امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۵۹ ق.ظ

شهیدان خالقی پور

📎
وقتی خداوند آدمی را خلق کرد بار سنگین امانتی بزرگ را بر دوشش نهاد که نه زمین و آسمان‌ها تحمل آن را به عهده گرفته بودند و نه دریاها و کهکشان‌ها توان پذیرش این بار عظیم را داشتند!
وقتی خداوند آدمی را خلق کرد عصاره‌ای از ربوبیّت و مهر خود به بندگانش را، در وجود کسی به نام «مادر» به ودیعت گذاشت تا او با آن جگرگوشه‌اش را در دامانش، عاشقانه بپرورد و بدین‌سان زیباترین تصویر مهر الهی به بندگانش در کائنات متجلی گردد...

بزرگی می‌گفت آن اولی «عشق الهی» بود و آن دومی نیز؛
اما من امروز می‌گویم آن اولی «صبر» بود؛ صبر در مصیبت و تحمل بار غم از دست دادن عزیزان!
تحمل بار این غم‌ها را، کوه‌ها و آسمان‌ها برنتافتند چرا که این، فقط کار همان «مادر» است؛ او که مظهر آیینه‌ی تمام‌نمای جمال خداست...
آنهم مادری که بارها عزیزانش را به مصاف گرگ‌ها فرستاده و شهد شیرین لقای آنان را به عطای خدایش، به انتظار نشسته است!
و امروز، خداوند بارقه‌ای از اقتدار خویش را در ثبوت گام‌های او قرار داده.

«مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی‌پور و شهید محمدصادق جاویدی» میزبان امروز میهمانی ماست...
🌺🌸🌼🌻🕯

🌺🌸🌼
نام و نام خانوادگی شهید: داوود خالقی‌پور
تولد: ۱۳۴۴/۴/۱۵، تهران.
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۲۲، عملیات خیبر
گلزار شهید: قطعه ۲۷، ردیف ۱۳، شماره ۲۹.

نام و نام خانوادگی شهید: رسول خالقی‌پور
تولد: ۱۳۴۶/۱۰/۱۰، تهران
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۵، شلمچه.
گلزار شهید: بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۷، ردیف ۱۳، شماره ۳۰.

نام و نام خانوادگی شهید: علیرضا خالقی‌پور
تولد: ۱۳۵۰/۱۰/۱۶، تهران.
شهادت: ۱۳۶۷/۵/۵، شلمچه.
گلزار شهید: بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۷، ردیف ۱۳، شماره ۳۱.
🕯

✍🏻 نوشته: سوده مهدیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
💻طراح: مطهره سادات میرکاظمی
🎞تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: مریم شهرام‌پور

🌺🌸🌼
📚عطر گل نرگس

حیاط کوچک خانه را آب و جارو کرد. بوی خاک نم‌زده و صدای خنده و بازی پسرها، آنجا را برایش امن‌ترین جای دنیا کرده بود.
میوه‌های دل مادر، بزرگ می‌شدند و از او دل می‌بردند...
جنگ شد. پسرانش را یکی‌یکی راهی کرد و خبر شهادتشان را برایش آوردند.
زیر لب زمزمه کرد: «خدا هر سه امانتی‌‌اش را پس گرفت!»
به گوشش رسید با شهادت پسرانش، او دیگر توان ایستادن ندارد. چادر بر سر کشید، قامت راست کرد و با صدایی پرصلابت گفت:
«همهٔ خانواده‌ام را در این راه می‌دهم. نوهٔ دو ساله‌ام را برای آزادی قدس بزرگ می‌کنم و تا آخرین قطرهٔ خون در این مسیر می‌مانم!»

طولی نکشید که مسیر عاشقانهٔ مادر و پسرانش، که از کنج حیاط قدیمی خانه آغاز شده بود، به فلک رسید و این جادهٔ عاشقانه از شمیم گل نرگس پر شد.
اکنون، مادری که عطر گل نرگس را خوب می‌شناسد، عاشقانه، به انتظار آمدنشان نشسته است...

✍🏻 نوشته: سوده مهدیان ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
💻طراح: مطهره سادات میرکاظمی
🎞تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: مریم شهرام‌پور
🕯

🌺🌸🌼
اولین شهید خانواده «داوود خالقی‌پور» متولد ۱۳۴۴ و در سال ۱۳۶۲ یعنی در ۱۸ سالگی و در عملیات پرافتخار و غرورآفرین خیبر و در جزیره مجنون به شهادت رسیده است.
دو شهید دیگر یعنی فرزند دوم و سوم خانواده رسول و علیرضا که به ترتیب متولد سال‌های ۱۳۴۶ و ۱۳۵۰ بودند در سال ۱۳۶۷ و در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در منطقه شلمچه و در آغوش یکدیگر به شهادت رسیده‌اند.
حاج محمود خالقی‌پور نیز که از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است، چند سال قبل درگذشته و به فرزندان شهیدش پیوسته است.🦋
🕯

🌺🌸🌼
فروغ خانم، مادر خانواده، در یک خانه قدیمی، در جنوب شهر تهران که حال و هوا و سادگی ایام قدیم را دارد و آنچنان بزرگ نیست زندگی می‌کند. تاکنون اجازه بازسازی خانه را هم به کسی نداده و آن را به شکل دست‌نخورده قدیم نگه داشته است.
تنهاست و دلش دریاست. او تنهائی‌هایش را با خاطرات شیرین عزیزانش پر می‌کند.
آنقدر بیان جذاب و دل‌نشینی دارد که وقتی برای اولین بار با او هم‌صحبت می‌شوی انگار سال‌هاست تو را می‌شناسد.
باهم پای حرف‌های شیرینش می‌نشینیم.

🎤«۱۳ ساله بودم که عروس شدم و از زنجان به این خانه آمدم. ما اصالتا زنجانی هستیم و اقوام‌مان در زنجان زندگی می‌کنند؛ اما فرزندانم در این خانه به دنیا آمده‌اند. از گوشه گوشه آن هزاران خاطره دارم. خاطرات حاج آقا خالقی‌پور و سه فرزند شهیدم!
همه زندگی و خاطرات ما در همین خانه گذشته است، بیشتر از ۵۰ سال است که در این خانه زندگی می‌کنیم، یعنی قبل از ازدواج من با مرحوم خالقی‌پور ایشان این خانه را خریده و با مادرشان زندگی می‌کردند و در سال ۱۳۴۱ که بنده ازدواج کردم در همین خانه هستیم تا الان. همه فرزندانم را در این خانه به دنیا آورده‌ام.
من در کل از تولد اولین پسرم تا شهادت دو پسر دیگرم فقط با آن‌ها زندگی کرده‌ام و امروز ۳۵ سال است که با خاطرات آن‌ها زندگی می‌کنم...
روزی که امام، فرمان تأسیس بسیج ۲۰ میلیونی را اعلام کرد، حاج آقا خالقی‌پور به همراه داوود رفتند و برای جبهه اسم نوشتند. آن زمان دشمن در خاک و خانه ما بود. در واقع ما باید یک جهاد می‌کردیم و این تنها پسران من نبودند که به جنگ رفتند؛ هر خانواده هر توانی که داشت در طبق اخلاص گذاشت و تقدیم کشور کرد.
به یاد دارم در آن زمان خانه‌ای نبود که شهید نداشته باشد، چون مردم یکدل و همراه می‌خواستند که کشور بماند و مقابل دشمن صف‌آرایی می‌کردند...
🕯

🌺🌸🌼
در ابتدای جنگ، حاج آقا عازم جبهه شد و از سال ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۷ در جبهه بود. به همین ترتیب، هر زمان که نیاز می‌شد، پسرانم یکی‌یکی به جبهه اعزام می‌شدند.
برای اعزام همه فرزندانم می‌رفتم و آن‌ها را با دعای خیر بدرقه می‌کردم، اما یک خاطره از اعزام علیرضا پسر سومم دارم که هنوز هم آن را فراموش نکرده‌ام.
آن‌روز، خبرنگاری با من مصاحبه کرد و از من پرسید: «شما همسرتان در جبهه است؟!» گفتم: «بله.»
دوباره سؤال کرد: «پسر بزرگتان شهید شده و دومین پسرتان هم در جبهه است؟!» پاسخ دادم: «بله.»
باز پرسید: «الان برای چه به اینجا آمده‌اید؟!» گفتم: «آمده‌ام سومین پسرم را راهی کنم!»
سوال کرد: «باز هم پسر دارید؟!» پسر کوچکم که در آن زمان دو سال داشت را نشانش دادم و گفتم: «بله! یک دختر دیگر هم دارم.»
پرسید: «الان ناراحت نیستید؟!» گفتم: «خیلی ناراحتم!» گفت: «اگر ناراحت هستید، چرا رضایت دادید که پسر سومتان هم به جبهه برود؟!» گفتم: «از این ناراحتم که چرا پسر کم دارم و ای کاش به تعداد موهای سرم پسر داشتم و در این راه فدا می‌کردم.»
🕯

برنامه تلویزیونی «روایت فتح» 📺🌷
گفتگوی شهید سیدمرتضی آوینی با مادر شهیدان خالقی‌پور در زمان جنگ تحمیلی🎥🎤🎬

🌺🌸🌼
به خاطر دارم زمانی که داوود شهید شد، اسفند ماه بود و چند روز تا عید بیشتر باقی نمانده بود. قرار بود رسول برای تخلیه مجروحین به راه‌آهن برود، اما قبول نمی‌کردند.
نزدیک ظهر بود که به خانه آمد و گفت: «مامان من نمی‌روم!» گفتم: «چرا؟» گفت: «مدیر آن‌جا مرا نمی‌برد!» گفتم: «خودم با او تماس می‌گیرم.»
 گوشی را از دستم گرفت تا تماس نگیرم. انگار خبر داشت که داوود شهید شده است.
با مدیر تماس گرفتم و گفتم: «چرا رسول را نمی‌برید؟!» گفت: «شما از جریان بی‌خبرید؟!» گفتم: «چه جریانی؟!» گفتند: «داوود پسرتان شهید و مفقودالاثر شده است!...»
پیکرش ۱۰ روز آنجا ماند و درست روز تحویل سال پیکرش را آوردند.
دوست داوود پلاک بدون زنجیر پسرم را آورده بود که وقتی پرسیدم چرا زنجیر ندارد؟ جواب داد گردنش شیمیایی شده و ورم کرده بود و فقط پلاک مانده بود که قیچی کردم و آوردم.
حاجی در لبنان بود. شب عید بود و می‌دانستم که پنج ماه است، پدر و پسر همدیگر را ندیده‌اند به همین خاطر گفتم: «پسرم را دفن نکنید تا حاجی بیاید!»
 هیچکس جرأت گفتن خبر شهادت داوود به حاجی را نداشت. خودم گوشی را گرفتم و گفتم: «خسته نباشی رزمنده! خدا امانتی که داده بود را پس گرفت.» حاجی گفت: «واضح‌تر بگو چه اتفاقی افتاده؟!» گفتم: «داوود شهید شده.»
چند لحظه مکث کرد و گفت: «انا لله و انا الیه راجعون» می‌دانست چقدر داوود را دوست دارم و به او وابسته هستم؛ سریع گفت: «خانم! مراقب رفتارت باش، ناراحتی نکنی‌ها!» گفتم: «نه!» دوباره حاج آقا گفت: «بسیار خب! من می‌روم حرم حضرت زینب (سلام الله علیها) برای تو از خدا صبر می‌خواهم.»...

مراسم تشییع داود در پنجم فروردین سال ۶۳ برگزار شد و با شروع عملیات خیبر حاجی دوباره عازم جبهه شد. البته حاجی این‌بار در کردستان بود و بچه‌ها در جنوب.
🕯

🌺🌸🌼
رسول دومین پسرم، همان سال ۶۲ اعزام شد و تا سال ۶۷ در منطقه بود. موقع اعزام رسول، دو فرزند در خانه داشتم. علیرضا و زهرا.
 رسول مرتب در حال رفت و آمد به جبهه بود تا اینکه در سال ۶۵ که در عملیات کربلای ۵ از ناحیه دست با ۲ تیر مستقیم مجروح شد.

جنگ ادامه داشت تا اینکه در سال ۶۶ علیرضا که به سن نوجوانی رسیده بود، گفت: «مامان من هم می‌خواهم به جبهه بروم!» همه دوستانش قصد داشتند بروند. او نیز به من اصرار می‎کرد که برود. بالاخره به هر عنوانی بود به رفتنش راضی شدم.
سال ۶۶ بود که علی‌رضا در پاسگاه زید شلمچه، از ناحیه دو پا و کلیه‌ها شیمیایی شد. از شدت شیمیایی پاهایش تاول زده بود و سرفه می‌کرد که بعد‌ها فهمیدم زمانی که منطقه را شیمیایی کرده‌اند، ماسکش را به دوستش داده است. مدت زمان زیادی بین زمان مجروحیت و شهادت علیرضا طول نکشید.
سال ۱۳۶۷ بود که علیرضا و رسول در سنین (۱۹ و ۱۶) سالگی در شب عید قربان در منطقه شلمچه و در آغوش یکدیگر به شهادت رسیدند.
زمانی که این دو فرزندم شهید شدند، دشمن فکر کرده بود که به ما ضربه زده است و این خانواده دیگر منزوی می‌شود. اما غیرتم اجازه نداد که این سخنان را تحمل کنم. زمانی که پیکر فرزندانم را دم در خانه آوردند، کنار آن‌ها ایستادم و خطاب به امام خمینی گفتم: «اماما! سرت سلامت، دو تا از این بچه‌های ناقابلم به اولین پسرم پیوستند، ولی هنوز کار ما تمام نشده! هنوز پدرشان هست. حتی اگر پدرشان هم شهید شود، من امیرحسین دو ساله‌ام را برای آزادی قدس پرورش خواهم داد. اگر او هم نباشد، خودم کمر همت می‌بندم و چادر به سر، در همه جهات و جبهه‌ها برای پایداری و ایستادگی کشورمان می‌جنگم.»

امروز هم چیزی تغییر نکرده است و هنوز هم پشت سر امام خامنه‌ای هستیم و پیرو ایشان و تا آخرین لحظه یعنی ظهور امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با صلابت ایستادگی کرده و خواهیم جنگید.
🕯

شهید رسول خالقی‌پور 🌸

🌺🌸🌼
بعد از شهادت فرزندانم به دیدار امام رفتم که برایم یک دنیا بود. پس از آن نیز، به دیدار مقام معظم رهبری رفتم که بی‌نهایت برایم ارزش داشت.
آخرین بار که به خدمت حضرت آقا رسیدیم با وجودی که حال همسرم به علت جراحات جانبازی‌اش مساعد نبود همراه با عروس و پسرم به آن دیدار رفتیم.
آنجا همسرم به حضرت آقا گفتند که: «همگی شما یک جان به خدا بدهکارید من نصف جان بدهی دارم!» حضرت آقا نیز روی حاج آقا را بوسیدند و فرمودند: «حاج محمود! نصف جان شما، بیشتر از تمام جان ما ارزش دارد!»
به یاد دارم که حضرت آقا در آن روز خیلی ما را تحویل گرفتند و یک قرآن با دست نوشته به عروسم هدیه داده و فرمودند: «این قرآن راهنمای راهت باشد.»
🕯

🌺🌸🌼
من ۳۳ سال داشتم که پسر اولم به شهادت رسید و ۳۸ ساله بودم که دو پسر دیگرم نیز به شهادت رسیدند.
من امروز هیچ خواسته‌ای از هیچ مسئولی ندارم؛ چون خودم را بدهکار این ملت نجیب و شریف می‌دانم. ملتی که در همان زمان جنگ همه مثل من و امثال من فرزندانشان را به جبهه فرستادند که ایران بماند؛ که محتاج دشمن نباشیم؛ که امروز آسایش داشته باشیم.
البته که جنگ هنوز تمام نشده! امروز دشمن در جبهه دیگر دارد می‌جنگد. هر چند امیدوارم هیچ وقت جنگ نظامی نشود و هیچ مادری حس من و امثال من را درک نکند. ما نیز فرزندانمان را دوست داشتیم مثل همه مادران؛ اما اسلام برایمان عزیزتر از فرزند بود. ما معامله داشتیم با اسلام. با امام حسین علیه‌السلام! ما با امام بیعت کرده بودیم و باید پای اعتقاد و بیعتمان می‌ماندیم.
در قرآن نیز آمده است که خداوند بندگان خود را با مال و جان و نفسشان امتحان می‌کند. فرزندان من نیز امتحانی برای من بودند که در راه اسلام آن‌ها را فدا کردیم.
امروز هم اگر آبرویی داریم و این چادری که امروز بر سر دختران و زنان این مملکت است به برکت همین فداکاری‌ها به دست آمده است.
 همه باید قدردان خون شهدا باشیم. ما جوان داده‌ایم. شهید داده‌ایم. شهدایی که آن‌ها هم مثل همه برای پدر و مادرشان عزیز بودند، اما از جانشان گذشتند.
مگر از جان گذشتن راحت است؟! همه جان خود را دوست دارند. اما شهدا جانشان را فدا کردند. سن زیادی هم نداشتند، اما این کار را کردند؛ چون هدف داشتند و هدفشان این بود که بقیه راحت زندگی کنند، پس ما هم باید طوری زندگی کنیم، طوری عمل کنیم و راه شهدا را ادامه دهیم که آن‌ها هم در آن دنیا راحت باشند و امیدوارم که ادامه این راه شهدا به ظهور آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منتهی شود.
🕯

و اما بشنوید از چهارمین پسر شهید «فروغ‌خانم» عزیز ما:

کمتر کسی این قهرمان را می شناسد! پسری که همراه خواهر و برادرش از بی‌سرپرستان بهزیستی بود. خواهر و برادرش را کسانی به فرزندی قبول کردند. تنها بود و تنهاتر شد. اما کمی بعد رفت جبهه. غواص شد. از همان غواص‌هایی که سال‌ها بعدتکه‌هایی از استخوان‌شان را با دست‌های بسته به شهر ما برگرداندند.
دوستش می‌گفت: «ما شب‌ها چندین کیلومتر آموزش غواصی داشتیم و وقتی از آب در می‌آمدیم بعضی وقت‌ها حتی توان چند قدم راه رفتن را نداشتیم. من محمدصادق را می‌دیدم که به دور از چشم سایر همرزمان در لابه‌لای نخلستان به نماز شب مشغول است.»
 درست است که سال‌ها عنوان شهید بی‌سرپرست را داشته اما «فروغ خانم» سال‌هاست سرپرستی‌اش را به عهده گرفته است.
می‌گوید: «هم‌سن پسر کوچکم امیرحسین است. مثل سه شهیدم دوستش دارم و حاجاتم را از او می‌گیرم. محمدصادقم عجیب حاجت می‌دهد.»
این شهید والامقام در عملیات کربلای چهار و در سال ۱۳۶۵ شهد شهادت نوشید و جان خود را فدای میهن خود کرد.
نام و یادش گرامی باد🌷🇮🇷

مادر مهربان و صمیمی شهیدان خالقی‌پور در گفت و گو با سی‌روز سی‌شهید:🎤🥰

ماجرای غواص شهیدی که در بهزیستی بزرگ شد🎥

مادری دید گل سرخ و سپید آوردند
یک به یک در برِ او سرو رشید آوردند
می‌رسید آیه به آیه رَشَحاتی از نور
وقتی از جبهه برایش سه شهید آوردند

✍🏻شعر از: زهرا دشتیار
🎨🖌طراح پوستر: لیلا غلامی
🎛تنظیم پادکست: فاطمه شعرا

☘️ امام باقر علیه السلام :
منظور از عبارت: أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُهَا عِبَادِیَ الصَّالِحُونَ، یاران مهدی در آخرالزّمان می‌باشند.

📚 تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۹، ص۵۵۴ تأویل الآیات الظاهرهْ، ص۳۲۷/ البرهان/ نورالثقلین

نظرات (۱)

۱۵ اسفند ۰۳ ، ۰۹:۵۳ خانم زیباطلب
با عرض سلام به پیشگاه مقدس صاحب الزمان عج و سلام به شهیدان و خوشا بسعادت آنهایی که راضی به امر الهی امانت خود را فی سبیل الله در راه اهل بیت علیهم السلام و امام حسین علیه‌السلام عشق ورزی و... می دهند
بخواهم بگویم این خانواده ۴شهید اول خود ایثارگر با نفس خود جهاد نموده و خود اول ایثارگره وگرنه مگه شوخیه ۴فرزند دلبند خود جبکر گوشه خودش‌ رو فدا کنه اینها اول خود را ذبح اسلام درونشان را شهید می کنند بعد...

خدایا اللهم الذزقنا شهادة
پاسخ:
سلام علیکم

همینطوره..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی