امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۴۵ ق.ظ

شهید سجاد مرادی

🌺
نام و نام خانوادگی شهید: سجاد مرادی
تولد: ۱۳۶۱/۱۰/۲۸، روستای آورگان، شهرستان بلداجی، استان چهارمحال و بختیاری.
شهادت: ۱۳۹۴/۹/۱۶، خلصه، حوالی حلب، سوریه.
گلزار شهید: اصفهان، گلستان شهدا، قطعه مدافعان حرم.
🦋

🌺🎥
📚 یک سؤال ساده

روز موعود بود. روز رفتن. وقت خداحافظی، وقت دل کندن...
و فقط خدا می‌دانست چه در دلش می‌گذرد.
 فاطمه مثل یک فرشته خوابیده بود. خوب تماشایش کرد.
دستی به موهایش کشید و صورت کوچکش را بوسید. آرام صدایش کرد: «فاطمه جون! باباجونم! پا نمیشی دختر نازم؟!»
می‌خواست دخترش را بیدار کند و برای بار آخر برایش پدری کند. چشم از دخترش برنمی‌داشت.
زمان زود گذشت و صبحانه تمام شد و فاطمه با روپوش مدرسه و کیفی در دست آماده بود که برود.
اما بابا می‌خواست برای چند دقیقه هم که شده بیشتر او را ببیند.
سرویس مدرسه که رسید، فرصت تمام شد. دخترکش را سوار ماشین کرد.
فاطمه پرسید: «بابا برگشتنی خودت دنبالم میای؟!»
صورت بابا پر شد از لبخند؛ لبخندی که سد اشک‌های پدرانه‌اش بود.
فاطمه رفت و بغض بابا هم ترکید.
بابا باید می‌رفت تا هیچ دختری نترسد و آسیب نبیند. حتی اگر به قیمت یتیمی دخترکش تمام شود.

✍🏻هانیه نوری ۱۴۰۱/۱۱/۳۰
👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: فاطمه شعرا
🦋

🌺
تولد و کودکی

سجاد مرادی متولد ۲۸ دی ماه ۱۳۶۱ در روستای آورگان(سد چغاخور) از توابع بلداجی شهرستان بروجن استان چهارمحال و بختیاری چشم به جهان گشود .
آن روز برف شدیدی آمده بود و به دلیل نبود امکانات پزشکی و وسایل نقیله و… سجاد در خانه پدری به دنیا آمد.
از همان ابتدا زندگی سجاد با خدا شروع شد؛ به‌طوری که پدر و عموی سجاد که در حال ساخت مسجد امام سجاد(علیه‌السلام) در روستا بودند، اسم بچه را هم سجاد گذاشتند.
 سجاد تا ۴-۵ سالگی در روستا بزرگ شد و پس از آن با مهاجرت خانواده به شهر اصفهان در محله مفت‌آباد(روبه‌روی گلستان شهدا) ساکن شدند که‌ با توجه به اینکه زمان جنگ بود و شهدای زیادی برای خاکسپاری به آنجا می‌آوردند، سجاد روحیه‌ی خود را با شهدا پرورش داد.
 پس از آن به محله شمس‌آباد (پل چمران) آمدند و در آنجا سجاد در مدرسه عرفان مشغول تحصیل شد. در همین حین سجاد به واسطه ارتباط عموی خود که‌ با آنها زندگی می‌کرد، با مسجد و بسیج و … آشنا شد. سجاد از همان دوره تا روز خاکسپاری‌اش مسجد را رها نکرد.
🦋

🌺
نوجوانی و شکوفایی در بسیج

سجاد کارهای فرهنگی را در مسجد محل شروع کرد و در گروه‌های تواشیح، جلسات قرآن، کتابخانه‌ی پایگاه و... مسئولیت‌هایی را پذیرفت که به خوبی از عهده همه آنها برآمد.
او به عملیات و تیر و تفنگ و جنگ و‌... علاقه‌ی خاصی داشت و عضویت در بسیج فرصت خوبی بود تا استعدادهایش را بارور کرده و به مهارت تبدیل کند.
روحیه بسیجی‌اش اکثر شب‌ها او را با رفقایش به گلستان شهدا می‌کشاند تا روحش را با یاد و خاطره آنها صیقل دهد.
در اوج جوانی، رفیق صمیمی‌اش، حافظ کل قرآن، مجید امین‌الرعایا را در راه مسابقات قرآن مشهد، در اثر سانحه تصادف از دست داد. همان موقع بود که وصیت‌نامه‌ای نوشت و به دوستانش گفت: «من زیاد زنده نمی‌مانم و در جوانی خواهم رفت»...
او در همه مسئولیت‌های نظامی‌اش به خوبی انجام وظیفه می‌کرد و این علاقه خاص سجاد به نظام، انقلاب، امام و شهدا و مهم‌تر از همه رهبر انقلاب، باعث شد تا در سال ۱۳۸۱ جذب سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود.
🦋

🌺
زندگی با سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

اول بهمن ۱۳۸۱ بود که لباس سبز پاسداری به تن کرد؛ لباسی که از بچگی عشق و علاقه‌ی خاصی به آن داشت و در آخر مثل دو بال او را به آسمان رساند.
با دیپلم وارد دانشگاه افسری امیرالمومنین(علیه‌السلام) اصفهان شد و آنجا دوستان زیادی پیدا کرد. رفقایی که از آنها شهدای زیادی خونشان پای حرم ریخت.
مثل شهید محسن حیدری که از رفقای دانشکده‌اش بود و شهید سجاد حبیبی که یک هفته بعد از سجاد به شهادت رسید.
مدتی در تهران دوره دید و بعد از آن وارد لشکر عملیاتی ۱۴ امام حسین (علیه‌السلام) شد. همان لشکری که فرمانده‌اش سردار شهید حاج حسین خرازی بود.
سجاد در لشکر ۱۴ نیز دوستان زیادی پیدا کرد. دوستانی مثل مسلم خیزاب، علی شاه‌سنایی، سیدیحیی براتی، مرتضی زارع و حسین رضایی که همگی در کنار سجاد و یا با چند روز فاصله به شهادت رسیدند.
سجاد مرادی در سپاه مسئولیت‌های زیادی داشت. با این حال، بسیج را رها نکرد و مسئولیت های فراوانی از جمله آموزش حوزه ۷ امام موسی کاظم(علیه‌السلام) را بر عهده گرفت.
 در سال ۱۳۸۸ با راه افتادن فتنه به قصد براندازی نظام، او عاشقانه همچون دیگر همرزمانش از نظام و رهبری انقلاب دفاع کرد.
در سال ۱۳۹۰ با شدت گرفتن حملات ضدانقلاب به خصوص گروهک پژاک به کردستان، برای دفاع از میهن اسلامی عازم کردستان شد. آنجا چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت. اما کسی چه می‌دانست سرنوشت شهادت در حلب سوریه برایش نوشته شده نه کردستان ایران…

سجاد بسیجیان زیادی را در سطح استان اصفهان آموزش نظامی داده بود و هرجا می‌رفت یا هرکس او را می‌دید می‌شناخت. میان بسیجیان جایی نبود که‌ سجاد مرادی را نشناسند.
🦋

🌺
تشکیل خانواده

سجاد در سال ۱۳۸۴ با دختری مؤمن و مذهبی از بستگان خود ازدواج کرد. در آبان ۱۳۸۵ جشن عروسی ساده‌ای در منزل پدرش برگزار کرد. مجلسی که نه ریخت و پاشی داشت و نه چشم و هم‌چشمی. مجلسی ساده وبی‌ریا و زیبا.
همان جا در منزل پدرش ساکن شد و در سال ۱۳۸۷ خداوند دختری به نام «فاطمه‌زهرا» به او داد. دختری که روز جشن تکلیفش با سالگرد تولد پدر شهیدش یکی در آمد…
 ۲۸ دی ماه ۱۳۹۵ تولد سجاد بود و فاطمه‌زهرا به سن تکلیف رسید. در همین حین ماموریت‌های سجاد به کردستان و… همه ادامه داشت و سجاد با توجه به داشتن دختری کوچک، دلبستگی‌های دنیایی‌اش را زیر پا گذاشت و برای دفاع از دین و میهن رفت.
🦋

🌺
شهادت

سرانجام در آبان ماه ۱۳۹۴ پس از وداع با دوستان شهیدش طبق تعبیر زیبای خودش، عازم جبهه نبرد اسلام و آمریکا شد و پس از پیکار بسیار در تاریخ ۱۶ آذر ماه، در منطقه خلصه، حومه حلب، در اثر اصابت موشک عناصر کتائب ثوارالشام با تانک و برخورد ترکش به پشت سر به فیض شهادت رسید.🕊

روحش شاد و نام و یادش زنده و جاوید باد.
🦋

🌺
وصیت‌نامه📝

بسم رب الشهدا و الصدیقین

مرگ پلی است به سوی جهان ابدیت و ان‌شاالله این پل با شهادت رقم بخورد.

صبر در مصیبت، اجر عظیم الهی را دارد؛ در مصیبت‌ها فقط برای امام حسین(علیه‌السلام) گریه کنید.
۲ روز روزه بدهکارم. ۱ سال از مالم برای روزه و نماز صرف شود.
یک سوم مال قانونی بنده را صرف ایتام، هیئت‌های سیدالشهدا(علیه‌السلام)٬ فقرا و امور خیریه کنید.
در قبرم تربت سیدالشهدا، شب اول قبر نماز وحشت، زیارت عاشورا فراموش نشود.
از همه اقوام، دوستان و آشنایان طلب حلالیت دارم.
پدر و مادر عزیز! هیچ‌وقت نتوانستم خدمتی به شما بکنم حلالم کنید.
همسر عزیزم که همیشه رنج داده‌ام شما را؛ حلالم کنید.
فرزند عزیزم را به درس خواندن، تقوای الهی، نماز و حجاب توصیه می‌کنم. حلالم کن.
خواهرانم و برادرم حلالم کنید.
رهبر عزیزم را که راه امام عصر را ادامه می‌دهد فراموش نکید و یاریش نمائید.
از ۱۳۹۴/۰۴/۱۸ به بعد خمس مالم را حساب کنید.
در صورت امکان آشنایان ۱ روز برایم نماز قضا بخوانید.
بدهکاری‌هایم در سررسید موجود است.
وکیل پدرم می باشد(در کلیه امور پولی)

والسلام📝۱۳۹۴/۰۸/۱۶

🦋

و شهـــادت نـــام گـــرفـتـــ؛
 وقـــتی قـلـبی...
 از شـــدت شـــوقِ وصـــال،
تپیـــدن را...
فرامـــوش کـــرد.!!!
🦋🌺

هرکس می‌تواند برای من یک روز نماز قضا بخواند. ان‌شاءالله آن طرف برایش جبران می‌کنم.📝

همچون رقیه دخترکی داشت مثل ماه
بر دوش مهربان پدر بود گاه‌گاه
تنها به فکر دخترکش او ولی نبود
 از آن زمان که گشت علمدار این سپاه

✍🏻ملیحه بلندیان
🦋🌺

نظرات (۱)

یک سال بچه محل بودم باهاشون کلا باصفا بود داش مشتی و خوش مشرب جوری که دلت میخواست همیشه کنارش باشی و از حرف زدناش لذت ببری و بخندی فقط تیکه های جالب میگفت انگار جواب متلکهایی که دوستاش از سر شوخی بهش میگفتند تو آستینش بود مثل بقیه اصفهانی ها منتها من اهل نماز و مسجد نبودم برای همین کمتر میدیدمشون اما با برادرشون احسان هم همکلاس بودم هم همسن و با اینکه از حسادت بدم میاد و پیشرفت و موفقیت بقیه باعث سربلندیه برام که رفیقم یا آشنا و فامیل منه که فلان چیزو داره خریده بهش رسیده تو داشتن چنین برادری به احسان حسودیم شد
روحت شاد سجاد منتظر تلافی کردنت هستم که قول دادی فقط این دنیا مثل خودت بشم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی