شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست
🌷🦋
نام و نام خانوادگی شهید: قربانعلی رخشانی مهماندوست
تولد: ۱۳۳۳/۶/۱، اردبیل.
شهادت: ۱۳۵۷/۱۰/۲، اهواز.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلاماللهعلیها، قطعه ۲۴، ردیف ۴، شماره ۱۵.
🌷🌹
🌷🦋
📚 از بهشت
همینطور که آب را روی سنگ قبر میریخت و روی آن دست میکشید، با پسرش حرف میزد:
«آره ننه. دیشب هم سخت نبود. عوضش پیش تو بودم.»
بعد، عقب نشست. نگاهش را به اطرافش گرداند و ادامه داد:
«هیی! ... پیش همهی این بچهها. چی خیال کردی؟ گمت کرده بودم، پیدات کردم، مگه میشه بذارم برم. هرچند سال هم بگذره، با همین اتاقک آهنی، اینجا بهشته.»
با دستهای چروکیدهاش چارقدش را درست کرد. آستینهایش را پایین کشید. لبخند زد.
_ غذایی که دیشب فرستادی، دستت درد نکنه... راستی اون آب و نون بیاتی که با هم افطار میکردیم رو هنوز یادته؟ قربانعلی جان چیزی گفتی؟ دیگه رویت را زمین نندازم؟ شرمنده آقا نشی؟ فردا که اومدن، بگم چشم، دیگه اینجا نمونم؟
ننهعلی دستهایش را باز کرد و خودش را روی قبر علیاش انداخت. شانههایش از گریه تکان میخورد.
_ خودت میایی دنبالم. منتظرت هستمها! همینجا پیش خودت خاک برم. قول بده...
✍🏻 سوده سلامت ۱۴۰۰/۱۲/۱۷
👩🏻💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
💻تدوین: زهرا فرحپور @z_farahpour
🎙با صدای: حدیثه سادات عباسی @hs.abbasijafari
🌷🌹
🌷🦋
شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست را بیشتر با مادرش میشناسند. مادری که اسطوره مادران شهداست. معروف است به ننه علی.
او که از سال ۱۳۵۹ تا ۱۳۷۷ در یک اتاقک حلبی در کنار مزار فرزندش زندگی میکرد در ۹۰ سالگی، پس از طی رنج ناشی از دوران سخت بیماری، در سوم اسفند ۱۳۹۰ به رحمت حق و به دیدار فرزند شهیدش شتافت.
پیکر این مادر شهید در همان آلونکی که سالها محل زندگیاش بود در کنار فرزند شهیدش به خاک سپرده شد. 🌹🌷
شادی روح این شهید و مادر مهربانش صلواتی عنایت بفرمایید.
🌷🌹
🌷🦋
باهم یکی از مصاحبههای مرحومه ننهعلی را بخوانیم 🎤
وطن من اردبیل است؛ پسرم علی دو ماهه بود که از اردبیل به تهران آمدم. دو ماهه بود که پدرش را از دست داد.
علی را با حقوق ماهی سه تومان با کار در خانهها بزرگ کردم. پول فروش یک حیاط را خرج تحصیلش کردم تا دوازده کلاس درس بخواند.
اولین باری که امام تبعید شدند به خارج، علی ۵ سال داشت. آن وقتها حقوقم ۵ تومن بود. میرفتم توپخانه و لباس بیست نفر را میشستم.
کمکم سواد و علم علی زیاد شد. او قرآن را معنا میکرد و من هم از حفظ میخواندم.
زمانی که روزه میگرفتیم، برای افطار با وضو سفره را باز میکردیم؛ با آب داغ افطار میکردیم و بلند میشدیم برای نماز. آنوقت دستانمان را به درگاه پروردگار دراز میکردیم و شکر میکردیم. حتی ما با نان خشک و بیات روزه خود را باز میکردیم و نماز میخواندیم؛ و اینطور بنده خدا بودیم.
هیچوقت نمازمان قضا نشده است. گرسنه ماندهایم اما یک تکه نان حرام از گلویمان پایین نرفته است. ما این طور دینمان را نگه داشتهایم...
🌷🌹
🌷🦋
📍شهید قربانعلی رخشانی یکم شهریور ۱۳۳۳، در اردبیل چشم به جهان گشود. پدرش علی و مادرش «ننه فتحاللهی» نام داشت. علی دوماهه بود که پدرش را از دست داد.
📍مادرش پس از درگذشت پدر علی، در اوایل دهه ۳۰ به همراه دو کودک صغیرش از آذربایجان به تهران آمد و با کارگری و زحمت فراوان، آن دو را بزرگ کرد.
📍قربانعلی بعد از اتمام تحصیل در دبیرستان در بخش کترینگ شرکت هواپیمایی ملی ایران مشغول به کار شد و پس از واقعه سینما رکس آبادان و اعتصاب سه روزه کارکنان آن شرکت، فرصتی به دست آورد تا به آبادان برود و به توزیع اعلامیههای امام خمینی(ره) در بین کارکنان شرکت بپردازد.
📍مأموران ساواک از فعالیتش مطلع گردیدند و با شناسایی وی در اهواز درحالیکه اعلامیههای امام را به همراه داشت او را دستگیر کرده و پس از شکنجههای بسیار به شهادت رساندند و در قبرستان افراد مجهولالهویه اهواز دفن نمودند؛ درحالیکه خانوادهاش از او هیچ اطلاعی نداشتند.
🌷🌹
🌷🦋
📍در پی چاپ عکس او در روزنامهها، مسئولان شرکت در تاریخ ۱۰ تیر ۱۳۵۸، بعد از پنج ماه، از شهادت وی مطلع شده و به خانوادهاش خبر دادند. مادر شهید به اهواز رفت و به مدت چند ماه بدون هیچگونه سرپناهی، روزها در کنار مزار فرزندش بیتوته میکرد و شبها در مساجد و حسینیهها میخوابید.
📍 هفت ماه از شهادت پسرش میگذشت که با پیگیریهای مداوم دامادش، مقدمات کار برای انتقال پیکر قربانعلی با گرفتن حکم نبش قبر از سوی امام جمعه اهواز به تهران فراهم شد تا او به خانهاش برگردد.
📍اوایل سال ۵۸ بود و هنوز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع نشده بود. بهشت زهرا (س) بیشتر به زمین متروکهای میمانست که کمتر کسی به آنجا رفت و آمد میکرد. اما ننهعلی از آنجا که عاشق پسرش بود از همان شب اول دفن مجدد او بر سر مزارش نشست و سوره یاسین خواند.
📍هیچکس حتی مسئولین بهشت زهرا هم حریف دلدادگی او نشدند. خانواده برای اینکه او از نور آفتاب و بارش باران در امان بماند برایش سایبانی درست کردند که کمی بعد تبدیل به اتاقک کوچک حلبی شد؛ طوری که مزار علی وسط اتاق بود. اتاقی که در آن شهید بود و مادرش و خدای مهربانشان.
هرکس به این اتاقک سرمیزد ننهعلی را مشغول خواندن قرآن میدید.
🌷🌹
🌷🦋
📍با شروع جنگ، شهدا هر روز به گلزار آورده میشدند و او از تنهایی درمیآمد. برای مابقی شهدا هم مادری میکرد. ننه علی سالها کنار پسرش ماند.
اما علی طاقت زجر کشیدن مادرش را نداشت. سالها زندگی در آن اتاقک او را بیمار و ناتوان کرده بود. شبی به خوابش رفت و از او خواست اگر پسرش را دوست دارد به خانه برگردد. او شرمندگی خود در برابر دیگر شهدا که مادرانشان در کنارشان نیستند را بهانه کرده بود. ننهعلی از دیدن خواب آشفته شد اما بازهم نتوانست از او جدا شود.
📍در همین ایام بود که حضرت آیةاللهخامنهای به زیارت گلزار شهدا و نزد این مادر شهید رفتند و از او خواستند که به خانه برگردد؛ و اینگونه بود که ننهعلی پس از ۱۷ سال کنار علی ماندن، در سال ۱۳۷۶ به خانه برگشت.
🌷🌹
🌷🦋
رنج آنهمه سال راه رفتن بین قبرها و زندگی در آن اتاقک، او را روز به روز نحیفتر میکرد.
آن اواخر هرچند چشمانش کم سو شده بود و فراموشی به سراغش آمده بود؛ اما چنان به عکس قربانعلی چشم دوخته بود که گویی فقط با او سخن میگوید و او را میشناسد. با وجود ناتوانی نگاه قدرتمند و پرمعنایی داشت.
آنهمه دلتنگی و حسرت در آغوش کشیدن علی، بالاخره با بسته شدن چشمانش در اسفند ۱۳۹۰ به پایان رسید.
🌷🌹
سالها با دوریات خو کردم ای محبوب من
تا تو را دیدم دگر بیتاب گشتم، خوب من
شاخه شمشادم علی، حقا که مهماندوستی
چون فقط آرام میشد پیش تو، آشوب من
✍🏻فاطمه شعرا ۰۱/۰۱/۳۱
🦋🌷
🌹🌷