امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۱:۳۴ ق.ظ

شهید علی‌رضا عاصمی

🏴🕯
نام و نام خانوادگی شهید: علی‌رضا عاصمی
تولد: ۱۳۴۲، کاشمر.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۱۳، باختران.
گلزار شهید: کاشمر، در جوار آرامگاه شهید مدرس.
🥀

🏴🕯
📚 مثل عباس

_ پس علی آقا خودش کجاست؟!
_ چی بگم! قرار بود بیاد فرودگاه دنبالمون.
چادرم را سفت‌تر توی دستم گرفته و رویم را محکم کردم. چندنفر پایین هواپیما به استقبالمان آمده بودند. چشم‌هایم دنبال علی می‌گشت. از پله‌های هواپیما پائین آمدم. ماشینش را دیدم اما خودش را نه!
همین که پایم به زمین رسید دیگر نفهمیدم چه شد! در یک آن، زمین و زمان بهم ریخت! فقط دود و سیاهی و صدای مهیبی که آن را بالا می‌برد! و فریادی که: «بخوابید زمین، فرودگاه رو زدن!»
💠💠💠
_ به‌به علی آقا! صفا آوردی! تو آسمونا دنبالت می‌گشتیم تو پناهگاه پیدات کردیم.
_ سلام پدر جون! ببخشید...
_ پدر آمرزیده! تو دختر منو می‌خواستی بیاری وسط این توپ و تفنگ؟! حالا بچه‌ام به کنار، خودمم داشتم به خیل شهدا ملحق می‌شدم!
کم‌کم داشتم حرف‌های پدرم را باور می‌کردم. دل توی دلم نبود نکند اجازه ندهد اینجا بمانم که خنده هردوتایشان شوخی‌‌اش را برملا کرد.
_ پدرجون شما همین فردا برگردید. من برای مرضیه خونه می‌گیرم وضعیت که آروم شد خبرتون می‌کنم.
💠💠💠
_ الو مرضیه! خونه جور نشد؛ اما تو هتل اتاق گرفتم!
_ شوخی می‌کنی؟! مگه اونجا جنگ نیست؟!
_ بله، اما یه هتل خالی کردن برای خانواده رزمنده‌ها و یه اتاق هم به ما دادن!
_ ولی من اینهمه جهیزیه دارم!
_ همه رو بذار و بیا.
رفتم. چون قرارمان بود هرجا علی برود من هم کنارش باشم. نفس‌هایم به نفس‌های علی بند بود و دلم به لبخند همیشه بر لبانش گرم.
هر روز صبح با دوستانش برای خنثی کردن مین می‌رفت و من، دلِ نگرانم را با خواندن آیات قرآن آرام می‌کردم.
علی بعد از شهادت برادرش، قول داده بود اگر روزی شهید شد با برگشتن پیکرش، جای خالی پیکر عباس را برای مادرش پر کند اما نتوانست. شاید هم فراموش کرده بود بیشتر تخریب‌چی‌ها چیزی برای برگشتن ندارند! او هم مثل عباس رفت و...


✍🏻 فیروزه نظری ۱۴۰۰/۹/۱۱ @firouzehnazari5458
طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour
🥀

🏴🕯
🔴شهید سردار علیرضا عاصمی در سال ۱۳۴۱ در کاشمر متولد شد.
🟡 تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم پی گرفت.
🟠در دوران انقلاب همراه با تعدادی از دوستانش و بویژه شهید سبیلیان اولین راهپیمائی دانش‌آموزی کاشمر علیه رژیم طاغوت را در مهر ۵۷ پایه ریزی کرد.
🔵با پیروزی انقلاب در نهادهائی همچون: کمیته انقلاب اسلامی، سپاه و جهاد سازندگی به فعالیت مشغول شد و تنها یک هفته پس از شروع جنگ، با اولین کاروان اعزام به جبهه همراه شد. با اینکه در تربیت معلم شهید باهنر تهران پذیرفته شده بود مبارزه با دشمن متجاوز را بر ادامه تحصیل ترجیح داد.
🟣او در بیشتر عملیات‌ها، با فرماندهی تخریب، جلودار رزمندگان اسلام بود. مسئول تخریب قرارگاه‌های خاتم‌الانبیاء(ص)، نجف اشرف، کربلا، ویژه پاسداران و ۴۳ امام علی(ع) از جمله مسئولیت‌های شهید علیرضا عاصمی بود.
🟤تهیه‌ی فرش برزنتی برای عبور از سیم‌های خاردار، آتش‌بار آرپی جی، موشک برای انهدام دژ دشمن، تهیه تله‌های انفجاری و ... از جمله اختراعات و ابتکارات شهید عاصمی در طول خدمتش در جبهه بود.
🥀

شهیدان عباس و علیرضا عاصمی

🏴🕯
نحوه شهادت
 وقتی عراق با موشک‌های جدید خود کرمانشاه را هدف قرار داده بود برای خنثی کردن یک موشک عمل نکرده، داخل گودال رفت و همه نیروها را از محل اصابت موشک دور کرد؛ گویی می‌دانست لحظه دیدار فرا رسیده است.
شهید عاصمی سرانجام در ۱۳ دی‌ماه ۱۳۶۵ در سن ۲۴ سالگی و در حالی‌که عضو شورای فرماندهی و مسئول گردان تخریب تیپ ویژه پاسداران بود به همراه هم‌رزمانش در حال خنثی‌سازی بمب‌های فروریخته شده توسط هواپیماهای متجاوز عراقی در باختران به شهادت رسید.
علیرضا عاصمی در کنار آرامگاه شهید مدرس در جوار مزار برادر شهیدش عباس در کاشمر آرمیده است.
🥀

🏴🕯
سردار شهید علی عاصمی از زبان همسرش 🎤

پس از اینکه عقد کردیم علی برگشت اهواز. من با همه علاقه‌ای که به ایشان پیدا کرده بودم در تهران تنها ماندم.
 علی چهره معصوم و قلب بزرگی داشت. از کودکی در کلاس قرآن شرکت کرده بود و انس عجیبش به اسلام، حال همه اطرافیانش را خوب می‌کرد. این نور در چهره‌اش هم مشخص بود و من از این نعمت بزرگ راضی بودم.

مدتی بعد به تهران آمد و مرا برای زیارت به شهر قم برد. همانجا از من پرسید: «دوست داری با من در اهواز زندگی کنی یا در تهران کنار مادر و پدرت باشی؟!» من بی‌صبرانه و باعجله جواب دادم که: «معلوم است هر جا که شما باشید.»
به خاطر شرایط اهواز، مجبور شدیم در هتلی که به خانواده‌های رزمنده‌ها اختصاص داده بودند زندگی مشترکمان را شروع کنیم.
 علی همیشه دوست داشتنش را بروز می‌داد. مخصوصا جلوی خواهرها و خانواده‌اش. آنها هم می‌خندیدند و به شوخی می‌گفتند: «بله! مرضیه خانم خیلی خانم خوبیه. لباس که نمی‌شوید؛ غذا که نمی‌پزد؛ در هتل هم که زندگی می‌کند!» و علی می‌خندید و می‌گفت: «همین خوب است.»
روزهای پر دلهره‌ای داشتیم. اما خیالم راحت‌ بود که کنار علی هستم. او و دوستانش هر صبح برای خنثی‌کردن مین‌ می‌رفتند و تا شب ما را در خانه نگران می‌گذاشتند. من هم برای سلامتی‌شان خودم را مشغول خواندن قرآن و دعا می‌کردم.
ثمره زندگی ما یک پسر بود. اسمش را رسول گذاشتیم. پدرم همیشه می‌گفت: «من می‌دانستم که علی آقا شهید می‌شود برای همین دوست داشتم تو را به او بدهم تا از نسل این مرد بزرگ در خانه ما فرزندی باشد.»
 علی پس از ۷۲ ماه حضور در جبهه به عدد ۷۲ یار امام حسین علیه‌السلام برگزیده و به مقام شهادت نائل شد.
برادرش عباس که شهید شد به مادرش گفته بود: «تو پنج فرزند داری که خمس آنها را داده‌ای!» اما خودش هم بعد از عباس رفت. قبل از شهادتش دائما خودم را دلداری می‌دادم و می‌گفتم: «اگر رسول من بی‌پدر شود بهتر از این است که رسول‌های زیادی بی‌پدر شوند.» اما حالا با رفتنش ته دلم بی‌صبری می‌کردم. من نفسم به نفس‌های علی بند بود اما به بزرگی‌اش افتخار می‌کردم. او الگو و اسوه خیلی خوبی برای جوانان کاشمر به شمار می‌آمد. همه او را دوست داشتند. علی و عباس هر دو به شهادت رسیدند. فرزندانی از یک خانواده دیندار و خداشناس که این پاداش معرفت و تقوای آنها بود.
روحشان شاد و قرین رحمت الهی.🌹🌹
🥀

🏴🕯
 راضیه آیت‌اللهی، مادر علی و عباس عاصمی: 🎤

«این‌ها امانت‌هایی بودند که خداوند متعال به ما داده بود و تا زمانی که مقدر بود برای ما نگه داشت و پس از آن امانت‌های خود را در فاصله سه سال از ما گرفت. امانت اولی سوخت و امانت دومی بدنش در زیر بمب ۷۵۰ پوندی تکه‌تکه شد. می‌گفتم اگر جنازه عباس را ندیدم،‌ جنازه علی را خواهم دید و او را به سینه می‌گیرم تا قلبم آرام شود. ولی افسوس که آن قدِ رسا و اندام زیبا، یک بقچه بیشتر نیامد.»
🥀

🏴🕯
همسر شهید:
بعد از شهادت، مرتب به خوابم می‌آیند. روزهای اول بیش‌تر بود. شبی دیدم کف دستش را نشان داد و گفت که دنیا مثل حباب است. ممکن است هر لحظه بشکند. اصلاً ارزش غصّه خوردن ندارد.
🥀

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی