شهید ابراهیم باقری
📎
مردی از تبار خطه شیرمردان ایلام
در برابر دشمنان، :أَشِدَّاء عَلَى الْکُفَّارِ»
و در میان دوستان «رُحَمَاء بَیْنَهُمْ»
با قلبی مالامال از عشق به دین، وطن و ولایت
در سحرگاه ششمین روز از ماه میهمانی خدا
به مسلخ عشق میرود؛
در برابر دشمنان میغرد و سینهاش را آماج تیرهای ناپاکدلان میکند؛ تا امروز من و تو در سایه امنیت ایران عزیز مقتدر بمانیم.
آنانی که دست توسل به سویش دراز کردهاند او را به کرامات بسیار میشناسند؛ اما کرامت اصلی او «شهادت» است؛ چرا که برای شاگرد مکتب انتظار «اَلْقَتْلُ لَنا عادَةٌ وَ کَرامَتُنَا الشَّهادَةُ.»
با تشکر از فرزند برومندش، «جناب آقای مجید باقری» و دوست عزیزم «سرکار خانم وحیده حلمی» بانیان این مهمانی، به تماشای برگهایی از زندگی آن شهید والامقام مینشینیم.
🌸
نام و نام خانوادگی شهید: ابراهیم باقری
تولد: ۱۳۴۱/۶/۱، چرداول، ایلام.
شهادت: ۱۳۸۸/۶/۵، اورامانات، ارتفاعات بمو، کردستان، ترور ضد انقلاب.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای کُلکُل، بخش آسمانآباد، شهرستان چرداول، استان ایلام.
🦋
✍🏻نوشته: الهه قهرمانی ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
🎨نقاشی دیجیتال: منا بلندیان
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: کوثر راد
🦋
🌸
📚 شبیه حاج قاسم
«مرد که گریه نمیکند!»
انگار همین جمله کافی بود تا ابراهیم از همان کودکی بخواهد مرد بار بیاید.
انقلاب و جنگ هم کمک کرد تا ابراهیم، مردی باصلابت، شجاع و نترس بار بیاید و با شنیدن نامش، لرزه بر تن اشرار مسلح و گروهکهای ضدانقلاب بیفتد.
سال ۸۸ که فتنه، چون تار عنکبوت بر پیکر کشور تنیده شد، ابراهیم بیقرار شد و دلش به شور افتاد.
طنین صدای «این عمار» رهبر، قلبش را به آتش کشید. آنجا بود که فهمید گاهی یک مرد به جایی میرسد که فقط گریه میتواند کمی از حجم غمهایش را کم کند.
شانههایش خم شد و به لرزه افتاد. هقهق بلند گریهاش، پر از التماس بود: «خدایا خودت رهبر انقلاب را از این فتنهی آخرالزمانی حفظ کن.»
وقتی برای غربت ولی خدا، برای مظلومیت نظام، بار دلت سنگین میشود و گریه میکنی، آنوقت زلالتر میشوی و نهایتا خریدارت میشوند.
و چه رازی است بین اشک، ترور و شهادت و ساعت ۱ و نیم شب جمعه؟! انگار خوبان عالم را در این زمان می خرند.
مانند ابراهیم و مانند حاج قاسم...
✍🏻نوشته: الهه قهرمانی ۱۴۰۳/۱۰/۱۷
🎨نقاشی دیجیتال: منا بلندیان
🎞تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: کوثر راد
🦋
🌸
سرهنگ دوم پاسدار، رزمنده دوران دفاع مقدس، جانباز سرفراز، «شهید ابراهیم باقری» یکی از شهدای ترور در استان ایلام است.
در اولین روز از شهریور ماه سال ۱۳۴۱، در یک خانواده مذهبی، در شهرستان «چرداول» شهر «آسمانآباد»، از توابع استان ایلام دیده به جهان گشود.
دانشآموز مقطع دبیرستان بود که با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۶۰ سنگر علم و مدرسه را ترک کرد و وارد خدمت سربازی شد.
بعد از دوره آموزش سربازی، به کردستان اعزام شد که طی درگیری با نیروهای کومله و دمکرات بر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه پای چپ به افتخار جانبازی نائل آمد.
او همواره انسانی متعهد، پرتلاش و خداترس، معتقد به نظام و وفادار به انقلاب و پیرو ولایتفقیه بود. همیشه سعی میکرد کمک به بستگان و مردم محل و حل مشکلات آنان را سرلوحهی زندگی خود قرار دهد.
«ابراهیم باقری» پس از اتمام دوران خدمت سربازی تشکیل خانواده داد که ثمره این ازدواج چهار فرزند است.
با وجود جراحات جانبازی، در راستای رهنمودها و فرمان حضرت امام و احساس وظیفه نسبت به دفاع از سرزمین ایران اسلامی، از سال ۱۳۶۲ یعنی بعد از خدمت سربازی تا سال ۱۳۶۵ به صورت داوطلبانه در کسوت بسیجی وارد سپاه پاسداران شد و در جبهههای گیلانغرب، سومار، سرپلذهاب و کرند غرب، مهران و حتی در مناطق عملیاتی جنوب استان خوزستان حضور پیدا کرد و در عملیاتهای متعددی به دفاع از میهن اسلامی پرداخت.
در سال ۱۳۶۶ به همراه لشکر ۱۱ امیرالمومنین علیهالسلام در عملیات حلبچه شرکت کرد و برای چندمین بار از ناحیه چشم و ریه، مجروح شیمیایی شد. با این وجود از پای ننشست و به خدمت در مناطق جنگی ادامه داد.
🦋
🌸
او حتی بعد از پایان جنگ هم، بعد از پذیرش قطعنامه، در دفاع از این مرز و بوم لحظهای درنگ نکرد و به راه خود ادامه داد.
تا اینکه در سال ۱۳۷۰ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، تیپ ۱۱ امیرالمومنین علیهالسلام درآمد و در حالی که در گردان ۱۱۱ امام سجاد(ع) خدمت میکرد به ادامه تحصیل پرداخت.
پس از آن در رسته فرعی(بهداری) و در رسته اصلی (پیاده) خدمت میکرد.
در سال ۱۳۸۸ به علت ناامن بودن منطقه مرزی کردستان، جهت امنیت منطقه و مبارزه با گروهک ضدانقلاب، منافقین، قاچاقچیان سلاح و مهمات، و اشرار مسلح، به نوار مرزی شیخ صله ارتفاعات بمو، منطقه عمومی اورامانات اعزام شد و با وجود سالها خدمت و جانبازی، به خاطر عشق به وطن و تلاش برای امنیت مردم و کشور عزیزمان تا سال ۱۳۸۸ در این منطقه به خدمت ادامه داد.
بالاخره پس از سالها مجاهدت خالصانه در ساعت ۱:۳۰ بامداد پنجشنبه ۵ شهریور ماه سال ۱۳۸۸، پس از برخورد با گروهکهای ضدانقلاب، قاچاقچیان سلاح و مهمات و اشرار، با کمین شبانه، در منطقه اورامانات، مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان، بر اثر چندین گلوله با سلاح جنگی، از ناحیه سینه، پهلو، قلب و دست راست مورد اصابت گلوله دشمن قرار گرفت و به آرزوی دیرینه خود که همان شهادت در راه خدا بود، نائل آمد.
مزار این شهید بزرگوار در زادگاهش یعنی، روستای کُلکُل، از توابع شهر آسمانآباد و در شهرستان چرداول، استان ایلام قرار دارد.
🦋
و شهدا در انتهـــــای دنیا
چشم به راه ما هستند
کاش لایق دیدار شویــــم
🌸
پدرم چند ماه به شهادتش، برای ملاقات با سردار جعفری به تهران رفته بود. خواهرزادهاش هم در این سفر همراهش بود.
ایشان برای ما تعریف میکرد: «صبح که دایی از خواب بلند شد به من گفت: «دیشب خواب دیدم که شهید شدهام؛ شب است و داخل یک کوه و بیابان هستم. فرزند کوچکم نیز همراهم هست؛ ۳ نفر با لباس سفید و صورتهای نورانی در تاریکی شب دنبال من هستند؛ یکی از این سه نفر جلو آمد و گفت: «ای ابراهیم! زمانت در دنیا دیگر تمام شده است. خودت را آماده کن؛ باید با ما بیایی.»
گفتم: «این بچه را چهکار کنم؟! او خیلی کوچک است، میترسد!» گفتند: «شما نگران فرزندتان نباشید، ما خودمان از او مراقبت میکنیم.»
گفتم: «من دنبال کاری آمدهام؛ چند کار ناتمام دارم هنوز انجام ندادم! گفتند: «۶ ماه دیگر بیشتر وقت نداری! اما دوباره در این بیابان در دل شب به دنبالت میآییم، خودت را آماده کن.»
دقیقا پدرم ۶ ماه بعد از آن خواب، در ارتفاعات کوه بمو منطقه کردستان در ماه مبارک رمضان شهید شد. هنگام شهادت روبه قبله افتاده بود.
همرزمان پدرم گفتند: «وقتی رسیدیم بالای سر شهید، انگار یکی او را به سمت قبله کرده بود، چند پرنده سپیده صبح آمده بودند بالای سر شهید و بیقراری میکردند، انگار برای شهید نوحه سرایی میکردند. پرندهها از آنجا دور نشدند و از ما نمیترسیدند و تا وقتی که پیکر شهید را از آنجا منتقل کنیم، آنها هم آنجا بودند. احساس کردیم این پرندهها طبیعی نیستند..
بعدها متوجه شدم پدرم خواب را برای مادرم تعریف کرده بودند و گفته بودند من دیگر ماندنی نیستم و باید بروم و تو خودت را آماده کن و بار آخر هم از مادرم خداحافظی کرده بودند و گفته بودند دیگر برنمیگردم.
نقل از فرزند شهید آقای مجید باقری🎤
🦋
خاطره فرزند شهید ابراهیم باقری📝
وصیتنامه شهید ابراهیم باقری📝
🌸
پدرم مردی با صلابت، شجاع و نترس بود. نهایت درد یک مرد زمانی است که غرور مردانهاش با اشک شکسته شود. پدرم اهل گریه کردن نبود؛ اما در کمال تعجب در موارد خاصی ما شاهد گریههایش بودیم. حتی پیش آمده بود صدای هقهق بلندش را هم شنیدیم.
یکبار زمانی بود که از قسمت فرهنگی سپاه، کرامات و روایت مربوط به شهدا را تنظیم و به صورت دیویدی جمعآوری میکرد. بعد پای این روایتها و کرامات مینشست و گریه میکرد.
یکبار هم زمان سخنرانی تاریخی حضرت آقا در ایام فتنه شوم سال ۸۸ و قیام تاریخی مردم تهران در خیابانها و دیگر شهرهای ایران در دفاع از رهبری و آرمانهای انقلاب اسلامی بود. پدرم هنگام سخنرانی مقام معظم رهبری از تلویزیون، با دقت به صفحهی تلویزیون خیره شده و ناگهان صدای گریهاش به نشانهی دفاع از رهبری و بیزاری از فتنهگران بلند شد. در حین گریه دعا میکرد و با خدا حرف میزد: «خدایا خودت رهبر این انقلاب رو از این فتنه آخر زمانی حفظ و یاری کن.»
بار دیگر چند ماه قبل از شهادتش بود. او خواب شهادتش را دیده بود و میدانست که دیگر ماندنی نیست. بر اساس این خواب یک روز تصمیم گرفت قاب عکس شهادتش را سفارش دهد. بعد از آن برای شهادت غریبانهی خودش اشک ریخت. پدرم راز شهادتش را پیدا کرده بود. اشکی از سر طاعت و تسلیم در برابر فرمان خداوند! این اشک چه زیبا راه را نشانش داده بود.
شهید ابراهیم باقری از زبان فرزندش آقای سجاد باقری🎤
🦋
کراماتی که شهید ابراهیم باقری را به آن میشناسند:
🌷شهیدی که بعد از شهادت، برای فرزندش کفش اسکیت خرید.
🌷شهیدی که همسرش روز شهادتش را میدانست.
🌷شهیدی که پرندگان در کنار پیکرش برای او نوحه سرایی کردند.
🌷شهیدی که خودش خبر شهادت و محل دفنش را اعلام کرد.
🌷شهیدی که اسراری در عالم را به دخترش گفت.
🌷شهیدی که خیال مادر نوزادی را راحت کرد.
و...
برای مطالعه بیشتر در مورد این شهید والامقام به کانال شهید در ایتا مراجعه بفرمایید.
یکی از کرامات شهید به نقل از همسر شهید🎤
🌸
شرح شهادت!
ماه رمضان بود و بچهها روزهدار بودند. چند ساعتی از نیمه شب گذشته بود. همراه با یکی از بچههای گروهان جهت انتقال وعده سحری بچهها به مقرّ مراجعه کردیم. با کمال تعجب، مقر گردان خالی سوت و کور بود. به غیر از عوامل نگهبانی در محوطه یکی از بچهها هم روی پلههای ورودی ساختمان فرماندهی نشسته و سرش را پایین انداخته بود. داشت گریه میکرد. با نگرانی خودم را به او رساندم. با تعجب دیدم رئیس دفتر گردان، آقای احمدی است. سلام کردم. او با صورتی اشکبار و صدایی گرفته جواب سلامم را داد. انگار خبری بود؛ دلیل گریهاش را پرسیدم. باحالی گرفته گفت: «امشب بچههای پایگاه قیطول درگیری داشتند میگویند یکی از بچهها هم به شدت مجروح شده؛ حالش زیاد خوب نیست! شاید تا الان شهید شده باشه!...»
من سریع خودم را به مقرّ گروهان رساندم و جریان درگیری را برای آقای محبی شرح دادم. با توجه به همدلی و محبتی که بین بچهها بود با هماهنگی فرمانده گردان در قالب گروهی به منطقه اعزام شدیم. بعد از طی مسافتی به محل درگیری رسیدیم. قبل از ما نیروهایی در منطقه مستقر شده بودند. ساعت ۴ صبح کنار پیکر مطهر شهید حاضر شدیم...
او مظلومانه مانند مادر پهلو شکسته حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام همراه شهدای همرزمش، دعوت حق را لبیک گفت و در دامن خاک و رو به آستان یار آرام گرفت. مانند گلی از شقایقهای آرمیده در این دشت که به آرزوی دیرینهاش رسید.
بعد از عزاداری و نثار فاتحه به دستور فرمانده محترم گردان جهت انهدام این گروه تروریستی تا صبح در قالب گروههای رزمی به گشت شبانه و به رصد منطقه پرداختیم؛ اما اشرار و گروهکها بعد از درگیری و برخورد با کمین مرزداران به آن طرف مرزها متواری شده بودند...
🦋
پانزدهمین سالروز شهادت «شهید ابراهیم باقری» را با ذکر صلواتی بر پیامبر مهربانیها و خاندان مطهرش گرامی بداریم.🌸
شادی روح همه شهدای مدافع امنیت نیز صلوات🌸
تا آسمانِ عشق، دلت پر گرفته است
حسی شبیه حسِ کبوتر گرفته است
گفتم : میان شوق، چرا گریه میکنی؟
گفتی: دلم ز غربت رهبر گرفته است
✍🏻شعر از: زهرا دشتیار
🎨طراح پوستر: لیلا غلامی
تنظیم و تهیه پادکست: زهرا مبینیکیا
☘️ امام باقر(علیه السلام):
أَیَّامِ اللهِ سه روز است؛ روزی که قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قیام میکند؛ روز رجعت و روز قیامت.
📚 تفسیر اهل بیت علیهم السلام ج۷، ص۳۴۰ البرهان/ نورالثقلین