شهید علی اکبر بردال
🖇
خانم مهری گرجی عروس خانواده محترم بردال است؛ از اعضای کانال و معرف «شهید جاویدالاثر علیاکبر بردال.»
برای این آشنایی، زحمت زیادی کشیده؛ به این امید که شاید از بیتابیهای مادری که بیش از ۴۱ سال است منتظر چند تکه استخوان جگرگوشهاش مانده؛ کاسته شود...
خانم گرجی هیچوقت شهید بردال را ندیده؛ اما شهید در رؤیا به او گفته: «به مادرم بگو اینقدر بیتاب من نباشد؛ این جا جای من خوب است... پیش حضرت زهرا سلاماللهعلیها هستم.»
ما نیز اولین روز از چهاردهمین آغاز سیروز سیشهیدمان را به رسم هر ساله، میهمان بانوی بینشان و شهدای جاویدالاثریم...
نام و نام خانوادگی شهید: علیاکبر بردال
تولد: ۱۳۴۵/۲/۱۵، اهواز.
شهادت: ۱۳۶۱/۱/۲۱، عملیات والفجر مقدماتی، زبیدات عراق.
گلزار شهید: جاویدالاثر
یادمان شهید: گلستان شهدای اصفهان، قطعه شهدای جاویدالاثر.
🌷
لینک آپارات جهت دسترسی
🕊
📚زمان عروج
دست پدر را بوسید. از گریه به هقهق افتاد و گفت: «اجازه دهید اینبار من جای شما به جبهه بروم.»
آخر، قرار گذاشته بودند با پدر و برادر به نوبت به منطقه بروند اما پدر حال علیاکبر را که دید قبول کرد.
شب که شد مانند هر شب، وضو گرفت و پتو را روی سرش کشید. چراغقوهی کمسویی زیر پتو روشن کرد و صوت قرآنش چون لالایی شیرینی، در اتاق پیچید.
صبح، علی اکبر رفته بود؛ لباس نویی را که پدر برایش خریده بود تا شده کنار اتاق گذاشته بود. آن را هم با خود نبرده بود؛ او رفته بود...
جوان ۱۷ سالهی قصهی ما بعد از آنکه امام زمانش را در خواب دیده بود و نوید عروجش را به او دادند، دلش چنان طوفانی شد، که حتی گرد جانش را هم باقی نگذاشت و نخواست حتی ردی از او بماند...
✍🏻 زهرا فرحپور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
🎙با صدای: عطیه مجدآرا
🎞تدوین: زهرا فرحپور
🌷
🕊
علیاکبر بردال، فرزند حاج موسی، در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۴۵ در شهر اهواز، در خانوادهای مذهبی دیده به جهان گشود.
او دومین فرزند خانواده و دانشآموز رشته معماری هنرستان اشرفی اصفهانی در محله وحید اصفهان بود.
علیاکبر پس از طی تحصیلاتی عالی و همزمان فعالیت در بسیج و مسجد حجتیه خیابان وحید، خود را آماده گامی بزرگتر نمود و آن هم اعزام به جبهههای حق علیه باطل بود.
او با حضور در جبههها، از عملیات بیتالمقدس (آزادی خرمشهر) تا عملیاتهای دیگر، با وجود سن کم حضور داشت و در این پیکارها دو بار هم زخمی شد.
از زمان ابتدای پذیرش در جبههها، در لشکر خطشکن ۱۴ امام حسین علیهالسلام اصفهان، به صورت نیروی بسیجی اعزام گردید و پس از طی آموزشهای نظامی و حضور به عنوان پاسدار سپاه پاسداران به عضویت لشکر ۱۴ امام حسین علیهالسلام درآمد.
در آخرین حضورش در عملیات والفجر مقدماتی به عنوان فرمانده دسته در سن ۱۷ سالگی در تاریخ ۲۱ فروردین ۱۳۶۱ در زبیدات عراق، پس از فداکاری بسیار به خیل یاران شهیدش پیوست و همانند مادر شهیدان حضرت فاطمه زهرا علیها سلام جاویدالاثر گردید.
شهید گرانقدر محمدرضا تورجیزاده در خاطرات صوتی خود پس از نام بردن از چند شهید، اشاره دقیق میکند که شهید علیاکبر بردال، هنگام عبور از کانالی پس از اصابت چند گلوله به درجه رفیع شهادت نائل گردیده است.
اکنون پس از گذشت ۴۱ سال همچنان مادری چشم انتظار دارد.
🌷
🕊
حاج منصور بردال برادر شهید🎤
علیاکبر علاقهی زیادی به خواندن قرآن، با صوت و لحن عربی داشت. همیشه بچهها را در زیرزمین خانه جمع میکرد و برایشان قرآن میخواند.
شبها برای اینکه اهل خانه را اذیت نکند با چراغقوه زیر پتو قرآن میخواند.
علاقه زیادی به پدر و مادرم داشت و احترام خاصی برایشان قائل بود. این ادب و احترام برای مادرم به مراتب بیشتر بود. اگر حس میکرد مادرم چیزی نیاز دارد از پول تو جیبیاش آن را برایش فراهم میکرد. به صلهرحم اهمیت زیادی میداد. وقتی از جبهه برمیگشت یک به یک به فامیل سر میزد.
با اینکه در جبهه فعال بود اما درسش را هم به خوبی میخواند. همیشه میگفت: «دلم نمیخواد بگن داره با جبهه رفتنش از درس خوندن فرار میکنه.»
دوم دبیرستان بود که شهید شد.
خاطرم هست قبل از شهادتش پدرم برایش لباس خریده بود اما آنها را نپوشید و گفت: «من لباس دارم؛ اسرافه! و از کجا معلوم من زنده باشم و بتونم اینا رو بپوشم؛ بگذارید برای برادرم منصور.»
آن روزها پدر و برادرهایم حاج اصغر و علیاکبر نوبتی به جبهه میرفتند.
دفعه آخر نوبت پدرم بود ولی علیاکبر با گریه و بیتابی و التماس اجازه نداد او برود. گفته بود بگذارید من بروم؛ مثل اینکه میدانست اینبار شهید خواهد شد.
پدر و برادرم وقتی گریههای او را دیدند قبول کردند که برود.
قبل از آخرین اعزامش خوابی دیده و برای یکی از دوستان شهیدش به نام اصغر فروغی تعریف کرده و به او گفته بود: «تا هستم برای کسی نگو!»
گویا امام زمان در خواب به او گفته بود: «تو از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار میگیری و شهید میشوی و مثل مادرم حضرت زهرا قبری نداری!» دلیل گریهها و بیتابیهایش برای رفتن را بعداً از اینجا فهمیدیم.
🌷
🕊
شهید علیاکبر بردال از زبان خواهرشان خدیجه خانم در گفتوگو با سیروز سیشهید🎤
برادرم علیاکبر بسیار مهربان، باگذشت و بااخلاق بود. خانوادهدوست بود و بسیار متواضع در مقابل پدر و مادر.
به خاطر دارم هرگز ماهیانه یا پول دستی که از پدرم میگرفت را برای خودش نگه نمیداشت؛ سریع خوراکی میخرید و بین خواهر و برادرها تقسیم میکرد.
در تحصیل، فوقالعاده باهوش و بااستعداد بود. بسیار غیرت داشت و همیشه و در همه حال مراقب من و خواهرم بود؛ به نحوی که در بین دوستان و اقوام، این صفت پسندیده او به چشم میآمد.
هرگز از بیتالمال استفاده نکرد. شبهایی بود که با بچههای مسجد برای گشت، توی محله میرفتند. برای چراغقوه مسجد که باتری نداشت از خانه باتری برد و از باتری ای که در مسجد بود استفاده نکرد.
در زمان شروع انقلاب همراه با پدر و برادر بزرگترم در راهپیمائی حاضر میشد. وقتی رژیم بعثی عراق به ایران حمله کرد جزء اولین کسانی بود که به جبهه رفت.
از وقتی یکی از رفقایش اسیر شد دیگر خیلی کم به مرخصی میآمد. میگفت: «از پدر و مادرش خجالت میکشم که من زنده باشم و به مرخصی بیایم.»
او با سن کم، مرام مردانگی در عرصه جهاد را به نحو احسن به منصه ظهور رساند. بسیار دوست داشت همچون بانو فاطمه زهرا سلاماللهعلیها بینشان باشد و بسیار به مادرم میگفت: «در از دست دادن من و شهیدن شدن من گریه نکنید. چون شهید، زنده است و هرگز نمیمیرد.»
اما مادرم هنوز که هنوز است مثل اینکه شهادت برادرم هماکنون اتفاق افتاده باشد با شنیدن نام علیاکبر چشمانش بارانی میشود...
🌷
🕊
گزیدهای از وصیتنامه شهید جاویدالاثر علیاکبر بردال📝
ای ملت قهرمانپرور ایران!
تا میتوانید پشت امام را داشته باشید و باید اسلام ما به تمام دنیا صادر شود...
آری ای مادر مهربان!
در راه خدا و اسلام قامتت را استوار گردان و زینبگونه با آوای تکبیرت و پشتیبانی از امام همچنان پشت اسلام را داشته باش و فرزندانی به اسلام و انقلاب، تحویل ده که بعدها همچون رزمندگان اسلام در جبههها حاضر شوند و برای خدا و اسلام خدمت کنند.
و اما پدر جان!
تو مرا بزرگ کردی و با دل و جان به جبهه فرستادی تا برای اسلام خدمت کنم و از شهادت من هم مسلم است که ناراحتی به دل خود راه نمیدهی!
البته من لیاقت شهادت را ندارم ولی شاید یک روزی هم خدا مرا طلب کرد.
و اما پدرجان در سنگر کارخانهات چشم دشمن را کور کن و به فرمان امامت در سنگر کارخانه بمان و در راه اسلام مشت محکمی بر دهان یاوه گویان شرق و غرب بزن که دیگر از جای خود بلند نشوند و فرزندانی نیکو به انقلاب هدیه کن. من دیگر عرضم تمام است.
اگر باشد قرار آخر بمیرم
نمی خواهم که در بستر بمیرم
همیخواهم که همچون شمع سوزان
بریزم اشک در بستر بمیرم
خدایا کن شهادت را نصیبم
که همچون عون و جعفر خون بریزم
"خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار"
علی اکبر بردال📝
🌷
گمنامی، تنها برای شهرتپرستان دردآور است...
وگرنه
همه اجرها در گمنامیست...
هنگام شهادتت چو مادر بودی
رعنا و جوان چون علیاکبر بودی
هم قاری و هم نخبه و هم رزمنده
در اوج جوانیت دلاور بودی
✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
🕊🌷