شهید علیرضا بریری
حرف دل:
چشم که باز کرد به دنیا، همنام عموی شهیدش علیرضا بود و شاگرد مکتب اربابش حسین ع. چون بریر.شهادت آرزویش بود و همان آرزو او را از عشق و دلبستگیهایش رها کرد و به سربازی و دفاع از حرم حضرت عمهی سادات رساند.نام شخصیتسازی که، عنوان هفتمین شهید مدافع حرم استان مازندران را، از آن خود کرد. چند ماه پیش، وقتی مطالب مربوط به این شهید والامقام و دیگر شهدای معرفی شده در سی روز سی شهید را جمعآوری میکردم، جزء شهدای دور از وطنی بود که حسرت زیارت مزار شریفش بر دل عاشقانش، بر دستان کوچک پسرش، بر چشمهای همیشه بارانی همسرش، و بر چهرهی داغدار پدر و مادرش شرارهی غم میریخت.شهید قربانخانی هم همینطور و شهید بلباسی و...به وقت هزار و چهارصد و چهلمین ضیافت، علیرضا بریری و مجید قربانخانی به آغوش مادرانشان رسیده و کتاب شعر انتظار را بسته بودند.حال به این امیدیم که خانوادههای عزیز شهید محمد بلباسی و سردار شهید داریوش درستی، و دیگر خانوادههای معزز شهدایی که کماکان چشم به راه انتظار دوختهاند، به زودی، طلوع شب هجرانشان را نظارهگر باشند.ما، همه، در انتظار رویت خورشیدیم.*همو که با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.* *اللهم عجل لولیک الفرج* 🤲🏻
نام و نام خانوادگی: *علیرضا بریری*
تولد: ۱۳۶۶/۱/۳۰، بابلسر.
شهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۶، کربلای خانطومان، سوریه.
رجعت: ۱۳۹۷/۱۰/۱۶.
گلزار شهید: گلزار شهدای امامزاده ابراهیم علیهالسلام، شهرستان بابلسر
در ۱۳۶۶/۱/۳۰ در شهرستان بابلسر دیده به جهان گشود. دوران تحصیل خود را تا مقطع دیپلم در بابلسر به پایان رساند.
در تمام طول عمر خود، با سختیهای کار یک نظامی به خاطر شغل پدرش، آشنایی داشت و از همان دوران کودکی عشق ورود به سازمان سپاه را در سر میپروراند. پس از اخذ مدرک دیپلم با تلاش فراوان و به کمک خدای منان، در گزینش دانشجوی دانشکده تربیت پاسداری امام حسین علیهالسلام پذیرفته شد.
در بهار سال ۱۳۸۷ ازدواج کرد و در بهمن ۱۳۸۷ بطور رسمی وارد سازمان مقدس سپاه پاسداران شد. ثمره ازدواج این شهید بزرگوار پسری به نام محمدامین بود که در سال ۱۳۹۳ به دنیا آمد.
در سال ۱۳۹۴ عزم خود را برای رفتن به سوریه و دفاع از عمه سادات جزم کرد و برای اولین بار در آبان ماه همان سال، عازم شهر عشق، دمشق شد. به مدت ۴۹ روز در سوریه بود و به اذن خداوند متعال در دیماه برگشت. اما این بار حالی دیگر داشت. در تمام مدت دو ماهی که در خانه بود از خداوند و عمه سادات برات سوریه خود را با عشقی فراتر درخواست میکرد و در تمام آن مدت، التماس دعای شهادت داشت اما همیشه به همسرش میگفت شما دعا کنید فیض جهاد در راه خدا نصیب ما بشود و اگر دلتان سوخت برایم دعا کنید تا به آرزویم (شهادت) برسم.
در اواخر اسفند ۹۴ و اوایل فروردین ماه ۹۵ در جبهه جنوب، منطقه هفتتپه به عنوان خادمالشهدا فعال بود. گویی در همان جا نامه شهادتش را به امضا رساندند. در تاریخ ۱۴ فروردین ۱۳۹۵ برای دومین بار عازم سوریه شد. اما این بار گویی خانم زینب کبری سلاماللهعلیها او را برای سپاه خودش گلچین کرد.
و بالاخره در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ شهید علیرضا بریری به همراه ۱۲ آلاله پرپر لشکر عرشی ۲۵ کربلا در نقض آتشبس تروریستهای تکفیری، پس از ۱۴ ساعت تلاش پیدرپی، در منطقه خانطومان حلب به آرزوی دیرینه خود دست یافت و شهد شیرین شهادت نوشید.
پیکر پاک این شهید عزیز و ۹ تن دیگر از همرزمانش به دست تروریستهای تکفیری افتاد و در کنار حرم عمهی سادات سلاماللهعلیها آرام گرفت. پس از ۳۲ ماه فراق، در سپیدهدم ۱۳۹۷/۱۰/۱۶ به آغوش خانوادهاش بازگشت تا پسر دو سالهاش وداعی دوباره داشته باشد.
شهید علیرضا بریری از زبان همسرش:🎤
من و علیرضا هر دو در یک محله زندگی میکردیم؛ «سادات محله» که یکی از محلههای قدیمی بابلسر است.
علیرضا متولد ۶۶/۱/۳۰ بود. شناخت زیادی نسبت به هم نداشتیم، اما با ایشان از طرف یکی از دوستانشان که هممحلی ما بود به هم معرفی شدیم. از آنجایی که پدر ایشان و پدر من با هم همکار بودند، مراحل آشنایی و خواستگاری به فاصله حدود دو ماه برگزار شد. زمان آشنایی من و علیرضا، ایشان دانشجوی دانشکده افسری بود و مهمترین حرفش این بود که شغلش پر از مشغله و بسیار پرمخاطره است و سختیهای زیادی در زندگی آینده خواهیم داشت. او از سختی و نبودنهایش در زندگی برایم گفت. البته از آنجایی که پدر من هم نظامی بودند تقریباً به این سختیها واقف بودم. علیرضا در همان صحبتهای ابتدایی از قناعت برایم گفت و اینکه باید قناعت را در زندگیمان همواره مدنظر داشته باشیم.
ما در تاریخ ۱۰ فروردین ماه سال ۱۳۸۷ عقد کردیم. آن زمان ۱۹ سال داشتم. در دوران عقد خیلی کم حضور داشت، اما وقتی که بود در واقع نبودنش را جبران میکرد...
...علیرضا ارادتی خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه میخورد. علاقه زیادی به شهدای غرب کشور داشت. همیشه هم میگفت: "شهدای جنگ که در مناطق غرب به شهادت رسیدند مظلومترین شهدای ما بودند". از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود. همیشه وقتی به مزار عمویش میرفت میگفت: *"فکر کن عکس من را روزی بر سنگ مزار حک کنند و بنویسند شهید علیرضا بریری".* وقتی این صحبتها را میکرد بسیار شاد و خوشحال بود. همواره میگفت: *"دعا کن که من به آرزوی خود که شهادت است برسم".* من هم میگفتم: "دعا میکنم همیشه باشی و در راه اسلام و امام زمان عجلالله تعالی فرجهالشریف و برای رهبر و مملکت سربازی کنی و از خاکمان دفاع کنی". میگفت: "این خوب است، اما دعا کن به آرزویم برسم".
پدر من و پدر علیرضا هر دو از رزمندگان و از جانبازان دفاع مقدس هستند. عمو و دایی علیرضا از شهدای دوران دفاع مقدس هستند. شهید علیرضا بریری عموی علیرضا است که نام علیرضا هم به یاد این شهید بزرگوار از ایشان گرفته شد. عموی خودم هم شهید است و یکی از سرداران شهید بابلسر.
جنگ در زندگی هردوی ما بود. هر دو بچه جنگ بودیم و بعد از آن به خاطر شغل پدرهایمان که هر دو پاسدار بودند، بعد از جنگ باز هم زندگیمان یک سرش به جنگ میرسید.
من و علیرضا هشت سال با هم زندگی کردیم و خداوند بعد از شش سال به ما فرزندی عطا کرد به نام محمدامین؛ پسرمان متولد ۲۵ فروردین ماه ۱۳۹۳ است. محمدامین الان خیلی دلتنگ پدرش میشود. این روزها که محمدامین را میبینم متوجه شباهت زیاد او با پدرش میشوم.
در مورد ویژگیهای اخلاقی ایشان باید به *شجاعت، تقوا و توجه خاصش به رزق حلال* اشاره کنم؛ همواره میگفت که این رزق روی محمدامین تأثیر میگذارد و بسیار روی این موضوع حساس بود. مهمتر از همه فوقالعاده شوخطبع بود.
اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از ۹ ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا ۹ ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبتنام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت. بعضی از مردم میپرسند همسرت را به اجبار بردند؟ میگویم نه. کاملاً داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت. وقتی به من گفت میخواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسمنویسیشان به من نزده بود. به من گفت: "یعنی ناراضی هستی"؟ گفتم: "ناراضی نیستم اما"...
قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: *"فکر کن اینجا صحرای کربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین علیهالسلام ندای هل من ناصر سر داده است، آن وقت تو میخواهی جلوی من را بگیری"؟* راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی بود و الان خوشحالم و خدا را شکر میکنم از اینکه مانع رفتنش نشدم.
سه روز بعد یعنی دقیقاً ۲۰ آبان ماه ۹۴ عازم سوریه شد. مرتبه اول ۴۹ روز طول کشید و ایشان در ۹ دی ماه ۹۴ برگشت، وقتی برگشت کاملاً حالش منقلب بود. *میگفت شاید باور نکنی اما من معنی «شهدا شرمندهایم» را با تمام وجود حس کردم.* از اینکه موقع برگشت، همسنگرانش شهید شده بودند و ایشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساری میکرد.
فوقالعاده ناراحت شده بود وقتی برای مدافعان حرم کاروان استقبال گذاشته بودند. ایشان همان ابتدای ورودی شهر پیاده شده و با تاکسی به خانه آمد.
بعد از بازگشت از سوریه واقعاً بیتاب بود و دائم در فکر فرو میرفت و میگفت: "کوثر، دلم آشوب است. دعا کن بروم. دعا کن به آرزویم برسم". علیرضای من، عاشق دریا بود و مثل همیشه که دلش میگرفت، رفت روی اسکله سنگی تا کمی آرام بگیرد.
دفعه دوم حدود ساعت ۱۰ شب به علیرضا زنگ زدند و گفتند که باید ساعت سه صبح برود. او هم چون محل کارش ساری بود، برای آماده شدن وقت زیادی نداشت. همان روز برای تهیه لوازم مورد استفادهاش بیرون رفتیم. وقتی اذان شد، سریع از ماشین پیاده شد تا برود مسجد نماز بخواند. علیرضا دائمالوضو بود. همان موقع محمدامین را در بغلم فشار دادم و گفتم محمدامین، بابایی این دفعه دیگر برنمیگردد. با تمام وجود حسش کردم. وقت رفتن ما را به خانه مادرم برد و گفت: *"مامان بیا این دخترت با یک دانه اضافه! امانت بود دستم مواظب امانتم باشید هوای کوثر را داشته باشید، بیقراری نکند، خیلی مراقب محمدامینم باشید. خوب تربیتش کنید تا همواره باولایت باشد".*
آخرین باری هم که زنگ زد سه روز قبل از شهادتش بود. راستش دائم به علیرضا میگفتم: "خیلی مراقب خودت باش" یعنی شاید تا پایان تماسمان ۱۰ بار به علیرضا همین را میگفتم که ناگهان گفت: "باشد اما داری میزنی زیرش *تو باید دعا کنی من بروم، باید خودت را آماده کنی که دیگر برنگردم"* و دیگر برنگشت...
آن روز صبح محمدامین خوابیده بود، علیرضا نتوانست با او صحبت کند، گفت: "غروب زنگ میزنم با محمدامین صحبت میکنم". همیشه وقتی میرفت مأموریت میگفت: "از همه بیشتر دلم برای محمدامین تنگ میشود. آخر صدای همه شما را میشنوم و با شما صحبت میکنم، اما محمد امین که نمیتواند صحبت کند. دلم برایش تنگ میشود". اما... این آخرین تماس علیرضا بود و دیگر نه محمدامین صدای پدرش را شنید و نه علیرضایم صدای محمدامین را.
*بزرگترین سفارشش به من همیشه، اول نماز اول وقت و دوم حفظ حجاب به بهترین شکل و سوم تابع محض ولایت فقیه ماندن بود.*
او چهاردهم فروردین ۹۵ برای دومین بار عازم سوریه شد و ۹۵/۲/۱۶ در سحرگاه مبعث نبیاکرم ساعت ۱:۳۰ بامداد روز پنجشنبه به همراه ۱۲ آلاله دیگر از لشکر ۲۵ مازندران به طور مظلومانه در نقض آتشبس منطقه خانطومان به آرزویش رسید و همنشین مادر سادات فاطمه زهرا(س) شد و پیکر پاکش سال گذشته بعد از حدود ۳۲ ماه تفحص شد و به میهن عزیز بازگشت.
خبر شهادت همسرم را به بدترین نحو در یکی کانالهای محلی تلگرام خواندم. باور کردنی نبود. *تلخترین لحظات عمرم بود،* شهادت خیلی شیرین است اما... 😭
در شهرستان ما امامزادهای است به نام امامزاده ابراهیم علیهالسلام از فرزندان امام موسی کاظم(ع) که سر این بزرگوار در این شهر دفن است. همان روز اول که خبر شهادت علیرضا تأیید شد *رفتم امامزاده و دو رکعت نماز شکر برای شهادتش خواندم. بعد از آن نماز، خدا آرامم کرد، سکینه الهی را در دلم قرار داد.*
متن وصیت نامه شهید📃
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد(ص) و آخرین حجت خدا بقیةالله فی ارضه و نایب بر حقش مقام معظم رهبری
سلام عرض میکنم خدمت پدر و مادر و همسرم، توصیه این حقیر به دوستان، خانواده و همسرم و فرزندم این است که قرآن بخوانید و نماز را در اول وقت آن ادا کنید، امید است که خداوند شما را جزو نمازگزاران قرار دهد.
از خدا بترسید و تقوا پیشه کنید، همواره در همه لحظات و در همه کارهایتان او را بهیاد داشته باشید و بدانید که خداوند از رگ گردن هم به شما نزدیکتر است و در همه جا ناظر اعمال شماست.
فقط از خدا بترسید نه از خلق خدا بهخاطر جایگاه شغلی و مادیات دنیا، یاور مظلومین باشید و به کسی ظلم نکنید.
*توصیه من به خواهران دینی و مادرم و همسرم این است که حضرت زهرا سلاماللهعلیها را الگو خود قرار دهند و حجاب خود را حفظ نمایند و در حفظ حجاب برتر یعنی چادر کوشا باشند و در ترویج آن کوتاهی نکنند.*
این حقیر از شما میخواهم که در بدترین شرایط جامعه و روزگار همچون گذشتگان در روزها و زمانهای گذشته بر اعتقادات خود استوار بمانید و بر بصیرت خود بیافزایید و اسیر ترفندها و حیلههای دشمن نشوید و نسبت به خودتان مراقبت داشته باشید.
از شما میخواهم که طبق دستورات خدا که در قرآن کریم آمده عمل کنید و آنرا سرلوحه زندگیتان قرار دهید.
همواره شهدا را بهیاد داشته باشید و رهرو راه آنها باشید و همچون شهدا تابع محض ولایت فقیه باشید، مبادا از راه آن بزرگوار خارج شوید و او را تنها بگذارید و بدانید که او در زمان غیبت امام زمان (عج) ناخدای کشتی صراط مستقیم است و فراموش نکنید که امنیت این کشور را مدیون خون شهدا هستیم.
از پدر و مادر و همسرم میخواهم که فرزندم را مطابق آموزههای دینی تربیت کنند و میخواهم که حضرت زینب کبری(س) را الگوی خود قرار دهند و در مصیبتها صبر پیشه کنند و از آزمایش الهی سربلند خارج شوید که خداوند صابران را دوست دارد.
افتخار این بنده است که منتصب به دو شهیدم، امیدوارم که شفاعت آنها شامل حال این حقیر شود.
این حقیر از پدر و مادر و همسرم درخواستی دارم و از آنها میخواهم که آنرا به اجابت برسانند و آن این است که بعد از مرگم اعضا و جوارح مرا اهدا کنند تا با احیای زندگی در دیگران باری از گناهانم کم شود تا خداوند از من راضی شود.
امید استکه خداوند شما را در این راه یاری کند و از گناهان ما در گذرد و ما را بیامرزد.
در پایان از همه دوستان، خویشان، پدر و مادر و همسرم عاجزانه طلب حلالیت دارم، امیدوارم که این حقیر را ببخشید.
ومنالله التوفیق
اللهم عجل الولیک الفرج
بنده ناچیز خداوند
این حقیر علیرضا بریری (فرزند حسین شماره شناسنامه ۴۶۵۳)
مورخ ۱۳۹۳/۱۲/۸ معادل هشتم جمادی الاول ۱۴۳۶ هجری قمری📝
خاطرهای از شهید مدافع حرم علیرضا بریری:📖
سال ۹۰ همراه با شهید بریری و همسرش همسفر کربلا بودیم. آشنایی ما در آن سفر بود. وقتی میخواستیم نام فامیل ایشان را صدا کنیم، گفتنش برایمان سخت بود.
یک روز به آقای بریری گفتم: "آقا علیرضا! فامیلیتان چقدر سخت است! من نمیتوانم راحت بگویم". ایشان با خنده گفت: "بُرِیر میدانی کیست"؟ گفتم: "چطور"؟ گفت: "بریر یکی از یاران امام حسین علیهالسلام بود. من هم که فامیلیام بریری است". دوباره گفت: "یعنی میشود من هم یک روز، یکی از یاران امام حسین علیهالسلام باشم".
و اینچنین شد که مدافع حرم ما با حضرت زینب و آقا اباعبدالله محشور شد. چه زود شهید علیرضا بریری به آرزویش رسید!
دلنوشته و واگویههای همسر شهید علیرضا بریری پس از شهادتش
اسامی ۱۳ مدافع حرم مازندرانی که در درگیری با تکفیریها به شهادت رسیدند:
🌷 یدالله قنبری از بهشهر
🌷 محمود دادمهر از ساری
🌷سیدجواد اسدی از ساری
🌷حسین مشتاقی از نکا
🌷رحیم کابلی از بهشهر
🌷محمد بلباسی از قائمشهر
🌷 سیدرضا طاهر از بابل
🌷 علی عابدینی از فریدونکنار
🌷 علیرضا بریری از بابلسر
🌷علی جمشیدی از نور
🌷 رضا حاجیزاده از آمل
🌷حسن رجائیفر از بابل
🌷 سعید کمالی از ساری
جغرافیای مقاومت در سراسر دنیا تا روزی که ظالمان، تجاوزگری و وحشیگری را دستخوش قانون سیاستهای کثیف خود در دنیا قرار بدهند، حماسه میآفریند و ابایی از جهاد و شهادت در این راه نخواهد داشت.
مراسم تشییع باشکوه پیکر مطهر شهید مدافع حرم علیرضا بریری. بابلسر دیماه ۹۷
پست اینستاگرامی همسر شهید محمد بلباسی پس از رجعت شهید بریری📝🌹
روحش قرین رحمت الهی و راهش پر رهرو باد.
برای شادی روح شهدا و شهدای مدافع حرم علیالخصوص ۱۳ شهید گلگون کفن لشکر عرشی ۵ کربلای مازندران صلوات🌹