امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
سه شنبه, ۷ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۳ ق.ظ

شهید حسن جنگجو

🖇
از بچگی صورتش رو می‌شناختم. از همون دهه‌ی ۶۰. وقتی این سرود، همراه با تصاویر دفاع مقدس، قبل از خبر سراسری، از شبکه یک پخش می‌شد!
اون شب‌ها همه‌ی دلخوشی ما در اوج بی‌خبری از وضعیت داییِ شهید یا اسیر یا مفقودالاثرمون، دیدن عکسش توی اون کلیپ بود. درست قبل از عکسش، تصویر سیاه و سفید رزمنده‌ای اسلحه به دست و درازکش در باتلاقی فرو رفته، پخش می‌شد که با همه‌ی گِل و لایی که روی صورت و بدنش نشسته بود معلوم بود نوجوونه و سنی نداره. با دیدنش گل از گلمون می‌شکفت؛ چون عکس بعدی، تصویر دائی ما بود.
مادربزرگم از غصه و دوری تنها پسرش، به بیماری صرع دچار شده بود؛ بعد از دیدن این کلیپ، حمله‌های عصبیش شروع می‌شد و همه‌ی خوشحالی ما رو به غمی توأم با ترس تبدیل می‌کرد.
گذشت تا اینکه سال ۹۶ خبری رسید که پیکر مطهر صاحب این عکس معروف پیدا شده!
وقتی فهمیدم اونهمه سال جاویدالاثر بوده خدا می‌دونه که همون لحظه دلم برای مادرش کباب شد و تمام صحنه‌های مادربزرگم از اون روزها تا الان، اومد جلوی چشمام.
مطمئنا جز خدایی که بالای سرش بوده و پسری که بعد از اونهمه سال، اومده به استقبالش، کسی نمی‌دونه تو دل اون مادر تا پیکر پسرش برگرده چه گذشته که همون روز از دار فانی پرکشیده. کسی نمی‌فهمه انتظار طولانی و تلخ مادری چشم به در و گوش به زنگ، چطور با وصال پسرش به شیرینی ختم می‌شه، جز خدایی که خیلی به‌جا و ماهرانه اتفاق‌ها رو کنار هم می‌چینه...
و در میلاد امام حسن مجتبی، ماه شب چهارده رمضان و دردانه‌ی خانه امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهم‌السلام، مهمان شهید «حسن جنگجو» و مادر بزرگوارش هستیم.

🌕
نام و نام خانوادگی شهید: حسن جنگجو
تولد: ۱۳۳۹، تبریز.
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۷، جزیره مجنون، عملیات خیبر.
رجعت: ۱۳۹۶/۶/۱۵.
گلزار شهید: وادی رحمت تبریز.
🌷

🌕
📚 چشم‌انتظار

پسر، خود را در آغوش مادر انداخت؛ اثری از زخم‌های روی صورت پسر نبود! خبری از چهره‌ی خسته و گل‌آلود توی عکس‌ها هم نبود! اما هم‌چنان نگاهی قوی و مصمم داشت.
بوسه‌ای بر دستان چروک و پیر مادر زد.
_ مادر! ببخش که دیر آمدم.
مادر چشم باز کرد و تا پسر را دید لبخندی از عمق جانش زد.
_ عزیز دلم آمدی؟! چرا پای برهنه‌ای پسرم؟ قربان قد و بالای کوچکت بروم. خدا را شکر که بالاخره آمدی.
_ مادر! برویم؟
_ برویم حسن جانم! برویم جان دلم.
پسر کمک کرد تا مادر از تخت پایین بیاید؛ دستانش گرم بود و نیرویی در جانش نشسته بود.
پسر همراه مادر از اتاق خارج شد.
صدای بوق ممتد دستگاه در اتاق پیچید...

✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی
🎙با صدای: کوثر راد
🎞تدوین: زهرا فرح‌پور
🕊🕊

🌕
«حسن جنگجو» در خانواده‌ای مذهبی، در تبریز به‌ دنیا آمد. فرزند سوم خانه و دومین پسر خانواده بود. از نظر طبقاتی و موقعیت اقتصادی، خانواده‌ای در سطح پایین داشت. پدرش کارگر یک گرمابه بود و معاش خانواده پرجمعیت‌شان را به سختی، اما از راه حلال به دست می‌آورد. همچنین بسیار مقید به انجام فرائض دینی بود؛ به‌نحوی که حتی تا پیروزی انقلاب، اجازه‌ی ورود رادیو و تلویزیون را به خانه‌اش نداد.
حسن، دوران شیرین کودکی را در محیط ساده‌ و سلامت خانواده به این شکل سپری کرد.
با آغاز جنگ تحمیلی، با چند تن از دوستان مسجدی‌اش، عازم دزفول شد و بعد از طی دوره آموزشی، مسئولین مربوطه، به علت کوچک بودن جثه و قد او، از اعزامش به خط‌مقدم جبهه خودداری کردند؛ ولی او این آتش اشتیاق را تاب نیاورد و حضور در خط‌مقدم را بر اقامت در تبریز ترجیح داد و دوباره با اصرار بسیار وارد گروه شهید چمران گردید.
🕊🕊

🌕
بین او و شهید چمران، علاقه‌ای متقابل وجود داشت. در موقع شهادت شهید چمران، حسن، در مرخصی بود که به محض شنیدن این خبر مجددا به جبهه برگشت.
 تنها پیامش در هر دفعه به خانواده‌‌اش، اطاعت از امام امت و ولایت‌فقیه و حضور در تمام صحنه‌ها بود.
حسن در عملیات «فتح المبین» و «مسلم بن عقیل» شرکت فعال داشت. او در عملیات «مسلم بن عقیل» از ناحیه صورت و در عملیات «والفجر ۴» از ناحیه پا و برخی قسمت‌های بدن، شدیدا زخمی شده و هنوز کاملا بهبود نیافته بود که عازم جبهه شد. در موقع اعزام از او خواستند تا خوب شدن پایش صبرکند؛ اما او چنین فریادبرآورد: «پای برهنه با دشمن خواهم جنگید.»
در آخرین وداعش به خانواده گفت: «این بار شهید خواهم شد.» و خداحافظی کرد و رفت و در عملیات والفجر۸ شرکت نمود و همچنان که گفته بود بنا به اظهار هم‌سنگران خود، پا برهنه در جزایر مجنون گام نهاد و جنگید.
 او به ندای سرور شهیدان امام حسین علیه‌السلام، و با لبیک به فرمان امام خمینی در بستری از خون غلتید و از جام شهادت سیراب گشت.
🕊🕊

🌕
قسمتی از وصیت نامه شهید📝

اینجانب برای لبیک گفتن به فرمان امام زمان و نائب بر حقش امام خمینی، به جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شدم و از خداوند متعال می‌خواهم که به همه رزمندگان جمهوری اسلامی، پیروزی نصیب کند.
 از پدر و مادرم می‌خواهم که مرا حلال کنند و اگر شهادت نصیبم شد برایم گریه نکنند و لباس سیاه نپوشند و عوض من به سر قبر شهدای دیگر بروند.
 و در آخر هم این دعای همیشگی ملت حزب‌الله را تکرار کنند: «خدایا خدایا! تورا به جان مهدی تا انقلاب مهدی، خمینی را نگهدار»...📝
🕊🕊

شهید زنده حاج بهزاد پروین قدس در مزار شهید حسن جنگجو🇮🇷

🌕
 پیکر پاکش بیش از سه دهه مفقودالاثر شد. پدر و مادرش سال‌ها در فراقش سوختند تا اینکه پدرش از دنیا رفت و به وصال فرزندش رسید؛ اما قسمت مادر این بود که همچنان چشم به راه بدوزد و منتظر خبری یا بند انگشتی از جوان رعنای خود بماند.
 حسن در شهریور ۱۳۹۶ رخ نشان داد و مادر منتظرش درست در روز تشییع پیکر فرزندش وصال در این دنیای فانی را تاب نیاورد و آسمانی شد تا پسرش را در بهشت دیدار کند.
🕊🕊

هرگز نرود یاد تو از نقش خیال
با جثه‌ی کوچکت رسیدی به کمال
حالا که رسیده پیکر پرپر تو
پر می‌کشم ای رود به دریای وصال!

✍🏻سارا رمضانی ۱۴۰۳/۱/۷
👩🏻‍💻طراح: لیلا غلامی
🌕🕊🕊

نظرات (۲)

سلام بر شهدا و امام شهدا کاش ماهم به فهم و درک این عزیزان برسیم
پاسخ:
سلام

کاش...
۰۷ فروردين ۰۳ ، ۱۳:۵۹ محمدمهدی شهریاری
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک
پاسخ:
الهی آمین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی