شهیدان مصطفی و مرتضی فضلی
🌸
نام و نام خانوادگی شهید: مصطفی فضلی
تولد: ۱۳۴۵/۵/۱۶، تهران.
شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۸، فکه، عملیات والفجر مقدماتی.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۸۳، شماره ۲.
🦋
نام و نام خانوادگی شهید: مرتضی فضلی
تولد:۱۳۴۹/۳/۱۷، تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۲/۱۲، شلمچه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام الله علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۷۹، شماره ۲.
🕯
🌸🦋🎥
📚 جایی در آسمانها
آخرین تکهی هفتسین را جایی بین سمنو و تُنگماهی گذاشت.
از سه ماهی که آقاجان خریده بود همین ماهی رنگپریده مانده که گوشهای کز کرده بود.
به او حق میداد که اینچنین رنگ و رویش مهتابی باشد.
دیگر برادرش نبود که ساعتها برای ماهیها وقت بگذارد و به آنها شوق زندگی بدهد...
دست روی قاب عکس کنار میز کشید:
«آخ که چقدر جایت خالیست مصطفی!»
تکرار خاطراتِ ناب او و برادرِ دلربایش لحظهای لبخند برلبانش آورد و بعد، صدای هقهقش در فضای خانه پیچید. دو زانو روی زمین افتاد.
این زخمِ تازه، ژرفای جانش را میخراشید و قلبش را میسوزاند.
چیزی درون قلبش برای برادر شانزده سالهاش بیتابی میکرد.
مرتضی سراسیمه از پلهها پایین آمد و پشت خواهرش ایستاد. او هم دلتنگ برادر بود...
برادری که تنها دوازده سال داشت و مردانه عزمش را جزم کرده بود تا به جای گریه و شیون راه برادر را برود و به دیدار برادرش بشتابد؛
شاید، جایی در آسمانها...
✍🏻 زهرا رضایی ۱۴ساله از قم ۱۴۰۱/۱۲/۲
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تنظیم و تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: الهام گرجی
🕯
🌸
مصطفی فضلی در سال ۱۳۴۵ در تهران دیده به جهان گشود. ۴برادر و یک خواهر داشت.
از کودکی بسیار مهربان و رئوف بود. به حیوانات علاقه بسیاری داشت و تا میتوانست از آنها نگهداری میکرد؛ چرا که قلبی پاک و مهربان جسمش را احاطه کرده بود.
قبل از آشنایی با بسیج به پدرش در کارها کمک میکرد.
چندی بعد در بسیج ثبت نام کرد و از همانجا نامهی آسمانی شدنش امضا شد.
اولین بار یک ماه به جبهه رفت و برای یک هفته به مرخصی آمد. مادرش بسیار بیتابی میکرد و به هر دری روی میآورد تا او را از رفتن منصرف کند.
مصطفی اما در دنیای دیگری سیر میکرد.
سرانجام در عملیات والفجر مقدماتی که به دست منافقان لو رفته بود بر اثر اصابت ترکش به پایش جانش را در راه اسلام و انقلاب فدا کرد.
🕯
🌸
پای صحبت خواهر شهیدان فضلی🎤
مصطفی بیدلیل به همه محبت میکرد. آنقدر صبور و آرام بود که به همهی ما درس زندگی میداد.
حیوانات از مهربانیهای او خوشحال بودند. از گربهی مجروحی که سه روز در خانه نگه داشت گرفته تا بوقلمونی که برای نجات جانش یک روز تمام در ماشین لباسشویی داخل انباری جا داده بود.
کسی نبود که از محبتهای او بینصیب بماند.
برادرم مصطفی سردرد مزمنی داشت که سیر مراحل درمانش طولانی شده بود. به همین خاطر پدر و مادرم با رفتنش به جبهه کاملا مخالف بودند.
یکبار که او را برای انجام آزمایشات به بیمارستان سجاد برده بودم همانطور که روی تخت دراز کشیده بود به من التماس میکرد تا از پدر و مادرم برایش اذن جهاد بگیرم.
بعد از آن رفت. رفتنی بیبازگشت! آنقدر
که حتی فرصت نشد جواب آزمایشاتش را نشان دکتر بدهیم.
او تنها ۱۶سال داشت که از چهار برادر دیگرش سبقت گرفت و جام شهادت نوشید.
بعد از آن برادر دیگرم مرتضی هم مرام و منش مصطفی را سرلوحه زندگی خود قرار داد. همه فکر و ذکر و آرزویش رفتن به جبهه بود. چندین بار پدر و همسرم به پادگان دوکوهه رفتند و او را به خاطر سن کمش به خانه برگرداندند. اما او کبوتر جلد جبههها شده بود. سرانجام ماندن در قفس تن را تاب نیاورد و مثل مصطفی در ۱۶سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد.
🕯
شهید مصطفی فضلی🌸
🦋
مرتضی فضلی در سال ۱۳۴۹ در تهران به دنیا آمد.
از ۱۴سالگی در بسیج و کارهای جهادی مشارکت داشت.
از ۱۵سالگی علنا بازگو میکرد که هوای جبهه به سرش خورده است.
پدرش اما با هرچه که در دست داشت سعی میکرد او را به این دنیای فانی پایبند کند. موتور هندایی که برایش خریده بودند نیز ثمره تلاشهای آن روزهایش بود.
مرتضی با همان اندک پولی که بسیج توی جیبش میگذاشت به کمک افراد نیازمند میشتافت. مهتاب که بالا میآمد, موتورش را روشن میکرد و تا نیمههای شب در کوچهها به دنبال خانههای متروکه میگشت.
🕯
🦋
قبل از او مادرش دو فرزند را در کمتر از یک ماهگی از دست داده بود. مرتضی که به دنیا آمد در دلش غوغایی برپا شد.
دلبستگیاش از همان روزهای اول به مرتضی زیاد بود و فکر به لحظهای که نباشد دلش را شور میانداخت.
برای همین تصمیمش را گرفت و مرتضی را نذر حضرت اباالفضل کرد.
هرماه روضهخوانی را به خانه دعوت میکرد و مرتضی را با لباس سقایی مزین مینمود. او را بیرون میفرستاد و مرتضی با دستهای کوچکش از مشک، شربت به دست مردم میداد.
بزرگتر که شد توی دستههای عزاداری و روز تاسوعا کنار دسته میایستاد و تشنگان را سیراب میکرد.
سرانجام او نیز در اواخر سال ۶۵ در کربلای ایران(شلمچه) در حالی که سینهاش با ترکشی شکاف خورده و دستش مانند عباس علیهالسلام قطع شده، با لبانی تشنه در اقتدا به مولایش سیدالشهدا علیهالسلام به شهادت رسید.
روح برادران شهید مصطفی و مرتضی فضلی شاد و یاد و نامشان زنده و جاوید باد.🌺🌺
شادی روح پدر و مادر فقیدشان صلوات🌸🌸
🕯
🌸
گزیدهای از وصیتنامه شهید مصطفی فضلی📝
بسم الله الرحمن الرحیم
...به نام او که از اویم، زنده به اویم، زندگیم به خاطر اوست، ماندنم به اوست، رفتنم با اوست. جانم از اوست؛ مالم از اوست و اگر صلاح بداند شهید شدنم بسته به اوست.
اگر در صحرای کربلا نبودم تا امام حسین علیهالسلام را یاری کنم، امروز من به ندای حسین زمان، خمینی بت شکن فریاد لبیک را سر میدهم و تا آخرین قطرات خونم از چنین دین و مکتبی دست نخواهم کشید.
تقاضای من از شما ملت مسلمان و شهیدپرور ایران این است که امام عزیزمان را تنها نگذارید و همیشه در صحنه حاضر باشید تا توطئهگران آرزوی خود را به گور ببرند.
...مادر عزیزم و پدر مهربانم! تقاضای من از شما این است که منتظر من نباشید؛ چون من منتظر شهادتم. انشاءالله.
خواهش دیگر من از شما این است که بر مرگ من نگریید؛ چون گریه شما باعث خوشحالی دشمنان اسلام میگردد؛ پس خندان باشید که دشمنان از خنده شما به وحشت خواهند افتاد و سریعتر نابود خواهند گشت.
مادرم! هروقت به یاد من افتادی به یاد آن مادران فرزند در آغوش که به سوی لولههای مسلسل شتافتند {بیفت}. بیاد آن پدران و مادرانی که در این راه چندین فرزند عزیزشان را قربانی کردهاند.
و اما شما ای پدر عزیزم! که خیلی بر گردن من حق داری؛ هیچ میدانی که میتوانی سرت را بالا بگیری و بگویی که من در راه خدا و اسلام عزیز و امام زمان عجل الله شهید دادهام.
پدر عزیزم فقط یک توصیه دارم و آن این است که صبر کنی، پدرم برای من دعا کن شاید خداوند به خاطر دعای شما از گناهان من درگذرد.
و اما شما ای برادران عزیزم! شما در سنگر مدرسه خوب درس بخوانید و وقتی که بزرگتر شدید سلاح بر زمین افتادهام را برگیرید و در سینهتان بفشارید که تنها جایگاه من است و باید گلولههای سربیاش را بر قلب دشمنان اسلام فرود آورید و جای خالیام را در سنگر پر کنید که امروز درخت اسلام نیاز به آبیاری خون من و تو دارد...
و تو ای خواهر مهربان و خوبم! بدان که سیاهی چادرت از خون من کوبندهتر است.
ای خواهرم از فاطمه اینگونه خطاب است ارزندهترین زینت زن، حفظ حجاب است...
مصطفی فضلی📝
🕯
در نوجوانی سیر عرفان کرده بودند
در کارزار عشق جولان کرده بودند
امروز میخواندم که مردان سبکبال
با چادر مرضیه(س) پیمان کرده بودند
✍🏻زهرا دشتیار
🌸🦋🕯