شهید احمد صالحی مَلِه
مادرها، هرچقدر هم که از داغ از دست دادن پسرانشان گذشته باشد نه سوز دلشان خنکشدنیست و نه آتش زخم جگرشان خاموش شدنی! چه رسد به اینکه از عمر این غم و درد چیز زیادی نگذشته باشد...
سال گذشته وقتی با هم آشنا شدیم مجذوب عکسهایی شدم که از احمدآقایش برایم فرستاد.
پروفایلش هم آلبوم عکسهای احمدآقا بود. هشتاد نودتا عکس، از جوان رشید و غیرتمندی که از نگاه معصومانه و لبخند مهربانش، معلوم بود چه دلبرانگیهایی بین این مادر و پسر گذشته است!...
آری! خیلی سخت است مادر باشی و فقط بشود دلتنگیهایت را با عکسهای جوان رعنایت ورق بزنی! غمهایت را در خودت فرو ببری و باز هم زندگی کنی!
خیلی حرف است مادر باشی و فقط، اشک بتواند مرهم زخمهای تازه و کهنهی قلبت شود!
خیلی درد است مادر باشی و فقط صبر بتواند کمر تاشدهات را با دیدن صحنههای کارشکنی مسئولین و بیعفتیهای عدهای از دخترکان شهر، که البته از سر جهالت است روی پا نگه دارد!...
اما فقط امید آمدن مردی با سپاهی از شهیدان، چراغ قلبت را فروزان نگه داشته است. امید وصالی که شبها را به روزها بدوزی و بشماری تا دوباره نگاهت در نگاه عزیزدردانهات گره بخورد و ...
امروز قرار است مادری غمدیده اما امیدوار، در کنار جوان برومند شهیدش از تو دلبری کند!