امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۱۸ ب.ظ

شهید مصطفی کریمی

🕯
نام و نام خانوادگی: مصطفی کریمی
تولد: ۱۳۶۶/۸/۸، قم.
شهادت: ۱۳۹۵/۷/۲۵، اثریا، سوریه.
گلزار شهید: بهشت معصومه(سلام‌الله‌علیها) قم.
🌹

🕯
📚 *نام تو هم مصطفاست!*
 چشمانش تازه گرم شده بود که با صدای ترکیدن بغض طاهر از خواب پرید. از شب قبل، پلک‌هایش روی هم نرفته بود. هرچه صدقه کنار گذاشته و نماز خوانده بود، فایده‌ای نداشت! دلشوره بدی توی جانش ولوله می‌انداخت. زیر نور ماه که کف اتاق پهن شده بود، طاهر را دید که کنار پنجره قدی نشسته و سرش را به دیوار تکیه داده و گریه می‌کند. آب دهانش را محکم‌ قورت داد تا مطمئن شود خواب نیست. تعجب کرد! تا حالا، گریه‌های طاهر را فقط سر سجاده نماز دیده بود. بلند شد و از پارچ آبی که روی طاقچه بود یک لیوان آب برایش ریخت. نشست کنارش. دستش را روی شانه طاهر گذاشت و لیوان را تا دهانش بالا برد. طاهر که از دیدنش یکه خورده بود گفت: «اِ، سکینه جان! ببخش بیدارت کردم، آمدم کنار پنجره تا اذیتت نکنم و از صدایم بیدار نشوی!»
_«عزیزم! مگر با این دلشوره می‌توانم راحت بخوابم؟ سرم دارد می‌ترکد! طاهر جان! چیزی شده؟ جان من بگو! چرا اینجور گریه می‌کنی؟!»
طاهر یک قلپ آب خورد و گفت: «سکینه! خواب مصطفی را دیدم!» سکینه که انگار گمشده‌اش را پیدا کرده باشد، هیجان‌زده گفت: «خب! خب! چه دیدی؟!»
_«با موتورش آمده بود در خانه، توی کوچه ایستاده بود، هرچه اصرارش کردم بیا تو قبول نکرد. از موتور پیاده شد و گفت: «عجله دارم بابا، باید زود برگردم؛ آمده‌ام با شما و ننه خداحافظی کنم.»
_خداحافظی؟!
_آره سکینه جان! خداحافظی.
طاهر همین‌طور خوابش را تعریف می‌کرد و اشک می‌ریخت. سکینه چهارزانو روبرویش نشست. طاهر صورت خیسش را به طرف ماه گرفت و گفت: «سکینه! صورتش مثل همین قرص شب چهارده می‌درخشید! چشمانش از خوشی برق می‌زد. لبخندی روی لبش بود که نشان می‌داد چه حال خوبی دارد. بعد تو آمدی دم در. با چادر مشکی! خم شد.‍ نشست روی زمین. پایت را بوسید. چادرت را به صورتش کشید و گفت: «حلالم کن ننه! اگر پسر خوبی برایت نبودم.» تو گریه می‌کردی! من گریه می‌کردم. مرا بغل کرد و گفت: «برای من گریه نکنید، من جایم خیلی خوب است.» توی بغلم بود که از خواب پریدم. سکینه! مصطفای ما عاقبت بخیر شد مگر نه؟!»
سکینه بغضش ترکید؛ خودش را در بغل طاهر انداخت و گریه‌اش را رها کرد.
طاهر طاقت دیدن این حال سکینه را نداشت؛ دستش را زیر چانه او گرفت و صورتش را روبروی خودش نگه داشت. چشم در چشمانش دوخت. با دست دیگرش اشک‌های سکینه را پاک کرد. بین دو ابرویش را بوسید و گفت: «سکینه‌ام! تو باعث افتخار منی و مثل همیشه مایه آرامشم. اصلا همه وجودت آرامش است برای من. شک ندارم دلیل این بی‌قراری‌های من و تو و خوابی که دیده‌ام، شهادت مصطفاست. آرام جانم! از این به بعد صبور باش. گل پسرت عاقبت بخیر شد. به تو تبریک می‌گویم.»
اشک مجالی برای حرف زدن به سکینه نمی‌داد. فقط از روی گونه‌هایش تندتند روی لباسش می‌چکید.
طاهر بلند شد. چراغ را روشن کرد تا حال و هوای اتاق را عوض کند. عکس مصطفی را روی طاقچه دید. با سربند «کُلّنا عباسُکِ یا زینب» که مرتضی پسر کوچکترشان آن را چسبانده بود بالای قابش. مصطفی وقتی که بود جایش در قاب چشمان مادر بود. وقتی هم که رفت سوریه، قاب عکسش روی طاقچه، لحظه‌ای از دیدگان مادر دور نمی‌ماند.
طاهر قاب را برداشت. آمد کنار سکینه نشست. سکینه قاب را گرفت و به صورت مصطفی خیره شد. طاهر هم نگاهش به مصطفی بود. آرام خندید و گفت: «یادش بخیر، روزی که به دنیا آمد دوتایی چقدر خوشحال بودیم. مانده بودیم اسمش را چه بگذاریم؟ تو می‌گفتی مصطفی من می‌گفتم محمد.»
سکینه روی عکس دستی کشید و گفت: «آخرش هم قرار گذاشتیم اسم‌ها را بگذاریم لای قرآن».
طاهر گفت: «انگار که از اول باید اسمش مصطفی باشد، سه بار قرآن را باز کردیم؛ هر سه بار شد مصطفی!»
سکینه اشکی که روی صورت مصطفی افتاده بود را پاک کرد و گفت: «پدرم همیشه می‌گفت: اسم خیلی مهم است. روی سرنوشت آدم‌ها تأثیر می‌گذارد. شخصیت آدم را می‌سازد؛ مثلا اگر کسی اسمش علی باشد شخصیتش فرق می‌کند تا وقتی حسین باشد.»
طاهر لبخندی از سر رضایت زد و گفت: «مثل تو که سکینه‌ای و دل آرام من.» بعد رفت کنار پنجره رو به حیاط ایستاد. دستی به ریش‌های کم‌پشتش کشید و گفت: «مصطفی برازنده‌اش بود سکینه!»
سکینه با نگاه و لبخندش طاهر را تأیید کرد و گفت: «هروقت می‌رفتم توی اتاقش، پر بود از عکس‌های شهید چمران. حتی عکس روی گوشی‌اش شهید چمران بود. پسرم خوب الگویی برای زندگی‌ دنیا و آخرتش انتخاب کرده بود.»
طاهر بالای سر سکینه ایستاد. سکینه هنوز محو صورت مصطفی بود. طاهر سر سکینه را بوسید و گفت: «زنده باد مادری که شیر پاکش جوانمردی مثل مصطفی را تربیت کرد. مصطفی به آرزویش رسید و تو به کمال مقام مادریت.»
صدای اذان صبح، از گلدسته‌های مسجد محل بلند شده بود. و این اذان مقدمه‌ای شد برای به جا آوردن سجده شکر در حضور پروردگارشان.

✍🏻رضوانه دقیقی ۱۳۹۹/۱/۵
🌹

🕯
 نه کارگر بود و نه بی‌سواد. نیاز مالی هم نداشت اما ندای هل من معین امام زمانش را که شنید، درنگ را جایز ندانست و راهی شد. رفت تا با نیروهای دلاور تیپ فاطمیون همسنگر شود.
شهید مصطفی کریمی یکی از نخبگان جامعه افغانستانی مقیم ایران و فارغ‌التحصیل رشته معماری، از دانشگاه تهران بود که چندی پیش داوطلبانه برای دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم‌السلام) راهی سوریه شد و در بیست و پنجمین روز از مهرماه سال ۱۳۹۵ به شهادت رسید. 🕊
 شهید مصطفی کریمی از یک خانواده تحصیلکرده و نابغه افغانستانی بود. همه خواهر و برادرانش از نخبگان دانشگاهی هستند. برادرش سجاد، دانشجوی مهندسی عمران از دانشگاه شریف است.
فرزند بزرگ خانواده‌ دختر است و فوق لیسانس مدیریت آموزشی‌اش را از دانشگاه تهران گرفته است. برادرش جراح متخصص ارتوپد از دانشگاه شهید بهشتی است. خواهر کوچکش لیسانس جامعه‌شناسی دارد و خواهر دیگرش فارغ‌التحصیل فوق لیسانس مدیریت منابع انسانی از دانشگاه تهران است. دیگر برادرش هم مهندسی علوم کامپیوتر از دانشگاه قم دارد. شهید مصطفی هم که در رشته مهندسی معماری از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شده بود. مرتضی فرزند آخر خانواده هم، دانشجوی رشته پزشکی در دانشگاه شیراز است.
🌹

🕯
پدرش روحانی و مادرش خانه‌دار است. پدرش در کودکی یتیم شد. پدربزرگ مادری‌ مصطفی، براتعلی حمیدی، سرپرستی او را بر عهده گرفته بود. براتعلی بعدها به جرگه‌ی شهدا پیوست. پدرش توسط پدربزرگش در حوزه علمیه افغانستان ثبت‌نام کرد تا دروس حوزوی را دنبال کند. او در چنین جوی بزرگ شد و در سال ۵۵ با مادر مصطفی ازدواج کرد.

سال‌ها قبل از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، پدربزرگش با امام‌خمینی‌(ره) ارتباط داشتند و بعد از پیروزی انقلاب، نماینده امام‌خمینی(ره) در شمال افغانستان شد.
او مردم را با آرمان‌های انقلاب اسلامی در ایران و مباحث دینی و احکام شرعی آشنا می‌کرد. آن روزها زمینه بیداری اسلامی در افغانستان پایه‌ریزی شده بود و انقلاب اسلامی ایران به کشور افغانستان هم سرایت کرده بود. فعالیت‌های پدربزرگ و دایی‌ مصطفی، تاب و توان از ضد‌انقلاب و کمونیست‌ها گرفته بود. از این رو آنها نقشه ترور ایشان را کشیدند...
🌹

🕯
۱۰ سال بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، در یکی از روزها که پدر‌بزرگ مصطفی در حوزه علمیه‌ای در شمال افغانستان مشغول فعالیت بود، توسط منافقین وابسته به کمونیست‌ها محاصره شد. او در این میان بسیار استقامت کرد؛ اما بعد از اتمام مهماتش، منافقین به حوزه هجوم برده و براتعلی حمیدی و محمد حمیدی، دایی‌ مصطفی را به شهادت رساندند.
قبل از آن پدر مصطفی با حمایت‌ها و تشویق‌های پدربزرگش راهی نجف شده بود تا تحصیلات حوزوی و دوره‌های طلبگی را در محضر علمای این شهر بگذراند. با روی کار آمدن رژیم بعث و صدام، از کشور عراق، اخراج و حدود ۴۰ سال پیش راهی ایران شد. مدتی در مشهد زندگی کرد؛ اما ارادتش به حضرت معصومه(س) و علاقه‌اش به شهر قم او را راهی شهر قم کرد و برای همیشه در آنجا ساکن شد. در زمان جنگ، پدربزرگ مصطفی در ستاد پشتیبانی جنگ تحمیلی فعالیت می‌کرد و کمک‌های مردمی جمع‌آوری شده را به دست رزمندگان می‌رساند. خواهرزاده‌اش هم در یکی از عملیات‌های جنگ تحمیلی به شهادت رسید.
🌹

🕯
پدر مصطفی تأکید زیادی به کسب رزق حلال داشت. به همسرش سفارش می‌کرد چه در دوران بارداری و چه در دوران شیردهی، حواسش به لقمه‌هایی باشد که در منزل اطرافیان و در مجالس می‌خورد. با توجه به اینکه مادرش در یک خانواده مذهبی و انقلابی رشد کرده بود، مسائل دینی و مذهبی را بسیار رعایت می‌کرد. همیشه می‌گفت: "هر زمان بچه‌ها را شیر می‌دادم با خدای خود مناجات می‌کردم و می‌گفتم ان‌شاءالله فرزندانم چون پدر و برادرم در راه اسلام شهید شوند و مانند اصحاب امام حسین(ع) فدایی ایشان باشند." این دعای مادر، ریشه در تفکرات انقلابی و مذهبی‌اش داشت. پدر همواره داستان حضرت یوسف را برای بچه‌هایش تعریف می‌کرد و به سجاد می‌گفت: "امیدوارم مانند حضرت یوسف باشی". به مصطفی هم می‌گفت: "امیدوارم مانند حر شوی." و این عاقبت بخیری مصطفی، نتیجه تفکر پدر و دعاهای پدر و مادرش بود.
🌹

🕯
هم دختر شهید است و هم خواهر شهید. مدتی است که افتخار مادر شهید بودن را هم از آن خود کرده است. سکینه حمیدی، مادر بزرگوار شهید نخبه مدافع حرم لشگر فاطمیون می‌گوید:🎤

مصطفی همه کارهای پایان نامه‌اش را انجام داده بود. منتظر دفاعیه‌اش بودیم که شهید شد. هنوز هم طرح دفاعیه‌اش داخل لپ تاپش هست.
 پسرم خیلی تلاش کرد خیلی زیاد. مصطفی عاشق شهید مصطفی چمران بود. می‌گفت: «می‌خواهم مانند شهید چمران باشم.» می‌دانستم اگر تصمیم به کاری بگیرد انجامش می‌دهد. هم از لحاظ علمی نخبه بود و هم از لحاظ نظامی. دوست داشت چریک باشد، مانند چمران. الگوی شایسته‌ای را هم برگزیده بود. مصطفی امتیاز و بورسیه تحصیل در خارج از کشور را به عشق حضور در جهاد و جبهه رها کرد تا به عاقبت به‌خیری برسد. *مثل شهید چمران عاقلانه اندیشید و عاشقانه رفتار کرد.*
🌹

🕯
شهید مصطفی کریمی از بیان پدر🎤
 
مصطفی در کودکی‌هایش از من در مورد شهید و شهادت زیاد می‌پرسید. از شهادت پدربزرگ و دایی‌اش، از راهی که آنها در پیش گرفته و رفته‌اند. من آن زمان در حوزه درس می‌خواندم و زندگی با همه سختی‌هایش بر ما می‌گذشت. ۹ فرزند داشتم. پنج پسر و چهار دختر. خانواده‌ام در افغانستان بودند. پنج سالی در ایران بودم و اوضاع که مرتب شد و انقلاب به پیروزی رسید، خانواده را از افغانستان به ایران آوردم. در دوران انقلاب هم در تظاهرات‌های مردمی علیه شاه شرکت داشتم. اعلامیه‌هایی که از امام به دست ما می‌رسید را بین انقلابیون توزیع می‌کردیم. چند باری هم ساواک در تعقیبمان بود که توانستیم از دستشان فرار کنیم.

خوب یادم است همسرم هر بار که بچه‌ها را شیر می‌داد، زیر لب زمزمه می‌کرد: "می‌شود سجادم، می‌شود مرتضایم، و می‌شود مصطفی هم شهید شوند و راه پدر و برادرم را ادامه دهند؟!" روی رزقی که همسرم در دوران بارداری می‌خورد بسیار تأکید و توجه داشتم. می‌دانستم مال حرام و حتی لقمه‌ای حرام در عاقبت بچه‌ها تأثیرش را خواهد گذاشت. با همان حقوق کم طلبگی، بچه‌ها را به امروزشان رساندیم. البته خودشان هم بسیار تلاش کردند. بسیار همت بالایی داشتند. همه هم الحمدلله نخبه علمی و دانشگاهی و دکتر هستند.
🌹

🕯
 حدود یک سال و نیم روی طرح پایان‌نامه‌اش کار کرد. در مسیر جهادی علم و پژوهش هم، همه تلاشش را می‌کرد تا مشکلی از مشکلات کشورش، افغانستان را حل کند و یاد تمام اقوامی که در جنگ‌های مختلف این کشور، برای امنیت دین و سرزمینشان جنگیده‌اند را زنده نگه دارد. برای همین موضوع پایان نامه را این چنین انتخاب کرده بود: «موزه جنگ با رویکرد صلح در افغانستان».
تمام پژوهش‌ها را انجام داده و محتوایش را تدوین کرده بود؛ اما قبل از اینکه فرصتی برای دفاع از پایان‌نامه پیش بیاید، راهی سوریه شد. ظلم و ستم تکفیری‌ها در سوریه بیداد می‌کرد و روایت خونریزی‌های داعش و النصره و گروهک‌های دیگر خون او را به جوش آورده بود و درنگ را در رفتن به جبهه‌ی دفاع از حرم، جایز نمی‌دانست. به همین دلیل خیلی زود دانشجوی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به یکی از رزمندگان فعال فاطمیون تبدیل شد و در دفاع از حریم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) حضور پیدا کرد. در همین جبهه بود که شهادت نصیبش شد و پایان نامه‌اش با شهادت امضا شد.
🌹

🕯
حامد مظاهریان، استاد راهنمای شهید مصطفی کریمی، درباره نخستین جلسه دفاعیه یک شهید مدافع حرم در دانشگاه تهران و نخستین تجربه‌اش درباره دفاع از پایان نامه دانشجویی که حالا به نام شهید فاطمیون معروف است، می‌گوید: 🎤

"در سیستم آموزشی دانشکده معماری دانشگاه تهران، وقتی واحدهای درسی‌ دانشجویان تمام می‌شود، آن‌ها باید بتوانند در قالب یک طراحی نشان بدهند که مهارت‌های لازم برای ورود به آن حرفه را پیدا کرده‌اند؛ که به این طراحی، طرح نهایی گفته می‌شود. موضوع و استاد راهنما را هم معمولا خود دانشجویان انتخاب می‌کنند. شهید کریمی همه مراحل آموزشی را گذرانده بود و بیش از یک سال و نیم بود که روی این طرح کار می‌کرد. موضوع پایان‌نامه را هم خودش انتخاب کرد آن هم با عنوان: «موزه جنگ با رویکرد صلح در افغانستان». او خیلی علاقه داشت که بتواند کشورش را یک کشور آباد و متحد ببیند و یک صلح پایدار را در آنجا شاهد باشد، برای همین موضوع پایان نامه‌اش را هم در همین جهت انتخاب کرد.
او سعی کرده بود راه حل نجات افغانستان را در معماری نشان دهد.
 فرایند طراحی هم اینگونه بود که برای چهار قوم اصلی افغانستان شامل پشتون، هزاره، تاجیک و ازبک‌ها فضاهای جداگانه‌ای طراحی کرده بود که خاطرات جنگ این‌ها را طراحی کند. ولی همه این‌ها بعد از اینکه از این چهار فضا بازدید می‌کردند باید از یک کُریدور واحد رد می‌شدند و به فضای اصلی موزه که یک آمفی‌تئاتر و یک مرکز کتابخانه است، برسند. راه حل صلح و نجات افغانستان در گفتگوی داخلی بین اقشار داخلی است و شهید کریمی سعی کرده بود این را در معماری نشان دهد که اساتید کار او را قابل قبول تشخیص دادند و با درجه عالی فارغ‌التحصیل شد."

در پایان جلسه، پایان‌نامه دانشجوی شهید فاطمیون، مصطفی کریمی با نمره ۱۸/۵ و با درجه عالی قبول شد.
🎓✅
🌹

🕯
دکتر علی کریمی برادر بزرگتر شهید مصطفی می‌گوید:🎤
مصطفی بسیار ایده‌آلیست بود. همه مسائل را در حد اعلا دوست داشت و به نظرم برای رسیدن به آن ایده‌آل‌ها به جبهه مقاومت رفت. از رفتار ما تا نوع حکومت و... به تک‌تک رفتارهای غیرایده‌آلی تذکر می‌داد.
مصطفی دنبال بهترین‌ها بود. ما درک نمی‌کردیم تا اینکه متوجه شدیم کارهایش را انجام داده و در حال آموزش برای اعزام است. کمی نگران شدیم اما او رفت.
🌹

🕯
شهید مصطفی کریمی از زبان برادرش سجاد🎤

ما، خانوادگی به امام خمینی و انقلاب اسلامی ارادت داشتیم. وقتی در کودکی پدرمان از امام خمینی برایمان حرف می‌زد، مدام از خوبی‌ها و مهربانی‌هایش می‌گفت و محبت ایشان را به دل ما می‌انداخت. این شد که ما با امام خمینی(ره) مأنوس شدیم. محبت به حضرت امام، نه تنها در وجود ما، بلکه در منطقه‌ای که ما در افغانستان در آن زندگی می‌کردیم هم بسیار دیده می‌شد. وقتی خبر رحلت امام را شنیدند، دو هفته‌ی تمام عزای عمومی اعلام کردند و همه در شوک از دنیا رفتن امام به سر و سینه می‌زدند. اینگونه ما و مصطفی با ولایت‌فقیه آشنا شدیم و ارادت پیدا کردیم. گواه این ارادت و ایمان هم، جهادی است که از سال‌ها پیش تا امروز با دفاع از حریم آل‌الله در خانواده ما وجود داشته است.
بارها پیش آمده بود که مصطفی با پدرم که روحانی هستند درباره اسلام ناب محمدی صحبت می‌کرد و اعتراض داشت که چرا بسیاری از مسائل دینی رعایت نمی‌شود. خیلی بحث می‌کرد و می‌گفت چرا آدمی را از خدا می‌ترسانند، خدا رحمان است و رحیم. خودمان می‌گوییم بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم. خدا را به رحمانیت و رحیمیت باید معرفی کنیم. مصطفی دغدغه اسلام را داشت. می‌گفت شما باید درست خدا را تعریف کنید. خدا خیلی بزرگ‌تر و مهربان‌تر از اینهاست که شما به مردم معرفی می‌کنید. مصطفی در کارهایش و اموری که به او سپرده می‌شد، بسیار جدی بود و در پروژه‌هایی که بر عهده می‌گرفت، با تمام همت و توان وقت می‌گذاشت. مهندس معماری که عاشق رشته‌اش بود. با توجه به اینکه مصطفی افغانستانی بود و به ما اجازه بسیجی شدن را نمی‌دادند اما مصطفی داوطلبانه در مدرسه، فعالیت‌های بسیجی بسیاری انجام داده بود.
🌹

حواست باشد !
شاهدند و می‌بینند  
شـهدا را می‌گویم ...

🕯
 می‌گفت می‌خواهم بروم و شهید شوم. می‌روم تا اسلام ناب محمدی را در حد و اندازه خودم به منصه ظهور و عمل برسانم. او رفت تا پرچم اسلام را در آن سوی مرزها به اهتزاز درآورد. رفت تا رزمنده جبهه مقاومت اسلامی شود. مصطفی می‌گفت می‌خواهم بروم تا رهروی راه امام حسین(ع) باشم. وقتی متوجه شدیم که واقعاً می‌خواهد برود به پادگان محل آموزشی‌اش رفتیم که دیر شده بود و مصطفی اعزام شده بود. اولین اعزامش شهریور ۹۵ بود. مصطفی دوره‌های لازم نظامی را در ایران و سوریه سپری کرده بود. دوستانش می‌گویند مصطفی از لحاظ بدنی خیلی آمادگی داشت. او خدمت به اسلام را در دفاع از حرم پیدا کرد و لباس رزم پوشید. اولین بار که زنگ زده بود گفت من می‌روم که از قافله جا نمانم. سه روز قبل از شهادتش هم به پدرمان زنگ زد و حلالیت طلبید. به پدر گفته بود که خط ما شکست خورده و ما به عنوان نیروی داوطلبانه راهی شدیم تا به نیروهای دیگر کمک کنیم. پدرم هم گفته بود: خیر است. آنروز خیلی با هم حرف‌های پدرانه و پسرانه زدند و در نهایت گفته بود: "شما که رفتی ان‌شاء‌الله حلالت باشد ما که از شما راضی هستیم. امیدوارم سالم پیش ما برگردی." مصطفی هم در آخر گفته بود: *"دیگر من باز نمی‌گردم و شما من را نخواهید دید. خدانگهدارتان."*
🌹

🕯
 اول، پدرم مصطفی را در خواب دید. وقتی از خواب بیدار شد خیلی گریه کرد. مادرم او را دلداری داد. من هم همان شب خواب دیدم که مصطفی آمده است تا من را به دانشگاه برساند‌. وقتی داخل ماشین و کنارش نشستم، متوجه زخم پا و دست‌های بسته‌اش شدم. از او پرسیدم: "چه اتفاقی افتاده است؟!" گفت: "چیزی نیست زخمی شده‌ام." بعد به من گفت: "سجاد تو درس‌هایت را خوب بخوان و حواست به درس و مشقت باشد." برای نماز صبح که بیدار شدم و خواب را برای مادر تعریف کردم مادر گفت: "جالب است پدرت هم خواب مصطفی را دیده است." همان روز نزدیک‌های ظهر خواهرم به مادرم زنگ زده و گفته بود که من خواب مصطفی را دیدم که آمده است. این گذشت تا چند روز بعد که به ما اطلاع دادند پیکر مصطفی آمده و می‌توانید او را ببینید. زمان رفتن مصطفی من با او خداحافظی نکرده بودم. گفتم: "خوش به حالت عاقبت بخیر شدی و رفتی و من ایمان دارم با یاران امام حسین(ع) محشور می‌شوی."
خبر شهادتش را قبل از ما، به دایی‌ام گفته بودند. او به پدرم گفت: "اگر مصطفی شهید شود یا اتفاقی دیگر برایش بیفتد چه می‌کنی؟!" پدر گفت: "خدا را شکر می‌کنم، این برای ما افتخار است. ما فرزندانمان را برای اسلام می‌دهیم و این به وضوح پیداست که جبهه‌ای که مدافعان حرم در آن جهاد می‌کنند، جبهه حق است." مادر هم گفت: :من، پدرم و برادرم را در راه اسلام داده‌ام. فرزندم هم فدای اسلام و انقلاب." من وقتی پاسخ مادر را شنیدم بسیار متحیر شده و متعجب ماندم. باورم نمی‌شد والدینم اینگونه برخورد کنند. خصوصا مادرم که خیلی احساسی است. وقتی مادرم متوجه شد مصطفی به سوریه رفته است نگران شد مثل همه مادران دیگر، اما وقتی خبر شهادت فرزندش را شنید صبورانه و مقتدرانه ایستاد. وقتی دایی‌ام خبر شهادت را به مادرم داد و ما برای دیدن پیکر به معراج شهدا رفتیم، مادر را با خود نبردیم تا اطمینان حاصل کنیم. مادرم قبل از آمدن مصطفی غسل صبر حضرت زینب(س) کرده بود و منتظر آمدن دردانه‌اش ماند. همان شب مادر خواب دید که مصطفی آمده است و او را دلداری می‌دهد. ما زمان دقیق شهادت برادرم را نمی‌دانیم، اما پیکرش ۱۲ آبان ماه ۱۳۹۵ به خاک‌های بهشت معصومه(س) در قم رسید و در کنار دیگر دوستانش آرام گرفت. از زمانی که دایی از شهادت مصطفی مطلع شد تا زمانی که بتواند به ما بگوید، ۱۰ روزی طول کشید برای همین به نظر می‌رسد مصطفی همزمان با خوابی که من، خواهر و پدرم دیده بودیم به شهادت رسیده باشد.

مصطفی داوطلبانه برای کمک به نیروهای مدافع حرم در اثریا راهی میدان شده بود. در این میان در درگیری، تیر به کمر برادرم اصابت کرده و قطع نخاع شده و از ارتفاعی که در آن بود به پائین افتاده بود. او به مدت دو روز در کما بود و امکان انتقالش به بیمارستان به دلیل وخامت شرایطش فراهم نشد تا اینکه در نهایت به شهادت رسید. 🕊
🌹

🕯
وقتی دوستانش از حال و هوای مصطفی قبل از شهادتش برایم تعریف می‌کردند می‌گفتند انگار می‌دانست که شهادت در چند قدمی‌اش است. خیلی خوشحال بود. دوستانش می‌گفتند وقتی ما او را در حرم بی‌بی زینب(س) دیدیم، گفتیم: "تو کجا! اینجا کجا؟! شما باید بروی به دنبال تحصیلاتت و در جبهه فرهنگی فعالیت کنی." مصطفی در پاسخ آنها گفته بود: "من در راهی قدم گذاشته‌ام که نمی‌توانم از آن به عقب برگردم و از این راه کنار بکشم." دوستانش می‌گفتند که مصطفی عاشق شده بود و نمی‌دانستیم که عاشق چه کسی شده بود؟ یکی دیگر از دوستانش هم تعریف می‌کرد: "دو سال پیش که مصطفی به کربلا رفته بود همانجا با امام حسین(ع) عهد کرده بود که هرگز اجازه ندهد به خواهرشان اهانت شود." همانطور که شب عاشورا خیلی از یاران اباعبدالله رفتند کنار خیمه حضرت زینب(س) گریه کردند و گفتند ما هیچ وقت برادرتان را تنها نمی‌گذاریم، مصطفی هم به سیدالشهدا(ع) قول داده بود که از حریم خواهرش دفاع کند. مصطفی خیلی تودار بود. حرف‌هایش را به ما نمی‌گفت.
🌹

🕯
بعد از شهادت مصطفی کنایه و طعنه و حرف و سخن زیاد شنیدیم و دلمان به درد آمد. عده‌ای گفته بودند که مدافعان حرم برای پول می‌روند! خانواده ما را اکثرا می‌شناسند و می‌دانند که نیازی به امتیاز برای دانشگاه نداریم. چون همه خانواده تحصیلات عالیه دانشگاهی داریم. الحمدلله از نظر مالی هم در وضعیت خوبی هستیم. خانه‌ای که امروز در آن زندگی می‌کنیم را هم خود شهید مصطفی طراحی و ساخته است. پس این کنایه که ما به خاطر پول یا گرفتن امتیاز، عزیز دلمان را راهی میدان نبرد با کفار کردیم چه معنی می‌تواند داشته باشد؟!
وقتی خبر شهادت مصطفی در اینستاگرام، فیس بوک و فضای مجازی منتشر شد، بسیاری از افراد ناآگاه آمدند و آنچه نباید زیر عکس و خبر شهادت مصطفی نوشتند. نوشته بودند اینها که می‌روند برای جنگ، سواد ندارند. می‌خواهم بگویم مصطفای ما مهندس بود. آیا سواد و تحصیلات نداشت؟! یا نوشته‌اند بیکارند و برای گرفتن پول می‌روند. آیا مصطفای ما بیکار بود و به دنبال پول؟! برخی هم توهین کردند و نوشتند که اینها که می‌روند علم به راه‌شان ندارند و ناآگاه هستند. من می‌خواهم در پاسخ آنها بگویم که مصطفی آگاه بود و می‌دانست در کدام مسیر گام برمی‌دارد. نسبت به آنچه انجام می‌داد علم داشت. راه درستی را هم انتخاب کرد. خیلی‌ها می‌گویند حیف شد مصطفی را گمراه کردند؛ اما اشتباه می‌کنند! مصطفی راهی را رفت که عاقبت بخیری را برایش به دنبال داشت. از طرفی پیام‌های برخی و توهین‌هایشان به نظام، دل خانواده انقلابی ما را به درد آورد و مادرم در همان روز تشییع پیکر در مصاحبه‌ای، از مردم خواست با حضورشان پاسخ درخوری به طعنه‌زنندگان و کنایه‌‌زنندگان بدهند.
🌹

🕯
واگویه‌های بغض‌آلود مادر شهید در زمان وداع با فرزندش🎤

وصیت کرده بود اگر شهید شد من او را دفن کنم.
اما موقع خاکسپاری‌اش نتوانستم به وصیتش عمل کنم و خودم او را داخل قبرش بگذارم. حال و هوای خوبی نداشتم، همانجا به مصطفی گفتم: «مادر جان! من از تو ناراضی نیستم. تو من را ببخش. این گریه‌های من و بی‌تابی‌هایم برای دل زینب(سلام‌الله) است.»
وقتی به بهشت معصومه (سلام الله علیها) می‌روم زائران زیادی را بر مزار شهدا می‌بینم و این من را آرام‌تر می‌کند. یک بار که کنار مزار مصطفی نشسته بودم جوانی آمد و شروع به خواندن فاتحه کرد. از او پرسیدم: "این شهید را می‌شناسی؟!" گفت: "بله، ایشان شهید مصطفی کریمی دوست و همرزم من بود. ما در سوریه با هم بودیم." از مصطفی خاطرات زیادی را روایت کرد، درحالی‌که نمی‌دانست من مادر مصطفی هستم.
🌹

مادر شهید کریمی: «اسلام مرز ندارد. هرجا اسلام به خطر افتاد باید رفت. ایرانی، افغانستانی و سوریه‌ای ندارد. فقط اسلام و مسلمانی مهم است.»
🕯🌹

دانشجویان دانشکده معماری دانشگاه تهران در تجلیل از همسنگر شهیدشان مراسم یادبودی را برای شهید مدافع حرم مصطفی کریمی برگزار کردند که حضور دانشجویان ایرانی و افغانستانی از همه دانشگاه‌های تهران نمادی از همدلی و همزبانی جوانان ایرانی و افغانستانی بود.
🕯🌹

سقف تاریخ را
مادران می‌زنند
همه زیر سقفی
نفس می‌کشیم که
این زنان ساخته‌اند...
🕯🌹

مستند *از مصطفی تا مصطفی* 📽🎬
روایت زندگی شهید نخبه مدافع حرم لشگر فاطمیون مصطفی کریمی
🕯🌹

شهید آیه شیدایی است

بهر اسلام همه یک سر و یک تن باشند
مصطفی ها همگی شیر و تهمتن باشند
مرد علم اند و ز ایمان و عمل سرشارند
چه کریمی و چه چمران و چه روشن باشند

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی