شهید ولیالله نوروزی
💌
نام و نام خانوادگی: ولیالله نوروزی گردخون
تولد: ۱۳۴۶/۵/۲۰، روستای دیندارلو، توابع شیراز.
شهادت: ۱۳۶۷/۳/۳۰، قصر شیرین.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای دیندارلو
🕊
💌🎥
📚 هزاران بار از راه دور میبوسمتان
- اووه! چقدر نامه مینویسی ولیالله! دلت پیش ما نیستا! دخترهات چه میکنند با این باباشون؟ بهارم داره تموم میشه ولی برادرمون نوروزی میمونه!
با دستش محکم به پشت او زد و سعی کرد نامه را دید بزند.
- اسمش عباسه! همسرم نوشته پسرم به دنیا اومده!
- ایول بابا تبریک! بیا یک ماچ آبدار بگیر. اگه تا نرفتی مرخصی شیرینی ندی، میرم همه رو خبر میکنم بریزیم سرت.
برادرا! برادرا!...
اکبر که دور شد، با خنده به نوشتن نامهاش ادامه داد:
«امیدوارم مثل گلهای بهاری خوب باشید. چند روز دیگر به مرخصی میآیم... زهرا لیلا و عباس از راه دور میبوسمتان هزاران بار!»
بعد مثل بیشتر نامههایش پرندهای را با خودکار کشید و دلش را برایشان پر داد.
به تابستان و مرخصی نرسید. عباسش را ندید. در آخرین روزهای بهار، در دشتهای غرب ایران به جای بهتری پرواز کرد...
✍🏻سوده سلامت ۱۴۰۱/۱۲/۵
👩🏻💻طراحی: مطهرهسادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: الهام گرجی
🕊
💌
شهید ولیالله نوروزی در سال ۱۳۴۵ در خانوادهای مذهبی در روستای دیندارلو واقع در ۳۶ کیلومتری شمال شرقی شیراز به دنیا آمد.
رئیسعلی و طرلان پدر و مادرش بودند. آنها صاحب ۸ فرزند بودند که از آنها دو دختر و یک پسر در کودکی بر اثر بیماری از دنیا رفتند.
ولیالله دوران ابتدایی را در روستای خودشان گذراند و پس از آن ادامه تحصیل نداد.
او تا سال ۱۳۶۲ در کنار پدر و برادر بزرگترش مشغول کارهایی مثل کشاورزی، دامداری و کارگری بود؛ تا اینکه با عنوان بسیجی به جبهه اعزام شد.
اواخر همان سال هم ازدواج کرد. بهمن سال ۶۳ اولین فرزندش و دی ماه ۶۴ دومین فرزندش به دنیا آمد.
پدرش سعی میکرد مغازهای ساده برای پسرش دست و پا کند که او به جبهه نرود و مشغول فروشندگی باشد ولی موفق نشد و ولیالله باز هم عازم جبهه شد.
🕊
💌
با همه شجاعتش که زبانزد همه بود، دلی رئوف و پراحساس داشت. در طول مدتی که جبهه بود همیشه برای همسر و خانوادهاش نامه مینوشت.
به طوریکه در همه نامههایش مهربانی و دلبستگی بسیار زیاد به دو دخترش مشهود بود. در آخر همه نامههایش هم مینوشت: *«لیلا و زهرا را هزاران بار میبوسم از راه دور.»*
بیشترین نامههایی که بینشان رد و بدل شد مربوط به خرداد ۶۷ است.
همان زمان که فرزند سومش به دنیا آمد. پسر بود. نامش را عباس گذاشتند. همسرش در نامهای خبر شیرین به دنیا آمدن عباس را به ولیالله داده بود.
از محتوای چند نامه آخرش برمیآمد که از تولد فرزندش چقدر خوشحال است و بیصبرانه مشتاق دیدار اوست.
ولیالله نوروزی درست در زمانی که سعی در گرفتن مرخصی و بازگشت به منزل را داشت و برای دیدن فرزندان و مخصوصا عباسش لحظهشماری میکرد؛ در تاریخ ۳۰ خرداد یعنی روزی که عباس ۲۴ روزه بود در جبهه قصر شیرین به شهادت رسید.
روحش شاد و نام و خاطرش زنده و جاوید باد.🌹
🕊
چند نمونه از نامههای شهید ولیالله نوروزی به خانوادهاش💌🕊
💌
همسر شهید 🎤
دختر دومم لیلا نسبت به پدرش خیلی غریبگی میکرد و به سختی در آغوشش میرفت. شاید به این خاطر که در طول عمر کوتاه خود خیلی کم پدر را دیده بود و نتوانسته بود با پدرش انس و الفت بگیرد.
اما روزی که ولیالله قصد رفتن به جبهه داشت و همهی اعضای خانواده برای بدرقهاش رفته بودیم در کمال ناباوری دیدیم که لیلا خود را به آغوش پدر چسبانده و حاضر نیست از پدرش جدا شود و به شدت گریه میکند و به او میگوید نرو ....
گرچه دل کندن برای همسرم هم بسیار سخت بود ولی او دخترش را به من سپرد؛ و رفت.
🕊
💌
خاطرهای از لیلا نوروزی فرزند شهید در گفتگو با سیروز سیشهید🎤
گاهی گوشهی ذهنت میگردی و تمام زندگیت را عقب میزنی تا برسی به یک نور، به یک نشانه، به یک لحظهی باهم بودن. هر چند دور و کمفروغ.
میخواهم دورترین، زیباترین و تنها خاطرهای که از پدرم دارم را بازگو کنم.
احتمالا من در سن ۳ سالگی بودهام؛ روزی پدرم، من و خواهرم را در آغوش گرفت و برای خرید به مغازهای در نزدیکی منزلمان برد. میخواست برای ما دمپایی بخرد. یک دمپایی زیبای قرمز رنگ برای خواهرم گرفت. وقتی که خواست از همان مدل برای من هم بخرد مغازهدار گفت که دیگر از این مدل نداریم. بابا مجبور شد برای من یک دمپایی از یک مدل دیگر و با رنگ سبز بگیرد؛ ولی من در عالم بچگی و در دل اصلا رنگ و مدل دمپایی خودم را دوست نداشتم...
ولی الان مرور همان دوست نداشتنها در کنار او هم، برایم دوستداشتنیترین خاطرههاست.
چرا که این، تنها خاطرهای است که از پدرم دارم و دورترین خاطرهی زندگی من نیز همین است.
🕊
بر بال نامه شاد پرید او به بام عشق
عاشقتر از همیشه رسید او به کام عشق
بابای مهربان من آخر پرنده شد
با هر پرندهای که کشید او به نام عشق
✍🏻ملیحه بلندیان
💌🕊