امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۲:۲۵ ق.ظ

شهید سیدمحسن قادری

📎
دبیر دینی دوران دبیرستانم بود. یه آدم جدی و سختگیر برای درس و به قول بچه‌ها پایه و خستگی‌ناپذیر به وقت بازی!
 حتی دور از چشم معاون مدرسه، در شیطنت‌ها هم کنارمون بود و پشتیبانی‌مون رو می‌کرد. بچه‌ها عاشقش بودن؛ مثل پروانه دورش می‌گشتن؛ چون آدم افراط و تفریط نبود.
با اخلاق خوب و شخصیت دوست‌داشتنیش، همه ما رو بنده خودش و منشش کرده بود.
از اون سال‌ها ارادت و ارتباطم با ایشون پابرجا موند تا اینکه حدود یک سال پیش متوجه شدم ایشون خواهر شهید هستن.

و با تواضع استادانه‌شون، منت رو سرم گذاشتن قبول زحمت کردن و با معرفی برادر بزرگوار شهیدشون امروز همه‌ی ما رو ساختن؛ و ارادتی که این بین صدچندان شد.
در خدمت سرکار خانم «زهرا سادات قادری» و مهمان سفره کرامت برادر بزرگوارشون «شهید سیدمحسن قادری» هستیم.🌹
و از همه دوستان عزیزم که امروز دست به دست هم دادند تا با تولید محتوای جذابشون در پیشگاه شهید و خانواده محترمشون سربلند باشیم، کمال تشکر رو دارم.🙏🏻

🕯🌸
نام و نام خانوادگی شهید: سیدمحسن قادری
تولد: ۱۳۴۱/۴/۴، شمیران، تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱، شلمچه، عملیات کربلای ۵.
گلزار شهید: امامزاده علی اکبر، چیذر، تهران.
🦋

✍🏻نوشته: هانیه نوری ۱۴۰۳/۱۱/۲۷
🎨🖌نقاشی دیجیتال: زینب دباغ
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: کوثر راد
🖼💻طراحان جلد: لیلا غلامی، الهام رسولی
🕯🌸🦋

🕯🌸
📚 با دست‌های خالی

یک فرقون سنگ ریخت گوشه‌ی حیاط.
- محسن چه می‌کنی؟! این همه سنگ؟ برای چیه؟ اوس بنا گفته بیاری؟!
- نه خواهر جان! صبر کن می‌فهمی خودت.

آن زمان ما داشتیم خانه را بازسازی می‌کردیم و کسی به این همه سنگ شک نمی‌کرد.
برای همین کارش شده بود می‌رفت و هرچه سنگ در محله بود می‌آورد داخل حیاط.
نیمه‌شب وقتی محله از تک و تا می‌افتاد و آرام می‌گرفت، او و رفقایش سنگ‌ها را بام به بام می‌بردند پشت‌بام حمام محل!
صبح وقتی تانک‌های رژیم سر و کله‌شان پیدا می‌شد با همان سنگ‌ها ماشینک‌های آهنی را فراری می‌دادند.
 این سهم آن روزهای محسن بود برای دفاع از اسلام و انقلاب.
بعدها از یک رزمنده‌ی فلسطینی شنیدم که ما وقتی دیدیم زمان انقلاب، جوان‌های ایرانی، با سنگ جلوی  تانک می‌ایستند فهمیدیم می‌شود با دست‌های خالی هم ایستادگی کرد!

✍🏻نوشته: هانیه نوری ۱۴۰۳/۱۱/۲۷

🦋

🕯🌸
شهید «سیدمحسن قادری» در چهارم تیر ۱۳۳۱، در شمیرانات چشم به جهان گشود. سید طباطبایی و از سلاله‌ی امام حسین علیه‌السلام بود. در محله امامزاده قاسم دربند، در کنار خانواده عزیزش زندگی می‌کرد. تا دوم متوسطه درس خواند. تنها پسر خانواده بود. پدرش را در نوجوانی از دست داد و مایه امید بیشتر مادر و خواهرانش شد. کارمند مخابرات بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت.
 سال ۱۳۵۸ ازدواج کرد و هفت سال بعد صاحب یک فرزند پسر شد. لحظه به دنیا آمدن پسرش، فقط توانست خودش را برای دیدن همسر و فرزندش به بیمارستان برساند و از همانجا مجددا به جبهه بازگشت.
 در یکی از عملیات‌هایی که شرکت کرد شیمیایی شد و مدتی در بیمارستان امام خمینی بستری شد.
حدود یک سال بعد از آن، در اول اسفند ۱۳۶۵ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید و ۱۰ روز بعد پیکر مطهرش در گلزار شهدای امامزاده علی‌اکبر چیذر به خاک سپرده شد.
در زمان شهادتش یادگارش سید حسین تنها ۸ ماه داشت.
🦋

سیدحسین قادری ۸ ماهه، در تشییع پیکر مطهر پدر شهیدش💔

🕯🌸
 سرکار خانم زهراسادات قادری از برادر شهیدش می‌گوید:🎤

تنها پسر خانواده بود. علی‌رغم همه مخالفت‌های فراوان، از نوجوانی علاقه زیادی به جبهه رفتن داشت.
بسیار کم‌حرف و افتاده بود. برای خانواده ارزش و احترام زیادی قائل بود.
به فرزند و خانمش بسیار علاقمند بود و دوست داشت که فرزندش راهش را ادامه دهد. نام او را «حسین» انتخاب کرد تا به قول خودش حسین زمانه باشد.
 به حلال و حرام بسیار اهمیت می‌داد و سفارش کرده بود که هر کسی زیر جنازه من را نگیرد.
ارادت زیادی به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها داشت. شب‌های جمعه هر هفته در مسجد محل، روضه حضرت زهرا سلام‌الله علیها را می‌خواند و بعد از آن دعای کمیل قرائت می‌کرد. همین ارادتش به خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها باعث شد در عملیاتی با رمز یا زهرا با اصابت خمپاره به پهلویش به شهادت برسد.

مادر خدابیامرزم وقتی خبر شهادت سیدمحسن را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. ما هرگز اشک او را در شهادت برادرم ندیدیم. او اسوه کاملی از صبر و مقاومت برای همه ما بود.
🦋

صحبت‌های شیرین و خاطره‌گویی سرکار خانم «زهرا سادات قادری» از برادر شهیدش در گفت و گو با سی‌روز سی‌شهید 🎤
🕯🌸🦋

🕯🌸

فرازهایی از وصیت‌نامه شهید سیدمحسن قادری📝

...از خداوند متعال خواستارم که در این چند جمله که می‌خواهم بنویسم یاریم کند تا از هرگونه ریا و خودپسندی و آنچه که نفسم می‌خواهد در امان باشم.
 بنده از آن وقتی که خودم را شناختم در خانواده‌ای مذهبی بودم ولی در آن زمان چون فحشا و گناه حاکم بر جامعه بود رنج می‌بردم؛ ولی یک جوان حزب اللهی نبودم. اما بعد از انقلاب، حاکمیت اسلام در جامعه، باعث شد تا امثال این حقیر خودشان را پیدا کنند و از آن مهمتر وقتی مسئله جنگ پیش آمد میدان آزمایش خداوند درش بر روی همه ما مسلمانان به خصوص ملت شریف ایران باز شد که تا به امروز از این میدان مقدس چه عزیزانی با سربلندی کامل فارغ شدند و خوشا به سعادتشان و از خداوند متعال خواستارم که تا این بنده گناهکارِ خودش را هم به همه بندگان آزمایش شده که در نزدش روزی می‌خورند ببخشد و از این میدان با کارنامه قبولی به نزد آن عزیزان ببرد.
 و اما چند جمله‌ای با تمام آنهایی که دلباخته انقلاب و اسلام هستند.
در زمان پیش از انقلاب، وقتی در ایام محرم و یا ماه مبارک رمضان در مساجد یا در تکایا شرکت می‌کردیم آرزو می‌کردیم که ای کاش در آن زمان بودیم و اماممان را یاری می‌کردیم و مهمتر از این تعجب می‌کردیم که چرا مردم آن روز آنطور بودند خب برادران و خواهران مسلمان! امروز همان مسائل پیش آمده و ما به آن روزهایمان رسیده‌ایم. پس بنابراین تکلیف مشخص است. وقتی امام عزیزمان می‌فرمایند اهمیت جنگ امروز از فروع دین بالاتر است دیگر جای هیچ گونه صحبتی نمی‌ماند. پس برادران که از هر قشر یا گروهی هستید بیایید و کمی فکر کنید. امروز اسلام به خون شما احتیاج دارد آن را یاری کنید البته این مسئله را بگویم چه ما در این جنگ شرکت کنیم و یا شرکت نکنیم خداوند نمی‌گذارد خون شهیدان عزیزمان پایمال شود. پس بهتر است که حرف امام عزیزمان را با جان و دل گوش داده و به جمع رزمندگان بپیوندیم و اما به آن‌هایی که می‌توانند در این امر مهم شرکت کنند و در پشت جبهه خدمت کنند به خصوص آنهایی که در مساجد و از این قبیل جاها هستند باید بدانند که تکلیف سنگینی به دوش دارند...
...به هر حال این حقیر وظیفه می‌داند بگوید که به جمع این امت حزب‌الله بپیوندید زیرا به نفع خودتان می‌باشد.
 در پایان تقاضایی از امت شهیدپرور دارم! هرچه می‌توانید با اخلاق خوب همه را جذب کنید و اگر تشخیص دادید این‌ها در منجلابی که به دست خودشان کرده‌اند باید غرق شوند سعی کنید تا هرچه زودتر خفه شوند.
 با محتکرین و گرانفروشان معامله نکنید بلکه آنها را از خود برانید. این‌ها در این چند سال از خون این ملت شهید داده تغذیه کردند. اگر با این‌ها معاشرت کنید بدانید عده‌ای را به اسلام بدبین می‌کنید. از کارهای رابطه‌ای بپرهیزید که متاسفانه امروز عده‌ای را بدبین به انقلاب کرده.
 از خداوند متعال خواستار خواستارم که ما را به وظیفه اسلامیمان آشناتر سازد.
 خداوندا هرچه زودتر با پیروزی رزمندگان راه بسته شده آقا امام حسین علیه السلام را بازگردان.
 بارالها عمر امام عزیزمان را تا ظهور آقا امام زمان عجل الله طولانی گردان. ای خدای بزرگ این حقیر را هم به همه رزمندگان مخلصت ببخش و مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده

 والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
سید محسن قادری ۶۵/۱۲/۳
🦋

نوه عموهای هم بودند. شهید «سیدعباس میری» و شهید «سیدمحسن قادری».🌷🌷
در کنار هم به شهادت رسیدند و در کنار هم به خاک سپرده شدند. 🌷🌷

گفتنی‌است سردار شهید محسن وزوایی دیگر نوه عموی آن دو بود که از شهدای بزرگ جنگ تحمیلی است.🌷
روحشان شاد و نام و خاطره‌شان زنده و جاوید باد.🌷🌷🌷
🦋

دلت با آسمان‌ها آشنا بود
نگاهت نافذ و بی‌ادعا بود
به دنبال شهادت بودی ای مرد!
به چشمت جبهه مثل کربلا بود

✍🏻شعر از: سارا رمضانی
🎨🖌طراحی پوستر: لیلا غلامی

📻🎼تهیه و تنظیم پادکست: زهرا مبینی‌کیا

☘️امام باقر(علیه السلام):
به خدا سوگند! گویا من مهدی را می‌بینم که پشت به حجرالأسود زده و خدا را به حقّ خود می‌خوانَد... به خدا سوگند، مُضطر در کتاب خدا در آیه (أَمَّن یجِیبُ الْمُضْطَرَّ...) اوست!

📚 تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۱۱، ص۹۲ بحار الأنوار، ج۲۵، ص۲۶۶/ الاحتجاج، ج۲، ص۴۷۳
💻طراحی و انتخاب آیه و تفسیر: زینب دباغ

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی