امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
چهارشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۱۴ ق.ظ

شهیده فائزه رحیمی

🖇
روزی که به خاک سپرده شد، با بچه‌های تیم سی‌روز سی‌شهید، چقدر به حالش غبطه خوردیم!
شهیده «فائزه رحیمی» همسن بچه‌ی منه! ببین تو زندگیش چه کرده که با اون سن کم، الان توی بهشت زهرا، بین اونهمه شهید راحت خوابیده! مگه آدم از زندگیش چی ‌می‌خواد؟!
خدایا این جمله تکراریه ولی خودت می‌دونی چقدر دلمون شهادت می‌خواد؛ مردن رو که همه بلدن...

در همراهی امروز، از لطف و همکاری سرکار خانم «زهرا بابا‌ولی» دوست و رفیق قدیمیِ شهیده‌ رحیمی و از محبت‌های بی‌دریغ رفیق قدیمی‌ام «مهدیه نوروزی» عزیز، جهت هماهنگی با خانواده شهیده و البته باعث و بانی خیر امروز، دوست نویسنده‌ام «سمیرا اکبری» نازنین، بی‌نهایت سپاسگزارم.

🌸
نام و نام خانوادگی شهیده: فائزه رحیمی
تولد: ۱۳۸۲/۵/۱۸، تهران.
شهادت: ۱۴۰۲/۱۰/۱۳، کرمان، حادثه تروریستی.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۳۱، شماره ۱۴.
🕊

🌸
📚 مسیر خون

نزدیک مسیر منتهی به مزار حاج قاسم، از اتوبوس که پیاده می‌شویم سقلمه‌ای به فائزه می‌زنم و می‌گویم: «ببین دختر! همه روسری مشکی پوشیدن، فقط من و تو روسری رنگ روشن پوشیدیم.»
فائزه که انگار روی زمین بند نبود، در اطرافش دنبال چیزی می‌گشت. گفت: «بی‌خیال دختر! نیت مهمه...»
_ از دست تو، نیت مهمه، نیت مهمه!
همیشه همین را می‌گفت.
وقتی، در هیئت به جای اینکه بیاید وسط مجلس روضه گوش بدهد، می‌رفت آخر مجلس برای بچه‌ها نقاشی می‌کشید و سرگرمشان می‌کرد؛ یا می‌رفت دم در و کنار پله‌ها می‌ایستاد و کارهایی می‌کرد که هیچ‌کس دنبالش نبود همین را می‌گفت.
رویم را کمی کیپ می‌کنم و به روسری آبی فائزه نگاه می‌کنم و دوباره لجم می‌گیرد. باید روسری مشکی پیدا کنیم. اینجوری نمی‌شود. فائزه را گم می‌کنم، این دختر چرا یک‌جا بند نمی‌شود!
در ثانیه‌ای قیامت به پا می‌شود. میان صدای جیغ و گریه کودکان، صدایش می‌کنم؛ باید پیدایش کنم؛ باید در مسیر غرق به خون دنبال دختری با روسری آبی بگردم...

✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۲/۱۱/۲۳
👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: سمیه میرزائی
🎞 کلیپ: زهرا فرح‌پور
🕊

🌸
خورشید پانزدهمین روز از مردادماه سال ۱۳۸۲، شاهد تولد دختری بود که قرار بود سال‌ها با شیطنت‌های دوران کودکی‌اش شناخته شود.
فائزه دختر بچه‌ی باهوشی بود که هیچ‌وقت یک‌جا بند نمی‌شد و گاهی با شیطنت‌هایش، اشک مادرش را درمی‌آورد!
هرچه بزرگ‌تر شد از آن بازیگوشی‌ها کاسته شد و بر وقار و متانت و خانمی‌اش افزود. جنب و جوش‌هایش اما برجای ماند. در هر زمینه‌ای که خود را توانمند می‌دید فعالیت می‌کرد و حرفی برای گفتن داشت. هرجا که نیاز به حضورش بود دریغ نمی‌کرد و به بهترین شکل، سرباز گوش به فرمان رهبرش در جبهه جهاد تبیین بود‌.
از معلمی و تحصیل و نویسندگی و روایتگری و آمر به معروف و ناهی از منکر، تا همکاری در واکسیناسیون در شرایط اوج کرونا، شرکت در اردوهای جهادی، مسئولیت خبرنگاری بسیج دانشگاه، خادمی حسینیه امام‌رضا علیه‌السلام و بالاخره، پشتیبان و خادم دانشجویان در سفر کرمان؛ سفری که حاج‌قاسم مهر قبولی سال‌ها تلاش و پشتکارش را امضا کرد تا فائزه‌ی ۲۰ ساله، فائز و رستگار شود.

🕊

🌸
سرکار خانم «زهرا باباولی» دوست و رفیق صمیمی «شهیده فائزه رحیمی» درباره او می‌گوید:🎤

آشنایی ما برمی‌گردد به مهرماه سال ۸۸؛ زمانی که از محل زندگی سابقمان اسباب‌کشی کردیم و با فائزه همسایه شدیم. از آن روز به بعد، شدیم بهترین دوست هم؛ تا همین الان.

⚜️بچه که بودیم هر روز صبح، می‌آمد جلوی در خانه ما. عصر هم من می‌رفتم طبقه بالا. آن‌ها طبقه‌ی دوم بودند و ما طبقه‌ی اول. عصرها می‌رفتیم دوچرخه‌‌سواری. فصل بهار هم بالای درختان توت پیدایمان می‌کردند.
آنقدر روابطمان شیرین و خوب بود که یک‌روز باهم صیغه خواهری خواندیم؛ برای همه‌ی عمر. با اینکه خیلی‌ها مسخره‌مان می‌کردند.

⚜️ باهم بزرگ شدیم. مثل دوتا خواهر. خیلی شوخی داشتیم؛ هرچه که به هم می‌گفتیم از هم ناراحت نمی‌شدیم؛ چون قلبا هم‌دیگر را دوست داشتیم.
فائزه طاقت ناراحتی من را نداشت و اگر مرا در آن حال می‌دید کلی با من شوخی می‌کرد تا غم و غصه را از دلم بیرون کند.

⚜️بهترین ویژگی فائزه، خوش‌رویی و خنده‌رویی‌اش بود. حتی در بدترین شرایط، لبخند به لب داشت و با کسانی که فکر و عقایدشان متفاوت با خودش بود هم برخورد خوبی می‌کرد.
 
⚜️فائزه آدم بسیار فعالی بود. از ده سالگی وارد بسیج محلات شد و در دوازده سالگی شد بسیجی فعال. در بسیج دانشجویی، حوزه هنری، نهاد رهبری و حوزه علوم اسلامی هم فعالیت می‌کرد.
هیچ وقت شرایط سخت روزهای کرونا را که در مرکز واکسیناسیون کار می‌کردیم، یادم نمی‌رود!
هر جا همه خسته می‌شدند و کم می‌آوردند کارها را به فائزه می‌سپردند و او همه را دقیق و بی‌نقص انجام می‌داد. بعضی لیست‌ها را که حتی آقایان حاضر نمی‌شدند وارد سامانه کنند با دقت و حوصله وارد سیستم می‌کرد و از این بابت گله‌ای نداشت.

⚜️ با خانواده رفتار خوبی داشت. امر پدر و مادرش را اطاعت می‌کرد. در عین حال که باهم خیلی رفیق بودند و مدام شوخی می‌کردند احترامش به آن‌ها مثال‌زدنی بود. دلسوز خانواده‌اش بود؛ هر وقت چیزهای گران‌قیمت می‌خرید عذاب وجدان می‌گرفت که نکند فشاری را به خانواده متحمل کرده باشد.
🕊

🌸
⚜️ارادتش به امام حسین علیه‌السلام و خون شهدا از او خادم‌الحسین(ع) و خادم الشهدا ساخت. خیلی اهل بهشت زهرا(س) و معراج شهدا رفتن بود.

⚜️ برای شرکت و قبولی در آزمون دبیرستان فرهنگ، خیلی تشویقش کردم. پذیرشش در آن مرکز آموزشی، شد نقطه عطف زندگی فائزه. بعد هم قبولی‌اش در دانشگاه فرهنگیان، از او دختری ساخت که در همه مسائل و تصمیمات زندگی پخته و عاقلانه رفتار می‌کرد؛ از آن به بعد دیگر فائزه شر و شور و پرشیطنت قبل نبود.

⚜️فائزه در کار رسانه‌ای و جهاد تبیین بسیار قوی عمل می‌کرد. در شرایط خاص مدام مطالبی را منتشر می‌کرد و استوری می‌گذاشت و از هیچ توهینی هم ابایی نداشت.
ارادت خاصی به حاج قاسم سلیمانی داشت. هر شب‌ جمعه رأس ساعت ۱:۲۰ برای حاج قاسم وضعیت می‌گذاشت.
 آخرین وضعیتی هم که ۱۸ ساعت قبل از شهادتش در پیام‌رسان بله گذاشت مربوط به دلتنگی حاج قاسم بود.
در تشییع حاج قاسم جزء اولین نفراتی بود که خودش را رساند. اخر هم در سالگرد او، در مراسم بزرگداشت او و کنار او به شهادت رسید.
🕊

🌸
«زهرا باباولی» در گفت‌و‌گوی اختصاصی با سی‌روز سی‌شهید:🎤

اهل تفکر بود و این خصیصه‌اش او را از سایرین متمایز می‌کرد.
 به شدت اهل مطالعه بود و دیگران را هم به این امر ترغیب می‌کرد.
دانشجوی فعالی که مدیریت زمان را به خوبی فراگرفته بود و همه کارهایش را با برنامه‌ریزی انجام می‌داد. سعی می‌کرد کمتر بخوابد تا به اهدافش زودتر دست یابد.
ویژگی جالب فائزه این بود که اصلا تک‌بعدی نبود. مصداق بارز ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند، او بود. همیشه اهل عمل بود و کارهای پیش و پا افتاده‌ای را که دیگران مایل به انجامش نبودند با دل و جان انجام می‌داد.
در هیئت، کودکان را همراهی می‌کرد و با بازی و نقاشی، آن‌ها را تحت کنترل خود داشت. خلوص نیتش نمی‌گذاشت دیده شود. معمولا ته مجلس روضه آب می‌داد.
سخت‌ترین کارها را به راحتی قبول می‌کرد و آن را دقیق و به درستی انجام می‌داد.
 برای اعتلای پرچم بسیج زحمت کشید. ده سال سابقه فعالیت او در بسیج از او نمونه بارز یک بسیجی واقعی ساخته بود.
بی‌عدالتی را علنا ابراز می‌کرد و در نهایت احترام، از آن دفاع می‌کرد.
در پویش عفاف و حجاب پس از اغتشاشات هم فعال بود و کوتاهی نکرد.
کم حرف بود و گزیده صحبت می‌کرد. آدم خوش‌مشربی بود.
خدمت در نظام و مؤثر بودن در امر ظهور بزرگترین آرمان زندگی‌اش بود.
در یک کلمه لیاقت فائزه شهادت بود.
🕊

🌸
مادر شهیده🌹

«به چادری بودن و وقار فائزه افتخار می‌کردم. حالا هم که دخترم در چنین روز و در چنین جایی، با این شکوه، لیاقت شهادت پیدا کرد و پذیرفته شد، ما را بزرگ و سربلند کرد.
شنیده‌ بودم که زیارت عاشورا آن دنیا شفاعت می‌کند؛ برای همین مدت‌هاست هر روز صبح دوبار زیارت عاشورا می‌خوانم. حتم دارم به همین خاطر با شهادت، دخترم را پذیرفتند و بزرگ کردند. من خیلی امید دارم به جواب سلام دادن آقایمان، امام حسین علیه‌السلام.»

حرف‌های مادر شهیده فائزه رحیمی، ذهن را می‌کشاند به سمت همان جمله‌ای که آخرین بار شهیده فائزه رحیمی در اطلاعات کاربری‌اش نوشته بود: «آن چه در فهم تو آید، آن بُوَد مفهوم تو!»
🕊

از نسل جوانه‌های ایران بودی
مانند ستاره‌ای درخشان بودی
ای آنکه «شهید» زندگی می‌کردی
چون نام خودت، ز رستگاران بودی

✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۳/۱/۱۵
🌸🕊

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی