امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
پنجشنبه, ۱۷ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۲ ق.ظ

شهید احسان قدبیگی

🇮🇷
نام و نام خانوادگی شهید: احسان قدبیگی
تولد: ۱۳۷۱/۱۲/۱۱، اراک.
شهادت: ۱۴۰۱/۳/۴، تهران، منطقه نظامی پارچین.
گلزار شهید: گلزار شهدای اراک.
🌷

🇮🇷🎥
📚 حرف همیشگی

دوباره دلش هوای دیدن دست‌نوشته‌های برادر را کرده بود.
یکی از دفترهای احسان را برداشت. به آرامی ورق زد.
«نوک بینی و جلوی پایت را نگاه نکن، برای ده سال آینده‌ات هم برنامه داشته باش.»
دختر آهی کشید و به عکس احسان نگاه کرد:
_ چقدر این عکست معروف شد داداش!
 دیروز اومده بودن با من و مامان و بابا مصاحبه کنن.
دختر جلو رفت، قاب عکس را برداشت و لبه‌ی تخت نشست.
_ دفترات رو بهشون نشون دادم، از این همه نوشته و برنامه‌ریزی تعجب کرده بودن. بهشون گفتم که به من هم می‌گفتی هرشب، برنامه روز بعدت رو بنویس. مامان هم به گریه افتاد و گفت، پسرم تازه داماد بود و روز شهادتش، ما خانه‌شان مهمان بودیم.
دختر بلند شد. بغضش را به سختی قورت داد و قاب عکس را روی میز گذاشت.
_ بابا هم بهشون گفت برید حرف همیشگی پسرم رو روی سنگ مزارش بخونید تا بشناسیدش.

✍🏻سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۱/۱۸
👩🏻‍💻طراح: منا بلندیان
💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: هانیه‌سادات عباسی جعفری

🌷

🇮🇷
در یازدهمین روز از دوازدهمین ماه سال ۱۳۷۱ به دنیا آمد. اهل اراک بود.
از همان کودکی مسئولیت‌پذیر بود و اهل نظم و انضباط. طوری که اطرافیان او را به شکلی خاص دوست داشتند. بسیار دلسوز خانواده بود و از خواهر کوچکترش مراقبت می‌کرد. همواره دیگران را هم به تحصیل و فراگیری علم تشویق کرده و از هیچ کمکی در این زمینه برای اطرافیانش مضایقه نداشت.
اعتقادش این بود که زکات علم یاد دادن آن به دیگران است به همین خاطر تا وقتی که نفس می‌کشید دیگران از علم و دانشش بهره می‌بردند.
از نوجوانی زندگی‌اش هدفمند بود و برای آینده‌اش برنامه داشت. کارهایش را در دفتر برنامه‌ریزی‌اش می‌نوشت. اهل مراقبت بود از بطالت و وقت گذراندن بیهوده به شدت دوری می‌کرد. اعتقاد داشت شب قبل از خواب برای روز بعدت برنامه داشته باش. او حتی برای آینده‌اش برنامه‌ریزی بلندمدت کرده بود.
🌷

🇮🇷
خرداد سال ۹۱ کسی او را نمی‌دید. از اتاق بیرون نمی‌آمد تا بتواند تمام کتاب‌هایش را دوره کند‌. با آمادگی تمام در آزمون سراسری دانشگاه‌ها شرکت کرد. همیشه به خودش و انتخاب‌هایش اطمینان کامل داشت و در تصمیم‌گیری‌هایش تردید به دل راه نمی‌داد.
 در کنکور ریاضی با اختلاف کمی، رتبه ۳ رقمی(۱۰۱) کسب و دانشگاه صنعتی شریف را برای ادامه تحصیل انتخاب کرد.
از مهر سال ۹۱ راهی دانشکده مهندسی مکانیک شد.
عاشق وطن بود. از نخبه‌هایی بود که اعتقاد به ماندن در این سرزمین داشت و با قاطعیت می‌گفت: «این آب و خاک برایم زحمت کشیده و من هم می‌خواهم به همین آب و خاک خدمت کنم.»
🌷

🇮🇷
پس از اتمام درس به سربازی رفت و مدتی بعد در مصاحبه‌ی جذب نیروی وزارت دفاع، پذیرفته شد. سپس در صنعت دفاعی کشور مشغول به فعالیت شد و برای دفاع از آرمان‌ها و افزایش توان داخلی کشور کارنامه پُرافتخار و درخشانی از خود برجای گذاشت.
دانشمند بزرگ احسان قدبیگی پس از ۲ سال و نیم فعالیت در صنعت دفاعی، طی حادثه‌ای در یکی از واحد‌های تحقیقاتی وزارت دفاع در منطقه نظامی پارچین تهران، در چهارمین روز از خردادماه ۱۴۰۱، به شهادت رسید و به خیل شهدا پیوست.

روحش شاد و یاد و خاطره‌اش همواره در اذهان ماندگار باد.🕊
🌷

🇮🇷
علی جهانگیری، دوست و هم‌دانشگاهی احسان🎤

«از سال ۹۴ باهم دوست شدیم. از همان وقتی که هم‌اتاقی‌ام شد. تا پایان دانشگاه باهم بودیم. احسان مثل پدر و مادر بچه‌های خوابگاه بود. دلسوز همه و به‌شدت اهل نظم و انضباط بود. غذا درست‌کردنش حرف نداشت و وقتی قرار بود برای بچه‌ها غذا درست کند، حتما آن شب چند نفری خودشان را در اتاق ما میهمان ناخوانده می‌کردند. مسئول شستن ظرف‌ها بود، چون می‌دانست ما تنبلیم. همیشه ظرف‌ها را شب می‌شست که برای فردا نماند.
درسش که تمام شد من ادامه تحصیل دادم و او به سربازی رفت. همان وقت خانه‌ای در خیابان جیحون رهن کردیم و باهم هم‌خانه شدیم.
احسان در کنار سربازی کار هم می‌کرد. بیشتر در رشته‌های طراحی مکانیکی دستگاه کار می‌کرد و جزء معدود کسانی بود که شغلی که انتخاب می‌کرد با تحصیلاتش هم‌خوانی داشت.»
🌷

🇮🇷
محمدجواد شاکر، همکلاسی احسان🎤

اولین‌باری که از نزدیک با احسان آشنا و بهتر بگویم دوست شدیم در اردویی بود که سال اول دانشگاه برگزار شد. آنقدر بامرام بود که همه بچه‌ها جذب او می‌شدند. خوش‌برخورد بود و هر کاری از دستش برمی‌آمد برای بچه‌ها انجام می‌داد.همین مسأله باعث می‌شد او را گاهی اوقات در سلف یا در نمازجماعت ببینم و دلیلی برای دوستی‌ بیشترم با او باشد.بعد از تمام‌ شدن درس به سربازی رفت و بعد از آن در آزمون وزارت دفاع شرکت کرد و قبول شد. بعدها شنیدیم که تحصیلاتش را در کارشناسی‌ارشد شروع کرده است، اما متاسفانه فرصت‌ نکرد آن را به پایان برساند.پدر و عموی احسان نیز هر دو مکانیکی داشتند و دست به آچار بودند، این ماجرا سبب شده بود او با علاقه این رشته را انتخاب کند. کار برایش عار نبود. در برهه‌ای در یکی از شرکت‌هایی که کار تعمیر و نگهداری آسانسور را انجام می‌داد، مشغول به کار بود. نمی‌دانستم که به استخدام وزارت دفاع درآمده است. البته در دوران سربازی هم در نیروی دریایی مشغول به خدمت بود.»
🌷

🇮🇷
خواهر شهید🎤

🔅برادرم پنج سال از من بزرگ‌تر بود. همیشه مراقب من بود. از همان کودکی همه احسان را دوست داشتند و متوجه شخصیت بزرگش بودند، ولی الان قدر و عظمتش بیشتر برای همه مشخص شده است. همیشه نه تنها به من که خواهرش بودم و بلکه به اطرافیان و بقیه فامیل و نزدیکان کمک درسی می‌کرد و مشاوره تحصیلی می‌داد خیلی هم نسبت به موارد درسی حساس بود و پیگیری می‌کرد که اگر کسی زمان کنکور دادنش است، درس‌هایش را بخواند.
در درس خواندن و یادگیری اصلا کم نمی‌آورد. اگر جایی به بن‌بستی می‌رسید بالاخره راهی برای آن موضوع پیدا می‌کرد. دیدم جایی تیتر زده بود: «مهندس بودن، یعنی ناممکن را به ممکن تبدیل کنید.»
🌷

🇮🇷
🔅🔅همیشه طبق برنامه‌ریزی کارهایش را پیش می‌برد و مراقب بود که من هم طبق برنامه کارهایم را پیش ببرم. می‌گفت از شب قبل که می‌خواهی بخوابی برای روز بعدت برنامه‌ریزی کن. یک چیز دیگری که می‌گفت و به نوعی تکیه کلامش به حساب می‌آمد این بود که نوک بینی و جلوی پایت را نگاه نکن و برای ۱۰ سال آینده‌ات هم برنامه داشته باش. ما نمی‌دانستیم حتی شهید برای رفتن از پیش ما هم برنامه‌ریزی داشت. به قول عمویم آنقدر انسان بزرگی بود که انگار برای شهادتش هم برنامه‌ریزی کرده بود. در روز شهادت امام صادق (علیه‌السلام) شهید شد و چهلمش با شهادت امام باقر (علیه‌السلام) مصادف گشت.
🌷

🇮🇷
🔅🔅🔅وقتی دانشگاه قبول شد تمام خانواده‌ خیلی خوشحال شدیم، چون می‌دانستیم چقدر برای این موضوع زحمت کشیده و قطعاً لیاقت چنین جایگاهی را دارد.
حدود یک سال قبل از شهادتش ازدواج کرد. کمتر فرصت درس خواندن داشت؛ با این حال، برای ارشد در دانشگاه امام حسین(علیه‌السلام) قبول شد. در این دوره پروژه‌های خوبی ارائه کرد و نمرات بالایی داشت.
او معمولا ساعت ۸ شب از سرکار به خانه می‌آمد و ساعت ۶ صبح دوباره به سرکار می‌رفت. با این وجود اصلاً ذره‌ای از خستگی در وجودش نبود و باز هم در کار‌ها به همسرش کمک می‌کرد. مثلاً ظرف‌ها را می‌شست و وقتی ما می‌گفتیم که تو خسته‌ای و نیاز به انجام این کار‌ها نیست، می‌گفت: «با این کار‌ها خسته نمی‌شوم و همین کار کردن و دور هم بودن بیشتر از هر چیزی ارزش دارد.»
همسرش هم روحیه‌ای قوی داشت و سعی می‌کرد در تمام لحظات احسان را درک کند و همراهش باشد. اصلا در مورد کارش سخت‌گیری نمی‌کرد و از شب قبل برایش صبحانه و غذا آماده می‌کرد.
به قول پدرم، او از همان اول آسمانی بود و ما درکش نمی‌کردیم.
🌷

هنوز خانواده قدبیگی در فراق جگرگوشه‌شان می‌سوزند و باورشان نشده که او را از دست داده‌اند. آنها امیدوارند که جوانان این سرزمین راه او و دیگر شهدای نخبه را ادامه داده و پیامشان را به گوش جهانیان برسانند‌.
🇮🇷🌷

✍️کسانی که برای هدایت دیگران
 تلاش می‌کنند؛
 بجای مردن شهـــید می‌شوند...

مادرم را دوست دارم با صفای دیگری
چون ندارم جز دعایش در دو دنیا یاوری
خاک پایش گشته و بالاتر از آن می‌شوم
جان فدای کشورم، این سرزمین مادری

✍🏻فاطمه شعرا
🇮🇷🌷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی