حرف دل:
دفاع از حرم حضرت عقیلهی سادات، نژاد و خون و جناح و قبیله نمیشناسد. اینجا فقط عشق است که حرف اول را میزند.
عاشق که باشی، کاری به حرف مردم و حرفهای نپخته و مزه نکرده در دهان یک مشت یاوهگوی شکمسیر از خدا بیخبر نداری. ترسی هم نداری.
بله. روزی روزگاری در گوشهای از این کرهی خاکی، در همسایگی ایران، چند نفر عاشق، که آبا و اجدادشان مرید خمینی بودند و برای پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بعد از آن جنگ با طالبان در خاک ایران خون داده بودند، دور هم جمع شدند تا برای دفاع از حرم فرزند بوتراب خونهایشان را همکاسه کنند. تا متحد شوند و ریشهی گندیده تکفیریها را روی زمین بخشکانند. از ایران و سپاه قدس دلاورش کمک خواستند برای ثبات این اتحاد. مردان مرد ایران، حمایتشان کردند. باهم همپیاله شدند برای قوت و نیروی بیشتر. غربتشان اما تمامی نداشت. مثل مادری که غریب بود و غریب به شهادت رسید.
آری! نام مادر برازندهترین بود برای جمعشان. تیپ "فاطمیون" نام گرفتند. همانهایی که در جنگ ایران و عراق، دنبال شناسنامه ایرانی بودند برای جبهه رفتن، حالا صدرزادهها و تمامزادهها و قاسمی داناها برای رفتن به سوریه آرزو میکردند تا نامشان در میان آنان پذیرفته شود و عمه سادات خریدار جانشان باشد.
خلاصه تب عاشقی که بالا بگیرد دیگر مهم نیست دیگران چه فکری کنند.
مردانه و بی ادعا دل میزنند به دریا چرا که از سالها پیش ندای خمینی کبیر در عمق جانشان نفوذ کرده است: "آن چیزی که پیامبر اکرم(ص) به عنوان اسلام برای بشریت هدیه آورد، مکتبی بدون مرز است و مرزهای جغرافیایی اصالت یافته در دنیای امروز مشروعیتی ندارد".
میروند و مردانه برای حفظ اسلام و ایران عزیز سر میدهند اما هیچکس فریادشان را از میان رگهای بریدهی حلقومشان نمیشنود. کجایند آنها که در آشوبهای فتنه، بانگ "نه غزه نه لبنان، جانم فدای ایران" سر میدادند؟! بیایند ببینند امنیتشان را مدیون خون چه کسانی هستند!
نمیدانم تا به حال گذرت به قطعه ۵۰ بهشت زهرا افتاده است یا نه؟!
گریهها و نالههای ریز ریز مادران و اشکهای چشم همسران و فرزندان شهدای لشگر فاطمیون که روی سنگ مزارهایشان چکیده را دیدهای یا نه؟!
اینان هم غریبند مثل جگرگوشههایشان. دلسوختهاند از زخم زبانهای زیاد. هر وقت گذرت به آنجا افتاد حتما حاجتی بخواه. مستجابالدعوهاند.
نخستین ذبیح مدافع حرم لشگر فاطمیون، مردی از تبار اسماعیل، از شیعیان علی، از فدائیان حسین و سربازان مهدی علیهمالسلام بود.
سالها قبلتر از اسکندریها و حججیها در راه اربابش حسین سر داد.
با شهادتش تیپ فاطمیون دیده شد و بعد از آن به لشگر تبدیل شد.
۱۹ سال بیشتر نداشت. جثه کوچکی داشت. کوچکترین فرد تیپ بود اما دل بزرگی داشت. ابوسهنقطه صدایش میزدند چون هنوز معلوم نبود فرزندی که قرار است چند ماه دیگر پدرش باشد دختر است یا پسر...
تصاویر سر بریدهاش در جعبه که توسط داعش ملعون در فضای مجازی منتشر شد حالم را به شدت دگرگون ساخت. نتوانستم آن را برای شما به اشتراک بگذارم اما داستان دلدادگیاش را حتما بخوانید.
شقایقهای پرپر لشگر فاطمیون خیلی غریبند. کمتر نامهای زیبایشان را میشنویم و به خاطر میسپاریم. "رضا اسماعیلی" یکی از این مردان مرد است. همان جوانمردی که امروز میزبان هفتمین روز ضیافت ماست.
نام و نام خانوادگی: رضا اسماعیلی
تولد: ۱۳۷۳/۷/۲۶، افغانستان.
شهادت: ۱۳۹۲/۱۱/۸، دمشق، سوریه.
گلزار شهید: مشهد، بهشت رضا علیهالسلام، قطعه ۳۰