شهید محمد عاشوری رودپشتی
🍎
نام و نام خانوادگی شهید: محمد عاشوری رودپشتی
تولد: ۱۳۵۸/۱۲/۱۷، تهران.
شهادت: ۱۳۸۶/۲/۱۹، سمنان.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلامالله علیها، قطعه ۵۷، ردیف ۸۰، شماره ۴.
🕊
🍎🎥
📚 نسخهی محمد
نمیتواند خوب فارسی حرف بزند. دنبال محمد میگردد. به خاطر نمیآورم او را قبلاً دیده باشم.
با لهجه خودش سلام میکند. بیمقدمه میپرسم: «شما چرا دنبال آقای عاشوری میگردید؟!»
بریدهبریده میگوید: «سالهای قبل من وضعیت وخیمی داشتم. محمد دانشجوی من بود. سر کلاس، به زبان انگلیسی با من صحبت کرد و متوجه حالم شد. یک کاغذ به من داد که جملات عربی در آن نوشته شده بود. به من گفت: «این را هر روز بخوان خدا بخواهد حتماً خوب میشوی!» من به کشور خودم برگشتم. حالا دوباره به این دانشگاه آمدهام و میخواهم هرطور شده محمد عاشوری را ببینم و از او تشکر کنم. چون بیماری من کاملاً خوب شده و دیگر اثری از آن نیست.»
کاغذ نوشته را میگیرد مقابل من و میگوید: «من مسلمان نیستم؛ اما میدانم کلمات مهمی داخل این کاغذ نوشته شده.»
بیاختیار میگویم: «ولی محمد عاشوری که سال گذشته به شهادت رسیدند...»
صدای شکستن قلبش را پشت حلقه اشک چشمانش میشنوم.
متحیر نگاهم قفل میشود روی نوشتههای کاغذ.
«السلام علیک یا ابا عبدالله، السلام علیک یابن رسول الله، السلام علیک یابن امیرالمؤمنین...»
✍🏻رضوانه دقیقی ۱۴۰۱/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
💻تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: رضوانه دقیقی
🕊
🍎
مهندس پاسدار محمد عاشوری متولد ۱۷ اسفند ۵۸ در تهران و فارغالتحصیل رشته مکانیک دانشگاه آزاد اسلامی، واحد علوم و تحقیقات و از فعالان بسیج دانشجویی بود. او پس از فراغت از تحصیل به دلیل علاقه وافرش به خدمت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، جذب این نهاد شد و در بخش تحقیقات علمی_نظامی آغاز به کار کرد.
همچنین در ایام اعزام کاروانهای راهیان نور به مناطق عملیاتی دفاع مقدس به عنوان راوی، نسل جوان را با رشادتهای رزمندگان اسلام آشنا میکرد.
وی در تاریخ ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۸۶ در حال مأموریت به شهادت رسید.
از او یک فرزند به نام محمد که ۸ ماه پس از شهادتش به دنیا آمد به یادگار مانده است.
🕊
🍎
یکی از اعضای گروه راهیان نور 🎤
اولین بار محمد را در اردوی آموزشی راویان نور دیدم.
دی ماه سال ۸۵ بود. همراه خودش یک دوربین سونی خوشدست آورده بود. به او گفتم: «بگذار ازت عکس بگیرم.» آن موقع نمیدانستم همان عکس، میشود عکس حجلهای محمد.
اردیبهشت سال ۱۳۸۶، خبر شهادتش آمد. صبح توی بهشت زهرا برای آخرین بار محمد را دیدم؛ آن هم با پهلوی کبود شدهاش.
🍎
خواهر شهید🎤
احترام به والدین خیلی برایش اهمیت داشت. روی حرف پدرمان حرف نمیزد.
یادم است سال ۸۱ که برای کسب رضایت پدر جهت رفتن به نیروی ویژه سپاه آمد، بابا گفت: «امضا نمیکنم. با این کار شهادتت را امضا کردهام. من یک پسر دارم ، نه...»
خیلی ناراحت شد؛ ولی روی حرف پدر حرف نزد. به مادر گفت: «میخواهم اگر شهید شدم، با رضایتی که پدر میدهد، او را هم در اجر شهادتم شریک کنم.»
آخر سر هم رضایت بابا را گرفت...
🕊
🍎
نقل از همسر شهید:🎤
مقید به حلال و حرام و پرداخت به موقع خمس بود. نماز اول وقت، قرائت روزانه زیارت عاشورا و حداقل تلاوت یک صفحه قرآن با معنی از برنامهاش حذف نمیشد.
حتی باوجود خستگی فراوان آن را ترک نمیکرد. عادت داشت شبها قبل از خواب حتما دو خط روضه امام حسین علیهالسلام گوش کند.
برای پدر و مادر و خواهران و همسرش احترام فوقالعادهای قائل بود.
پیروی از ولایتفقیه در رأس امورش بود. به یادگیری علوم روز علاقه زیادی داشت. به ورزش هم اقبال زیادی نشان میداد. خصوصا کاراته را پیگیری میکرد. به زبان انگلیسی مسلط بود و بدون هیچگونه کلاس آموزشی روان مکالمه میکرد.
همسرم بسیار به رعایت حرمت بین محرم و نامحرم مقید بود و بهشدت از نامحرم دوری میکرد.
یادم میآید روزی در مجلسی بودیم که بطور ناخودآگاه دستش به دست خانم نامحرمی خورد. باوجود اینکه آن خانم سن بالایی داشت و جای مادرش به حساب میآمد اما او از این بابت بسیار ناراحت بود طوری که وقتی به خانه برگشتیم دیدم اجاق گاز را روشن کرده و دستش را روی آتش گرفته است. از شدت سوزش و درد، چهرهاش کاملاً سرخ شده بود اما حرفی نمیزد. التماسش کردم که کافی است و دیگر ادامه نده. در جوابم گفت: «این دست به نامحرم خورده و باید تاوان گناهش را پس بدهد.»
🕊
🍎
کتاب شهید آوینی را بلند بلند میخواند: «ای شهید! ای که بر کرانهی ابدی...»فیلمهای روایت فتح و تفحص شهدا را هم زیاد نگاه میکرد. یکی از دوستانش تعریف میکرد: اولین باری که پایش به بسیج دانشکده باز شد، از فیلمی شروع شد که بچههای بسیج با ویدیو پروژکتور سالن دانشگاه گذاشته بودند. فیلم تفحص بود. تنها کسی که روبروی پرده نشسته و فیلم را میدید، محمد بود. محمد نشسته بود روبروی پرده، تک و تنها و با دیدن فیلم از شدت گریه شانههایش تکان میخورد...
🕊
🍎
گزیدهای از وصیتنامه شهید محمد عاشوری📝
خداوندا! تو میدانی که همواره آرزوی شهادت در قلبم موج میزد؛ ولی چه کنم این نفس گنهکار لذات کوتاه دنیوی را به لقاء و دیدار تو ترجیح داد و اکنون با شرمندگی معبود خود را دیدار میکند و جز امید به بخشش تو ندارد؛ یا غفار!
از خواهرانم میخواهم همواره حجاب و ایمان خود را حفظ کنند. سعی کنید که معارف دین را بیشتر فراگیرید. همیشه حضرت زینب سلاماللهعلیها را سرمشق خود قرار دهید و با همسرانتان رفتاری مانند رفتار حضرت زهرا سلاماللهعلیها با امیرالمومنین علیهالسلام داشته باشید و در راه تربیت فرزندان صالح بکوشید...
اما همسر مهربانم، همسری که با وی و با کمک او توانستم به مشکلات فائق آیم؛ همسری که صحبت کردن با او سختیهای زندگی را تحمل شدنی میساخت؛ همسری که با تمام کمبودها ساخت و هرگز دم بر نیاورد و همسری که پشتیبان شوهرش بود؛ ابتدا از شما طلب حلالیت دارم. میخواهم که همواره برایم قرآن بخوانید. شما برایم در حکم استاد بودید... سعی کنید که نسبت به جامعه و اوضاع اطراف خود بیتفاوت نباشید. همواره امر به معروف و نهی از منکر را سرلوحه خود قرار دهید. پشتیبان مقام معظم رهبری باشید. باشهداء مانوس شوید. در مشکلات به یاد همسران شهدا و سختیهای آنها بیفتید. چون میدانم با آنها آشنا هستید. به خانوادهام سر بزنید. بعد از من شما مختار هستید که برای آینده خود تصمیم بگیرید و…اگر فرزندی نیز داشتیم(چون در زمان نوشتن این متن خداوند مرا لایق ندانسته است) آن را پیرو ائمه معصومین علیهمالسلام تربیت کنید. او را حسینی، زینبی تربیت کنید تا بعد از ما چراغ قبر ما شود...📝
🕊
محمد عاشوری
پسری به نام پدر
سرمایه جان خود فدا کرد
با عشق به عهد خود وفا کرد
در فکر حجاب فاطمی بود
خون داد و وصیتش به ما کرد
✍🏻ملیحه بلندیان
🍎🕊