شهید عبدالحسین کیانی
🌺
نام و نام خانوادگی: *عبدالحسین کیانی*
تولد: ۱۳۱۸، دزفول.
شهادت: ۱۳۶۱/۱۰/۴، سایت ۵، عملیات فتحالمبین.
گلزار شهید: گلزار شهدای دزفول.
🍃
🌺🎥
📚 *جوانمرد قصاب*
صورتش را با چادرش کیپ گرفته بود تا مبادا شناخته شود. عزمش را جزم کرد و وارد قصابی شد. قلبش داخل گلویش ضربان زد. نفسش به شماره افتاد. صدای برخورد در با آویز زنگدار، چشم قصاب و شاگردش را به سمت زن چرخاند.
- سلام. بفرمایید.
رویش را محکمتر گرفت و با صدای لرزانی گفت: «من... فقط میخواستم بدونم گوشت کیلویی چنده؟»
- کیلویی پنجزار خواهر.
سرش را پایین انداخت و بیرون آمد.
کمی صبر کرد ولی تصمیم گرفت دوباره وارد قصابی شود؛ چارهای نبود با شکم گرسنه بچههایش و شوهر زمینگیرش چه میتوانست بکند؟!
صدای شاگرد مغازه او را پریشانتر از قبل کرد.
- خانم! مشدی گفت بهتون بگم ما گوشت نسیه هم میدیم.
- من هیچی پول ندارم.
- از این ماه هیچی نمیخواد بدی. داشتی از ماه بعد بده.
صدای پر صلابت مشدی که خودش با پاکت گوشت از قصابی بیرون آمده بود، پشت زن را لرزاند و اشک را به چشمانش آورد. در دل، خدا را شکر کرد.
با اشاره مشدی، شاگردش با فاصله دنبال زن رفت تا خانهاش را یاد بگیرد. از آن پس، اول هر ماه، گوشت به همراه مبلغی پول، پشت در خانهی فائقه و کودکانش، انتظارشان را میکشید.
✍🏻 الهه قهرمانی دیماه ۱۴۰۱
👩🏻💻طراح: مطهرهسادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرحپور
🎙با صدای: الهام گرجی
🍃
🌺
عبدالحسین کیانی در سال ۱۳۱۸ در دزفول دیده به جهان گشود.
قبل از انقلاب چندین بار توسط ساواک دستگیر و شدیداً شکنجه شد. بعد از انقلاب در بسیج ثبتنام کرد.
قصاب بود. صبحها در مغازه کار میکرد و شبها در مسجد یا خیابان به همراه دو پسرش نگهبانی میداد.
اهالی شهر دزفول هر زمان میخواهند فردی را مثال بزنند که به خوش انصافی معروف است، نام «عبدالحسین کیانی» را بر زبان میآوردند. به همین دلیل به «جوانمرد قصاب» معروف شد.
او آنقدر محبوبیت داشت که بعد از شهادتش، چند نفر از قصابیهای دزفول فامیلیشان را به کیانی تغییر دادند و سر در مغازههایشان نوشتند: «قصابی کیانی».
🍃
🌺
عبدالحسین بدون قید و شرط، پول قرض میداد. اگر مشتری مبلغ کمی گوشت میخواست، دریغ نمیکرد. وقتی میفهمید مشتری فقیر است، نمیگذاشت بهجز سلام و احوالپرسی چیزی بگوید. مقداری گوشت میپیچید توی کاغذ و میداد دستش. کسی که وضع مادی خوبی نداشت یا حدس میزد که نیازمند باشد دو برابر پولش، گوشت میداد.
گاهی برای این که بقیه مشتریها متوجه نشوند، وانمود میکرد که پول گرفته است. گاهی هم پول را میگرفت و کنار گوشت، توی روزنامه، دوباره برمیگرداند به مشتری. گاهی هم پول را میگرفت و دستش را میبرد سمت دخل و دوباره همان پول را میداد دست مشتری و میگفت: «بفرما مابقی پولت!»
پول نقد یا گوسفند به افرادی امانت میداد و سفارش میکرد هر زمان که مشکلشان حل شد، آن پول را پس دهند.
هر زمان که از او می پرسیدند: «عبدالحسین، چه خبر از وضع کسب و کار؟» می گفت: «الحمدلله، ما از خدا راضی هستیم، او از ما راضی باشد.»
🍃
🌺
آن موقعی که امام خمینی(ره) سفارش کرد بروید به جبهه تا جوانها خسته نشوند؛ گفت که: «من هم باید برای عملیاتهای اصلی بروم.» او با وجود هشت فرزند و کار زیاد در دامداری و مغازه قصابی، همه را رها کرد و به جبهه رفت.
عبدالحسین کیانی در عملیات فتحالمبین پس از اصابت دوازده گلوله، شهید و به *«حمزه سیدالشهدای دزفول»* معروف شد.
🍃
🌺نقل از دختر شهیدمادرم با عقاید و کارهای پدرم موافق و همسو بود. پدرم در کارهایش با مادرم مشورت میکرد. با وجود اینکه ما میتوانستیم وضعیت مالی خیلی خوبی داشته باشیم، ولی هر دوی آنها زندگی عادی توأم با کمک مادی و معنوی به نیازمندان را انتخاب کردند. پدرم برای دخترها احترام خاصی قائل بود. به مادرم سفارش میکرد که بیشتر از پسرها حواسش به دخترها باشد. دختر را رحمت خداوند میدانست. او همیشه ما را غیر مستقیم به حفظ حجاب سفارش میکرد. من و خواهر بزرگم تنها دانشآموزان مدرسه بودیم که با مقنعه رفت و آمد میکردیم. مدیر مدرسه، به خاطر حجاب ما را تحت فشار قرار میداد و دانش آموزان را هم تشویق میکرد تا ما را مسخره کنند. روزی پدرم به مدرسه رفت و با مدیر مدرسه صحبت کرد و گفت که اگر اجازه ندهد ما مقنعه سر کنیم، دیگر اجازه نمیدهد فرزندانش به مدرسه بیایند. آن زمان من ۱۰ ساله بودم. من هرگز احساس نکردم که چادر برای من محدودیت ایجاد میکند.🍃
چون علاقه زیاد به سپاه پاسداران دارم لذا در صورت شهید شدن آرم سپاه را سر قبرم نیز بزنید. وصیت شهید🌺🍃
🌺داشتم میرفتم قمارخانه که در بین راه با عبدالحسین کیانی برخورد کردم. وقتی فهمید کجا میروم به یکباره به نشانه سکوت دستش را بر دهان مبارک گذاشت و به من گفت: «نرو و از این کار دست بکش و توبه کن. در این راه پولی هم از دست دادهای؟» گفتم: «بله مقداری از پولم را باختهام.»بلافاصله سوئیچ خودرویی را در دستم گذاشت. دستم را محکم فشار داد و گفت: «بگیر و شروع به کار کن.» چون گواهینامه نداشتم قبول نکردم. پرسید: «آیا منزل داری؟» گفتم: «بله ولی خانه من در گرو شهرداری است.» گفت: «منزلی در فلان منطقه است؛ مال تو.» باز نپذیرفتم و گفتم: «من بچه منطقه قلعه هستم و عادت به آنجا دارم.» او میخواست به من پول دهد اما قبول نکردم.چند روز بعد با نیسان آمد. من را سوار کرد و به دامداری خودش برد و به برادرش گفت: «از گوسفندهای سنگین داخل نیسان بگذار.» یکییکی گوسفندان را داخل ماشین گذاشت تا ماشین کامل پر شد و من با تعجب در حال نگاه کردن بودم که یکدفعه گفت: «اینها را بگیر و به عنوان سرمایه اولیه شروع به کار کن و هر وقت هم از لحاظ مالی مشکلی داشتی، من هستم. نیازی نیست به کسی بگویی. دیگر دنبال کار خلاف نرو.» من هم اطاعت کردم و رفتم دنبال کار. به کار خرید و فروش گوسفند پرداختم و با این کار وضع مالی خوبی پیدا کردم و برای خودم خانهای خریدم. ازدواج کردم و زندگیام به سرعت سر و سامان گرفت که این را نخست مدیون خداوند متعال و دوم شهید عبدالحسین کیانی هستم.
🌺🍃
فرازی از وصیتنامه شهید📝
خداوندا تو شاهدی که دوستی و محبتمان برای تو است و خشم و کینهمان و قیام و جهادمان، خرید و فروشمان، حیات و مرگمان همه به خاطر توست زیرا ما همه از اوئیم و بسوی او نیز بازمیگردیم (انالله و انا الیه راجعون).📝
🍃
به مردانگی اسوهای ناب شد
قرارِ دل خلق بیتاب شد
نبود اتفاقی که شهرت گرفت
و نامش جوانمرد قصاب شد
✍🏻فاطمه شعرا
🌺🍃
خوشا به سعادت شماکه چنین افتخار بزرگی پیداکرده ای که از میهمانان خدادراین ملکوت بهشتی دنیابه این سبک خاص پذیرایی می کنیدولذت این میهمانی راجندین برابر.👏🏻👏🏻👏🏻