امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
دوشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۲ ق.ظ

شهید قدیر سرلک

🦋
نام و نام خانوادگی شهید: قدیر سرلک
تولد: ۱۳۶۳/۶/۱۳، تهران.
شهادت: ۱۳۹۴/۸/۱۳، حلب، سوریه‌.
گلزار شهید: گلزار شهدای پاکدشت.
🕯

🦋🎥
📚 آرزوی چند ده ساله

تازه از هیئت امام جواد(علیه‌السلام) برگشته و روزی‌اش را از خوان کرم اهل‌بیت(علیهم‌السلام) گرفته بود.
قلم را برداشت و وصیت نامه‌ی کوتاهی نوشت:
کاش صحبت‌های حاج احمد کاظمی سرلوحه‌ی کار امثال بنده که خادمی مجموعه‌ای را عهده‌دار شدیم قرار گیرد. کاش وصیت شهدا که قاب اتاق‌های ما را اشغال کرده، دلمان را اشغال می‌کرد.
کاش صحبت‌های ولی‌امر مسلمین که سرلوحه‌ی روزمره‌مان شده، سرلوحه‌ی اعمالمان می‌شد. کاش دل حضرت زهرا(سلام الله‌علیها) با اعمال ما خون نمی‌شد.
کاش مهدی فاطمه(علیهماالسلام) با اعمال ما ظهورش به تأخیر نمی‌افتاد.
دیشب خواب امام "قدس سره شریف” را دیدم که سر پل صراط ایستاده و با همان خضوع همیشگی دارد رد می‌شود. صدا زدم جلویش را گرفتم و گفتم: «چه جوری است که شما راحت رد می‌شوید؟ پس ما چی؟»
فرمود: «اینجا دیگر اعمال دنیوی شماست، که به کارتان می‌آید.»
(خلاصه نتوانستم رد بشوم) توی ذهن خودم که من آدم خوبی هستم ولی در عمل نه! نمی‌دانم چقدر توشه برای پل صراط گذاشتم فقط به کرمش امیدوارم و دعای خیر آدم‌هایی که تا توانستم به قول گفته حاج آقا، کارشان را طبق قانون و کار خیر راه انداختم. امیدوارم دعایم کنند.

✍🏻هانیه نوری ۱۴۰۱/۱۲/۶
👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: الهام گرجی
🕯🏴

🦋🦋
 قاب عکس تو

هفته‌ها را شمرد. یک هفته، دو هفته، سه هفته، ۶هفته و... .
 فقط چند روز دیگر باقی مانده بود تا قدیر به قولش عمل کند. قرار بود وقتی از مأموریت برگشت، با هم به پابوس امام رضا علیه‌السلام بروند. قدیر اما چند روز زودتر از موعد مقرر، سبکبال و عاشق، به دیدار یار رفت.
 حالا مادر هر وقت دلش می‌گیرد، هر وقت می‌خواهد از سختی و درد روزگار، از دلتنگی برای همسرش و از نبودن پسرانش قدیر و داوود گله کند، رو به قاب عکس شهیدش می‌نشیند و به یاد خاطرات گذشته ساعت‌ها با او درد دل می‌کند.
 🕯🏴

🦋🦋
ورقی از آسمان

شب عید غدیر بود. مادر سرش را چسبانده بود به شیشه ماشین و بیرون را نگاه می‌کرد. ریسه‌های لامپ‌های رنگارنگ ردیف به ردیف، تا ته خیابان صف کشیده بودند. آنقدر مرتب، تا شاید دردی را که در وجودش شعله‌ می‌کشید و لبانش را می‌گزید کمتر حس کند. تا اینکه عبدالحسین، جلوی بیمارستان اکبرآبادی نگه داشت و گفت: «رسیدیم.»
حدود ساعت ۵صبح روز عید غدیر بچه به دنیا آمد. مادر زل زده بود به چشم‌های بسته‌ی نوزادی که در آغوشش گذاشته بودند. شروع کرد به صلوات‌ فرستادن. اندکی تربت امام حسین را در کام نوزادش گذاشت. آهسته صلوات فرستاد و گفت: «بسم‌الله الرحمن الرحیم»
 چشم‌های نوزاد آرام‌آرام باز شد. برق چشم‌هایش قلب مادر را از نور و هیجان پر کرد. نوزاد را کمی بالا آورد. صورتش را به صورت خود چسباند و گفت: «خدای من! چقدر لطیف!»
آن‌روز انگار ورقی از آسمان را در بغلش گذاشته‌ بودند.

نام غدیر را برای او انتخاب کردند اما در ثبت‌احوال «قدیر» که از نام‌های خداوند است برای این ‌زاده‌ی روز عید غدیر نوشته شد.
قدیر مقابل چشمان مادر و پدرش بزرگ شد و با عشق به انقلاب و رهبر قد کشید. تا اینکه ایثار و گذشت و خلوص مثال‌زدنی‌اش او را کشاند به پوشیدن لباس سبز و مقدس پاسداری. روزی که وقتی مادر او را دید سجده شکر به جا آورد و به او گفت: «قدیر، مامان‌جان! چقدر دوست داشتم تو را در این لباس ببینم.»
🕯🏴

🦋🦋
از من نپرس...

قدیر سرلک، متولد ۱۳‌شهریورماه ۱۳۶۳ بود و ۱۳‌آبان‌ماه سال ۱۳۹۴ در منطقه حلب سوریه به فیض شهادت نایل آمد.
ستوان یکم پاسدار، قدیر سرلک در کارنامه‌اش مسئولیت‌های زیادی به عهده داشت اما خانواده‌اش از آنها و نقش او در فرماندهی‌اش بی‌خبر بودند.

دوست نداشت از او درباره کارش بپرسند. زمانی که دانشگاه قبول شد ساعت‌های بیشتری سر کار می‌ماند. با وجود اینکه شغلش پاره‌وقت بود اما اعتقاد داشت باید بیشتر کار کند تا پولش حلال باشد.

 یکی از ویژگی‌های او رعایت در بیت‌المال بود. حتی اگر استفاده از یک خودکار باشد. اگر از وسیله نقیله محل کارش استفاده می‌کرد امکان نداشت برای کارهای شخصی آن را به‌کار بگیرد.

 قدیر به کاری که می‌کرد اعتقاد داشت. اگر هم کسی از او درجه یا رتبه کاری‌اش را می‌پرسید با شوخی و خنده جوابی می‌داد که شخص به پاسخ سوالش نرسد. یک روز دایی‌اش به او گفت: «قدیر درجه‌ تو چیست؟!» قدیر با خنده گفت: «دایی‌جان! درجه برای گرما و سرمای آبگرمکن است.»
فرمانده گردان بود؛ اما از برقکاری تا بنایی و انجام هرکار دیگری که به بهتر‌ شدن محل استقرار نیروهایش کمک کند دریغ نمی‌کرد.
🕯🏴

🦋🦋
مأموریت در خط مقدم

مأموریت‌هایش زیادشده بود اما طبق عادتی که داشت، حرفی نمی‌زد. شاید فکر می‌کرد اگر بگوید به سوریه می‌رود، ممکن است مادرش که یک پسر بسیجی‌اش را در سال ۸۸ از دست داده، طاقت شنیدن این خبر را نداشته باشد. اما از وقتی که داوود در جریان اغتشاشات سال ۸۸ زخمی شد و مدتی بعد از آن فوت کرد، وابستگی مادر به قدیر بیشتر شده بود. شده بود سنگ صبور مادر. هربار که به مأموریت می‌رفت به او می‌گفت به گرمسار می‌روم.
مادر می‌دانست شهادت آرزوی قدیر است.‌ تعجبی هم نداشت، چون او را با عشق به امام‌ حسین(ع) بزرگ کرده بود. در خانه‌ای با باورها و اعتقادات انقلابی تربیتش کرده بود. خاطرات سال‌های جنگ تحمیلی را از پدرش شنیده بود و به شهدای جنگ تحمیلی ارادت داشت...

۲روز قبل از شهادتش تلفنی با مادر صحبت کرده بود. در جواب کجایی مامان‌جان؟ کی می‌آیی؟! فقط گفته بود: «‌انشاءالله...توکل برخدا...» این آخرین بار بود که مادر صدای شیرین و آرام او را می‌شنید.
🕯🏴

🦋🦋
روزی که کوچه نورانی شد

«آرام و قرار نداشتم. به مزار شهدای گمنام رفتم، اما دلشوره عجیبی داشتم و نمی‌دانستم سراغ قدیر را از چه‌کسی بگیرم! هنگام برگشتن از دور، قدیر را دیدم که به طرف من می‌آید. خوشحال شدم و قدم‌هایم را تندتر کردم، اما وقتی رسیدم تصویری که دیده بودم از مقابل چشمانم محو شد. خبر شهادتش را هم همه جز من و پدرش متوجه شده بودند.
آن روز صبح اول وقت یکی از همسایگان به منزل ما آمد. وقتی گفت آقا مجتبی کولیوند، قدیر را در سوریه دیده، دلشوره من بیشتر شد. می‌خواست من را برای شنیدن خبر شهادت قدیر آماده کند.»
شهید قدیر سرلک، هنگام برگشتن از منطقه جنگی، چندین خمپاره ‌۶۰ را در خودرو حمل می‌کرده‌ که ناگهان ماشنیش با موشک مورد اصابت قرار می‌گیرد. او همراه همرزمش روح‌الله قربانی در روز ۱۳آبان سال ۱۳۹۴مصادف با ۲۱ماه محرم به شهادت رسیدند. قدیر، به آرزوی همیشگی‌اش رسید. اینبار کوچه ما غرق نور شد.
🕯🏴

🦋🦋
🕯🏴

🦋🦋
🕯🏴

مکان شهادت شهیدان قدیر سرلک و روح‌الله قربانی🌷🌷
🦋🦋
🕯🏴

🦋🦋
با یادش آرام می‌شوم

عبدالحسین سرلک، پدر شهید قدیر سرلک، کمتر از یک‌سال بعد از شهادت فرزندش در مشهد مقدس به‌صورت ناگهانی درگذشت. غم از دست‌دادن داوود، قدیر و حالا همسر آنقدر سنگین بود که به بیماری و بستری‌شدن مادر شهید منجر شد.

🎤«تا مدت‌ها نمی‌توانستم سرپا باشم. محرم که شد، جای خالی قدیر را بیشتر احساس می‌کردم. دلم بدجوری گرفته بود. رو به تابلوی عکس قدیر کردم و گفتم: «مامان‌جان ببین چه بلایی سر من آوردی! می‌دانستم که شهادت را می‌خواستی، ولی الان زود بود. من هیچ‌کس را ندارم.»
 از بس گریه کردم خوابم برد. خواب قدیر را دیدم. می‌خندید؛ آنقدر که دندانش که در کردستان شکسته شده بود نمایان شد. زد روی کتفم و گفت: «مادر‌جان نترسی‌ها! من همیشه پشتت هستم.»
حالا هر وقت دلم می‌گیرد با یاد او و این حرفش آرام‌ می‌گیرم.»
🕯🏴

توت های شیرین
چه غرور آمیزند!
باد تا می‌گذرد از بَرشان
عاشقانه
به زمین می‌ریزند
مرگشان حاصل سنگینی و شیرین شدن است.
🦋🦋
🕯🏴

🦋🦋
خواهر شهید سرلک در گفتگو با سی‌روز سی‌شهید🎤

قدیر به پدرم بی‌نهایت احترام می‌گذاشت.
 پدر که از در وارد منزل می‌شد او به نشانه احترام جلوی پایش می‌ایستاد؛ با او دیده‌بوسی می‌کرد و دست پدر را می‌بوسید. حتی اگر روزی چند بار قرار بود پدر را ببینند.
برادرم قدیر واقعا مظلوم بود. بیشتر اوقات از حق خودش کوتاه می‌آمد و خواسته دیگران را در اولویت قرار می‌داد.
 تمام تلاشش را برای کمک به دیگران می‌کرد تا بتواند به نحو احسن در ارتقای آنان مؤثر باشد.
عموما دفترچه‌های کنکور بچه‌های محله، توسط او پر می‌شد. وقت زیادی برایشان می‌گذاشت و در زمینه اشتغال و تحصیل مشاور بسیار ورزیده‌ای بود. بدون ذره‌ای چشمداشت، حتی کار شخصی خودش را به زمانی دیگر موکول می‌کرد تا به کارشان رسیدگی کند.
البته این دغدغه‌مندی و احساس مسئولیت در برابر دیگران از ویژگی‌های بارز هر دو برادرم بود.
شهید داوود و شهید قدیر اختلاف سنی دوساله‌ای باهم داشتند. قدیر جان برادر ارشدمان بود؛ هر دو اما هم‌گام و دوشادوش هم، با مشورت و آگاهی و نظر واحد، خط فکر و مسیرشان یکی بود.
بر حجاب و نماز اول وقت و زیارت عاشورا تاکید فراوانی داشتند و معتقد بودند هریک زمینه‌ای برای ظهور و بروز یک خصیصه اخلاقی خواهد بود.
🕯🏴

بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
مرا ز خویش بگیر و مرا ز خویش ببر
دلم ز دست زمین و زمان به تنگ آمد
مرا ببر به زمین و زمانه‌ای دیگر
🦋🦋
🕯🏴

در بیشه جولان می‌کنی مانند حیدر
غُرّان به میدان می‌روی در رأس لشکر
اما لطیف و باحیا و مهربانی
وقتی که می‌آیی به پابوسی مادر

✍🏻فاطمه شعرا
🕯🏴🦋

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی