شهید آرمان علی وردی
🌸🍃
نام و نام خانوادگی شهید: آرمان علیوردی
تولد: ۱۳۸۰/۴/۱۳، تهران.
شهادت: ۱۴۰۱/۸/۶، تهران.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلامالله علیها، قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۷، شماره ۱۵.
🕯🏴
🍃🌸
📚 یاد انگشتری تو شده داغ دل ما
گنبد را که دید، لبخندی زد و اشکهایش سرازیر شد. بالاخره به یکی از دو آرزویش رسیده بود. اربعین، پای پیاده، کربلا...
فقط مانده بود یک آرزوی دیگر، خودش را زیر قبه رساند و...
«الهی به حق سیدالشهدا مرگ من را شبیه اربابم قرار بده و من را با سر و روی خونی به پابوس اباعبدالله برسان.»
میگویند استجابت دعا زیر قبه سیدالشهدا ردخور ندارد.
میگویند غریب گیر آوردندش.
میگویند بالغ بر ۴۰ نفر به یک نفر حمله کردند.
میگویند با هرچه در دست داشتند او را زدند.
میگویند به انگشترش هم رحم نکردند.
میگویند عریانش کردند.
میگویند لحظات آخر ذکر الهی رضاً برضائک بر لب داشت.
آرمان راه رسیدن به آرزویش را بلد بود.
✍🏻الهه قهرمانی ۱۴۰۱/۱۰/۲۵
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: فاطمه شعرا
🕯🏴
🌸🍃
آرمان علیوردی، سیزدهم تیرماه سال ۱۳۸۰ در شهر تهران به دنیا آمد. از کودکی با تربیت و هدایت خانواده خصوصا پدر که جانباز شیمیایی بود اهل مسجد و هیأت شد و پس از آشنایی با مجموعهی کانون امام علی علیهالسلام در محله شهران تهران، پیوسته پای ثابت برنامههای آن از جمله جلسات قرآنش بود.
۱۴ سال بیشتر نداشت که به همراه دوستانش در جلسات اخلاق و انس با معارف قرآن و عترت اساتیدی چون حضرت استاد حاج آقا جاودان و جناب استاد حاج آقا میرهاشم حسینی شرکت میکرد.
🕯🏴
🍃🌸
توفیق زیارت عتبات عالیات و کربلای معلی در نوجوانی قسمت او شد.
همزمان در ایام تحصیل در دبیرستان، مسئول فضاسازی هیأت شبابالمهدی شد. طی دو سال که مراسمات در منزل پدرخانم شهید مدافع حرم، عبدالله باقری برگزار میشد آرمان مرتب به امورات هیأت رسیدگی میکرد تا چراغ مجلس سیدالشهداء علیه السلام خاموش نشود.
🕯🏴
🌸🍃
پس از دیپلم در رشته مهندسی عمران پذیرفته شد. اما به دلیل دغدغههای بیشمار فرهنگی و آرمانهای والای دینیاش با مشورت بزرگان از دانشگاه انصراف داد و در سال ۱۳۹۹ وارد حوزه علمیه آیتالله مجتهدی(ره) شد تا در لباس مقدس روحانیت و سربازی امام زمان ارواحنا فداه، به اسلام و مکتب ائمهاطهار علیهمالسلام و انقلاب اسلامی خدمت کند.
🕯🏴
🍃🌸
سال آخر خیلی دغدغه داشت. چند ماه قبل شهادتش دائم زنگ میزد و پیام میداد که بیا صحبت کنیم.
بین صحبتهایمان مدام میگفت:
«بعضی حرفها اذیتم میکنه. اینکه بعضیها هروقت من یا خانوادهام رو میبینن، میگن: چرا پسرتون رو فرستادید حوزه؟! آیندهش خراب شد... فلانی تو فامیل یا دوستای هم سن و سالش پزشکی و مهندسی و... میخونن، آرمان چی؟!»
با او صحبت کردم و دلداری دادم؛ گفتم: «اکثر طلاب رو بهشون از این حرفها میزنن؛ که اساس درستی نداره؛ فقط زخمزبانه. اما با وجود همه این سختیها باید پای اسلام و انقلاب ایستاد.»
چند روز بعد زنگ زد و گفت:
«فکرهامو کردم... هیچ مسیری بهتر از طلبگی امام زمان(عج) نیست؛ هرکس هم هرچی میخواد بگه؛ حالا که این توفیق رو بهم دادن، منم کم نمیذارم...»
واقعا هم کم نگذاشت...
✍️ رفیق طلبه
🕯🏴
🌸🍃
او از همان ابتدای طلبگی به خوبی نشان داد که سطح دغدغهها و آرمانهایش، فراتر از درس و حجرهنشینی است.
به وقت درس، شاگردی بااستعداد بود و در مواقع بحران، خادمی مخلص و سربازی مطیع.
سیل و زلزله بیتابش میکرد. فکر و خیال گرفتاری مردم، خواب و خوراک را از او میگرفت؛ لباس جهاد به تن میکرد و دل به کوه و بیابان میزد. او میدانست در مواقع ضرورت، جای درس و بحث و تکلیف عوض میشود.
آرمان درس و جهاد را به خوبی با هم جمع کرده بود. اینکه تشخیص بدهی در حجره بنشینی یا میان گلولای سیلاب باشی درسی بود که از مرادش امام خامنهای (مدظلهالعالی) گرفته بود.
🕯🏴
آرمان علیوردی در سفر جهادی با دوستانش
🍃🌸
او این مطلب را سرلوحه زندگی خود میدانست که کار باید برای خدا باشد. بزرگ و کوچکیاش اصلا مهم نیست. برای همین بود که وقتی شب قدر، مهدکودک هیأت، احتیاج به نیرو داشت بیدرنگ پذیرفت که احیاء آن شب را تا سحر در کنار هیاهوی کودکان سپری کند.
اصلا هرجا که کاری به دور از خودنمایی بود آرمان را آنجا میشد پیدا کرد.
🕯🏴
آرمان از غیبتکردن و دروغگفتن بسیار متنفر بود. اگر جایی، غیبت میکردند اول از عواقب آن مفصل توضیح میداد... و اشاره میکرد که غیبت چقدر گناه بزرگی نزد خدا محسوب شده و به چه اندازه غیرقابل بخشش است!
او میگفت: «هر چیزی که برای خودت نمیپسندی برای دیگران هم نپسند...»
اگر ادامه میدادند، آرمان آن جمع را ترک میکرد.
🎤 به روایت مـادر شهیــد
🕯🏴
میگفت:
بسیجی خامنهای بودن
از سرباز خمینی بودن
سختتر است...!
🕯🏴
🍃🌸
مادر شهید آرمان عزیز در گفتگو با سیروز سیشهید🎤
من و آرمان اختلاف سنی زیادی باهم نداشتیم. قبل از اینکه پسرم باشد، برایم هم پدر بود هم برادر و هم نمونه یک دوست و رفیق صمیمی. همیشه آرزو داشتم صاحب فرزندی سالم و صالح باشم. هرچه بزرگتر میشد مرا به آرزوهایم نزدیکتر میکرد. آرمان واقعاً یک فرشته بود. هر آنچه را که یک انسان صالح باید در خود میداشت خداوند در وجود او به ودیعه گذاشته بود. از ادب و خوبیها چیزی کم نداشت. همیشه به او میگفتم: «آرمان جان! من به تو افتخار میکنم پسرم!» او هم در جوابم میگفت: «این که چیزی نیست مادر جان. کاری میکنم که بیشتر از اینها به من افتخار کنی!»
🕯🏴
🍃🌸
و اما ماجرای آن شب آفتابی سخت!
شب غربت و مظلومی
صبح چهارشنبه ۴ آبان مثل روزهای گذشته، آرمان در درسهای حوزه شرکت کرد. پیامهای خوبی از سطح شهر تهران مخابره نمیشد. آشوبگران در چند نقطه تجمعاتی همراه با تخریب اموال عمومی برپا کرده بودند.
ظهر بعد از اتمام کلاس، آرمان وسایلش را جمع کرد و از طلبهها خداحافظی کرد. دوستانش به شوخی گفتند: «شهید نشی!؟ صبر کن آخرین عکس را هم ازت بگیریم!» اما آرمان گویا افق نگاهش جای دیگری بود. با رفتار و الفاظی متواضعانه دوباره خداحافظی کرد و با عجله از حوزه خارج شد و خود را به بچههای گردان امام علی علیهالسلام رساند. نماز مغرب را در مسجد به جماعت خواند.
درگیریها در شهرک اکباتان بالا گرفته بود. عدهای فتنهگر جهت هتک حرمت برخی شهروندان محترم و مردم مظلوم، تجمع کرده و با شعارهای وقیحانه دست به آشوب و تخریب زده بودند.
آرمان به همراه تعدادی از بسیجیها برای شناسایی و ساماندهی اوضاع به فاز یک اکباتان رفتند.
پرتاب سنگ از بالای برخی ساختمانها موجب جدایی او از تیم شناسایی شد. در چشم برهم زدنی غریبانه محاصرهاش کردند؛ اغتشاشگران از همه طرف به او حمله میکردند. با سنگ و چوب و لگد، با هرچه که دستشان رسید میزدند و فیلم میگرفتند و فحاشی میکردند!
کربلایی به پا شده بود! غریب گیر آوردنش! لباس از تنش در آوردند؛ با تهدید و شکنجه از او خواستند به حضرات اهل بیت علیهم صلوات الله و حضرت آقا هتاکی کند! اما هیهات که تربیت شدهی مکتب سیدالشهداء سلاماللهعلیه، دست از اعتقادات قلبیاش بکشد و جانش را به بهایی ناچیز بخرد!
آرمان زیر بار حرف اراذل و اوباش نرفت و بلای بزرگ را به جان خرید. شکنجه شدت مییافت و بدن پاکش با ضربات مکرر چاقو پاره پاره میشد تا در نهایت با کوبیدن تکه بلوکهای سیمانی به سر مطهرش، به کما رفت! کفتارها بدن نیمه جانش را روی زمین میکشیدند و در گوشهای از شهرک تنها رها کردند. پس از ساعتی پیکر پر زخم و کبود و تقریبا بیجان آرمان به بیمارستان منتقل میشود.
و سرانجام صبح جمعه ششم آبان ۱۴۰۱ آرمان عزیز به سبب شدت جراحات و آسیبها در سراسر بدن مطهرش، چونان مولایش سیدالشهداء با قتل صبر به فیض شهادت نائل آمد و در آغوش خونین اباعبدالله الحسین علیهالسلام آرام گرفت.
بدن چاک چاک و کبود برادر شهیدمان تا ابد سندی بزرگ بر مظلومیت ملت شهید پرور ایران و فرزندان امام خامنهای و رسوایی مدعیان دروغین آزادی و حقوق بشر است.
🕯🏴
مادرِ آرمان توی معراج میگفت: آرمان یادته همیشه مداحی غریب گیر آوردنت رو گوش میکردی؟!
دیدی آخرش غریب گیر آوردنت مامان!😭💔
🕯🏴
مادر بزرگوارت میگفت که وقتی رسیدم بالای سر آرمان و دیدمش اول نشناختمش...
الهی بمیرم مگه چطور زدنت که مادرت نشناختت..؟!
🕯🏴
و شهادت نام گرفت وقتی خدا کسی را کشت
از شدت عشق...♥️
🌸🍃
حدود یک ماه قبل از شهادتش بود؛ آرمان با ماشین آمده بود حوزه. آخر هفته بود و همه به خانههایشان میرفتند.
آرمان هم موقع رفتن به من گفت: «من اول میرم گلزار شهدا و بعد میرم خونه، اگه میخوای بیا با هم بریم.»
باهم راهی شدیم... به زیارت چند شهید رفتیم و برای زیارت آخر کنار مزار شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی رسیدیم؛ قطعه پنجاه.
بالای سر مزارش ایستادیم. آرمان خسته شده بود. نگاهی به اطراف انداخت و وقتی دید کسی نیست، بالای سر شهید زبرجدی دراز کشید (درست محل دفن بعد شهادتش) و با لبخند گفت: «حاجی چی میشه ما شهید بشیم و ما را بیاورند اینجا...»
الحمدلله که آرمان به آرزویش رسید و الان هم کنار این همین شهید عزیز دفن شده...
🎤به نقل از دوست شهید
🕯🏴
🌸🍃
آن طلبهی جوان، طلبهی شهید جوان در تهران، آرمان عزیز! او چه گناهی کرده بود؟!
طلبهی جوان، دانشجو بوده آمده طلبه شده، متدیّن، مؤمن، متعبّد، حزباللهی، شکنجه کنند زیر شکنجه او را بکشند، جسدش را بیندازند در خیابان، اینها کارهای کوچکی است؟!
اینها کهاند؟ این را باید فکر کرد؟ اینها کهاند؟ این بچههای ما که نیستند، این جوانهای ما که نیستند، اینها کهاند؟ از کجا دستور میگیرند؟ چرا این کسانی که مدّعیِ حقوق بشرند اینها را محکوم نکردند؟ چرا قضیهی شیراز را محکوم نکردند؟ اینها طرفدار حقوق بشرند؟!
مقام معظم رهبری ۱۴۰۱/۸/۱۳🎤
🕯🏴
آهای کوه غیرت
آقای آرمان علیوردی
صدامونو داری؟
خواستم بگم
ممنون که بهمون یادآوری کردی
تا کجا پای باورامون بایستیم...
📣 کانال شهید آرمان علیوردی در پیامرسان ایتا
🕯🏴
الهی! بحق آرمان ۲۱ ساله دعاهای شب ۲۱ ماه رمضان همه ما رو قبول درگاهت بگردان.🤲🏻
🕯🏴
آرمانش انقلاب و بر لبش ذکر علی(ع)
روی لوح سینهاش نور حقیقت منجلی
پاسدار کشورش بود و مطیع رهبری
عاقبت هم شد فدای شأن والای ولی
✍🏻فاطمه شعرا
🕯🏴