امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
جمعه, ۲۷ فروردين ۱۴۰۰، ۰۵:۳۶ ق.ظ

شهید عباس دانشگر

☀️
نام و نام خانوادگی: عباس دانشگر
تولد: ۱۳۷۲/۲/۱۸، سمنان.
شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۰، خلصه، جنوب حلب، سوریه.
گلزار شهید: امامزاده علی‌اشرف سمنان.
🌸

 

✍🏻نویسنده: زهرا فرح‌پور
با صدای: فاطمه گنجی
طراح کلیپ: مطهره میرکاظمی

 

☀️
📚 *به وقت عاشقی*
در را باز کرد و وارد حیاط شد. به تخت گوشه حیاط نگاه کرد. جای خالی عباس قلبش را فشرد. انگار همین دیروز بود که ده سال بیشتر نداشت و همین‌جا زیر سایه درخت، کنار شکوفه‌های تازه شکفته انار، از او خواست که با او عهد ببندد که نمازش را اول وقت بخواند.
از همان روز، قبل از آنکه صدای اذان در حیاط شنیده شود، عطر عباس بود که در حیاط می‌پیچید که راهی مسجد می‌شد.
داخل اتاق شد. ساکی که دو هفته بعد از شهادتش تازه تحویل او داده بودند را باز کرد. نگاهی به داخل ساک انداخت. وسایل شخصی عباس بود. وسایل را یک به یک دید. سرش را به دیوار تکیه داد. انگار می‌خواست به خواب برود تا کمی از دلتنگی که بر دلش نشسته را کم کند. خواب وجودش را فرا گرفت. ناگهان صدای اذان در داخل اتاق پیچید. از خواب پرید و هراسان وارد حیاط شد.

به اطراف نگاه کرد. صدای اذان از سمت خانه بود. وجودش به هیجان آمد. به سمت اتاق رفت. صدا از ساک عباس بود. داخل کیف را نگاه کرد. بر روی صفحه گوشی همراه عباس نوشته بود: «اذان صبح به وقت حلب.»
عطر نماز عباس در خانه پیچید.

✍🏻 زهرا فرح‌پور
🌸

 

 

☀️
عباس دانشگر فرزند مؤمن، هجدهم اردیبهشت سال ۱۳۷۲ در شهرستان سمنان، در خانواده‌ای متدین به دنیا آمد.
او تحت تربیت مذهبی پدر و مادر، از همان دوران کودکی با احکام و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد. پدرش او را مرتب به همراه خود به مسجد محل می‌برد و این حضور مداوم در مسجد و در نوجوانی در پایگاه بسیج، باعث شد که به منشی بسیجی‌وار و رفتار و گفتاری با آداب و اخلاق اسلامی آراسته شود.

 شجاع و نترس بودن یکی از مشخصه‌های دوران کودکی و نوجوانی او بود. همیشه لبخند بر لب داشت.
در ارتباط با دیگران، روابط عمومی بالایی داشت و در اولین برخورد بسیار گرم بود و رابطه‌ای صمیمی و عاطفی با اطرافیان برقرار می‌کرد.

 تقریبا از سن هشت سالگی به بعد مرتب در نماز جماعت مسجد محل حضور داشت و با دوستانش هرسال در اعتکاف ماه رجب شرکت می‌کرد.
بزرگتر که شد زیاد به هیئت می‌رفت. به قول معروف بچه هیئتی بود. پا منبری ثابت اکثر سخنرانی‌های مسجد محل و دیگر مساجد شهر محسوب می‌شد و علاوه بر شرکت در مراسمات مذهبی مثل عزاداری‌های ماه محرم و شب‌های قدر و تلاوت جزءخوانی قرآن در ماه مبارک رمضان، در طول سال نیز خصوصاً پنجشنبه شب‌ها در دعای کمیل امامزاده یحیی سمنان و جمعه صبح‌ها در دعای ندبه، حضوری مرتب و فعال داشت.

همین حضور فعال او زمینه‌ای برای ساخته شدن شخصیت اجتماعی و معنوی او در سال‌های بعد شد. بخشی از روحیات مذهبی عباس بالطبع از خانواده نشأت می‌گرفت اما بخش بسیار زیادی از آن، ناشی از کوشش‌هایی بود که عباس خصوصاً در دوران جوانی در خودسازی و پرورش روح ایمان خودش داشت.
🌸

☀️
 عباس هوش و استعداد خوبی داشت، در دوران ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان برای ارتقاء تحصیل خودش همواره تلاش می‌کرد و همیشه جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. اوج تلاشش در مقطع پیش‌دانشگاهی بود. ساعات روزانه خود را برنامه‌ریزی کرده بود و اکثر وقت‌های روزانه خود را در سالن مطالعه کتابخانه مرکزی سمنان می‌گذراند. او با اراده‌ای قوی می‌خواست بهترین نتیجه را در کنکور بگیرد. در نهایت هم توانست با رتبه خوب در دانشگاه سمنان در رشته مهندسی کامپیوتر(نرم افزار) قبول شود.
همزمان با شرکت در کنکور سراسری؛ به خاطر عشق و علاقه‌ای که برای ورود به سپاه پاسداران داشت در آزمون ورودی دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد. خبر قبولی در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع)، تقریبا همزمان با خبر قبولی در رشته مهندسی کامپیوتر دانشگاه سمنان به عباس داده شد. قبولی در هر دو آزمون، او را حدود یک هفته در فکر فرو برد که کدام راه را انتخاب کند!
از دوستان زیادی مشورت خواست. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد ولی او در نهایت دانشگاه امام حسین (ع) را انتخاب کرد و بعدها به دیگران می‌گفت در سپاه بهتر می‌توان به اسلام خدمت کرد.
🌸

☀️
عباس در پنجم مهرماه سال ۱۳۹۰ و در حالی که ۱۸ سال داشت وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد. جوّ مذهبی و عقیدتی دانشگاه، محیط مناسبی را برای رشد بیش از پیش برای او فراهم کرد. عباس در طول دوره آموزش افسری و پاسداری، مدام به فکر افزایش سطح تفکر و آگاهی خودش بود و توانست همزمان با دوره آموزش نظامی، مطالعاتش را در موضوعات مختلف خصوصاً موضوعات عقیدتی فزونی بخشد. او تا قبل از اعزام، اکثر کتاب‌های شهید مطهری را خوانده و از مرکز بینش مطهر، گواهی سطح یک را گرفته بود. مطالعه زیاد در عمق دید و وسعت نظر عباس تأثیر بسیار مثبتی گذاشت و کم‌کم او را به مرحله شعور و خودشناسی رساند (وصیت‌نامه و دلنوشته‌هایش گویای این تاثیر است).
🌸

در دانشگاه با دو نفر از هم‌دوره‌ای‌هایش توانسته بود حلقه‌های معرفتی تشکیل دهد که بعدها پایه‌گذار یکی از کانون‌های فعال تربیتی و مذهبی دانشگاه شده بود؛ تا جایی که حتی طرح مطالعاتی و تشکیل چنین کانونی را به مسئولین دانشگاه ارائه داده بودند و قرار بود آن طرح اجرایی شود.
عباس گزینش شده‌ی سپاه استان سمنان بود و بعد از اتمام دوره آموزش افسری، در تابستان ۹۲ باید به سمنان می‌آمد.

اما به خاطر فعالیت‌های فرهنگی‌اش مورد توجه فرماندهی دانشگاه قرار گرفت و همان فعالیت‌ها در نهایت سبب شد تا عباس و دو دوستش با تأکید فرمانده دانشگاه به جای رفتن به رده معرفی کننده، در دانشگاه ماندنی شوند تا محیط دانشگاه و دانشجویان بیشتر از وجود آنان بهره ببرند.
بعد از یک سال در دفتر جانشین فرماندهی دانشگاه مشغول به کار شد. او با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه توانست بنیه‌ی اعتقادی و اخلاقی خود را روز به روز کامل‌تر کند.

در این مسیر سردار اباذری معلمی دلسوز برای او بود. از دست‌نوشته‌های مناجات او با خداوند متعال برمی‌آید که در او تحول عظیمی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می‌دید و از اعمال روزانه خودش حساب می‌کشید.
عباس تا قبل از شهادت، سه بار در پیاده‌روی اربعین حسینی در کربلا شرکت کرد. در طول سه سال کارمندی در دانشگاه، بیش از ۱۵ بار به مشهد مقدس رفته بود و بیش از این تعداد به قم. در طول سال ۹۴ بارها از فرمانده‌اش اجازه اعزام به سوریه را مطرح کرده بود اما رفتنش به سوریه تا نامزدی‌اش به تعویق افتاد.
🌸

عباس در ۲۳ بهمن سال ۱۳۹۴ دختر عموی خود را به همسری برگزید و صیغه موقت خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی نمی‌گذشت که مقدمات سفر به سوریه فراهم شد. در جواب فرمانده‌اش، سردار اباذری که به او گفته بود: «شما تازه صاحب همسر شدی، هنوز دو ماه از نامزدی‌ات هم نگذشته؛» گفته بود: «می‌ترسم زمین‌گیر شوم و توفیق از من سلب شود.»
عباس اعتقاد داشت حضور در جبهه مقاومت واجب عینی است و باید از حرمین شریفین با تمام توان دفاع کرد. خانواده‌اش نیز مانع تصمیمش نشدند و به حقیقت راهی که عباس انتخاب کرده بود ایمان داشتند. در نهایت او با اصرار زیاد به فرمانده‌اش، در ۱ اردیبهشت سال ۱۳۹۵ داوطلبانه عازم سوریه شد.

 روزهای پایانی مأموریت او بود. مدت پنجاه روز در محورهای متعدد درگیری، در نقش فرماندهی گروهان در کنار گروهی از شیعیان نبل و الزهرا (دو شهر در سوریه) و جمعی از گروه النجبای عراق مجاهدت کرد و در سخت‌ترین شرایط در نزدیکی دشمن دلاورانه جنگید. دوستان سوری و عراقی‌اش به او علاقه‌مند شده بودند و حتی یکی از آنها انگشترش را به عباس هدیه داده بود. از روحیات و رفتارش در میدان نبرد که بعد از شهادت، دوستانش نقل کردند مشخص است که عباس خود را آماده شهادت کرده بود.
عباس در ۲۰ خرداد ۱۳۹۵ در حالی که بیست و سه بهار از سن او می‌گذشت در منطقه خلصه در حومه جنوبی حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید.🕊
فرمانده‌اش سردار اباذری به او لقب «جوان مومن انقلابی» داد و با دلی پر از اندوه این چنین گفت: «مجموعه سپاه یکی از فرماندهان شجاع و مدیر خود را از دست داد.»
پیکر مطهر شهید عباس دانشگر پس از تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(ع) تهران، به زادگاهش سمنان انتقال داده شد و در شهرستان سمنان هم پس از تشییع مردم شهیدپرور در امامزاده حضرت علی اشرف(ع) به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد...
🌸

☀️

وصیت‌نامه شهید عباس دانشگر📝

بسم الله الرحمن الرحیم

آخر من کجا و شهدا کجا؟! خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم. من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد؛ راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می‌رسد اما من چه؟! سیاهی گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده.
حرکت، جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه، زنجیر! من سکون را دوست ندارم. عادت به سکون، بلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده. در این حرکت عالم به سمت معبود حقیقی، دست و پایم را اسیر خود کرده.
 انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگی می‌کند! بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی؛ و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. درد را، انسان بی‌هوش نمی‌کشد. انسان خواب نمی‌فهمد. درد را، انسان باهوش و بیدار می‌فهمد.
 راستی! دردهایم کو؟! چرا من بیخیال شده‌ام؟! نکند بی‌هوشم؟! نکند خوابم؟! مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟! چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟! آیا مست زندگی نیستیم؟!

خدایا تو هوشیارمان کن. تو مرا بیدار کن. صدای العطش می‌شنوم! صدای حرم می‌آید. گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد.  مرضی بالاتر از این؟! چرا درمانی برایش جستجو نمی‌کنیم. روحمان از بین رفته. سرگرم بازیچه دنیاییم.

الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ ما هستیم.
مرده‌ام! تو مرا دوباره حیات ببخش. خوابم! تو بیدارم کن.
 خدایا! به حرمت پای خسته‌ی رقیه(س)، به حرمت نگاه خسته‌ی زینب(س)، به حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عج)، به ما حرکت بده.

شهید عباس دانشگر📝
🌸

 

 

 

این همه اخلاص تو ، دل را پر از احساس کرد
روی خندانت هوا را پر ز عطر یاس کرد
خوش به حالت در جوانی پاک بودی و خدا
با تو کاری کرد که با حضرت عباس کرد

#شهید_عباس_دانشگر
شاعر: فاطمه شعرا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی