امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۲، ۰۹:۵۶ ب.ظ

شهید علی غلامی

🕯🌸
نام و نام خانوادگی شهید: علی غلامی
تولد: ۱۳۴۲/۳/۲، شمیران.
شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۰، سومار.
گلزار شهید: تهران. چیذر. امامزاده علی اکبر علیه‌السلام.
🦋

🕯🌸🎥
📚 مرغ آزاد

خم شد و زمزمه کرد:
- باباجان! پسرم علی! فدای چشمهای بسته‌ات! می‌بینی که؛ ناراحت نیستم، راضی‌ام. خوب نشان دادم که ما را این چیزها از پا نمی‌اندازد؟
دستش را به سر و شانه‌ی او کشید:
- قربان پیشانی خونی‌ات بروم. تو بگو؛ صدایم بغضی نداشت؟! دستم نلرزید؟! اشکم را یک‌وقت اشتباه نگرفتند؟! پسرم! وصیتت را درست اجرا کردم؟!
 اصلا تو که بالاخره می‌رفتی، پس بهتر که خودم بدرقه‌ات کنم. کنار همین امامزاده، با دستهای خودم امانت را به صاحب اصلیش بسپرم.
سرش را بالا آورد و کمرش را راست کرد:
- یااباعبدالله!...
علی جانم! خداحافظت...
تا در یاد دارم، در زندگی‌ات همیشه محافظ بودی. محافظ ما، محافظ مردم، محافظ انقلاب، محافظ وطن، محافظ دین... اما بیشتر از همه نگهبان دل پاکت بودی. نگذاشتی به چیزی گیر کند. نگذاشتی خراب شود. دیگر برو مرغ آزاد، اینجا خانه‌ی تو نبود. تو اسیر این آب و خاک نماندی. بدن زخمی‌ات را در این قبر کوچک، راحت رها کن. در واقع این تو نیستی که دارم در خاک می‌‌گذارم. جای تو آسمان‌هاست. برو، پرواز کن پرنده‌ی عاشق! می‌دانی... وداع سخت است، ولی پدرت قول می‌دهد که با نگاه به پرواز بلندت، فقط لبخند خواهد زد.
... یا لااله الا الله، بحق لااله الا الله...

نه آن مرغم که اندر فکر آب و دانه باشم من

✍🏻سوده سلامت ۱۴۰۱/۱۲/۵
👩🏻‍💻طراح: مطهره‌سادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرح‌پور
🎙با صدای: الهام گرجی
🦋


🕯🌸
علی غلامی در دوم خرداد ۱۳۴۳ در شهرستان شمیرانات چشم به جهان گشود. پدرش در سازمان صنایع دفاع مشغول به کار و مادرش خانه‌دار بود. تا پایان دوره متوسطه تحصیلات خود را ادامه داد و دیپلم گرفت و از سوی سپاه پاسداران در جبهه حضور یافت.
دهم مهرماه سال۱۳۶۱ در منطقه سومار بر اثر اصابت گلوله در پیشانی توسط نیروهای عراقی شهید شد.
مزارش در گلزار شهدای امامزاده علی‌اکبر چیذر تهران، مأمن عاشقان و دوستداران شهداست.
🦋

🌸🕯
از کودکی مقید به رعایت احکام اسلامی خصوصاً حضور در مسجد و نماز اول وقت بود. انسانی کم‌حرف اما پرکار و بااراده بود. عزت‌نفس بالایی داشت و این اخلاقش باعث می‌شد که از هم‌سالان خود متمایز باشد.
او در خانواده‌ای مذهبی و پرجمعیت به دنیا آمد. هفت خواهر و دو برادر داشت. بچه سوم خانواده بود. شغل پدرش ایجاب می‌کرد بیشتر زمان شبانه‌روز را در کنار خانواده نباشد و این امر باعث می‌شد علی، علی‌رغم فعالیت‌های زیادی که داشت این کمبود را برای اهل خانه‌اش جبران کند.
🦋


🕯🌸
 با شروع انقلاب در مسجد محل و مدرسه فعالیت داشت و در پخش اعلامیه‌های صوتی امام و شعارنویسی بر ضد نظام شاهنشاهی فعالیت می‌کرد.
بعد از پیروزی انقلاب، با گرفتن دیپلم از هنرستان مکانیک به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و جزو محافظین حضرت امام در جماران شد. بعد از آن جزو تیم حفاظت حجةالاسلام هادی غفاری که آن زمان نماینده امام بود، شد و بعد از مدت کوتاهی نهایتاً به تیم حفاظت حضرت آقا که آن زمان، رئیس‌جمهور وقت بود پیوست.
 از همان‌جا هم به جبهه اعزام شد تا به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🕊

پیکر مطهرش پس از سه روز و سه شب از منطقه عملیاتی، بازگشت و تشییع جنازه‌اش بسیار با شکوه و کم‌نظیر در محله برگزار شد.
این شهید بزرگوار در وصیت‌نامه‌اش از پدرش خواسته بود که خودش پیکر او را به خاک بسپارد تا دشمن فکر نکند پدر و مادر شهدا از اینکه فرزندانشان را از دست می‌دهند ناراحت هستند؛ بلکه آنها در راه اسلام فرزندانشان را تقدیم اسلام می‌کنند. وصیتش به دست پدر بزرگوارش اجرا شد و پیکر مطهرش در امامزاده علی‌اکبر چیذر آرام گرفت.
🦋

🕯🌸
پدر شهید 🎤 پسرم بی‌غل و غش و بی‌ریا بود. همین اخلاق خوبش او را برای همه عزیز می‌کرد. خاطرم هست اوایل انقلاب بود که با موتورش با یک ماشین که متعلق به سفارت فرانسه بود تصادف کرد. طرف وقتی دیده بود که مقصر است پول زیادی به او داده بود. پولی که می‌شد با آن یک موتور نو و صفر کیلومتر خرید؛ علی ابتدا نپذیرفته بود ولی چون آن طرف خیلی اصرار کرده بود پول را قبول کرده بود. بعد از چند روز به اندازه خرج موتورش از روی آن پول برداشته و بقیه پول را به محل کار آن بنده خدا برده و به او برگردانده بود. طرف فرانسوی از این کار و عزت نفس و پاکی علی خوشش آمده و اصرار زیادی کرده بود که علی بیاید و در آنجا مشغول کار شود. علی هم اصرار او را پذیرفته بود. چند روزی را درآنجا مشغول به کار شد تا اینکه سپاه به درخواست او پاسخ داد و او به استخدام سپاه درآمد.
🦋

🕯🌸
برادر شهید که در آن سال‌ها کودکی ۵ ساله بود نقل می‌کند🎤یک روز صبح با صدای مادرم که در حیاط با پدر و برادرم صحبت می‌کرد از خواب بیدار شدم. از پشت پنجره بزرگ اتاق توی حیاط را نگاه کردم. علی برادر بزرگترم که ۱۴ سال از من بزرگ تر بود با لباس خاکی توی حیاط ایستاده بود و داشت لباسهایش را مرتب می‌کرد. مادرم در حال خداحافظی با او بود و بابا هم قرآن بدست منتظر بود تا از زیر قرآن ردش کند.پتو را کامل از روی خودم کنار زدم و نیم‌خیز شدم تا بفهمم چه خبر است که ناگهان با علی چشم توی چشم شدم. سریع پتو را برداشتم و خزیدم زیر پتو و آن را روی سرم کشیدم. خودم را به خواب زدم (آخه از دستش شاکی بودم شب قبل نمیدونم یادم نمیاد چرا ولی با من بداخلاقی کرده بود )دوست داشتم برم باهاش خداحافظی کنه آخه اون داشت جبهه میرفت و من اونو خیلی خیلی دوسش داشتم چند وقت قبل از اینکه بره جبهه به اتفاق هم با بچه‌های مسجد و محل پیاده به امامزاده داوود رفته بودیم و خیلی به من خوش گذشت یا گاهی وقتها من رو سوار موتور میکرد و توی محل می چرخوند.خودم را کامل به خواب زده بودم که حس کردم کسی بالای سرم نشسته است. مثل اینکه او هم فهمیده بود که من خودم را به خواب زده‌ام. آرام پتو را کنار زد. پیشانی‌ام را بوسید و دوباره پتو را روی سرم کشید و رفت. حدس زدم که خودش باشد. لای چشمهایم را باز کردم. بله درست حدس زدم. خودش بود. چون پوتین پایش بود روی زانو به طرف در اتاق می‌رفت. خوب نگاهش کردم. ولی از ترس اینکه برگردد و من را ببیند دوباره پتو را روی سرم کشیدم. چند ثانیه بعد دلم طاقت نیاورد و دوباره نیم‌خیز شدم و از پشت پنجره حیاط را نگاه کردم.علی از زیر قرآنی که پدرم در سینی گذاشته بود رد شد. پشتش به من بود. وقتی برگشت که قرآن را ببوسد دوباره چشم در چشم شدیم. اینبار دلم نیامد زیر پتو برگردم. از خجالت سرم را پایین انداختم. آخر او داشت به جبهه می‌رفت. با آن لباس و ابهت نظامی خیلی دیدنی شده بود. باورم نمی‌شد این علی همان برادرم باشد که با بچه‌های مسجد محله مرا پیاده به امامزاده داوود می‌برد یا با موتور توی محل می‌چرخاند. لبخندی به من زد و کوله پشتی‌‌اش را از مادرم گرفت و و رفت. این آخرین دیدار من و علی بود. بعد از چند هفته خبر شهادتش را برایمان آوردند.
🦋

🕯🌸
متن وصیت نامه شهید علی غلامی:
بسم رب الشهداء و الصدیقین
متن شهادتنامه پاسدار شهید علی غلامی

بسم الله الرحمن الرحیم
(الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ)

(آنان که چون به حادثه ای سخت و ناگوار دچار شوند، صبوری پیشه گرفته و می گویند ما به فرمان خدا آمده ایم و به سوی او رجوع خواهیم کرد)

با یاد خدا و درود و سلام خدمت حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) و نائب بر حقش خمینی بت شکن، و سلام و درود بر امت شهید پرور و سربازان و رزمندگانی که به ندای امام خود لبیک گفته و شجاعانه بر دشمن می تازند و جان را نثار عاشق خود(الله) می نمایند و ان شاء الله خدا ما را توفیق عنایت نماید تا همچون آنها بتوانیم جان ناقابل خود را نثار جانان(الله) کنیم.
سلام و سلامی گرم خدمت پدر و مادر عزیزم. امیدوارم که مرا حلال کنید. من سخت در نزد شما شرمنده ام. چون تاکنون نتوانستم کاری انجام دهم که باعث خوشنودی شما شود و اگر از فرمان شما سرپیچی کرده ام مرا به بزرگی خود بخشیده و حلال کنید که سخت محتاج حلالیت شما می باشم.
پدر و مادر عزیزم. مبادا از اینکه فرزند حقیرتان شهید شده، ناراحت شوید چون ما امانتی از طرف خداوند در نزد شما هستیم و باید این امانت را درست به او تحویل دهید و بدانید که من هم به امر ولی فقیه که نائب امام زمان(عج) است به جبهه رفتم.(اگر فرمان امام نبود کدامین قدرت می توانست ما را به جبهه ببرد؟)
و این را به حتم بدانید و آسوده خیال باشید که شما امانت خود را درست به صاحب اصلیش(الله) رسانیده اید.
پدر عزیزم صبور باش و در برابر دشمنان، ضعف نشان مده و هرگز در خود، یاس و ناامیدی راه مده که خدا پشتیبان ما می باشد و خودت، مرا به خاک بسپار تا دشمنان اسلام بدانند که تو از مرگ فرزندت در راه خدا کوتاهی نکرده و خودت عاشقانه حاضری تمام فرزندانت را در این راه بدهی.
و تو ای مادر عزیزم، تو مسئولیت سنگینی داری و آن تربیت فرزندان است که باید خیلی دقیق باشی تا بتوانی خواهران و برادران کوچکم را همچون سربازان اسلام تربیت کنی و تحویل اسلام بدهی و از همین حالا عشق به امام را در قلب آنها بکار که این تنها عشق پایدار می باشد و بدان که با اطاعت از ولی فقیه و عشق به شهادت است که ما می توانیم زنده و جاوید بوده و اسلام را یاری کنیم. مادر، من نمی گویم گریه مکن چون شاید بگویند از دادن فرزندت در راه خدا ناراحت هستی. نباید اینطور باشد. گریه کن. گریه ای همچون زینب کبری که پیام رسان خون شهیدان کربلا بود و این توصیه را به تو، ای خواهرم می کنم که همچون زینب کبری، استوار باشی و فقط به فکر تربیت فرزندانت باشی.
مادرم، برادران کوچکم را شجاع و عاشق امام و عاشق اسلام و عاشق شهادت، تربیت کن و خواهران کوچکم را زینب وار تربیت کن تا در برابر ناملایمات و سختیها استوار باشند و همیشه به آنها توصیه کن که نماز جماعت را در مساجد بجا آورند تا مساجد خالی نباشند که این مساجد بود که ما را اینگونه عاشق، بار آورد و ما را از بندها رها کرد.
و در آخر نصیحتی به دوستان عزیزم. ای عزیزان، پشتیبانِ بدونِ چون و چرای ولایت فقیه باشید و مساجد را خالی مگذارید و به حرف های امام عمل کنید. نماز را سبک نشمارید و از شوخی های بیجا و زیاده، خودداری کنید و مواظب اعمال خود باشید که مبادا خدای ناکرده، هوای نفس بر شما غلبه کند و پشتیبان روحانیت مبارز و پیرو خط امام باشید و از کارهائی که اراده یک فرد مسلمان را ضعیف می کند، مانند سیگار کشیدن، جداً خودداری کنید. خداوند پشتیبان این جمهوری اسلامی عزیز و امام خمینی باشد. ان شاء الله.
(مکتبی که شهادت برای او سعادت است، پیروز است)
پدر و مادر عزیزم، من وصیت خاصی ندارم و خودتان در مورد اموال من، چیزهائی که از من باقی مانده، صاحب اختیار هستید و هر طور که صلاح می دانید استفاده کنید. تنها خواهشی که از شما دارم این است که من شعری در دفترچه کوچکی که جلد قرمز دارد و در کِشو می باشد، نوشته ام. یک بیت از آن را می نویسم:
برو ای نفس اماره تو را همپای من نیست
نه آن مرغم که اندر فکر آب و دانه باشم من

شعر را به اضافه حدیث قدسی، روی یک تابلو بنویسید و در مسجد نصب کنید. در آخر از قول من از کلیه دوستان و آشنایان حلالیت بطلبید.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی(عج) خمینی را نگه دار
از عمر ما بکاه و بر عمر پربرکت امام بت شکن بیفزا

آمین یا رب العالمین
دوشنبه 61/7/5
علی غلامی فرزند عباس
شماره شناسنامه 6222

🦋



🕯🌸
متن شعر شهید علی غلامی طبق شهادت‌نامه
برو ای نفس اماره تو را همپای نیستم من

نه آن مرغم که اندر فکر آب و دانه باشم من

من آن صیدم که دنبال بلا حیران همی‌گردم

دلم گنج است و سرگردان پی ویرانه باشم من

برو ای نفس می‌خواهم که در راه وصال او

بگردم بی‌کس و سرگشته و بی‌خانه باشم من

برو ای نفس در راهت رضایت داده‌ام از جان

شوم آواره همچون مرغکی بی‌دانه باشم من

به جان و دل خریدم محنت و رنج سفرها را

خوشم در غربت از سودای آن جانانه باشم من

برو ای نفس پابند تعلق کی شود جانم؟

نهادم سر به غربت گر همه بیگانه باشم من

به سامان تا که آرم حالت شوریدگانم را

ندارم باک اگر سرگشته همچون شانه باشم من

برو ای نفس نامحرم که امشب آرزو دارم

بسوزم در رهش چون شمع تا فردا نباشم من

گذشتم از همه هستی به راه تو خداوندا

ببستم دل به تو تا عاشقی فرزانه باشم من

اگرچه این زمان عشاق را دیوانه می‌خوانند

خداوندا پسندم عاشقی دیوانه باشم من

(به امید آنکه با عمل به وصایای شهدا بتوانیم رهروان پاکشان باشیم)
🦋



چون سرو سهی، شکوهِ در باد شدی
با وصل به راه دوست، آباد شدی
مانندِ علی اکبرِ اربابم
از کنج قفس، چو مرغ آزاد شدی
🕯🌸🦋
✍🏻ملیحه بلندیان

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی