امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
شنبه, ۱۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۳:۵۰ ق.ظ

شهید سعید غلامی

☀️
نام و نام خانوادگی شهید: سعید غلامی
تولد: ۱۳۴۳ تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۰، شلمچه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام‌الله علیها، قطعه ۲۶، ردیف ۳۳، شماره ۴۲.
🌷

☀️🎥
📚 من فقط هم‌نام او بودم

اواخر زمستان بود و آسمان شلمچه تابستانی.
سرخی و گرمای خونی که نیمه‌ی چپ بدنش را غسل می‌داد، تضاد عجیبی داشت با رخسار زرد و سرمای تنش.
زردی‌ای که به لبخند مهربانش نمی‌آمد!
لبخندی که سعی داشت محسن، علی و ابراهیم را از عقب گرداندن او باز دارد. و موفق هم شد؛ آن لبخند، همراه لحنی محکم اما ضعیف، بچه‌ها را به ادامه عملیات بازگرداند.
اما من ماندم و او و صدای نامنظم درون سینه‌اش که ضعیف و بی‌نظم شده بود.
با دست سرش را گرفته و نفس‌های دردناکش، قلب فلزی‌ام را آتش زده بود.
من، پلاکی هم نام او، اُخت گرفته بودم با ریتم مهربان قلبش و نفس‌هایش که دیگر رو به خاموشی می‌زد.

✍🏻 حورا رحمت‌کاشانی ۱۵ ساله از تهران ۱۴۰۱/۱۲/۳
👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: الهام گرجی
🌷

☀️
سعید غلامی در خانواده‌ای مذهبی در تهران چشم به جهان گشود.
او همانند هم‌نسل‌های خود به تحصیل علم مشغول بود. به خوش‌اخلاقی و خنده‌رویی شناخته می‌شد. در دوران قبل از انقلاب در کلاس‌های قرآنی که دبیران انقلابی تشکیل می‌دادند، شرکت می‌کرد و بسیار فعال بود. بعدها به همراه برادرش توانست این کلاس‌های قرآنی را به مسجد محل رسانده و گسترش دهد. در کنار درس، ورزش هم می‌کرد و علاقه‌ی زیادی به تکواندو داشت. سعید صدای خوبی داشت و برای روضه‌ی حضرت زهرا سلام‌الله علیها که در مدرسه خواند بسیار مورد تشویق خانواده قرار گرفت. او بعد از اتمام دبیرستان در دانشگاه تربیت معلم درس می‌خواند و کنار درس خواندن به تدریس درس زبان انگلیسی مشغول بود.
🌷

☀️
پس از انقلاب به بسیج ملحق شد. آن زمان بحبوحه‌ی تسخیر لانه‌ی جاسوسی بود و جوانان به سه گروه تقسیم شده بودند؛ اولین جوانان طالب دنیا و دومین جوانان بسیجی و سومین گروه منافقان. ولی به لطف خداوند و اهل‌بیت علیهم‌السلام و نیز خانواده و مربیان دلسوز، سعید از این بحران، سربلند و پیروز بیرون آمد.
وقتی شرایط جبهه پیش آمد سعید مشغول تدریس و درس خواندن بود ولی با این حال بسیار اشتیاق به جبهه رفتن داشت.
🌷

☀️
برادر شهید می‌گوید:🎤

 سال ۶۵ بود. من تازه از منطقه جنگی برگشته بودم. به خانه رفتم. سر سفره ناهار اخوی گفت: «می‌خواهم به جبهه بیایم!» من گفتم: «شما معلم زبان هستی و همین جا باید خدمت کنی؛ من جای تو می‌روم و جبران می‌کنم.»
ولی اصلا زیر بار نرفت. دیدم قبول نمی‌کند؛ گفتم: «به من ربطی ندارد. خودت می‌دانی و بابا.» من بسیار تلاش کردم تا منصرفش کنم ولی اصلا به حرف من گوش نمی‌کرد و بسیار مشتاق رفتن به جبهه بود.
🌷

☀️
مابین عملیات کربلای ۴ و ۵ بود. رضا برادر سعید به جبهه‌ی جنوب رفته بود. وقتی متوجه شد که سپاه محمد‌رسول الله(ص) در حال اعزام به جبهه است مطمئن شد که سعید هم همراه آنهاست؛ چون از قبل به منزل زنگ زده بود و مادر پشت تلفن با گریه گفته بود که سعید دارد می‌آید و مواظبش باش!
رضا هرطور شده بود پیداش کرد. تمام تلاش خود را کرد تا سعید را به مجتمع رزمندگان پادگان ببرد ولی اصلا سعید زیر بار نمی‌رفت و می‌گفت: «به پدر و مادر قول دادم که بیایم و مواظب تو باشم!» نهایتا به معاونت گردان مراجعه کردند و ایشان قبول کرد که سعید در عملیات کربلای ۵ شرکت کند و مسئول حمل مجروحان باشد.
🌷

☀️
در مرحله‌ی اول عملیات کربلای ۵، سعید در کنار برادرش بود. او و دوست صمیمی‌اش عبدالله مجروحین را به عقب می‌بردند. اما یک روز که به عقب برمی‌گشتند یکی از تانک‌های عراقی به ماشین حمل مهمات شلیک کرد و باعث انفجار آن شد. عبدالله همانجا در دم شهید شد و سعید هم از پشت آتش گرفت. او فورا خودش را به رودخانه انداخت و آتش را خاموش کرد اما دچار سوختگی شدیدی شد. به هر طریقی بود مجروح را به عقب برگرداند؛ اما باز به خط برگشت و به نبرد در برابر باطل ادامه داد.

در مرحله‌ی دوم عملیات کربلای ۵ شرایط به جنگ تن‌به‌تن رسیده بود و جدال با نیروهای عراقی شدت می‌یافت. در همین حین یک نارنجک منفجر شد و تمام ترکش‌های آن به سمت چپ بدن سعید اصابت کرد. سعید روی زمین نشست و سرش را گرفت. هنوز جان در بدنش بود و نفس‌نفس می‌زد و توانایی صحبت کردن داشت. همراهانش می‌خواستند او را به عقب برگردانند ولی او شدیداً مخالفت کرد و گفت که شما عملیات را ادامه بدهید.
ولی افسوس؛ بعد از اینکه عملیات تمام شد دیگر سعید به فیض شهادت رسیده بود...
عاش سعیداً و مات سعیداً
🌷

☀️
گزیده‌ای از وصیتنامه معلم شهید «سعید غلامی مرحقی» 📝

"...وَٱلَّذِینَ قُتِلُواْ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ فَلَن یُضِلَّ أَعۡمَٰلَهُمۡ"
"...و آنانکه در راه خدا کشته شدند، پس هرگز اعمالشان تباه نخواهد شد."
سوره محمد-آیه۴

این آیه همان آیه‌ای است که بر روی اعلامیه برادر عزیز، شهید محمدرضا غلامی (یکی از دوستان سعید) بود. واقعاً این آیه در زندگی پرده‌های زیادی را از روی چشمانم گشود و حقایق را برایم باز کرد. تا آنجا که وقتی دیدم دوستان عزیزم هر یک به مرور زمان پرپر می‌شوند و باز مشاهده نمودم که خون این عزیزان سبب شد که دیگران از خواب جهل برخاستند و راه این لاله‌های پرپر شده را ادامه دادند پس والله که هرگز اعمال این شهیدان تباه نخواهد شد.
خدایا! پروردگارا! بارالها! چگونه شکر این همه نعمت‌های تو را بجا آورم یا اگر تمام عمر تو را ستایش کنم، می‌توانم حتی ذره‌ای از محبت‌هایی که تو در حق من کرده‌ای، بجا آورم؟! هرگز، هرگز که چنین نخواهد شد. خدایا تو، به من خوبی کردی اما من در حق خودم ستم کردم.
‏(ظَلَمْتُ نَفْسِی)
پروردگارا گناهانم بسیار است اما تو هرگز آبرویم را نبردی هیچ، بلکه چنان آبروئی در مقابل مردم به من دادی که هرگز خود را در آن اندازه تصور و احساس نکردم.
معبود من! عزیز من! شرمسارم که هیچ‌وقت نتوانستم حق بندگی خود را در مقابل تو، ادا کنم. مرا ببخش و عفو کن.
خدایا همه خانواده‌های شهدا را که نور چشم این ملت هستند، از من راضی بگردان.

پدر و مادر عزیزم! شاید باورتان نشود که هر چه فکر می‌کنم چه برایتان بنویسم به ذهنم نمی‌رسد و به خود می‌گویم آیا با چند سطر نوشتن می‌توانم جبران زحمات شما عزیزان را بکنم؟! به هیچ وجه! اما چه کنم که باید گفت.
پدر جان و مادر جان! هر دوی شما در زندگی، رنج‌های فراوان کشیدید و با امکانات بسیار کم، فرزندانتان را بزرگ کردید و تحویل جامعه دادید.  می‌دانم که از فراق من ناراحت خواهید شد اما این را بدانید که روح من اگر خدا بخواهد همیشه با شما خواهد بود و شما هم بعد از چند سال، دیگر از لباس ظاهر خود(جسم) بیرون خواهید رفت و به آن دنیا خواهید آمد و آنجاست که اگر خداوند بخواهد شفاعت شما را خواهم کرد.

خواهران عزیزم! امیدوارم که با اخلاق اسلامی خود، سرمشق دیگران باشید و همچون زینب(سلام‌الله علیها) در صحن انقلاب باشید.

شاگردان عزیزم! امیدوارم که راهم را ادامه دهید و هرگز نگذارید اسلحه من به زمین افتد. سعی کنید یا درس بخوانید تا در آینده، کارهای مملکتی را عهده‌دار شوید و یا به جبهه بیائید تا به فرمان خدا و امام لبیک گفته باشید.
به شما عزیزان وصیت می‌کنم که همیشه در خط امام باشید و امام را تنها نگذارید. خداوند یاور شما باشد.
"و من الله التوفیق"
خدایا، خدایا، رهبر ما را نگهدار📝
🌷

ای لاله‌ی خونین که نورانی سرشتی
از آیه‌های حق برای ما نوشتی

گفتی سلاحم بر زمین هرگز نماند
لبیک می‌گوییم ای مردِ بهشتی

✍🏻زهرا دشتیار
☀️
🌷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی