امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۲۸ ب.ظ

شهید سیدرضا بطحایی و همسر و فرزندان

سلام دوست من
سلام از اولین روز ماه مهمانی خدا✋🏻
روزی که به رسم هرساله «روز مادر» است برای سفره سی‌روز سی‌شهید‌.
میزبان‌های امروز هم، مثل حضرت مادر، همگی جاویدالاثرند. بوی غم و غربت می‌دهند.
گمنامی‌شان در محضر دلدارشان عزیزترشان می‌کند و جان‌های عزیزانشان را در آتش حسرت جدایی و فراق‌ آنها به آتش می‌کشاند.
داغ بی‌خبری از شهدای امروز، پس از گذشت سال‌ها جگر دوستانشان را تکه‌تکه کرده است؛ چونان بدن‌های مطهرشان که زیر چنگال وحشی داعش خون‌خوار قطعه‌قطعه شد و عاشقانه به وصال محبوب رسید.
و در این میان مادری هم بود که با اقتدا به حضرت مادر، بتول بود و باردار... و آرزویش عاقبتی بود همچون عاقبت حضرت مادر... شهیده، باردار، و شهادتش به دست شقی‌ترین افراد روی زمین...🥀

و امروز میهمان شهدایی از جنس حضرت مادریم. شهدایی که در سکوت خبری و در راه تبلیغ دین پرپر شدند و تاکنون هیچ خبری از آن‌ها نیست...
شهدای خانواده بطحایی🌷🌷🌷🌷

🌴نام و نام خانوادگی شهید (پدر): سیدرضا بطحایی
تولد: ۱۳۵۸/۱۰/۱۹، گوگد گلپایگان.

🌳نام و نام خانوادگی (مادر): بتول مطهری
تولد: ۱۳۶۲/۳/۲۳، قم.

🌱نام و نام خانوادگی (فرزند): سیدمحمدعلی بطحایی
تولد: ۱۳۹۰/۲/۸، تهران.

شهادت: ۱۳۹۳/۳/۲۱، بلده، عراق، جاده نجف_سامرا، کمین داعش
یادمان شهدا: گلزار شهدای امامزاده عمران‌بن علی، گوگد گلپایگان.
🌴🌳🌱

☀️
📚 وصال خانوادگی

سراسیمه، دستی به روی شکمش کشید؛ بچه هنوز لگد می‌زد. دستان کوچکِ پسر سه ساله‌اش را در دستش فشرد. به چشمان بَراق همسرش چشم دوخت. برق غیرت و نگرانی را از چشمانش خواند.
ذکر یا صاحب‌الزمان را زمزمه کرد و با صاحبش، هم‌صحبت شد:
«مولای من! این روزها به عشق تو از نجف به محضر پدرت آمدیم؛ می‌خواستیم برای تولدت، سنگ تمام بگذاریم. حالا هر طور صلاح بدانی راضی‌ام به رضایت. اطراف حرم محاصره شده! بوی غربت و اسارت به مشامم می‌رسد! فدای سرِ امامان غریب سامرا! از همان روزی که طلبه شدیم و خواستیم مسیر تو را از غربت در بیاوریم، از همان روزی که رنج هجرت را به جان خریدیم و از ایران به نجف آمدیم، فکرش را می‌کردیم که راهِ عشق، غربت، اسارت و شهادت هم دارد. وصال نزدیک است؛ در حوالی مرقد پدر و پدربزرگت، خانوادگی به دیدارت می‌آییم!
خانواده‌ام فدای خانواده‌ات یا صاحب‌الزمان!»

✍🏻نویسنده: سارا رمضانی ۱۴۰۳/۱۰/۲۴
💻طراح: منا بلندیان
🎞تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: الهام گرجی
🌴🌳🌱

☀️
شهید حجت الاسلام «سید محمدرضا بطحایی»، متولد ۱۳۵۸ در گوگد گلپایگان بود. در ۹ سالگی پدرش از دنیا رفت و در ۱۵ سالگی در همان شهر وارد حوزه علمیه شد. می‌گفت: «من چند برادر داشتم؛ پدرم دوست داشت اقلا یکی از ما طلبه بشود؛ هیچ‌کدام از آنها قبول نمی‌کردند. اینکه من ۶ سال بعد از وفات پدرم طلبه شدم به برکت دعای او بود.»
بعد از آنجا به حوزه علمیه تهران منتقل شد. ابتدا در حوزه علمیه مسجد موسی‌بن جعفر علیه‌السلام در بلوار کشاورز مشغول به تحصیل شد و سپس به حوزه چیذر رفت. بعد هم به قم رهسپار شد.
سپس به علت علاقه زیادش به مولا امیرالمومنین علیه‌السلام، طلبه نجف شد و به خاطر تحصیل در حوزه و کار تبلیغ، ۱۰ سال ساکن نجف بود. آن زمان رفت و آمد طلاب ایرانی به نجف خیلی کم بود. با اینکه شرایط زندگی‌اش به سختی می‌گذشت اما با جدیت و قوت به امر درس و تحصیلش می‌پرداخت.
 او هر سال ماه مبارک رمضان به ایران می‌آمد و در کنار خانواده بود اما در سال ۹۳ به دلیل آنکه همسرش باردار بود تصمیم گرفت کار تبلیغ در سامرا را قبول کرده و جهت تبلیغ به همراه همسر باردار و پسر ۳ ساله‌اش راهی شهر سامرا شود.
حضورشان در سامرا با شورش داعشی‌ها همزمان شد. به همراه چند خانواده دیگر چند روزی را برای آرام شدن شهر آنجا ماندند. حضورش در سامرا برای آرامش زوار و حتی نظامیان عراقی بسیار مثمر ثمر بود. زمانی که احساس کرد جوّ شهر کمی آرام شده تصمیم گرفت مجددا به نجف برگردد.
وی به همراه یک خانواده ایرانی دیگر، که اصرار داشتند با آنها برگردند (خانواده محسن نادعلی رضایی ۳۹ ساله با همسر و دختر ۳ ساله‌اش) با ماشین خود عازم نجف شدند که میان راه به دست داعشی‌ها اسیر شدند!
رفقایش تا بعدازظهر با همراه او تماس می‌گرفتند اما از شب به بعد دیگر خبری از آن‌ها نشد. فردای آن روز، یک فرد افغانی زبان، گوشی را جواب داده و گفته بود: «ما این‌ها را گرفته‌ایم و کشته‌ایم و از خونشان خورده‌ایم.»...
دوست شهید بعد از آن، خیلی تماس گرفت اما دیگر هیچ ارتباط و اثری از آنها نشد. علیرغم همه پیگیری‌هایی که از طریق دوستان عراقی و ایرانی او انجام گرفت با توجه به شرایط امنیتی عراق امکان پیگیری زیادی وجود نداشت و تنها چیزی که دست دوستانش را گرفت تصویر ماشین سوخته‌ای بود که می‌گفتند متعلق به سیدرضاست!
سرانجام در وادی‌السلام نجف‌اشرف، قبری به نشان یادبود برایشان در نظر گرفتند و برای همیشه یاد و خاطره این عزیزان و این شهیدان غریب به تاریخ پیوست.
🌴🌳🌱

پخش عکسهای منتشر نشده از شهید سید رضا بطحایی پس از ۸ سال

کانال رسمی شهید سید رضا بطحائی در پیام‌رسان ایتا

☀️
ویژگی‌های شخصیتی شهید سیدرضا بطحایی از قول دوست و همراه قدیمی‌اش آقای «علی معرب»🎤

سیدرضا بسیار متخلق به اخلاق و آداب اسلامی بود. تقید ویژه به دعا و نماز و ادعیه و ذکر اهل بیت علیهم‌السلام داشت. نشد که دور هم جمع شویم حتی در جمع دو نفره و او ذکر مصیبت و روضه‌ای برایمان نخواند. نمازهایش همیشه اول وقت بود و نماز شبش ترک نمی‌شد.
 سه‌شنبه‌ها با همه سختی‌هایی که وجود داشت، هرجور که بود خودش را به مسجد سهله می‌رساند. و شب‌های جمعه زیارت امام حسینش در کربلا ترک نمی‌شد. گاها پیاده به زیارت می‌رفت.
طلبه‌ای به معنای واقعی پویا و فعال و درس‌خوان بود که بسیار به مباحثه‌ می‌پرداخت و در درس کوشا و جدی بود.
در سفرهای اربعین، نسبت به جوان‌ها بسیار اهتمام داشت. پاسخگوی احکام و شبهه‌هایشان می‌شد. ساعت‌ها وقت می‌گذاشت تا احکام و آداب اسلامی را به جوانان عراقی با زبانی گیرا و شیوا آموزش دهد. خلاصه حواسش به همه بود. هر کاری که از دستش برمی‌آمد برای همه انجام می‌داد. مجدانه اهل امر به معروف و نهی از منکر بود.
مشکلاتش را با مولا امیرالمؤمنین‌ علیه‌السلام در میان می‌گذاشت و هرگز به کسی رو نمی‌انداخت.
 یادم می‌آید روی پوستش لکه سیاهی افتاده بود که هرچه دکتر رفت تشخیص خاصی ندادند. یک روز رفته بود حرم مولا خیلی راحت و به اصطلاح داش‌مشتی با مولا صحبت کرده و گفته بود: «مولا جانم! نمی‌دانم چه مرضی گرفته‌ام! خودت باید شفایم را بدهی!» و بعد از آن کاملا خوب شد.
خاطره‌ دیگری که از او به یاد دارم اینست زمانی در حرم، ایرانی‌هایی بودند که با صدای بلند لعن دشمنان اهل‌بیت می‌کردند. با توجه به اینکه اهل سنت هم برای زیارت می‌آمدند این کار آنها، او را بسیار آزرده می‌کرد و با مهربانی و حوصله از آنها می‌خواست مراعات کنند و آنها را متقاعد می‌کرد.
صدای بسیار گیرا و گرمی داشت. وقتی برایمان می‌خواند خودش هم از عمق جان می‌سوخت. ارتباط عجیب و خاصی با اهل بیت علیهم‌السلام داشت. این عشق را برای فرزندش اینگونه ترسیم می‌کرد؛ مثلا هر وقت کسی به پسرش هدیه‌ای می‌داد می‌گفت: «پسرم این هدیه از طرف مولا امیرالمومنین است.» کاری که کمتر کسی از ما آن را انجام می‌دهیم.
 همسرش را هم با توسل به ائمه معصومین علیهم‌السلام از خدا گرفت. تازه داشت شرایط زندگی‌اش خوب می‌شد که این اتفاق تلخ و غم‌انگیز برایشان افتاد؛ عمرش کفاف نداد و به لقاءالله پیوست. هرچند آرزوی خودش هم شهادت بود اما خب شرایط خیلی سختی است که به این شکل با زن و بچه به چنگ داعش بیفتی آنهم زن باردار و ...
دوستی خواب سیدرضا را با چشم اشکبار دیده بود که می‌گوید: «جلوی چشمم زن و بچه‌ام را شهید کردند...» درک این شرایط برای هرکسی میسر نیست. خداوند سیدرضا را با امتحان سختی پیش خودش برد.
روحش شاد و محشور با مولا امیرالمومنین علیه‌السلام ان‌شاءالله.
🌴🌳🌱

☀️
🌴🌳🌱

☀️
🎤نقل از همسر شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده

چهارشنبه ۲۱ خرداد سال ۹۳ (۱۳شعبان) را هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم.
آقا مصطفی مشغول شماره‌گیری با تلفن بود. می‌خواست با سید بطحایی (یکی از بهترین اساتید حوزه علمیه و استاد اخلاقش) در عراق تماس بگیرد.
سفره را پهن کردم و مشغول دادن غذا به فاطمه شدم. بالاخره آقا مصطفی موفق شد تماس بگیرد. صدا خیلی بد می‌آمد. تلفن را گذاشت روی بلندگو و گفت: «سید خوبی؟! کی میای ایران؟!»
سید با یک بُغضی گفت: «مصطفی تو مگه مدافع حرم نیستی؟! اسلحه‌ات رو بردار بیا اینجا! با زن و بچه توی محاصره گیر افتاده‌ایم!!!...»😔
آقا مصطفی دیگر نمی‌دانست چطور صحبت کند!
بلند بلند داد می‌زد: «کجایی سید؟!»
سید بطحایی گفت: «ما با زن و بچه به حرم امامین‌ عسکریین برای زیارت اومده بودیم که محاصره شدیم.»
آقا مصطفی گفت: «مرد! چرا زن و بچه را بردی؟ اگه بلایی سرشون بیاد...»
سید جواب داد: «نمی‌دونستم اینطور میشه؛ ما هر سال نیمه شعبان می‌آمدیم و بعد از برگشت از سامرا حرکت می‌کردیم سمت ایران برای تبلیغ در ماه رمضان. مصطفی اگه تونستی بیا».........
و تماس قطع شد. آقامصطفی با مشت می‌کوبید روی زمین.
دائم سر سید فریاد می‌کشید: «آخه چرا با زن و بچه رفتی؟!»
بعد از چند دقیقه گفتم: «بیا سفره پهنه، غذا سرد میشه.» گفت: «میل ندارم.»
یک‌دفعه نگاهش به فاطمه افتاد که از فریادهای آقا مصطفی ترسیده بود رفت و فاطمه را بغل کرد.
آمد کنار سفره نشست و مشغول خوردن غذا شد.
قاشق اول ... دوم ... سوم
یک‌دفعه با گریه دوباره فریاد زد: «چه خاکی به سرم بریزم؟! الان کجا برم سید؟! چه کنم؟!»
فاطمه به گریه افتاد. بردمش توی اتاق.
آقا مصطفی بعد از چند دقیقه که آرام شد، آمد توی اتاق تا از ما عذرخواهی کند.
فاطمه را محکم توی بغل گرفت و گفت:
«بابایی ببخشید! آدم بدا می‌خوان دوستمو اذیت کنن خیلی ناراحتم!»
آن روز‌ فقط راه می‌رفت و با سید حرف می‌زد و اشک می‌ریخت. می‌گفت تا حالا سید هیچ چیز از هیچ کسی نخواسته! بعد رو به من کرد و با اشک گفت:
«ببین توی چه وضعیتیه که از من کمک خواسته...»

🌴🌳🌱

☀️
🌴🌳🌱

☀️
همسر شهید سیدرضا بطحایی، خانم مهندس «بتول مطهری» متولد خرداد ۱۳۶۲ از قم، فارغ‌التحصیل ممتاز و نخبه‌ی دانشگاه بوعلی سینای همدان بود.
چندین لوح تقدیر از استاندار قم و دیگران دریافت کرده بود. او پس از طی مراحل تحصیلی در رشته مهندسی آبیاری کشاورزی از همدان و اشتغال به کار، جهت تحصیل در امور دینی وارد جامعه‌الزهرا (سلام‌الله‌علیها) قم شد.
او یکی از بانوان بسیجی فعال در امور فرهنگی بود. پس از ازدواج با حجت‌الاسلام و المسلمین «سیدرضا بطحایی»، به همراه خانواده به نجف اشرف هجرت کردند که حاصل این زندگی مشترک، پسری به نام «سید محمدعلی» بود.
عاقبت در تاریخ ۲۱ خرداد ۱۳۹۳، زمانی که به همراه همسر و سید محمد علی ۳ ساله در مسیر بازگشت از سامرا و حرم امامین عسکریین علیهماالسلام، به دست تروریست‌های داعش به اسارت درآمدند و او با همراهانش پس از ۳ روز در حالیکه باردار بود به طرز فجیعی به شهادت رسیدند.

شهیده «بتول مطهری» همواره پذیرای زائرین مولا امیرالمومنین(علیه‌السلام) در نجف اشرف بود و بخشی از منزل خود را به ایشان اختصاص داده بود.

در دست نوشته‌ای از این شهیده والامقام آمده است که: «می‌خواهم مثل مادرم حضرت زهرا سلام الله علیها از دنیا بروم»
شهیده
باردار
و با شهادت به دست شقی‌ترین انسان‌ها...

شهید سیدرضا بطحایی به همراه همسر باردار و پسر خردسالشان اولین و تنها خانواده ایرانی هستند که پیکرشان به دست داعشی‌های جلاد در شهر بلده عراق قطعه‌قطعه شد.
🌴🌳🌱

چرا داعش بتول مطهری و سیدرضا بطحایی را شهید و نسلشان را نابود کرد؟!
گفتگو با خواهر شهید بتول مطهری🎤
🌴🌳🌱

☀️
شهید بطحایی از بیان دوست صمیمی و همسایه قدیمی‌اش در نجف در گفت و گو با سی‌روز سی‌شهید🎤

از خصوصیات بارز اخلاقی «شهید سیدرضا بطحایی» ثبات و پایداری در عقیده‌اش بود. همیشه می‌گفت: «من دوست دارم با عقیده خودم زندگی کنم و هیچ وقت دست از آن برندارم.» همین استقامت در عقیده به او عزت نفسی داده بود که برای حوائج مادی و دنیوی هرگز دستش را جلوی کسی دراز نمی‌کرد و از کسی چیزی نمی‌خواست. همیشه می‌گفت: «من اگر از گرسنگی هم بمیرم دستم را به سمت کسی دراز نمی‌کنم. ما عقیده داریم روزی رسان خداست و خودش همه را کفایت می‌کند.» روزی‌اش هم از طرف خدا می‌رسید.هیچ وقت در مسائل دنیایی و معنوی درمانده نشد.
در کمک به خلق زبانزد خاص و عام بود. دست همه را به هر طریقی می‌گرفت چه مالی چه بیماری و چه... اگر احساس می‌کرد کسی به کمک نیاز دارد آرام نمی‌گرفت و با همه توان، مشکل شخص را حل می‌کرد؛ برای خودش هرگز به دیگران رو نمی‌زد، اما برای دیگران قرض می‌کرد و کمک جمع می‌کرد. هرگز احساس خستگی نداشت. گاهی از زن و بچه‌اش می‌زد و مشکل فرد را حل می‌کرد و آن زمان بود که نور فرح و شادی در صورتش مشخص می‌شد.
 خصوصیت مهم دیگر او به اذعان همه رفقایش روحیه توسل و توجه به اهل‌بیت علیهم‌السلام خصوصاً امیرالمومنین علیه‌السلام بود. چه وقتی که ازدواج نکرده بود و در نجف ساکن بود و چه بعد از آن هیچگاه در توسل و توجه و زیارت کم نگذاشت.
گاها رفقایی که می‌آمدند نجف می‌گفتند: «ما سیدی را در ایوان نجف دیدیم نشسته و جمعی دورش جمع شده‌اند و ایشان در مدح امیرالمومنین شعر می‌خواند و آنها با او همراهی می‌کنند.»
در تشکیل جلسات روضه و استمرار بر آنها چه مناسبت‌های شهادت چه ولادت اهتمام داشت و در منزل جلسه برقرار می‌کرد و از زوار پذیرایی می‌کرد. اتصال و ارتباطش با اهل بیت علیه السلام شبانه‌روزی بود.
برخورد و اخلاق خوب و قدرت جذب بالایش باعث می‌شد به سرعت افراد را به سمت خودش جذب کند. همین اخلاص و جذبه‌اش در سفرهای تبلیغی باعث می‌شد همیشه جمعی دور او را بگیرند و محو حرف‌هایش بشوند. سختی‌های برنامه‌ها و سفرهای تبلیغی را به جان می‌خرید و در این راه استقامت زیادی نشان می‌داد. آخر هم در همین سفر تبلیغی به شهادت رسید. عاش سعیدا و مات سعیدا

🌴🌳🌱

☀️
🌴🌳🌱

در اقتدا به مولایت همه زندگی‌ات را در راه خدا فدا کردی
یقینا خداوند به آبروی تو و عزیزانت در دستگاه امام حسین علیه‌السلام امروز دست همه ما را خواهد گرفت...
☀️
🌴🌳🌱

کتاب حوالی خانه دوست📗

کتاب مذکور روایت داستانیِ سرگذشت روحانی شهید “سیدرضا بطحایی” است که به همراه خانواده خویش برای ادامه تحصیل و پیشرفت تهذیب نفس از قم رهسپار نجف اشرف می‌شود و پس از رحل اقامت، در وادی سلوک الی الله مقیم گشته و در مدتی کوتاه بیشترین فیض و بهره را از درگاه امام عارفان و قبله‌ی عاشقان، امیرمؤمنان حضرت علی‌بن‌ابیطالب علیه‌السلام کسب می‌نماید.
این کتاب مشتمل بر روایاتی از زندگی مجاهدانه روحانی شهید «سیدرضا بطحایی» است.
 شهید سیدرضا بطحایی به همراه پسر خردسال و همسر باردارش، اولین و تنها خانواده ایرانی هستند که پیکرشان به‌دست داعشی‌های جلاد در شهر بلده عراق، قطعه‌قطعه شد.
روحشان شاد و یاد و چراغ خاطره‌شان در ذهن‌ها همواره روشن و فروزان باد.

🌴🌳🌱

هرآنچه داشته‌ام در مسیر حق دادم
فدای راه تو شد جان و مال و اولادم
قسم به غربتمان در میان لشکر خصم
از آن زمان که اسیر تو گشتم آزادم


✍🏻شاعر: فاطمه شعرا
🎨🖌طراح پوستر: لیلا غلامی
🎞تنظیم پادکست: زهرا جعفرپور

☀️
🌴🌳🌱

🌱 امام باقر (علیه السلام):
در آن روز قائم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در مکّه است. او در آنجا به خانه‌ی خدا تکیه می‌دهد و در حالی‌که به آن پناه برده، می‌گوید:
«ای مردم! ما از خداوند و هرکس که دعوت ما را بپذیرد، طلب یاری می‌کنیم.»
آنگاه خداوند سیصدوسیزده نفر از یاران او را بدون قرار قبلی، مانند پاره‌های ابر فصل پاییز، در مکّه نزد وی گرد می‌آورد.
ای جابر! این است معنی آیه‌ای که خداوند می‌فرماید: أَیْنَ ما تَکُونُوا یَأْتِ بِکُمُ اللهُ جَمِیعاً سپس مردم با حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در بین رکن و مقام بیعت می‌کنند.


📚 البرهان والغیبهًْ للنعمانی، ص۲۸۲
🌴🌳🌱

"روایتگری شهید برای شهید"

وقتی شهیدصدرزاده
از شهیدِ روحانی
سیدرضا بطحایی
می‌گوید که چطور
عاشقش می‌شود...

شهیدان‌راشهیدان‌می‌شناسند...

نظرات (۱)

۲۰ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۰۸ حامد مهدوی
سلام و احترام. چیزی برای گفتن ندارم و اصلا چه باید گفت؟! سلام خدا و رسول و اهل بیت پاکش بر روح پاک این شهدا. از خداوند برای این بزرگواران علو درجات و اجر عظیم و برای بازماندگان صبر جمیل خواستارم.
اللهم عجل لولیک الفرج، و العافیة و النصر انشاالله.
پاسخ:
سلام علیکم

به قول شهید علیرضا موحد دانش:"شهید، عزادار نمی خواهد، شهید، رهرو می خواهد"

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی