امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
دوشنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۲، ۰۲:۱۴ ب.ظ

شهید حمید پورنوروز

🇮🇷🕊
نام و نام خانوادگی شهید: حمید پورنوروز
تولد: ۱۳۶۱، لاهیجان.
شهادت: ۱۴۰۱/۸/۱۲، اغتشاشات خیابانی، لاهیجان.
گلزار شهید: گلزار شهدای لاهیجان.
🕯

🦋🎥
📚 آرام در آغوش مادر

صدای کوبیده شدن ماشین به در خانه، در کوچه‌ پیچید. حمید ایستاد و از موتور پیاده شد. لیدرهایی که اغتشاشات امشب را هدایت می‌کردند وارد خانه شدند؛ به پشت سر نگاه کرد تا ببیند همراهانش رسیده‌اند یا نه! ثانیه‌ها انگار سینه‌خیز حرکت می‌کردند؛ تمام اتفاقات این چند سال اخیر در سرش با سرعت مرور شدند. مبارزه‌اش با پژاک، کمک به کادر درمان در کرونا، دفاع از حرم بی‌بی زینب و حالا هم اینجا میان خیابان‌های ملتهب شهر لاهیجان...
صدای جیغ پیرزن را که شنید تاب نیاورد. آخرحمید روی ناموس حساس بود...
برای کمک به داخل خانه رفت، بی‌رحمی سر و شکل ندارد زن و مرد و نوجوان و جوان نمی‌شناسد، بی‌رحمان هر کدام به شکلی به او حمله کردند...

آن شب، پیکر غرق خون و غریب حمید پورنوروز با زمزمه‌های یا زهرایش در گوشه‌ای از شهر آرام گرفت...

✍🏻زهرا فرح‌پور ۱۴۰۱/۱۱/۷
👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🌹

🇮🇷🕊
 روضه‌خوان می‌خواند «غریب گیر آوردنت» و حاضران ناله می‌زنند؛ اما این بار برای شهدای مدافع امنیتی که علی‌اکبرهای زمانه خویش شدند و روضه مجسم گودال قتلگاه.

شهید «حمید پورنوروز» یک بسیجی بود که درآمد خودش را از طریق کارگری و جوشکاری به دست می‌آورد اما مشکلات و گرفتاری‌های زندگی، او را از زندگی واقعی غافل نکرده بود؛ لذا هرجا که مشکلی پدید می‌آمد، او برای حل آن مشکل پای کار بود.

 در صحنه‌هایی مانند درگیری با گروه تروریستی پژاک در شمال غرب کشور، حضور در بیمارستان‌ها در زمان کرونا و کمک به کادر درمان، حضور در سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب(سلام‌الله‌علیها) و دفاع از ناموس شیعه حضور داشت.

ظهر روز شهادتش، قبل از رفتن به خیابان‌های شهر به دوستانش گفته بود «به روضه‌خوان بگویید برای ما چند خطی روضه بخواند.» انگار می‌دانست خبرهایی در راه است!

۱۲ آبان ماه ۱۴۰۱ دقیقاً ۲ روز بعد از عروسی دخترش، آشوبگران برای تجمع، فراخوان‌ها داده بودند و مدافعان امنیت مردم هم در مقرّ نشسته و آماده‌باش بودند تا اینکه یکی از آن‌ها به شوخی گفته بود: «امشب شب شهادت است یکی از ما شهید می‌شود.» آقا حمید در حال چای ریختن برای دوستانش بود؛ همان شخص رو به حمید گفته بود: «امشب نور بالا می‌زنی‌‌ها! امشب شب توست!» همه خندیده بودند چون کسی انتظار نداشت حمید به این زودی آن‌ها را ترک کند و به درجه رفیع شهادت برسد و آن‌شب واقعاً شب او باشد.
🕯

🇮🇷🕊
ساعت حدود ۱۸:۴۵ بود که صدای بی‌سیم بلند شد. فرمانده گفت: «بچه‌ها بیایید! آشوبگران در حال بستن خیابان‌ها و آتش زدن سطل آشغال‌ها هستند، خودتان را برسانید.»
حمید پورنوروز که عضو تیم موتوری بود، به سمت خیابان کاشف حرکت کرد.

آشوبگران با شنیدن صدای موتور بچه‌های گردان فرار کردند؛ لیدرهای اصلی به سمت یک کوچه فرار کردند اما وقتی متوجه بن‌بست بودن کوچه شدند و دیدند راه فراری ندارند، درب یک منزل را شکسته و وارد آن منزل شدند.

موتور حمید زودتر از بقیه دوستانش به آن کوچه رسید. حمید با شنیدن صدای پیرزنِ صاحب‌خانه که از ترس فریاد می‌زد نمی‌توانست منتظر بماند تا بقیه دوستانش برسند؛ از موتور پیاده و وارد منزل ‌شد.

تعدادی از آشوبگران پشت درب منزل ایستاده‌ و نمی‌گذاشتند رفقای حمید وارد منزل شوند. اینجا بود که حمید تنهای تنها ماند بین یک عده آدم بی‌رحم...
با هرچه که در دست‌شان بود حمید را زدند. یکی با سنگ به سرش و دیگری با چاقو به گردنش و چند نفری هم به جان پهلویش افتادند...
آنجا بود که ندای «سلام بر مادر» بلند شد و حمید که آن شب دنبال روضه‌خوان سرور زنان دوعالم بود، خودش روضه مجسم مادر شد؛ روضه‌ی «غریب گیر آوردنت!»

کسانی که حمید را به بیمارستان رساندند می‌گفتند او مدام زیر لب «یا زهرا» را زمزمه می‌کرد تا به شهادت رسید.

البته عده‌ای بی‌رحم‌، بعد از شهادتش هم به او رحم نکردند و هرچه خواستند راجع به او گفتند اما شهید مظلوم حمید پورنوروز جاودانه شد و خودش را به صف یاران امام حسین(علیه‌السلام) رساند و قطعاً خداوند انتقام خون او و امثال او را خواهد گرفت.
🕯

🇮🇷🕊
متاسفانه در زمان شهادت شهید حمید پورنوروز و در مورد نحوه شهادت ایشان در فضای مجازی، تحریفاتی صورت گرفت؛ مبنی بر اینکه منزل مذکور، منزل این شهید بزرگوار بوده و اینکه همسر و فرزندشان در زمان و مکان مجروح و شهید شدنِ ایشان حضور داشته‌اند، اما این خلاف واقعیت است و اساساً محل زندگی شهید با محل شهادتشان فاصله زیادی دارد.
🕯

🎞مستند حیاط خون.
🎥روایتی از زندگی و شهادت شهید حمید پورنوروز
📺پخش از شبکه استانی باران
🗓۲۴ آذر ۱۴۰۱
🇮🇷🕯

روایت شهادت از زبان همرزمان شهید

🇮🇷🕯

حاج قاسم سلیمانی که شهید شد من حامل خبر شهادتش برای حمید بودم. نیم ساعت نشست توی ماشین و گریه کرد. آرزو داشت یک روز هم مردم، همان‌طور با غرور، زیر تابوت او را بگیرند.
می‌گفت: «یعنی می‌شود یک روز عکس مرا هم کنار عکس حاج قاسم بگذارند؟!»

راوی: برادر شهید🎤

🇮🇷🕯

از کوچه آمد ناله‌ی زهرای اطهر
پهلوی خونین تو در دامان مادر
با هرچه سنگ و دشنه بی‌رحمان دریدند
پشت دری جسم تو را از پای تا سر

✍🏻ملیحه بلندیان
🇮🇷🕯

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی