شهید محمدرضا ابراهیمزاده کویری
نام و نام خانوادگی: محمدرضا ابراهیمزاده کویری
تولد: ۱۳۴۳/۸/۱۴، کاشان.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۵، شلمچه.
گلزار شهید: گلزار شهدای دارالسلام گلابچی کاشان.
🍎🕯
🎥
📚 آخرین شب
امشب پرِ حرفم. اما زبونم بند اومده. میخوام این شب آخری خوب تماشات کنم؛ ازت چشم برندارم تا نگاهم پر بشه از تو. شاید دیگه روی ماهتو نبینم.
محمدرضا جانم! تو بخواب؛ اما بذار من بشینم بالای سرت و باهات حرف بزنم.
توی این چند سالی که پناه و تکیهگاه قلبم شدی خیلی چیزا یادم دادی.
یادته بهم میگفتی هرکی میخواد شهید بشه چند روز به شهادتش یه نورانیت خاص میاد تو چهرهاش؟!
اون روز، توی اون بیمارستان، بالای تخت اون بسیجی زخمی بینام و نشونی که با هیچکس جز تو حرف نزد و میخواست سریع برگرده جبهه، تو بهم گفتی: «خانم! بیا ببین این بنده خدا از همون نورهایی تو صورتشه که امروز و فردا شهید میشهها!» و چند روز بعدش خبر شهادتش رو آوردن.
اون روز، من برای اولین بار، اون نور رو توی صورت اون بسیجی دیدم و حالا امشب عین اون نورانیت رو توی چهره تو...
محمدرضای من! باشه برو. خدا بههمرات، ولی من و میثمت رو فراموش نکن. هوای دلمونو داشته باش...
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۱/۱۰/۱۷
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🍎🕯
مثل خیلی از نوزادانی که آن روزها امام خمینی وعده سرباز انقلاب شدنشان را داده بود، در یکی از روزهای سرد آبان ماه سال ۱۳۴۲، در محلهای که کاشانیها هنوز به نام «پشت مشهد» میشناسند، در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد.
پدرش کارگر کارخانه و مردی زحمتکش بود.
محمدرضا از همان کودکی با دیدن عکسهای امام ارادت خاصی به او پیدا کرده بود و همین مسئله شوری عجیب را در وجودش شعلهور میساخت.
شوری که پای او را به تظاهرات ضدشاهنشاهی باز کرد و تا آتش زدن عکس شاه و فرح و بالا بردن عکس حضرت امام در خیابانها پیش برد.
مادربزرگش او را نسبت به دیگر نوههایش جور دیگری دوست داشت؛ آنقدر که همیشه، در مبارزات سیاسی او، بیم از دست دادنش را داشت.
با همه این احوال محمدرضا را نه دلسوزیهای مادربزرگ و نه رفتارهای بازدارنده پدر، نتوانست خانهنشین کند. او در این مسیر رشد کرد تا انقلاب اسلامی به پیروزی رسید.
🍎🕯
محمدرضا ابراهیمزاده، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به نهاد مقدس سپاه پاسداران ملحق شد و در بحبوحه جنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۱ به کردستان رفت.
دیماه ۱۳۶۲ بود که با دختری از همشهریهای خودش، ازدواج کرد و پس از آن فتحباب جدیدی در فعالیتهای مبارزاتیاش آغاز شد.
در این راستا مأموریت نظامی_فرهنگی خود را در مناطق محروم و شهرهای مختلف استان سیستان و بلوچستان پی گرفت و در مبارزه با اشرار نیز خوش درخشید.
همسرش در هر حال کنارش بود و در شرایط خاص مأموریتهای پیدرپی که برایش پیش میآمد او را همراهی میکرد. ۷ ماهه باردار بود که با محمدرضا راهی ایرانشهر شد.
آن روزها مأموریتهای محمدرضا در شهرهای چابهار، کنارک، و زاهدان به پایان رسیده و به ایرانشهر انتقال یافته بود.
پس از گذشت دو ماه، همسرش برای وضع حمل به کاشان رفت؛ اما دیری نپایید که همراه نوزاد ۴۰ روزهاش، مجددا به ایرانشهر بازگشت.
محمدرضا ابراهیمزاده، در آن زمان، مسئول آموزش بسیج بود و به همین دلیل با جبهه رفتنش موافقت نمیشد. چرا که در آنجا به وجودش نیاز بیشتری بود. اما از آنجایی که خدمت در هیچ مکانی مثل جبهه، روح پرشور او را آرام نمیکرد پس از اصرار و تلاش فراوان، بالاخره توانست از مافوق خود اذن میدان بگیرد و همزمان با شروع عملیات کربلای ۵، از لشگر ۴۱ ثارالله زاهدان، به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شود.
تنها یادگار زندگی مشترکشان «میثم»، ۲ساله بود که با رفتن پدر به جبهه، همراه مادرش از ایرانشهر به کاشان مراجعت کردند.
آنها هنگام وداع، هرگز گمان نمیکردند که این آخرین دیدارشان باشد.
🍎🕯
پای حرفهای همسر شهید در گفتگو با سیروز سیشهید🎤
مادر و پدر محمدرضا که به خواستگاریام آمدند شیفته نجابت و ایمانشان شدیم. برای پدر و مادرم هم فقط همین مهم بود. انسانیت!
پس از کمی تحقیقات و پس از چند جلسه صحبت و آشنایی، من و محمدرضا با برگزاری مراسمی ساده، به عقد هم درآمدیم. روز بعد از عقد، محمدرضا به جبهه رفت و گریههای بیامان من شروع شد. عجیب دوستش داشتم!
بالاخره بعد از بیست روز آمد و به من گفت: «میخواهم به ایرانشهر بروم. حاضری دنبال من بیایی؟!» من که علاقهی زیادی به محمد و شغل او داشتم پذیرفتم اما نمیدانستم چه راه پرفراز و نشیبی را پیش رو دارم! چه چیزهایی را باید با چشمانم ببینم و قرار است چه زندگی سخت و دشواری را طی کنم! فقط میدانستم که او همه تلاش خود را به خاطر حفظ اسلام، قرآن و ناموس این مملکت میکند. من هم دوست داشتم در این راه به او کمک کنم و همیار او باشم.
پس از گذشت هشت ماه، خانهای سازمانی به او دادند. اثاثمان را جمع کردیم و به ایرانشهر رفتیم. آن موقع من هفت ماهه باردار بودم.
دو سال آنجا بودیم. وقتی به کاشان برگشتیم خوشحال بودم از اینکه میخواهم زندگی جدیدی را شروع کنم؛ اما محمدرضا که عشق جبهه در سر داشت آرزوهای دیگری را در سرش میپروراند.
کارهایش را انجام داد و رفت. پس از دو بار تماس و نوشتن نامه، متوجه شدم عملیات کربلای ۵ شروع شده و او و دوستانش که خطشکن بودند باید در آن شرکت کنند.
از آن به بعد، دیگر خبری از محمد نیامد؛ تا اینکه دوستش خبر شهادت او را برایمان آورد. نتوانسته بود او را به عقب برگرداند. محمدرضا، همانجا در کانال ماهی مانده بود.
پس از هشت ماه فراق، پیکر پاکش را به کاشان آوردند.
آخرین جملات من و محمدرضا درکنار پیکری که چیزی جز چند تکه گوشت و استخوان از آن نمانده بود این بود که: «محمدرضا جان! قسمت میدهم که من را در آخرت شفاعت کنی؛ از خدا بخواه کمکم کند تا بتوانم فرزندمان را آنطور که دوست داری، بزرگ کنم. عزیز دلم! شهادتت مبارک.»
🍎🕯
ماجرای شهادت شهید از زبان همرزمش:🎤
در عملیات کربلای ۵ در کانال ماهی، کمی آنطرفتر از من پناه گرفته بود.
من صدایش میزدم: «محمد» و او صدا میزد «حمید!» که ناگهان صدایش قطع شد.
رزمنده زخمی که آنجا افتاده بود به من گفت: «برادر! دوستت افتاد.»
رفتم بالای سرش. از روی زمین بلندش کردم. پیشانیاش تیر خورده بود. خون را از روی چشمانش پاک کردم و گفتم: «نگران نباش محمد! چیزی نیست خودم میبرمت عقب.»
به جیبش اشاره کرد. دست بردم سمت جیبش. عکس میثم پسرش توی جیبش بود.
همانجا توی بغلم شهید شد. مقداری از راه را آوردمش عقب که ناگهان موج انفجار مرا گرفت. مجبور شدم بگذارمش زمین و برگردم...
❇️ گفتنی است پیکر مطهر شهید محمدرضا ابراهیمزاده کویری، بعد از گذشت ۸ ماه از شهادتش، به آغوش همسر و تنها فرزندش بازگشت.
🍎🕯
یاد و خاطرش گرامی باد.🍎🕯
فرازی از وصیتنامه شهید محمدرضا ابراهیمزاده کویری 📝
امام را دعا کنید و نماز را به جماعت بخوانید. در نماز جمعه شرکت کنید...
و در دعای کمیل و توسل که برقرار میشود شرکت کنید که این دعاهاست که به ملت ما پیروزی میدهد.
پیامم به مادرها این است که جلوی بچههایشان را نگیرند. اگر مادرها جلوی بچههایشان را بگیرند در آخرت جواب حضرت زهرا را چی خواهند داد؟!
مادرها باید بچههایشان را مثل علی اکبر به میدان بفرستند و دلهایشان را گرم کنند و پیام دیگران به مسئولین کشور این که همیشه در خط امام باشند و کسانی که منافقین در ارگانهای انقلابی نفوذ کرده را پاکسازی کنید چون در بعضی از ارگانها عدهای هستند که با روحانیت مخالفند بلکه با اسلام مخالفند. بعضیها با امام جمعهها مخالفند بلکه با امام مخالفند. اینها با نام یک ارگانی که امام روی آن تکیه دارد دارند به این انقلاب ضربه میزنند.
من از مسئولین میخواهم که این حرفها را پشت گوش نیندازند بلکه هرچه سریعتر رسیدگی شود و از روحانیت و امام جمعه کاشان حضرت آیت الله یثربی میخواهم که در مراسمها و نماز جمعهها به رسوایی این منافقین بپردازند؛ این خودفروختگان را از این ارگانهای انقلاب اسلامی بیرون کنند...
🍎🕯
قسمتی از وصیتنامه شهید، از زبان خواهرزادهاش📽🎤
🍎🕯
گر کشته شوم به راه اسلام و وطن
برباد رود ز کشته، خاکستر تن
من زندهام و ز عمق جان میگویم
پاینده بُود، رهبر فرزانهی من
✍🏻ملیحه بلندیان
🍎🕯