امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۱۳ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۵۰ ق.ظ

شهید مرتضی جاویدی (اشلو)

☀️
نام و نام خانوادگی شهید: مرتضی جاویدی
تولد: ۱۳۳۷/۴/۲۲، روستای جلیان، فسا، توابع استان فارس.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۱/۸، عملیات کربلای ۵.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای جلیان.
🌻

☀️🎥
📚 عمو مرتضی

آوازه‌ی مرتضی و نیروهایش همه جا پیچیده‌ بود.
وارد یکی از چادرهای گردان شدم و نشستم؛
همه چیز، عجیب، تمیز و مرتب بود.
هرچه چشم گرداندم، حتی پتوهای بچه‌ها را ندیدم. به یکی از رزمنده‌ها گفتم:
«مگه شما پتو ندارین؟!»
خندید و اشاره کرد به پشت سرم.
- چرا، شما بهش تکیه دادین!
آن‌قدر منظم چیده شده بود که قابل تشخیص نبود.
با چند نفر دیگر که حرف زدم فهمیدم، این‌ها ماهی یک بار قرآن را ختم می‌کنند.
هر شب قبل از خواب، سوره واقعه می‌خوانند.
همیشه سر یک سفره با هم غذا می‌خورند.
شب‌های عملیات، حنابندان دارند.
یکی از تفریحاتشان کشتی گرفتن هست و حتی یک نفر سیگاری هم بین خودشان ندارند.

عجیب‌تر از همه اینکه، این قوانین لازم‌الاجرا نه از طرف فرمانده، نه از طرف مرتضی جاویدی، که از طرف عمو مرتضای دوست‌داشتنی خودشان وضع شده بود و بدون کم و کاست اجرا می‌شد.

بعدها که فهمیدیم گردان فجر، پنج شبانه‌روز در محاصره دوام آورده است همه تعجب کردند الّا من!

✍🏻 سمیرا اکبری ۱۴۰۱/۱۰/۲۶
👩🏻‍💻طراح: مطهره سادات میرکاظمی
💻تنظیم و تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: الهام گرجی
🌻

☀️
زندگی‌نامه
مرتضی جاویدی در بیست و دوم تیر سال ۱۳۳۷ در روستای جلیان فسا (استان فارس) در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد.

همزمان با تحصیل به کارهای مختلفی چون دامپروری و کشاورزی مشغول گردید. وی تحصیلات خود را در سال ۱۳۵۶ با مدرک دیپلم تجربی با موفقیت به پایان رساند.

مرتضی پس از آن عازم خدمت نظام‌وظیفه گشت؛ اما پس از مدت کوتاهی به دستور امام خمینی(ره) محل خدمت خود را ترک نمود.
جاویدی در زمان اوج مبارزات مردم علیه ظلم حکومت پهلوی بارها توسط ساواک دستگیر و مورد شکنجه قرار گرفت.
وی پس از پیروزی انقلاب با انگیزه‌ای متعالی به جمع سپاه پاسداران پیوست و به عضویت این نهاد مردمی در آمد. تمام دوران حضور در سپاه در صحنه‌های خطر در داخل و خارج از کشور همیشه پیش قدم بود.
🌻

☀️
حضور در دفاع مقدس

مرتضی جاویدی پس از شروع جنگ تحمیلی به خوزستان رفت و عاشقانه در عملیات‌های مختلف شرکت کرد. او در ابتدا فرمانده گردان ۹۴۱ بود.

در عملیات والفجر مقدماتی، گردان فجر و گردان ۹۴۱ در مجاورت یکدیگر عملیات داشتند. یک شب قبل از شروع عملیات «شهید کیهان‌پور» به شهادت رسید و در حین عملیات هم «جلیل اسلامی» فرمانده گردان فجر مجروح شد. «مرتضی» به ناچار در حالیکه گردان ۹۴۱ را هدایت می‌کرد، هدایت گردان فجر را هم به عهده گرفت و از همان تاریخ به بعد فرمانده گردان فجر شد.

گردان فجر تقریباً در تمام عملیات‌ها، از جمله والفجر ۱، ۲، ۴، ۸، خیبر، بدر، کربلای ۴ و ۵ و ۸ و ۱۰، بیت‌المقدس ۷، والفجر ۱۰ و... شرکت کرد و در همه جا به تکلیف الهی خود عمل نمود. مرتضی گردان را برای خدمت به اسلام می‌خواست.

در عملیات والفجر ۲، پادگان عظیم حاج عمران و... توسط رزمندگان دلیر اسلام به تصرف درآمده بود و در این راستا گردان فجر از سه طرف در «تپه بردزرد» محاصره‌ی شدید نیرو‌های بعثی بود و تنها یک راه عقب‌نشینی وجود داشت که این گردان به مدت چهار روز با ده‌ها شهید و زخمی و اسیر با دشمن زبون در جنگ بود و هراسی به خود راه نمی‌داد. ساعتی از روز پنجم گذشته، صدای بی‌سیم فرماندهان منطقه عملیاتی از جمله شهید صیاد شیرازی، سرلشکر محسن رضائی و جمع دیگر از فرماندهان عملیاتی مبنی بر این که: «برادر جاویدی، گردان شما در محاصره‌ی شدید دشمن می‌باشد. عقب‌نشینی کنید.» این شهید بزرگوار پاسخ به آنان داد که: «نمی‌گذارم اُحُد دیگر تکرار شود.»

پس از پیروزی این عملیات، اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت‌ امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع را با حضرت امام در میان گذاشت. امام همانجا این شهید را در بغل گرفت و بر پیشانی‌اش بوسه زد.
شهید صیاد شیرازی می‌گوید: «در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام می‌رسیدم، فقط یک بار دیدم که امام رزمنده‌ای را در آغوش گرفت و پیشانی‌اش را بوسید، و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی.»
🌻

☀️
مجاهدات این شهید عزیز منحصر به گردان فجر نبود بلکه قبل از تأسیس گردان فجر از ابتدا در جنگ حضور همه جانبه داشت و در مناطق عملیاتی مختلف از جمله: عملیات ثامن الائمه (شکست حصر آبادان) - طریق القدس (آزادی بستان) فتح المبین، بیت المقدس و آزادی خرمشهر، کرخه نور و کردستان و همه جای جبهه‌های نبرد فداکاری‌های زیادی نمود.

مرتضی جاویدی بین عراقی‌ها به «اشلو» معروف شده بود! از بس که خودش را به سنگرهایشان می‌رساند و به عربی با آنها صحبت می‌کرد و می‌گفت: «إِشلونَک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفت می‌فهمیدند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آن‌ها اطلاعات منطقه را بگیرد.
🌻

☀️
شهادت
«شهید مرتضی جاویدی» سرانجام پس از مبارزات و مجاهدات خستگی ناپذیر در هفتم بهمن ماه ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در مقام فرماندهی گردان فجر به آرزوی همیشگی خود رسید و سپس پیکر مطهرش در زادگاهش به خاک سپرده شد.

شهید صیاد شیرازی در یکی از سفرهایش به شیراز، سراغ مزار مرتضی را می‌گیرد تا می‌رسد به شهر فسا و بعد روستای جلیان. همراهان شهید صیاد می‌گویند از فاصله‌ی ۵۰ متری مزار، از ماشین پیاده می‌شود، لباسش را مرتب می‌کند و با احترام کامل نظامی با قدم آهسته به سمت مزار می‌رود و آنجا دست به گوشه‌ی کلاه نظامی می‌چسباند و برای شهید فاتحه می‌خواند.

خاطرات و زندگینامه این شهید در کتابی با عنوان "تپه‌های جاویدی و راز اشلو" به قلم اکبر صحرایی به چاپ رسیده است.
🌻

☀️
وصیت‌نامه شهید 📝

... نمی‌دانم چه کرده‌ام که شهید نمی‌شوم. شاید قلبم سیاه است.
خدا رحمت کند حاج محمود ستوده را؛ وقتی با هم صحبت می‌کردیم، می‌گفتیم اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم، چه کار کنیم؟ واقعا نمی‌شود زندگی کرد و به صورت خانواده‌های شهدا نگاه کرد... و این جاست که ما و جاماندگان از قافله نور باید بگوییم خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند.📝
🌻

☀️
صبح دومین روز حمله داخل سنگر فرماندهی قرارگاه خاتم الانبیاء (ص)، احمد کاظمی نتیجه قطعی شب اول عملیات والفجر دو را به من گزارش داد: "آقا محسن، توی هیچ کدام از سه محور عملیاتی، الحاق صورت نگرفته…"
کاظمی که ساکت شد، گفتم: "راحت بگو شکست خوردیم!"
احمد سر تکان داد."متأسفانه همین طوره!"
برگشتم و به سرهنگ علی صیاد شیرازی نگاه کردم. پرسیدم: "برادر صیاد، از ارتش چه خبر؟"
سرهنگ جلو آمد و گفت: "آقا محسن، تعریفی نداره، دیشب ارتفاع کینگ هم سقوط نکرده!"
مدام مسئولین سیاسی کشور زنگ می‌زدند و از عملیات می پرسیدند. عملیات قفل شده بود و دل و دماغی برایم نمانده بود. بلند شدم و طول سنگر را قدم زدم . به شکست و توقف حمله فکر کردم. لحظه‌ای گوشم رفت به بی سیمچیِ سرهنگ صیاد شیرازی که او را صدا می‌کرد: "جناب سرهنگ، فرمانده لشکر ۷۷ خراسان!"
صیاد شیرازی گوشی را گرفت. به صورت او زُل زدم. با خود گفتم: "لابد مشکلی پیش اومده!"
هرچه می‌گذشت، لبخند ظریف سرهنگ توی صورتش روشن‌تر می‌شد.
سر تکان داد و شمرده شمرده، با لحن پیروزمندانه و تحکم توی گوشی بیسیم گفت: "دست تک تک سربازها را می‌بوسم. از طرف من بهشون خدا قوت بگید…"
گوشی بیسیم را به ستوان لاغر اندام ارتش داد و به علامت تشویق، زد روی شانه ستوان جوان. رو به من کرد و گفت: "الله اکبر…آقا محسن، تیپ ۲ لشکر ۷۷ با کمک تیپ المهدی(عج)، کینگ را تصرف کردند و الآن روی او مستقرن!"
خبر خوش سرهنگ شد اکسیژن خالص و تا عمق ریه‌ام دوید. سر حال و قبراق شدم!
خیلی زود جعفر اسدی (فرمانده لشکر ۳۳ المهدی(عج) که در آن زمان تیپ مستقل المهدی(عج) نام داشت و برادرش صالح داخل سنگر قرارگاه شد.
"سلام آقا محسن!"
جلو آمدند و روبوسی کردیم، گفتم: "کینگ آزاد شد."
"اومدم همین خبر را بدم!"
جعفر سر کم مویش را خاراند. نقشه لوله شده توی دستش را پهن کرد کف سنگر قرارگاه. "ارتباط ما با گردان مالک قطع شده. کمیل روی ارتفاع صدر موفق نبوده و تو محاصره دست و پا می زنه. گردان فجر تو عمق ۲۰ کیلومتری عراق چند پایگاه و ارتفاع مهم رو که بر تنگه و شاهراه دربندی خان مشرفه، تصرف کرده! الآن گلوگاه دشمن تو چنگ گردان فجره!"
"فجر! گردان مرتضی!؟"
"ها بله!"
"اِشلو؟"
"ها بله؟"
"این که خوبه!"
"بله، ولی یه مشکل بزرگ وجود داره!"
"چه مشکلی؟"
"پایگاه‌های دور تا دور گردان فجر دست عراقیاست! در اصل، وضعیت «محاصره تو محاصره» پیش اومده!"
جعفر اسدی ساکت شد، گفتم "نظرت چیه جعفر؟!"
سر تکان داد و گفت: "آقا محسن، اشلو با دو گروهان اون جا رو تصرف کرده، اما خبری از یه گروهان دیگه‌اش نداره! دشمن هم از صبح روز قبل، از زمین و هوا دیوانه وار تلاش می‌کنه تپه رو پس بگیره! موندم چیکار کنم!"
به فکر فرو رفتم. سرهنگ هم مثل رحیم صفوی حرف‌های جعفر اسدی را شنیده بود. رحیم گفت: "موقعیت خیلی حساسه! باید با مرتضی حرف بزنیم، اون تو مرکز جنگه!"
جعفر اسدی با مرتضی جاویدی تماس بیسیمی گرفت و گوشی بیسیم را به من داد.
"اشلو اشلو، محسن رضایی هستم!"
"محسن محسن، اشلو به گوشم!"
"سلام آقا مرتضی، اوضاع؟"
"مخلص آقا محسن عزیز هستم!"
"خسته نباشی، وضعیت؟"
"بچه‌ها تک تک سلام می‌رسونن، ملالی نیس، جز دوری شما!"
بعد انگار که گوشی را به سمت نیروهایش گرفته باشد، صدای الله اکبر و مرگ بر صدام افرادش را از پشت بیسیم شنیدم! گفتم: "اشلو، وضع تلفات، تدارکات و مهمات گردانت…"
با آب و تاب گزارش داد: "به حول و قوه الهی، تعدادی اسیر گرفتیم، شصت نفر سر پا و تعدادی زخمی و شهید، آذوقه برادران مزدور عراقی تا دلتون بخواد موجوده! تا الآن هم پاتک عراقیا رو دفع کردیم. در خدمتیم!"
صدای پُرطنین و شاد مرتضی حیرانم کرد. اما وقتی به نقشه و گزارش‌ها توجه می‌کردم، بهترین کار بیرون کشیدن گردان فجر از دل دشمن بود. با سرهنگ مشورت کردم و به مرتضی جاویدی گفتم: "اشلو، می‌تونید تا شب دوام بیارید؟"
با صدایی که بوی قاطعیت و توکل داشت، گفت: "آقا محسن، تا قیامت مقاومت می‌کنیم و منتظر شما می‌مونیم!"
"خدا حفظت کنه، تا شب دوام بیارید و بعد بکشید عقب!"
با لحن متعجب پرسید: "عقب نشینی!؟"
عقب نشینی را جوری تلفظ کرد که انگار حرف نامعقول زده‌ام. محتاط گفتم: "ممنونم از رشادتت اشلو، اما شما تو دل دشمن هستید باید زودتر بیاید عقب!"
"آقا محسن، شاید من منظورم رو بد فهموندم، ما گلوی دشمن را تو چنگ داریم! می‌مونیم و مقاومت می‌کنیم تا شما برسین به ما!"
"با پنجاه شصت تا نیرو غیر ممکنه!"
صریح و روشن پاسخ داد: "آقا محسن، من و بچه‌ها، هم قسم شدیم نذاریم اُحد تکرار بشه! از حاج جعفر بپرسید!"
از فحوای کلامش منقلب شدم. نگاهم ناخواسته رفت به جعفر اسدی که پشت چهره‌اش لبخند داشت، گفتم: "قصه اُحد چیه؟"
"آقا محسن، پیش از عملیات مکرر به اون تأکید کردم، تنگه دربندی خان، تنگة اُحده! اونم همش تکرار می‌کرد: اُحد تکرار نمی‌شه!"
شستی بیسیم را با شک فشار دادم.
"اشلو، تکلیفی برای موندن ندارین! تازه مهمات و آذوقه هم تموم میشه، موندن، خودکشیه!"
"آقا محسن، ما مخلص دستور فرماندهی هستیم، اما اینو هم بدونید که برگشتن ما هم از حلقه محاصره دشمن، خودکشیه!"
"ولی!؟"
حرفم را برید.
"آقا محسن، تا دلتون بخواد دشمن برای ما مهمات گذاشته، آب و آذوقه رو هم یه کاریش می‌کنیم!"
توکل کلام مرتضی، نشاط و امید را دمید به روحم. اشک توی چشمم حلقه زد. آب دهانم را قورت دادم و گفتم: "اشلو مقاومت کنید، ببینم چی می‌شه!"
"ممنون آقا محسن، اگه شهادت نصیبم شد، سلام من رو به امام خمینی برسون!"
دلم لرزید، گفتم: "ان شاء الله پیروزید و قول میدم سلام شما و رشادتتون رو برسونم خدمت امام!"
یک دفعه صدای هلی کوپتر را از بیسیم شنیدم.
"برادر محسن، مهمون داریم، باید آماده پذیرایی بشیم!"
بعد از این حماسه تاریخی بود که زمینه مقدمات ملاقات با حضرت امام خمینی(ره) این مرشد معنوی مرتضی و بچه‌های او فراهم گردید و امام معامله‌ایی با او کرد که تا به حال به قول صیاد با هیچ کسی دیگر نداشته، امام مرتضی را در آغوش گرفت و پیشانی مرتضی را بوسه زد و این بوسه تاج افتخاری بود که مرتضی از امام امت گرفت.
بزرگی این حماسه به قدری مهم بود که در آن زمان هاشمی رفسنجانی در یکی از خطبه‌های نماز جمعه به آن پرداخت و این حماسه را به عنوان سندی پر افتخار در دفتر تاریخ دفاع مقدس و جنگ هشت ساله رزمندگان اسلام ثبت گردید.

🌻

ویدئویی از سردار شهید مرتضی جاویدی در میان رزمندگان گردان فجر.🎥

☀️
گفته می شود زمانی که در تپه بردزرد، در محاصره عراقی ها بودیم، بار چندم بود که پاتک آنها را دفع می کردیم، بسیجیان و ارتشی ها، پشت به پشت هم می جنگیدند، این پاتک عراقی ها، با پاتک های قبلی متفاوت بود. آنان با تعداد زیادی هلیکوپتر که به جرات می توان گفت تعدادشان به بیست عدد می رسید به ما حمله کرده بودند، کوماندوهای عراقی با لباس پلنگی نیز از آنان پیاده می شدند و به ما هجوم می آوردند، نبرد، بسیار تنگاتنگ بود. هر طرف منتظر عقب نشینی طرف مقابل بود. ناگهان فرمانده ارتشی گفت که: "عقب نشینی!" من به او گفتم که نباید این دستور را صادر کنی چون اینطوری پشت بسیجی ها خالی میشه و او انکار می کرد. بسیجی ها هم کم کم داشتند روحیه خود را می باختند که ناگهان مرتضی با آر پی جی به جلو آمد و یک بالگرد عراقی که در حال خالی کردن نیروهایش بود را به تلی از آتش تبدیل کرد، ناگهان صدای الله اکبر رزمنده ها در تپه پیچید و همه به سمت عراقی ها هجوم بردند و پاتک را دفع کردند.🌻

صداش میکردن اشلو......
اصن اشلو یعنی چی؟؟
کسی میدونه؟؟
برای فهمیدنش به کتاب «تپه جاویدی و راز اشلو» نگاهی می اندازیم:
نزدیک اذان صبح صدایی رسا پیچید توی جبهه شهرک شصت.
 ـ اَی شَی لَونُکَ... اشلونک...یا اَخی.... صباح الخیر!
با دقت به خاکریز نگاه کردم.مرتضی فرمانده گروهان یکم به فاصله هفتاد متری عراقی ها سخنرانی میکرد:
 ـ اَی شَی لَونُکَ... اشلونک...یا اَخی.... صباح الخیر!
از یوسف پور پرسیدم : ای شی لونک یعنی چی؟
   ـ یعنی رنگ و روت چطوره.... حال و روزت چطوره....

اینا حرف های حسین قلندری بود که توی کتاب از قول او نقل شده بود!!!
اشلو مخفف این جمله عربی است.

کتاب "تپه جاویدی و راز اشلو" را می توانید از اینجا تهیه کنید.

مانند تو کاش آسمانی باشیم
دل باخته از اوج جوانی باشیم
با شوق وصال یار جاوید شویم
وارسته ز هرچه عشق فانی باشیم

✍🏻فاطمه شعرا
☀️
🌻

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی