امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۳، ۱۲:۱۵ ق.ظ

شهید محسن قدیانی

📎
امروز توی سی‌روز سی‌شهید، «روز رفیق و رفاقته!»
 نه از این رفاقت زمینی‌هایی که صرف احساسات و منافع و حال خوب طرفین شکل می‌گیره و با کوچکترین دلخوری و ناراحتی هم از بین میره یا کم‌رنگ میشه!
بلکه رفاقتی که پر از خیر و برکته! روز به روز پر پروازت رو بلندتر می‌کنه. باهاش اوج می‌گیری تا برسونتت به جایی که باید.
حتما این روایت از پیامبرمون رو شنیدی که فرموده‌اند: «وقتی خدا برای بنده‌اش خیر بخواد رفیق خوب نصیبش می‌کنه!»

خوندن زندگی‌نامه شهید امروز، منو خیلی به فکر فرو برد! اینکه با یه رفاقت خوب و درست میشه رسید به بالاترین خیر و برکتی که میشه متصوّر شد و اصلا چه خیر و برکتی از این بالاتر که رفاقتت بشه دلیل شهادتت!
قطعا فقط رفاقتی از جنس خدا...

و تو امروز به یاد شهیدی که علمدار رفاقت بود: «برای بهترین دوستانت دعای شهادت کن!»

🚒👨🏻‍🚒
نام و نام خانوادگی شهید: محسن قدیانی
تولد: ۱۳۵۷/۹/۲۷، تهران.
شهادت: ۱۳۹۵/۱۰/۳۰، ساختمان پلاسکو
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۵۰، ردیف ۶۵، شماره ۳۶.
🔥🧯

✍🏻نوشته: سمیرا اکبری ۱۴۰۳/۱۰/۱۸
🖌🎨نقاشی دیجیتال: مطهره‌سادات میرکاظمی
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور
💻🖼طراح جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی
🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
📚 بلیط پرواز

می‌خواهم از تو بگویم محسن!
ذهنم مثل همیشه، انبوه خاطراتت را کنار می‌زند و می‌رسد به روزی که خبر شهادت «مهدی حاجی‌پور» را شنیدی.
خیلی بی‌تاب شده بودی!
بهت حق می‌دادم دست‌هایت را روی سر و صورتت، هوار کنی!
مهدی فقط دوست و همکارت در ایستگاه سه آتش‌نشانی نبود.
می‌دانستم برایت از برادر عزیزتر بوده؛ می‌دانستم در همه‌ی عملیات‌ها، کنار هم بودید!
اما روز تشییع، همه چیز فرق کرد!
آرام گرفته بودی و مدام از تشییع باشکوه مهدی حرف می‌زدی. از اینکه تو هم عاشق شهادت هستی و مهدی باید شفاعتت را بکند!
آنقدر واقعی به شهادت مهدی غبطه خوردی که سه ماه و ده روز بعد از آن؛ پلاسکو، بلیط پروازت را صادر کرد!

✍🏻نوشته: سمیرا اکبری ۱۴۰۳/۱۰/۱۸
🖌🎨نقاشی دیجیتال: مطهره‌سادات میرکاظمی
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرح‌پور
💻🖼طراح جلد: الهام رسولی، لیلا غلامی
🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
 «محسن قدیانی» آتش‌نشانی که از بدو تولد در روزگاری رشد یافت که مفهوم ایثار و استقامت، تجلی داشت. محسن متولد ۲۸ آذر ۱۳۵۷ بود. فرزند مهربانی که مادرش هیچ کدام از فرزندانش را شبیه محسن نمی‌داند. کارهای خوب محسن زبانزد خاص و عام است.
محسن قدیانی سرانجام عمر خود را در راه یاری به دیگران فدا کرد. وی یکی از ۱۶ آتش‌نشان شهیدی است که آخرین روز دی ماه سال ۱۳۹۵ در ساختمان پلاسکو به آرزوی دیرینه خود رسید.
پیکر وی جزو آخرین پیکر‌هایی بود که از زیر آوار پلاسکو خارج شد و در قطعه ۵۰ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) تهران آرام گرفت.
🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
شهید محسن قدیانی از کلام مادرش در گفت‌و گو با سی‌روز سی شهید🎤

  محسن پسرم در سال ۱۳۸۳ ازدواج کرد. چهار سال در منزل ما زندگی کردند. آن موقع در بازار، کار می‌کرد. خداوند به او دختری داد که خیلی ما را خوشحال کرد.
 یک روز آمد گفت: «برای آتش‌نشانی استخدام می‌کنند؛ تو را به خدا دعا کنید که من قبول بشوم.» من هم آنجا گفتم: «محسن جان! ان‌شالله اگر قبول شدی نذر می‌کنم به یک کاروان که به جمکران می‌روند شام بدهیم.»
تمام مراحلش را بخوبی طی کرد.
بالاخره یک روز آمد و گفت: «مامان! قبول شدم.» آنقدر ذوق داشت که خدا می‌دانست. او در آتش‌نشانی مشغول به کار شد. ما نمی‌دانستیم که شغلش چقدر سخت است...
چند سالی گذشت. محسن رفیقی داشت به نام «مهدی حاجی پور» که خیلی دوستش داشت. باهم در ایستگاه ۳ کار می‌کردند. برای هم مثل دو برادر بودند.
سال ۱۳۹۵، در ماه محرم و شب تاسوعا، چاهی در خیابان مولوی ریزش کرده بود که در این حادثه مهدی توی چاه محبوس شده بود. همان موقع محسن به من زنگ زد و گفت: «مامان خیلی مهدی را دعا کن.» رفت تا از نزدیک ببیند چه شده که همسرش زنگ زد و خبر شهادت مهدی را به من داد. خدا می‌داند ما چقدر ناراحت شدیم. همه باهم به ایستگاه رفتیم. وقتی رسیدم دیدم محسن همچنان گریه می‌کند.
 گذشت تا اینکه یک روز پنج‌شنبه آمد دنبال من و پدرش که سر مزار شهید مهدی حاجی‌پور برویم. همانجا با گریه به پدر شهید گفته بود: «منم میرم پیش مهدی.»
 چند وقت بعد، یک شب که به منزل محسن رفته بودیم دیدم عروسم ناراحت است. گفت: «مامان ببین محسن اعصابم را ریخته بهم!» پرسیدم چی شده که خود محسن تعریف کرد. گفت: «خواب دیدم که مهدی آمد پیشم و گفت: «محسن اینقدر خودت را ناراحت نکن! سه ماه دیگه می‌آیی پیش خودم.» من او را دعوا کردم و گفتم: «محسن این
 چه حرفی است می زنی؟ این‌ها همش خواب است. به عروسم گفتم ناراحت نباش. از بس محسن گریه می‌کند به این خاطر این خواب را دیده.»
گذشت اما درست سه ماه و ده روز از آن خواب محسن من شهید شد.
شب شهادتش با پدرش همراه او بودیم. ما را برد بیمارستان عیادت عمه‌اش. بعد هم رساند خانه و رفت.
 پنج‌شنبه روز حادثه، دخترم با بچه‌هایش منزل ما بودند. ساعت یازده ظهر بود که پسر خاله همسرم از بابلسر زنگ زد و سراغ محسن را از ما گرفت. ما اظهار بی‌اطلاعی کردیم اما او گفت: «مگر خبر ندارید؟! پلاسکو آتیش گرفته!» یک مرتبه دلم شور افتاد. به دخترم گفتم: «تلویزیون را روشن کن ببینم چی شده!» دیدیم تمام آتش‌نشانان آنجا هستند. چند دقیقه که گذشت ساختمان فرو ریخت. به ایستگاه که زنگ زدم گفتند: «از ایستگاه دو نفر رفته‌اند.» یکی از آن‌ها محسن من بود. پسرم رفت و دیگر از آن شب، من پسرم را ندیدم. 😭

🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
«طاهره اکبرزاده» در اردیبهشت سال ۸۲ با «محسن قدیانی» عقد ازدواج می‌بندد. تیرماه ۸۳ زندگی مشترکشان را شروع می‌کنند. «مُبینا» و «رُمینا» حاصل زندگی عاشقانه ۱۲ ساله آنهایند. بچه‌هایی که تنها دلخوشی او هستند.
محسن وقت‌هایی را هم که در آتشنشانی نبوده روی ماشین کار می‌کرده تا آب در دل خانواده‌اش تکان نخورد. زندگی روال عادی‌اش را طی می‌کرده تا اینکه روز تاسوعای ۱۳۹۵ محسن قدیانی با ایستگاه محل کارش تماس گرفته است. به او خبر داده‌اند که «مهدی حاجی‌پور»، رفیق گرمابه و گلستانش، برای نجات یک کارگر به داخل چاه آب رفته ولی آنجا گیر کرده است.
محسن بی‌درنگ خود را به محل حادثه رسانده اما زمانی رسیده که دیگر دیر شده است...

 همسر شهید قدیانی می‌گوید:🎤
«پس از شهادتِ مهدی حاجی‌پور، محسن داغون شده بود. محسن و حاجی‌پور در یک شیفت کاری بودند اما وقتی که دانشگاه قبول شدند نمی‌شد از یک شیف کاری دو نفر مرخصی بگیرد. شیفت‌هایشان را عوض کردند. روز تاسوعا آقای حاجی‌پور گوسفندهایی را که هر سال در ایستگاه برای مراسم عزاداری قربانی می‌کردند خریده و با خودش به ایستگاه می‌آورد. با هم صبحانه می‌خورند. محسن به خانه می‌آید و حاجی‌پور سرِ شیفت می‌ماند. ساعاتی بعد، محسن به ایستگاه زنگ می‌زند. می‌گویند «مهدی حاجی‌پور» در چاه آب گیر کرده است. ساعت یک و نیم محسن می‌رود اما...

وقتی مهدی را تشییع کردیم همه رفتند. محسن کنار قبر نشست و به رفیقش گفت: «من تو را در هیچ عملیاتی تنها نگذاشتم. حالا هم تو نباید مرا تنها بگذاری! باید من را هم شفاعت کنی تا پیش تو بیایم!»
🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
یک هفته بعد از شهادت شهید حاجی پور، محسن خواب او را دید که در خواب گفته بود: «غصه نخور! تا چند ماه دیگر با آقا می‌آییم می‌بریمت.»
وقتی محسن این خواب را برایم تعریف کرد گفتم: «تو را به خدا اینطور نگو! ما دو تا دختر داریم!» اما محسن گفت: «من عاشق شهادتم؛ دعا کن که بلیت من هم صادر شود!»
او در این مدت بارها به من می‌گفت که روزی شهید می‌شوم و مسئولیت بچه‌ها بر دوش توست؛ مراقب دخترهایمان باش...
🔥🧯

🚒👨🏻‍🚒
صبح روزِ حادثه پلاسکو محسن طوری از خانه خارج شد که کسی بیدار نشود و رفت. چون قرار بود من مبینا را به کلاس ببرم بیدار شدم و با محسن تماس گرفتم. دیر جواب داد. گفت که صبحانۀ مراسم زیارت عاشورایی را که هر هفته برای شهید حاجی‌پور در ایستگاه برپا می‌کنند حاضر می‌کرده است. حرف‌هایمان که تمام شد گفت: «مواظب خودت باش.»
گفتم: «تو هم مواظب خودت باش محسن جان!»
و این آخرین کلامی بود که بین ما رد و بدل شد...

ساعت ۱۱:۳۰ دخترخاله‌ام با من تماس گرفت. حال محسن را پرسید و از آوار شدنِ پلاسکو خبر داد. دلم آشوب شد. با ایستگاه تماس گرفتم. گفتند همسرم به همراه همکارانش به ایستگاه رفته است. بعد که برادرانم به محل حادثه رفتند از زبان همراهانِ محسن شنیدند که او زیر آوار مانده است.
آنها گفته‌ بودند با هم در حال خارج شدن از ساختمان بودیم که او دوباره برگشت؛ به او گفتیم باید از ساختمان خارج شویم اما او جواب داد که باید بماند و به کسانی که در ساختمان مانده‌اند کمک کند...
🔥🧯

🕦ساعت ۱۱:۳۰ صبح ۳۰ دی ماه، پلاسکو دوستِ شهید حاجی‌پور را در آغوش کشید تا دنیا روی سر خانواده قدیانی خراب شود‌...

🚒👨🏻‍🚒
«محسن بسیار خانواده‌دوست بود؛ دائم تلاش می‌کرد آب توی دل ما تکان نخورد؛ عاشق دخترهایش بود؛ منت هیچ کسی را نمی‌کشید. در برخورد با مشکلات فوق‌العاده صبور بود؛ اگر کسی گاهی گِله‌ و شکایتی داشت به او می‌گفت: «فکرش را نکن، می‌گذرد.»
 توکلش به خدا بود؛ عاشق شهادت بود آنقدر که بعد از شهادت شهید حاجی پور؛ می‌خواست به عنوان مدافع حرم نام‌نویسی کند.»
🔥🧯

از بحر پر تلاطم دنیا گُهر گرفت
از بوستان سبز شهادت ثمر گرفت
بعد از فراق دوست، دلش بی‌قرار بود
ققنوس شد، از آتش دل بال و پر گرفت

✍🏻شعر از: ملیحه بلندیان
🎨🖌طراح پوستر: لیلا غلامی


🎛تنظیم و تهیه پادکست: زهرا مبینی‌کیا

☘️ امام باقر(علیه السلام):
 قاسم‌بن‌عروه گوید: امام باقر(علیه السلام) فرمود: منظور از وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ المَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ هفت امام و قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می‌باشد.

📚تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۵۶۴ بحارالأنوار، ج۲۴، ص۱۱۷

📎
راستی رفیق! حیفم اومد اینو نگم که بانی معرفی شهید امروز، یه رفاقت چند ساله‌اس که بعد از حادثه پلاسکو شکل گرفته.🥹🥹از همون رفاقت‌های ناب😌

از راست مادر شهید محسن قدیانی🌷
مادر شهید فریدون علی‌تبار🌷
مادر شهید رضا نظری🌷

شادی روح همه شهدای حادثه غم‌انگیز و تلخ پلاسکو صلوات🌸🌸🌸
سپاس فراوان از مادر بزرگوار و مهربان شهید رضا نظری عزیز🌹

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی