شهید محمدعلی پورعلی (مندلی طلا)
اسمش «محمدعلی» بود. به خاطر موهای طلایی و پوست روشنش، اهالی روستا بهش میگفتن: «مندلی طلا»!
امروز سالگرد تولدشه. دومین روز از بهار. اما تاریخی که فقط توی شناسنامهاش نوشته شده!
مندلی طلا اون روزی چشم به این جهان گشود که امام رضا نگاهش کرد و خریدش!
قصه خریدنش خوندنیه! دل شکستهاشِ که خیلی قیمتیش کرده.
بوی عطر پیکر مطهرش که از روز تشییعش فضای روستا رو پر کرده هنوز به مشام میرسه...
حاجات دلتو بگیر روی دستت! آبرو داره! از سر سفرهاش دست خالی برنمیگردی!
🏴🕯
نام و نام خانوادگی شهید: محمدعلی پور علی معروف به (مندلیطلا)
تولد: ۱۳۳۷/۱/۲، طرقبه، توابع مشهد.
شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۲، عملیات کربلای ۱.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای گُراخک، شاندیز، مشهد.
🍎
✍🏻نوشته: زهرا فرحپور ۱۴۰۳/۸/۲۷
🖌🎨نقاشی دیجیتال: مطهرهسادات میرکاظمی
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🖼💻طراحان جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی
🍎
🏴🕯
📚 اکسیر
- مندلی خیر نبینی!
پدرش این را گفت و دست به کمر گرفت و رفت. کمرش انگار خمیدهتر شده بود.
روبروی مسجد، برای گناهی که کرده بود خواباندنش؛ حد که جاری شد، مردم از دورش پراکنده شدند. پشتش تیر میکشید اما قلبش از حرف پدر، لرزید. انگار درونش طوفانی به پا شده بود.
به مسجد نگاه کرد، سر به زیر انداخت؛ چارهی این آشوب، گداختن بود.
سراغ پدر رفت و دست و پایش را بوسید. گفت که توبه کرده، اما پدر مثل بقیهی اهالی روستا باورش نکرد. دنبال اکسیری بود که خطاهای گذشته را پاک کند! پس راهی جبهه شد!
چهل و هفت روز بعد، در همان نقطه روبروی مسجد، پیکر محمد علی را خواباندند؛ بوی عطرش در تمام روستا پیچیده بود. پدر بالای سرش ایستاد اما اینبار سربلند بود؛ مندلیِ او حالا گداخته و وجودش طلا شده بود.
✍🏻نوشته: زهرا فرحپور ۱۴۰۳/۸/۲۷
🍎
🏴🕯
اهل روستای گُراخک شاندیز مشهد بود. «محمدعلی پورعلی» متولد دوم فروردین ۱۳۳۷ بود که در ۱۲ تیر ۱۳۶۵ به شهادت رسید. زمان شهادتش، یک فرزند یک سال و یک ماه و ۱۲ روزه داشت.
خانوادهاش بسیار معتقد و مذهبی بودند. آنها در فعالیتهای دوران پیش از انقلاب حضور داشتند و در تظاهرات شرکت میکردند. او هم به سهم خودش در این فعالیتها حضور داشت. سال ۱۳۵۹ بود که ازدواج کرد. تقریباً هفت سال با هم زندگی کردند، اما کمی بعد همراهی با رفقایی که مسیر درست را در زندگی طی نمیکردند باعث شد درگیر دام اعتیاد شود. این موضوع برای خانواده خودش و خانواده همسرش که خانواده شهید بودند، بسیار گران تمام شد. برادر همسرش، سرباز اعزامی لشکر ۷۷ ارتش از مشهد بود که در تاریخ ۵ فروردین ۱۳۶۱ به شهادت رسید. محمدعلی ارادت زیادی به او داشت. برای همین بعد از شهادت او تصمیم گرفت به جبهه برود، اما گرفتار دوستان ناخلفی بود که به او پیشنهاد میکردند اگر میخواهی از اعتیاد رها شوی، باید از مشروبات الکلی استفاده کنی تا اعتیاد را راحتتر ترک کنی! ارتباطش با آنها، باعث ناراحتی خانواده و اختلافات بیشتر با پدر و مادرش شد...
🍎
🏴🕯
او به اتهام تولید مشروبات الکلی و پخش آن در روستا توسط کمیته دستگیر شد. مجازاتش حدّ و شلاق مقابل چشمان مردم و جلوی مسجد روستا بود. پدرش که شاهد این اتفاق بود به او گفته بود که حلالت نمیکنم که باعث سرافکندگی من و خانوادهام شدی!
دل او همانجا شکست و نگاه به گنبد امامزاده کرد و همانجا با امام رضا (علیهالسلام) قول و قراری گذاشت.
سالها قبل نوزادش در بدو تولد فوت کرده بود و تا آنروز دیگر صاحب فرزندی نشده بود! با همان حالت، با دلی شکسته، رو به گنبد مسجد کرده و از امام رضا خواست اگر به او فرزندی عطا کند، نامش را رضا بگذارد و به یمن ورودش و نگاه خاص حضرت، قول بدهد همه این مسائل را کنار گذاشته و اعتیادش را ترک کند. بعد از مدتی هم این دعا مستجاب شد و پسرش به دنیا آمد. او هم سر قولش ماند و اعتیادش را ترک کرد.
🍎
🏴🕯
کمی بعد دلش هوای جبهه کرد و تصمیم گرفت به جبهه برود. ابتدا از طریق روستای دیگری اقدام به ثبتنام کرد، اما پایگاه بسیج روستا او را ثبتنام نکردند و به او گفتند: «شما اهل جبهه و جنگ نیستی!» همین یک جمله کافی بود تا با همه وجود بههم بریزد. همسرش میگفت: «آن روز وقتی محمد به خانه آمد، گریه میکرد و میگفت: من که توبه کردهام چرا با من چنین رفتاری میکنند؟» اما او دست برنداشت.
به حضرت اباعبدالله علیهالسلام متوسل شد و مجدداً برای اعزام به جبهه به پایگاه بسیج شاندیز رفت و موضوع را برای آنها شرح داد. بچههای پایگاه بسیج شاندیز از نحوه برخورد و تهمتها و حرفهایی که به او زدهاند دلخور شدند و از مسئولان پایگاه روستای او انتقاد میکنند که شما به چه حقی این حرفها را به این بنده خدا زدهاید؟ حالا که این کار را کردهاید ما نیروهای اعزامی روستای شما را به جبهه نمیفرستیم... نهایتاً پایگاه بسیج روستا از او عذرخواهی کرد و او را به جبهه اعزام کردند. او با توسل به امام حسین (علیهالسلام) و توبهکنان لباس رزم پوشید و راهی میدان شد.
🍎
🏴🕯
وقتی پای او به منطقه رسید هر کاری که از دستش بر میآمد انجام میداد. همرزمانش میگفتند: «گاهی نان میپخت و گاهی هم در خط مقدم، خطشکن بود. محمد آنقدر زیرک و زرنگ بود که برای شناسایی و جمعآوری اطلاعات وارد خاک عراق میشد.» همسرش برای تنها پسرشان تعریف کرده بود که: «بعد از شهادت بابا همه دوستان و همرزمانش از دلاوری و شجاعت پدرت بسیار صحبت و خاطرههای زیادی از رشادتهای ایشان برایمان تعریف میکردند.قبل از آخرین اعزام، پدرت ۱۵ روز به مرخصی آمد. با گاز خردل شیمیایی شده و حالش خوب نبود. آنقدر حالش نامساعد بود که ابتدا خبر شهادتش شایعه شد. وقتی به خانه آمد دو کیسه بزرگ لباس با خودش آورد. محلولی هم آورده بود و تاولهای بدنش را با آن محلول ضدعفونی میکرد. هر روز باید لباسهایش را عوض میکرد. هر چه به محمدعلی اصرار کردم که دیگر به جبهه نرود قبول نمیکرد.»
🍎
🏴🕯
قبل از آخرین اعزام، او سراغ یکی از دوستانش که قبلاً او هم مانند خودش اعتیاد داشت، رفت. پدرش که متوجه این موضوع شد به شدت عصبانی شده و گفته بود: «چرا دوباره با کسی که این همه بدبختی و مشکلات برایت درست کرده ارتباط گرفتی؟» همین دلخوری باعث شد قبل از آخرین اعزام محمدعلی با او خداحافظی نکند.
پدر این شهید میگوید: 🎤
«مندلی من زمانی که میخواست به جبهه برود، برای خداحافظی پیش من آمد و یکساعت دست و صورتم را بوسید. اما من حاضر نشدم صورتش را ببوسم و الان در حسرت یک بوسهاش ماندهام. من هیچوقت فکر نمیکردم که مندلی من یک روزی طلا بشود. جنازه پسرم بوی خیلی خوشی میداد!»
🍎
🏴🕯
«رضا پورعلی» فرزند شهید محمدعلی پورعلی از پدرش میگوید:🎤
آنچه در مورد پدرم از شهادت و تشییع پیکرش میدانم را از زبان مادرم و هم محلیها و دوستان شنیدهام.
پدرم همانطور که خودش پیشبینی کرده بود به شهادت رسید.
همرزمانش از آخرین لحظات رزم و شهادت مندلیطلا اینطور روایت کردهاند: «شهید محمدعلی پورعلی برای آزادسازی مهران همراه با همرزمانش راهی عملیات کربلای یک شد. در مرحلهای از عملیات حجم سنگین آتش دشمن، شرایط را به قدری سخت کرد که لازم بود یکی از تیربارچیها خودش را به ارتفاعات برساند. شهید پورعلی داوطلب شد و آرپیجی را برداشت و راهی شد. نیم ساعتی ایستاد و تیراندازی کرد. ناگهان تیری به قلبش اصابت کرد. یکی از دوستانش که هممحلی محمد بود، فریاد میزد: «ممدعلی تیر خورد! ممدعلی تیر خورد!» اما او بلند شد و دوباره شروع به تیراندازی کرد...
محمدعلی همان موقع به هممحلیاش گفته بود: «آرام باش چیزی نشده...» اما ناگهان بر زمین افتاد. دوستش دوباره داد و بیداد کرد. محمدعلی رو به دوستش کرد و گفت: «آرام باش، مگر نمیبینی آقا امام حسین(علیهالسلام) اینجا هستند. همانجا دست بر سینه گذاشت و با گفتن «السلام علیک یا اباعبدالله الحسین (ع)»
و شهید شد.
بعد از شهادتش، بعثیها پیشروی کردند و پیکر او همانجا روی زمین ماند. حدود ۲۷ روز پیکرش مهمان خاکهای مهران بود. وقتی پیکرش را به عقب آوردند، دستش در حالی که روی سینه قرار داشت، خشک شده و صورتش سوخته بود. دقیقاً ۴۷ روز پس از اعزام، پیکر مطهر این شهید را به روستا آوردند و تشییع کردند. مردم روستا میگویند با اینکه پیکر او روزهای زیادی در بیابان روی زمین افتاده بود، در فضای مسیر تشییعش بوی عطری عجیب پیچیده بود. تمام اهالی روستا در تشییع پیکر شهید تواب شرکت کرده و این عطر را با جان و دل استشمام کرده بودند. «شهید محمدعلی پورعلی» توانسته بود با توبه و شهادتش به مقام بزرگی دست پیدا کند.
🍎
🏴🕯
او قبل از آخرین اعزامش، وقتی به دیدن دوستش رفته بود به او این طور گفته و وصیت کرده بود: «من میروم و ۲۰ روز دیگر شهید میشوم و پیکرم ۲۷ روز در بیابان میماند. وقتی پیکرم را برای شما آوردند، پدرم را بالای سرم بیاورید تا من را حلال کند و بگوید که دیگر مایه آبروریزی او نیستم! پیکرم را در همان نقطهای که حدّ شلاق بر من جاری شد، قرار دهید و فرزندم رضا را روی تابوتم بگذارید تا ببیند پدرش بعد از توبه به درگاه خدا و عشقی که از امام حسین(علیهالسلام) در وجودش جاری شد، به چه مقامی رسید که خدا توبهکنندگان را دوست دارد.»
روحش شاد و نام و خاطرش در ذهنها همواره زنده و جاویدان باد. شادی روحش صلوات🌸
🍎
از شرم و ندامت دل او پُر شده بود
با توبه دلش به پاکیِ دُر شده بود
هنگام شهادتش طلا شد مسِ او
خوشبخت، شبیه حضرت حُر شده بود
✍🏻شاعر: سارا رمضانی
🎨🖌طراح پوستر: لیلا غلامی
📻🎼تهیه و تنظیم پادکست: زهرا مبینیکیا
☘️ ابنعبّاس (رحمة الله علیه):
فَوَ رَبِّ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ لَحَقٌّ مِثْلَ ما أَنَّکُمْ تَنْطِقُونَ؛ سوگند به پروردگار آسمان و زمین! که این مطلب حق است همانگونه که شما سخن میگویید، مقصود قیام قائم آلمحمّد (است.
📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۵، ص۱۱۸ تأویل الآیات الظاهره، ص۵۹۶
💻طراح و انتخاب آیه و تفسیر: زینب دباغ