امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
پنجشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۶:۳۱ ق.ظ

شهید فریدون محبی

🦋
نام و نام خانوادگی شهید: فریدون محبی
تولد: ۱۳۴۴/۱/۱۴، تهران.
شهادت: ۱۳۶۲/۵/۱۵، قلاویزان، عملیات والفجر۳.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلام‌الله‌علیها، قطعه ۲۸، ردیف ۱۲۵، شماره ۱۲.
🕊



🦋
📚 مثل فریدون

از پشت شیشه ساندویچی کنار حرم، با شوق، چشم دوخته بودیم به برادر محبی که با سینی پر از ساندویچ به سمت ما می‌آمد.
_ بچه‌ها! زودتر اینا رو بزنید به بدن که برسیم به دعای کمیل.
محو چهره‌اش شده بودم. طرح صورتش جوری بود که انگار همیشه می‌خندید.
مربی جدید گروه سرودمان بود. همیشه وقت نماز، می‌شد توی مسجد پیدایش کرد؛ وقت‌های دیگر هم در کتابخانه مسجد که تازه داشت سروسامانش می‌داد.
اگر صحبت اردو می‌شد، پای ثابتش بود. با هزینه خودش بچه‌ها را به اردو می‌برد. هر چه هم دردسرش می‌دادیم و اذیتش می‌کردیم باز پرحوصله همراهی‌مان می‌کرد.
در همان عالم نوجوانی، همه دوست داشتیم شبیه او باشیم. او فقط مربی سرود ما نبود. توی قلبمان جا باز کرده بود.
در همین افکار بودم که وارد صحن حضرت عبدالعظیم شدیم. صدای مناجات حاج منصور ارضی از داخل مسجد جامع توی صحن پیچیده بود. داخل شدیم و گوشه‌ای نشستیم.
کم‌کم صدای گریه آهسته برادر محبی بلند شد. در تمام مدت دعا، به پهنای صورت اشک می‌ریخت. آنقدر که همه از سوز صدای گریه‌اش گریه می‌کردیم.

در روز تشییع پیکرش، بچه‌ها مثل ابر بهاری اشک می‌ریختند و سینه می‌زدند. کنار مزار شریفش، مثل همان سوز گریه‌های خودش.

✍🏻 فاطمه رضاپور ۱۴۰۰/۱۲/۱۹ @f.rezapour7717
👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour
🎙با صدای نوجوان ۱۱ ساله محمدصالح کتابی
🕊

🦋
🟣شهید فریدون محبی در روز چهاردهم فروردین سال ۱۳۴۴ در تهران متولد شد. فرزند آخر خانواده احمدآقا و کبری‌خانم بود و بسیار مورد توجه و رسیدگی خاص ایشان قرار داشت.

🔵 از سنین نوجوانی و همزمان با پیروزی انقلاب اسلامی وارد فعالیت‌های فرهنگی و اعتقادی در مسجد شریفیه محله نظام‌آباد تهران شد.

🟢نوجوان خوش چهره، محجوب، مومن و مؤدبی که دل همه اطرافیان را مجذوب خودش کرده بود.
اهمیت به نماز اول وقت، روزه‌های مستحبی مکرر، شرکت در مراسم‌های دعا و مناجات، عبادت‌های خالصانه و احترام به بزرگترها، همه نشان از خودسازی او در همان سن کم داشت.

🟡در انجام کارهای فرهنگی و تبلیغات منتظر امر و نهی کسی نمی‌ماند. اگر کاری زمین مانده بود با همت بلند خود به انجام می‌رساند. مثل تأسیس کتابخانه در مسجد که ماه‌ها برای به سرانجام رسیدنش زحمت کشید.

🟠 شهید فریدون معتقد بود برای استحکام ریشه‌های اعتقادی بچه‌ها و نوجوانان باید پایه‌ای و اصولی کار کرد. برنامه مطالعه کتاب‌های مفید، تشکیل گروه سرود، برگزاری اردوهای فرهنگی و ورزشی و... از جمله برنامه‌هایی بود که با جدیت پیگیری می‌کرد و با کمک خیرین و خیلی اوقات با هزینه شخصی خودش انجام می‌داد. پای خیلی از بچه‌های محل را همین برنامه‌ها و همچنین مهربانی و خوش اخلاقی خودش به مسجد باز کرد و ماندگار شدند.

🔴 سرانجام در مرداد ماه سال ۱۳۶۲، زمانی که هجده بهار از عمر شریفش گذشته بود، در عملیات والفجر ۳ که در منطقه دشت مهران انجام شد شرکت نمود و در تاریخ پانزدهم مرداد در منطقه قلاویزان بر اثر اصابت ترکش دشمن به فیض رفیع شهادت نائل گردید.
🕊

🦋
بخشی از وصیتنامه شهید فریدون محبی 📝

خدایا توفیق شهادت در راهت را به من عطا بفرما.
خدایا به جبهه می‌آیم چرا که در جبهه عشاق سینه‌چاک تو را می‌بینم.
به جبهه می‌آیم زیرا که ایمان سرشار به تو را می‌بینم.
به جبهه می‌آیم تا به تو نزدیک شوم.
تا در جوار قرب تو قرار گیرم.
می‌آیم تا عاشق تو شوم.
تا تو نیز عاشق من شوی.
تو را می‌خواهم تا مرا اجابت کنی.
و شهد شیرین شهادت را به کام من ریزی.
و عشق عروس شهادت را خودت در سینه من قرار دادی.
هابیل با شهادتش عقد ما را خواند.
و حسین علیه‌السلام دست ما را به هم داد.
و من در کربلای ایران او را در آغوش خواهم کشید.
🕊

وصیتنامه شهید فریدون محبی 📝

🦋
خاطره‌ اعزام و شهادت شهید فریدون محبی از زبان برادر بسیجی کیومرث مساح‌پور، دوست و همرزم شهید 🎤

قرار بود بعد از دوره آموزشی فریدون و برگشت من از جبهه مجددا باهم اعزام بشویم. موقع تقسیم نیرو دیدم به‌هم ریخته و ناراحت است.
از او پرسیدم: «چی شده؟» با چشم اشک‌آلود گفت: «لیاقت ندارم بیایم جبهه و قرار است سه ماه برای حفاظت زندان اوین به آنجا بروم.»
هرطوری بود سه ماه گذشت. خبر داد بیا با هم اعزام شویم. شب جمعه در بسیج مسجد قرار گذاشتیم در اولین اعزام با دونفر دیگر از بچه‌ها چهار نفری برویم.
اعزام از محل لانه جاسوسی انجام شد. رفتیم جنوب تیپ زرهی ۲۰ رمضان، گردان تسلیحات؛
یک هفته از اعزام گذشته بود که به ما گفتند دونفر از شما باید بروید شهر مهران کار عملیاتی داریم. چون من سابقه بیشتری داشتم با فیلم و کلک آنها را راضی کردم که من و فریدون برویم و آنها بعدا بیایند. بعد از نماز ظهر از جنوب (چنانه) عازم منطقه مهران شدیم.
حدودا نزدیکی مهران بودیم که گفتند امشب شب عملیات والفجر ۳ است و قرار است شهر مهران و ارتفاعات اطراف را آزاد کنیم. صدای گلوله و منورها که به گوش رسید عملیات آغاز شد و ما به عقبه تیپ رسیدیم. نزدیک صبح بود. بعد از صبحانه به هرکدام یک ماشین با راننده دادند. قرار بود به گردان‌های تانک مهمات برسانیم. شروع کردیم به‌کار. منطقه آزاد شده بود و ما کلی گلوله تانک به رزمندگان رساندیم.

شب برگشتیم و در عقبه مستقر شدیم تا فردا با نیروی بیشتری فعالیت کنیم. آنقدر که صدای گلوله و  ویز ویز پشه زیاد بود نتوانستیم خوب بخوابیم.
 بعد از نماز صبح، فریدون دفترچه خاطراتی را که به همه می‌داد را باز کرد و آن قسمت که نوشته بود دوست دارم سرم در سوسنگرد، دستم در هویزه و پایم در بستان و... را شروع کرد به خواندن.
ناگهان هواپیماهای دشمن شروع کردن به بمباران منطقه.
به ما ماموریت دادند به مهران مهمات برسانیم و مجددا پیام آمد که دشمن به شهر حمله کرده و اگر موفق بشود ما باید موشک‌های مالیوتکا که خیلی گران بود را از شهر خارج کنیم.
رسیدیم مهران. من رفتم پیش فرمانده تیپ. چند ساعتی از پاتک دشمن گذشته بود و نتوانسته بود مهران را بگیرد. از سنگرها آمدیم بیرون. قرار بود صبحانه بخوریم.
توی محوطه سفره پهن کردم. همه دورش نشستند. حدود ۱۵ نفر بودیم. دو طرف سفره پر بود که ناگهان خمپاره دشمن خورد وسط سفره و دود همه جا را فراگرفت.
 برای چند ثانیه هیچی متوجه نشدیم. دود که خوابید صحنه دردناکی را مشاهده کردیم. کسانی که آن‌طرف سفره بودند یا زخمی و یا شهید شده بودند. متاسفانه شهید بزرگوار فریدون محبی آن‌طرف سفره غرق به خون شده بود.
سریع او را سوار تویوتا کردیم و به بهداری رساندیم ولی کار از کار گذشته بود. فریدون عزیز به خیل شهدا پیوسته بود.
 آن لحظه بدترین لحظه عمرم بود.
 ما یاد فریدون کردیم ان‌شاءالله آن‌طرف هم او یادمان کند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.🌹
🕊

باز هم سوی شهادت می‌رود مردی جوان
اهل تقوا و نماز است و به دل‌ها مهربان
باز هم مولا علی‌اکبر شده الگوی رزم
باز هم عشق خدا یک قلب را کرده نشان

✍🏻شاعر: فاطمه شعرا ۱/۲/۸
🦋🕊️

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی