شهید سیدروحالله عجمیان
🌱
نام و نام خانوادگی شهید: سید روح الله عجمیان
تولد: ۱۳۷۴/۱۱/۲۰، کوهدشت. لرستان.
شهادت: ۱۴۰۱/۸/۱۲، کمالشهر، کرج.
گلزار شهید: امامزاده محمد (ع)، کرج.
🥀
🌱🎥
📚 گریههای سرخ
اغتشاشگرها اتوبان را بسته بودند و با سنگ، شیشهی ماشینها را میشکستند. زنها و بچهها ترسیده بودند. سیدروحالله و دوستانش سعی میکردند اتوبان را باز کنند.
لیدر اغتشاش چشمش به لباس بسیجیِ او افتاد. فریاد زد: «بگیریدش این بسیجیه»... روحالله سعی کرد از معرکه فاصله بگیرد و به مردم کمک کند. اما گرگها او را دوره کرده بودند...
سیدروحالله راههای آسمان را خوب بلد بود.حتی صدای شهدا را از سکوت سرد مزارشان میشنید. این را بارها در زیارت امامزاده محمد گفته بود.
سیدروحالله آرام در آغوش پرچم خوابیده بود. مادر کنار تابوت خم شد و صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد و با نفسهای بریده روضه میخواند.
_ مادر شنیدم پیراهن تو را هم به تنت پاره کردند... شنیدم شمری گلویت را برید... شنیدم تو تنها بودی و صد نفر به تو حمله کردند! چقدر شبیه اربابت حسین(ع) شدی... من هزار بار شهید شدم تا خبر شهادتت را شنیدم... مادر! من خون گریه کردم تا تو خون دادی و شهید شدی.
پدر زیر لب آرام میگفت: «در باغ شهادت را نبستند.... تو هم از من جلو زدی بابا!»
✍🏻عاطفه قاسمی ۱۴۰۱/۱۱/۱۸
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
💻تدوین و تنظیم: زهرا فرحپور
🎙با صدای: فاطمه شعرا
🥀
🌱
بیستمین روز از بهمن سال ۱۳۷۴ بود که کودکی در کوهدشت لرستان در خانوادهی عجمیان به دنیا آمد.
پدر و مادرش به عشق امام خمینی و انقلابش، نام او را «روحالله» گذاشتند.
کارگر ساده روزمزد بود. اغلب گچکاری میکرد. پدرش سابقه جبهه داشت و پای او را به بسیج باز کرد. همین شد که با ورودش به بسیج فعالیتهای اجتماعیاش بیشتر شد. با بچههای پایگاه، اردو میرفت و یا به آنها دفاع شخصی یاد میداد. کار در بسیج برایش اولویت زیادی داشت؛ آنقدر که هروقت به وجودش نیاز بود هرکاری که داشت را رها میکرد و خودش را به پایگاه میرساند.
پای ثابت کارهای جهادی بود و به اقتضای شغلش در ساخت و ساز خانه به جهادگران کمک زیادی میکرد.
رابطه عاطفی زیادی با مادرش داشت. روزی نبود که دست یا پای مادرش را نبوسد.
سید روحالله با همه مهربان بود و هوای اطرافیانش را داشت.
یکی از آرزوهایش این بود که روزی بتواند برای معتادان، یک کمپ ترک اعتیاد بسازد و از آنها نگهداری کند.
عاشق ایران بود و دفاع از ارزشهای آن را افتخار بزرگی قلمداد میکرد.
آرزوی شهادت داشت و برای رفتن به سوریه ثبتنام کرده بود. اما هیچکس فکرش را هم نمیکرد روزی شهادتش در وطن و به دست هموطنانش رقم بخورد.🕊
🥀
🌱
دو هفته قبل از شهادتش وسط جمع دوستانهای میگفتیم و میخندیدیم که سید روحالله پرسید: «اگر وسط اغتشاشگرها گیر بیفتید چهکار میکنید؟!»
این سوال را تکتک از همه پرسید و هرکدام به شوخی و خنده از جواب دادن طفره میرفتیم. شاید بهخاطر این بود که دوست نداشتیم حتی خودمان را در آن شرایط فرض کنیم!
سید، مصمم گفت جدی میپرسم!
یکی از بچهها گفت: «سید خودت گیر بیفتی چهکار میکنی؟!»
سید با حالتی که انگار خودش را در آن شرایط دیده باشد گفت: «من میایستم و تا آخرین قطره خونم از پرچم و کشورم دفاع میکنم.»
همرزم شهید🎤
🥀
🌱
یک شب داداش اومد خونه من. معمولاً من عادت دارم شبها زود بخوابم. ۱۰ شد خوابیدم. حدود ۱۱ و نیم بیدار شدم دیدم روحالله نیست. از بچههایم پرسیدم دایی کجاست؟ گفتند الان میآید. من هم نگران شدم؛ به روحالله زنگ زدم گفتم: «کجا رفتی؟!» گفت: «آبجی بگیر بخواب الان میام. نگران نباش. امامزاده محمدم؛ پیش شهدام.»
نگفت مزار شهدا هستم. گفت پیش شهدام. انگار باهم دورهمی گرفته بودند.
نقل از خواهر شهید🎤
🥀
🌱
کم سن و سال بود که تصمیم گرفتم او را به باشگاه بفرستم. برایش وسایل هم خریده بودم که وقتی به باشگاه میرود همه چیز داشته باشد. چند هفته گذشت و چندین بار آمد و از من درخواست کرد که برایش دوباره خرید کنم؛ گفت وسیلههایش گم شده است. مدتی گذشت و این روند ادامه داشت. یک روز صدایش کردم و گفتم: «روحالله! وسیلههایت را چه میکنی؟!» با همان چشمان محجوب نگاهم کرد و گفت: «بعضی از بچهها اوضاع مالی خوبی ندارند و نمیتوانند وسیله بخرند. من وسیلههایم را به آنها میبخشم.»
به نقل از خواهر شهید🎤
🥀
🌱
مربی ورزش سیدروحالله🥋
خیلی متواضع و بیادعا بود. با اینکه کمربندش مشکی بود ولی اکثر اوقات در باشگاه، درجه، کمربند و جزء ارشدین باشگاه بودن برایش اهمیتی نداشت؛ تا جایی که در اکثر مواقع در تمرین به آخر صف میرفت و تمرین میکرد.
انگار به بلوغی رسیده بود که دیگر نباید دیده شود. میخواست افتادگی را به بقیه آموزش بدهد و من بعد از شهادتش یاد این حدیث از امیرالمومنین امام علی علیهالسلام میافتم که: «خداوند متواضعان را دوست دارد.»
تحف العقول صفحه ۱۴۳
🥀
🎥| لحظه دیدار پدر شهیــد عجمیان
با پیکر مطهر پســرش 🕊
بنا نبود که آفت به جان ما بزنند
پسر بزرگ نکردم که دست و پا بزند
🌱🥀
چهره پدرش دوستداشتنی، سختیکشیده، متبسم، آرام و نورانی بود. انگار که جشن عروسی پسرش باشد. دائم خداوند را شکر میکرد و میگفت: «من بهتر از روحالله را در جبهه کنار دستانم و مقابل چشمانم دیدم که شهید میشدند آقا روح الله اولی آنها نبود و آخریشان هم نیست. آرزویش شهادت بود که الحمدللّه به آن رسید.
نیستی بوسهزنی بر رخ مــادر اما
اشک هر لحظه زند بوسه به جایت به رخش...
روزهایمیڪبہیڪمیگذرندحالوروزمخندھداراست..پرشدهاماز ادعــٰادَمازشمامیزنموبہخیالم شهید خواهمشداماشمابدونادعاشهیدشدید...میبینــے؟فاصلہبینمـــٰانبیدادمیڪند.! شهیدسیدروحاللهعجمیان
📢 به کانال شهید بابصیرت و مدافعامنیت سیدروحالله عجمیان بپیوندید
🌱🥀
🎞مستند فرزند روحالله
🔹روایتهایی از زندگی و شهادت
شهید سیدروحالله عجمیان🥀
به دست اغتشاشگران
قلمت بشکند تاریخ اگر ننویسی شهید سیدروحالله عجمیان کارگر گچکاری بود که یکی از قاتلینش ماهانه ۵۰ تا ۱۰۰میلیون تومان درآمد داشت. 🥀
رقص و جولان بر سر میدان کنندرقص اندر خون خود مردان کنند...
🌱🥀
چه بر سرت آوردند آقا سیدروحالله؟!
یقین عزمی از جنس عزم راسخ حضرت روحالله در رگانت جریان داشت. میدانستند طرفشان قَدَر است و راه و رسم دفاع از خویشتن میداند همچون گرگان گرسنه و درنده، دستهجمعی دورهات کردند!
خونت هرچه دشمنی بر گُرده نااهلان بود را به یکباره عیان کرد و نشان رسواییاش را بر پیشانیهایشان نشاند. معیار شناخت حق از باطل شد. مرز بین انسانیت و نامردی و تجاهل.
اما تو را چه شد که با آن همه زخم، لحظاتی قبل از شهادتت در آمبولانس و در اقتدا به مولایت حضرت اباعبدالله در قتلگاه، سجده شکر به جا آوردی؟!
ما چیزی حاصلمان نشد جز اینکه تو به وصالت رسیدی؛ اما هرچه بود گواهی بود بر افشای این راز! و به قول سید شهیدان اهل قلم، در عالم رازی است که جز به بهای خون فاش نمیشود...
🌱🥀
مرد بار آوردمش تا جان دهد از بهر یار
تا که همچون شیر باشد در میان کارزار
پیکر خونی او را تا که دیدم بیدرنگ
یاد کردم اکبرش را زیر پای صد سوار
✍🏻فاطمه شعرا
🌱🥀