امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
جمعه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۵:۲۴ ق.ظ

شهید حسین هریری

🌕
نام و نام خانوادگی شهید: حسین هریری(سید عمار)
تولد: ۱۳۶۸/۸/۳، مشهد.
شهادت: ۱۳۹۵/۸/۲۲، حلب، سوریه‌.
گلزار شهید: بهشت رضا علیه‌السلام، مشهد.
🌾

🌕

📚 قمر فاطمیون

خدای من! حسین بود که برای سومین‌بار زنگ می‌زد.
ذوق و اضطراب، همزمان تمام وجودم را فرا گرفت؛ در این چهار ماه و دو روز که به عقد هم درآمده‌ایم، تا به حال نشده بود در یک شب بیشتر از یکبار زنگ بزند. سر بیست دقیقه که تلفن قطع می‌شد، اگر صحبت‌مان ناتمام می‌ماند دوباره تماس نمی‌گرفت؛ اما امشب...
دلم شور می‌زند، او حرف می‌زند و وصیت می‌کند و من تمام این چند وقت آشنایی‌مان را در ذهنم مرور می‌کنم.
می‌دانستم که قرار است مدافع حرم شود و بر خلاف نظر خیلی از نزدیکان به عقدش درآمدم. عاشق کربلا بود. بعد عقد مرا هم به کربلا برد. آنقدر مهربان بود که چند داعشی را جذب کرده بود. زیبا بود و نامش شده بود «قمر فاطمیون»! حسینِ دلیر و بی‌باکِ من شده بود تخریب‌چی و تله‌های انفجاری داعشی‌ها را از خانه‌های مردم پاکسازی می‌کرد...
دلم طاقت نیاورد و گفتم:
- حسین جان من دلتنگم...
- زهرا جان به زودی می‌آیم یا با پای خودم یا بر دستان مردم...
 راست می‌گفت بالاخره آمد...

✍🏻 زهرا فرح‌پور ۱۴۰۱/۱/۹
طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
تدوین: زهرا فرح‌پور @z_farahpour
با صدای: فاطمه گنجی @ganji_1984
🌾

🌕
🌷شهید حسین هریری، متولد سوم آبان ماه سال ۶۸ بود. شهادتش هم در آبانماه رقم خورد. ۲۰ آبان ۱۳۹۵ در حلب سوریه.
⚜️ از کودکی در پایگاه بسیج مسجد حضور و فعالیت داشت و در برپایی تمامی برنامه‌های قرآنی، نماز جماعت و نماز جمعه پیش قدم می‌شد.
⚜️او کارشناسی حقوق را از دانشگاه قوه قضاییه دریافت کرد و در قطار شهری مشهد مشغول به کار شد.
⚜️یک بار دیگر به سوریه اعزام شده بود ولی قسمت بود که در اربعین حسینی پیکر مطهرش در زادگاهش تشییع شود.
⚜️وجودش سرشار از عشق به جهاد و دفاع از حرم اهل بیت علیهم‌السلام بود.
⚜️زیبایی چهره شهید حسین هریری باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. 🌕
🌾

🌕
اسمش را پدرش انتخاب کرد. «حسین»
به آن افتخار می‌کرد و همیشه به خاطرش از ما سپاسگزار بود.
حسین ۲۷ سالش بود. ۲۵ بار به کربلا رفت. اولین سفرش را در ۲۰ سالگی رفت...
دفعه دومی که می‌خواست به کربلا برود، به او گفتم: «حسین جان! من و پدرت هنوز کربلا نرفته‌ایم. ما را هم با خودت ببر.» سال بعد، ما را برد. اصلاً اهل بازار رفتن و خرید کردن نبود. در راه که به زیارت می‌رفتیم به مغازه‌ها و مردمی که خرید می‌کردند نگاه می‌کردم. او گفت: «مامان! از این که مردم اینجا می‌آیند و کفن می‌خرند و تبرک می‌کنند یا آب فرات را به‌عنوان تبرک می‌برند، بدم می‌آید». گفتم: «مگر بد است؟» گفت: «مگر امام حسین علیه‌السلام کفن داشت؟! این آب را باید روی آب ریخت. آب زمزم را باید برای تبرّک برد.»
🌾

🌕
خیلی‌ها موقع بارداری روزه نمی‌گیرند. اما من با اینکه فرزندانم پشت سر یکدیگر به دنیا آمده‌اند، روزه می‌گرفتم و نمازهایم را اول وقت می‌خواندم.
من بچه‌هایم را بسیجی و هیئتی تربیت کرده‌ام. آن‌ها را با خود به حرم، نماز جمعه و مسجد می‌بردم تا گوشه‌گیر و خجالتی بزرگ نشوند. می‌گفتم در مسجد مکبّر بشوید. صدایتان بیاید تا من بشنوم. برایشان جایزه تعیین می‌کردم؛ مثل خریدن چیزی که دوست داشتند یا انجام کاری که خوشحالشان می‌کرد.
حسین در بچگی اصلا اذیتم نکرد. کاش یک کم بداخلاق یا بد بود. الان گاهی به او می‌گویم کاش کمی اذیتم می‌کردی. وقتی فکر می‌کنم کجا هست و کجا رفته، آرامش خاصی پیدا می‌کنم وگرنه دلتنگی اذیتم می‌کند. به خصوص که در خانواده بیشتر با من بود.
وقتی رفت خیلی برایم سخت بود. مریض شدم. الان می‌فهمم حضرت زینب(س) که هیچ‌وقت از حسینش جدا نبود چقدر سختی کشید.
🌾

یک بار به من گفت: «یک روز برسد که هم در دنیا و هم در آخرت سربلند باشی و همه به تو غبطه بخورند.» راست می‌گفت. همین هم شد.
🌕
🌾

🌕
از امام رضا خواسته بود مرگ در بستر نصیبش نشود. ما بعد از شهادتش متوجه شدیم که قبلا مجروح شده و به ما چیزی نگفته است.
بعد از سفر اول، گاهی مطالب را به‌سرعت فراموش می‌کرد. من تعجب می‌کردم و می‌پرسیدم: «چرا هرچه می‌گویم به‌سرعت فراموش می‌کنی؟!» می‌گفت: «مامان! من مشغله کاریم زیاد است. هر چه لازم داری برایم پیامک کن.»
دیدم حال ندارد. دو تار مویش هم سفید شده بود. پرسیدم: «چرا موهایت سفید شده؟» گفت: «سه شبانه روز طول کشید که رفتم و شهید عارفی را آوردم. پیکرش را از دست داعش نجات دادم.»
 دفعه اول که از سوریه آمد، شلوارش را به من نشان داد و گفت: «نگاه کن مامان! تیر از پارچه شلوارم رد شده. تیر از بغل گوشم رد شده. نکند شما راضی نبودی؟» گفتم: «من اگر راضی نبودم که نمی‌گذاشتم بروی.» از کسی پرسیده بود که چرا شهادت نصیبش نمی‌شود؟ گفته بودند: «تو باید دینت را کامل کنی.»
به همین خاطر برایش زن گرفتیم. ۴ ماه از عقدشان گذشته بود که خانمش برایش جشن تولد گرفت. بعد از آن دوباره رفت. محرم بود که شهید شد.
🌾

🌕
از نحوه شهادتش اینطور برایم تعریف کردند که با شهید بشیری و شهید جهانی رفته بودند برای پاکسازی. وقتی به محل استقرارشان برمی‌گشتند، یک خانم به آن‌ها می‌گوید: «خانه ما بمب‌گذاری شده است. بچه‌هایم را نمی‌توانم به خانه ببرم. اگر ممکن است آنجا را هم پاک‌سازی کنید.» بعد سه نفری می‌روند داخل منزل که خانه را پاک‌سازی کنند. حسین تخریب‌چی بود. یکی از بمب‌ها را خنثی کرده بود اما ظاهراً دو بمب دیگر مخفی بوده و کنترل از راه دور داشته‌اند. همانجا به شهادت رسیدند.

وقتی پیکرشان را به ایران آورده بودند، از بنیاد شهید گفتند بمب روی صورتش جراحت ایجاد کرده و صورتش حالت عادی ندارد. سه روز پیکر را نگه داشتند تا ما از کربلا برسیم. وقتی من رسیدم انگار خواب بود. کارمند بنیاد شهید می‌گفت: «تعجب می‌کنم، پیکری که من آن‌روز دیدم با الآن فرق می‌کند.»

بعد از خاکسپاری خیلی کم به خوابم آمد. شنیده‌ام شهدا کمتر به خواب مادرانشان می‌آیند. یک روز بعد از نماز گفتم استراحت کنم و بعد به روضه بروم. در خواب دیدم در آشپزخانه‌ام که یکی از پشت شانه‌هایم را گرفت. برگشتم دیدم حسین است. صلوات فرستادم و حسین حسین کردم. سرش را آورد جلو و گفت: «مامان! چرا خودت را اذیت می‌کنی؟ من همین جا هستم. پیش شما.» بوسیدمش. گفتم بگذار دستت را ببوسم. باز دوباره صورتش را آورد. مدام از او تشکر می‌کردم. گفتم: «دستت درد نکند پسرم. ممنونم. ما را سرفراز کردی.»
🌾

🌕
آن لحظه که خبر شهادت حسین را به من دادند با آنکه همه بیتابی می‌کردند اولین کاری که کردم دو رکعت نماز شکر خواندم. حال و هوای دلم مصداق این بیت شعر بود: «دلم یک جوریه ولی پر از صبوریه»
در دلم غوغا بود ولی خود حضرت زینب(س) به من صبری داد که قابل توصیف نیست.
لحظه‌ای که سر سفره عقد نشسته بودم این باور قلبی را داشتم که حسین روزی به شهادت می‌رسد، ولی به خودم می‌گفتم هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد...
🌾

🌕
در معراج شهدا او را قسم دادم و خواستم که هر وقت دلتنگش شدم پیشم بیاید تا برای یک لحظه هم شده ببیمنش. وقتی برگشتم ساعت ۱۱ صبح بود. از شدت خستگی با همان چادر سیاه خوابم برد.
در خواب «حسین» را با همان لباس‌های خاکی در ضریح حضرت بی‌بی زینب(س) دیدم. دستمال سفید در دستش بود و با لبخند گفت اجازه می‌دهی ضریح را تمیز کنم. من هم با چادر سیاه که به سر داشتم و با چشمان گریان روبه‌روی او ایستاده بودم. سرم را به علامت تأیید تکان دادم. در صورتی که من تا حالا نه سوریه رفته بودم که ببینم ضریح بی‌بی زینب(س) به چه صورت است و نه عکسی از آنجا دیده بودم. وقتی که عکس ضریح را به من نشان دادند دیدم دقیقاً همان چیزی است که در خواب دیده بودم.
🌾

همیشه حرفش این بود: «اگر می‌خواهیم مصیبت اهل‌بیت علیهم‌السلام را درک کنیم نباید راحت‌طلبی را در زندگی برای خود اختیار کنیم.»
🌾

🌕
یکی از شرط‌هایش برای ازدواج‌مان این بود که چون رزمنده مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به این عنوان باقی بمانم و نمی‌خواهم ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود.
در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از همسر آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای دفاع از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید. همسرم از شرط من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به سوریه اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. حتی به من گفت: شما چطور قبول کردید؟ خیلی از دخترهای نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.»
من این شرط را قبول کردم چون به این موضوع اعتقاد داشتم که مرگ دست خداست. به او گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی زینب(س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد. پس بهتر است که مرگمان به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من خودم به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم زینب (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد اجازه ندهم برود. شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم...
🌾

🌕
گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید حسین هریری 📝

...همسر عزیزم خودت می‌دانی که چقدر دوستت دارم و بهترین و شیرین‌ترین لحظات را در کنار هم سپری کرده‌ایم و جدایی بسیار سخت است؛ اما عشقی فراتر از هر عشق دیگری، در قلب هردوی ما وجود دارد که آن، عشق به بانوی دو عالم بی‌بی زینب سلام‌الله‌علیها است و باید برای این عشق فراتر، از وابستگی‌ها و عشق‌های دیگر، گذشت...

من نمی‌توانم آن روزی را ببینم که ما باشیم؛ نسل بعد از ما هم باشد اما اثری از حریم اهل بیت علیهم‌السلام نباشد. آنوقت نسل‌های بعد از ما هم، ما را مثل مردم کوفه مورد لعن قرار می‌دهند...

بیقرارم... باید بروم تا انتقام سیلی مادر بگیرم...
همسرم! من که شهید شدم نمی‌گذاری صدای گریه‌هایت را مرد نامحرم بشنود. نمی‌گذاری که زنان و مردان نامحرم، اشک‌هایت را ببینند که دوست را ناراحت کنی و دشمن را خوشحال...

و از پدرو مادرم، همسرم، خواهر و برادرانم طلب حلالیت می‌کنم و بعد از دعا، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت ولی عصر(عج)، خود و همه ی شما را به پشتیبانی از ولایت‌فقیه توصیه می‌کنم.
و مبارزه با نفس را همیشه در خود تقویت کنیدو سرلوحه‌ی همه اعمال، انجام واجبات و ترک محرمات می‌باشد.

همسرمهربانم! برای هردویمان دعای عاقبت بخیری می‌کنم و ان‌شاءالله که هرآنچه که خداوند می‌خواهد، برای سرنوشتمان رقم بخورد.

و ان‌شاءالله عاقبت هردویمان، ختم به شهادت باشد.

التماس دعای شهادت📝
🌾

با آن که عاشق بود، از دنیا گذر کرد
چون شیر در میدان جولان‌ها خطر کرد
در آسمان فاطمیون او قمر شد
با بال‌های عاشقش تنها سفر کرد

✍🏻 ملیحه بلندیان ۱/۲/۲
🌕
🌾

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی