شهید علی اکبر (رضا) اسماعیلی
🖇
معرفیهایش را دوست دارم. هرسال دست میگذارد روی شهدای بینام و نشان و غریب و گمنام. همانهایی که میگویند همهی حاجتهایی را که قرار است به چند نفر بدهند یکجا به یک نفر میدهند!
هرجا که باشد بالاخره خودش را میرساند تا در سفره سی روزهی شهدا، چراغی روشن کرده باشد.
«فیروزه نظری» عزیز، دوست نویسندهام، معرف شهید امروز ماست.
بقیه ماجرا را خودتان ببینید و بخوانید و بشنوید...
🦋🌸
نام و نام خانوادگی شهید: علیاکبر اسماعیلی
تولد: ۱۳۴۱/۶/۱۹، شهریار.
شهادت: ۱۳۶۲/۵/۳۱، دهلران.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای قجرآباد، شهریار.
🕯
🦋🌸
📚 سربلند
آمده بود بند دلم را پاره کند و برگردد. پیشانیام را بوسید و گفت: «مادر! دعا کن پسرت لایق شهادت بشه. وقتی شهید شدم با پساندازم برام گوسفند قربونی کن. وصیتنامهام رو هم لای قرآن توی اتاقم گذاشتم.»
همه وجودم التماس شده بود. با اینکه دلم میخواست برای همیشه کنارم بماند اما امانتی بود که باید به خدا برمیگرداندم.
گفتم: «دور سرت بگردم پسرم! انشاءالله برگشتی وقت دامادیت، گوسفند قربونی میکنیم.»
انگار که حرفهایم برایش بیمعنا باشد، گفت: «آدم موجی همون جبهه باشه بهتره. باید برم. حلالم کن مادر.»
بغلش کردم و گفتم: «مادر برو؛ فقط اسیر نشو؛ دلم طاقت غصه اسیریت رو نداره.»
گونههایش گل انداخته بود. عمق نگاهش بوی خداحافظی میداد.
پیشانیش را بوسیدم و به علیاکبر حضرت ارباب سپردمش. دلم گواهی میداد میخواهد مرا سربلند کند.
✍🏻 فیروزه نظری ۱۴۰۲/۱۰/۲
👩🏻💻طراح: زینب دباغ
🎙با صدای: الهام گرجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🕯
🦋🌸
علیاکبر اسماعیلی ۱۹ شهریور سال ۱۳۴۱ بود که به دنیا آمد. در خانه به نام «رضا» صدایش میکردند.
پسری مظلوم، مهربان، بااخلاق، آرام و متین و البته مکانیکی قهار بود.
در ۱۸ سالگی به خدمت سربازی رفت. دوره آموزشی را در کرمانشاه گذراند و اواسط جنگ عازم جبهه شد.
پدرش توصیه میکرد که در زمینه مکانیکی و برای تعمیرات خودروها، پشت خط خدمت کند؛ ولی او عاشق حضور در خطمقدم جبهه بود.
بعد از مدتی، مجروح و دچار موجگرفتی شد و به خانه برگشت. حال پریشان او اوضاع خانه را به هم ریخت؛ اما با همان وضع، دوباره عازم جبهه شد. مخالفتهای پدر و مادرش هم کارساز نشد؛ تا اینکه بالاخره در مردادماه ۱۳۶۲، در در ۲۱ سالگی، در منطقه دهلران، بر اثر اصابت گلوله به سرش، به شهادت رسید.
او را در روستای زادگاهش قجرآباد شهریار به خاک سپردند.
بعد از او تنها آرزوی مادرش این است که پس از فوتش او را کنار فرزند شهیدش خاکسپاری کنند.
🕯
🦋🌸
گزیدهای از وصیتنامه شهید علیاکبر اسماعیلی📝
این پیام من است به بازماندگان و کسانی که میخواهند پیام یک دنبالهرو خط امام را به دیگران بازگو کنند و یاد من و راه من را زنده نگهدارند تا شاید با خواندن این یادنامه حرکتی در بعضی از افراد ایجاد شود...
...من نه برای ماجراجوئی، بلکه برای رشد فکری خود در جهت الله، به جبهه میروم تا اگر لیاقت این را داشتم در کنار برادران جان برکف خود، به مبارزه حق علیه باطل بپردازم تا شاید با نثار خون خود، دین خویش را در جهت هدف والای خود ادا کرده باشم و گامی باشد در جهت ضربه زدن به شیطان بزرگ و طاغوتهای دیگر زمان.
اما پدر و مادر رنجکشیدهام! که مرا خوب تربیت کرده و تحویل جامعه دادهاید و از اینکه من نتوانستم فرزند خوبی برای شماها باشم خیلی شرمنده هستم... شاید کارهائی میکردم که باعث ناراحتی شما باشد؛ ولی به هر صورت از شماها طلب بخشش میکنم.
مادرجان! میدانم که حتماً یک روز وصیتنامه مرا خواهی برداشت اما خواهش میکنم زیاد گریه نکن که دشمن، شاد شود.
پیش دشمن سربلند و سرافراز باش که چنین فرزندی را تحویل جامعه دادهای. از شما میخواهم دو برادر مرا مثل من تربیت کنی.
اما سفارش من به شما دو برادر عزیزم!
از شما من خیلی انتظار دارم که نگذارید خون من پایمال شود. خط مرا دنبال کنید.
خواهرانم به شما سفارش میکنم با داشتن حجاب اسلامی همه را دعوت کنید که پشتیبان انقلاب و یار امام باشند. شماها باید افتخار کنید که چنین برادری داشتهاید...
...مادرجان سفری که من کردم بدان سفری بود پیش حضرت علی(علیه السلام) و تمامی شهیدان انقلاب از صدر تاکنون...
...خواهران و برادران! مرا یاد کنید که همراه و پیش شما هستم.
علیاکبر اسماعیلی ۱۳۶۲/۷/۲۴📝
🕯
وقت وداع، برق نگاهت ستاره شد
با رفتن تو، این دل من پارهپاره شد
ای تو فدای نام علیاکبر حسین(ع)
تنها مرا در اینهمه غم، اشک چاره شد
✍🏻زهرا دشتیار ۱۴۰۳/۱/۵
🕯🌸🦋