سردار شهید احمد نوزاد
حرف دل:
در یکی از کوچه پس کوچههای شلوغ این شهر، مسجدی است محقر و باصفا. اهالیاش مردمان شریفیاند. مهربان و متّحد. صمیمی و بیریا. دلسوز و متعهّد. آن را "شریفیه" میخوانند.
وقتی چشم در چشم عکسهای شهدایشان که دور تا دور دیوار مسجد را پر کرده بدوزی، حتما صدای بال زدن ملائک را خواهی شنید.
از همان جلوی در راه میافتم و یکییکی نظارهشان میکنم. شهید احمد غفارزاده، شهید امیرحسین رضاپور، شهید بیژن گنجی، شهید محمود بهروش، شهید حاج رضا شیخزینالدین، شهید یزدان بصیرتی پناه، شهید مجید امامیفر، شهید قدرتالله حسن شریف، شهید مجید همتی، شهید صفرعلی زایا و....
زیر آخرین عکس، کنار محراب مسجد مینشینم. سردار شهید احمد نوزاد... چهرهای آفتابسوخته دارد و لبخندی شیرین، و نگاهی پرمعنا. نمیدانم چه حسی مرا از آن روز میکشاند تا اینجا، تا امروز، "آخرین پنجشنبه ماه مبارک رمضان".
اهالی این مسجد، هر سال، در این روز، برای شهدایشان یادواره میگیرند، در قطعهای از بهشت. بهشت زهرای تهران. همراه با پدران و مادران و خواهران و برادران شهیدانشان.
ما هم به این جمع صمیمی میپیوندیم و میهمان سردار شهید حاج احمد نوزاد میشویم. بزرگمردی که بعد از شهادتش شناخته شد. آنقدر مخلص و خاکی بود که هیچکس نمیدانست چه مسئولیت بزرگی در جبههها دارد. سردار بیریایی که وقتی مسجد را جارو میزد کسی خبر نداشت که فرماندهی گردان مقداد لشگر ۲۷ محمد رسول الله(ص) است. مزارش هم همین طور است. میان رزمندههای بسیجی عاشق، خود را مخفی کرده است.
ساختمان گردان مقداد در پادگان دوکوهه، هنوز مفتخر است که نقش شهید نوزاد، بر خود دارد و نام بلندش بر آستان درب ورودیاش میدرخشد.
اهالی مسجد، خبر از روز میلاد سردار شهیدانشان میدهند. این همه تقارن را به فال نیک میگیریم و ثواب اعمال مستحبیمان را پیشکش مقام رفیعش میکنیم.
چقدر جای پدر و مادرش در محفل امروز خالیست.
نام و نام خانوادگی: *احمد نوزاد*
تولد: ۱۳۳۸/۳/۸، تهران.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، عملیات کربلای ۵، شلمچه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلاماللهعلیها، قطعه ۲۶، ردیف ۸۲، شماره ۴۹
«احمد» در ۸ خرداد سال ۱۳۳۸ در تهران به دنیا آمد. از سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۵۱ دوره ابتدایی را در مدرسه «شیخ بهایی» محلهی نظامآباد گذرانید. همان سال در دبیرستان «شاهرخ» ثبت نام کرد و دوره متوسطه را تا سال ۱۳۵۷ با موفقیت پشت سر گذاشت و مدرک دیپلم خود را در رشته ریاضی و فیزیک دریافت کرد. او ضمن تحصیل در مدرسه، به کار پرداخت. مدتی بعد در «بانک ملی تهران» فعالیت خود را ادامه داد.
احمد که همواره در حال مطالعه کتب مذهبی و رفت و آمد به مسجد محل بود، به اصول زیربنای مکتب عشق تسلط کامل یافت و وارد جریان انقلاب شد و فعالانه در راهپیماییها شرکت کرد. ولی با اوجگیری انقلاب اسلامی در صف مبارزین قرار گرفت.
احمد پس از پیروزی انقلاب اسلامی در قالب پایگاههای مردمی به دفاع از ارزشهای اسلامی مشغول شد.
پدر شهید چندسالی است به دیار محبوب شتافته است. اما از خاطراتش با شهید از زمان انقلاب در کتابها اینگونه ثبت شده است:
"زمانی که همراه خودم به محل کار میرفتیم یک روز یکی از همکاران باعجله پیش من آمد و گفت آقا یوسف زود باش برو داخل سالن که احمد خرابکاری کرده. گفتم: "چی شده"؟ گفت: "عکس اعلیحضرت را از آن بالا که وصل بود کنده و پرت کرده وسط سالن و شکسته". گفتم: "هیچ نگران نباش او دیگر بزرگ شده و راه درست را تشخیص میدهد و احتیاجی به من ندارد. خودش میداند چه کار میکند".
او پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عمدهی فعالیتهای خود را در پایگاههای مستقر در مساجد معطوف کرد. در ابتدای انقلاب و سال ۵۸ تعداد زیادی از سربازان معافیت گرفتند از جمله احمد.
به دلیل اینکه میخواست سهم خود را نسبت به انقلاب ادا نماید، در تیرماه ۵۹ به عضویت سپاه درآمد و پس از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین علیهالسلام، عضو گردان ۸ سپاه شد.
احمد، پس از شروع جنگ با گردان ۸، عازم گیلانغرب و سرپل ذهاب گشت و در عملیات بازی دراز شرکت کرد.
در عملیات رمضان مسئولیت جانشین گردان مقداد را به عهده گرفت و با ابراز رشادتهای فراوان، توان نظامی بالایش را به منصهی ظهور رساند و مورد توجه حاج ابراهیم همت قرار گرفت. به همین منظور در عملیات مسلمبنعقیل، به عنوان فرمانده گردان انصار وارد کارزار شد.
گردان او عنوان موفقترین گردان را به خود اختصاص داد و مورد تشویق فرماندهان جنگ قرار گرفت. در عملیات زین العابدین نیز، حاج احمد همین سِمت را بر عهده داشت. پس از آن در سال ۶۱ ازدواج کرد و خطبه عقدشان در محضر حضرت آیتاللهخامنهای جاری گشت.
مسئولیت حاج احمد در عملیاتهای والفجر مقدماتی و والفجر ۱، جانشینی گردان مقداد بود و به خاطر ابراز رشادت و لیاقت فراوان در عملیات های والفجر ۳ و والفجر ۴ *به فرماندهی “گردان مقداد” برگزیده شد.*
از مسائل مهم و تاثیرگذار در گردان، داشتن کادری قوی بود، که حاجاحمد برای آمادهسازی چنین نفراتی در رده فرماندهی گردان، کسانی را که توان انجام این مهم را داشتند، با هماهنگی لشگر، به عنوان فرمانده گردان قرار میداد و خود به سِمت جانشین در کنارش قرار میگرفت.
او در ارتفاعات کانیمانگا حماسهای مثالزدنی آفرید و نقطه عطف عشق و اشتیاق را به معرض نمایش گذاشت.
پس از عملیات بدر، شهید دستواره، مسئولیت قائم مقام لشکر ۲۷ محمدرسول الله(ص) را به احمد سپرد و مدت ۲ ماه حاج احمد در این مسئولیت ماند؛ اما احمد که با نیروهایش در گردان مقداد، اخوتی دیرین یافته بود، تاب دوری از آنان را نیاورد و با مجاب کردن فرمانده لشکر، بار دیگر فرماندهی گردان مقداد را بر عهده گرفت.
به واسطه حضور قبلی حاج احمد در گردان انصار، این دو گردان همانند یک خانواده بودند. بر همین اساس در اوایل سال ۶۴ با رفتن حاجی به همراه یار دیرین خود حاج علی جزمانی به تیپ مسلم در کرمانشاه، نیروهای گردان در اختیار گردان انصار قرار گرفت تا اینکه در بهمن ۶۸ در عملیات والفجر ۸ شرکت کردند. خبر عملیات که به احمد نوزاد رسید، از کرمانشاه خود را به منطقه عملیاتی در فاو رساند و حضورش همانند نسیمی به گوش یاران رسید و خوشحالی زایدالوصفی همگان را فرا گرفت. علیرغم نداشتن مسئولیت، حاج احمد نوزاد، همراه فرمانده گردان انصار، حاج جعفر محتشم، که خود از فرماندهان سابق مقداد بود قرار گرفت و بیادعا در ابتدای ستون در عملیات شرکت کرد.
در ابتدای سال ۶۵ نوزاد و جزمانی به لشگر بازگشتند و دوباره کادر گردان را دور جمع کرده و آماده حضور پرصلابتتر، در عملیاتهای پیشرو کردند.
گردان در کربلای یک، در ارتفاعات قلاویزان، فعال بود و در عملیات کربلای چهار، با وجود توجیه گردان و آمادگی آن، اما به دلیل مشکلات پیش آمده، عملیات کنسل شد.
اما او که شور عشق حسینی، در سرش غوغای عطش و اشتیاق به پا ساخته، و جسورانه در اکثر عملیاتها شرکت کرده بود، عاشقانه آماده بود تا در راه حق جانفشانی نماید.
پس از سالها مجاهدت با نفس و مبارزه با دشمنان دین، انقلاب و کشور، در عملیات کربلای ۵، حضوری عاشقانه یافت. این بار خودش میدانست که شهید خواهد شد. در آخرین مرخصی هم به خانوادهاش، با کنایه فهمانده بود که رفتنش بیبازگشت است. در عملیات، با رشادت و شهامت، تمام نیروهایش را فرماندهی کرد، اما هنگام جابهجایی شهدا، دستش قطع شد. چند تن از شهیدان را به تنهایی عقب کشید. چنان به شهدای عملیات نزدیک شد که پیراهن جانش بوی شهادت گرفت.
شهید احمد نوزاد سرانجام در ۲۱ دیماه ۱۳۶۵، پس از تلاش و مجاهدت فراوان در منطقه خونرنگ شلمچه، بر اثر اصابت ترکش، با پهلویی خونین، به فوز عظیم شهادت نائل آمد و به دیار نور پرکشید.🕊
گزیدهای از وصیتنامه شهید حاج احمد نوزاد:📝
بسم الله الرحمن الرحیم
خداوند منان نعمتی بر ما مردم نهاد و ما را در برههای از زمان قرار داده که بتوانیم قدمی در راه اسلام عزیز برداریم. ما هم مثل دیگران کار را به خودش واگذار میکنیم و فقط از او میخواهیم که عاقبت ما را ختم به خیر گرداند و این لیاقت را به ما بدهد که بتوانیم در راهش هرچه محکمتر و استوارتر قدم برداریم.
خواهران عزیزم! بدانید که احترام به پدر و مادر از واجبات میباشد و بدانید که مسؤولیت سنگینی در این مورد به عهده شما میباشد. الحمدلله همگیتان به سن و سال بلوغ رسیده و مسائل را خوب درک میکنید.
در حفظ حجاب و پوششتان بکوشید و حد شرعی را رعایت کنید.
برادر بسیجی قاسم حبیبی، دوست شهید و فرمانده پایگاه بسیج شهید حسینیان،مسجد شریفیه:🎤
احمد نوزاد، تنها فرزند پسر خانواده بود. در منطقه نظامآباد، خیابان شهید فتاحیمنش(امیرشرفی سابق) کوچه شهید محبی زندگی میکردند.
با پیروزی انقلاب، او که در حال تحصیل بود، به کار آزاد (تزئینات ساختمان) مشغول شد. شبها هم در مسجد شریفیه، فعالیت میکرد.
آن زمان، مسجد ما، خادم نداشت و حدود دو سه سال، توسط جوانان محل به خصوص حاج احمد نوزاد مدیریت میشد.
با تشکیل بسیج و شروع جنگ تحمیلی به صورت بسیجی به جبهههای جنگ اعزام شد. به علت اخلاص و تقوی و شور فراوانی که داشت، وارد سپاه پاسداران شد و به علت فعالیت چشمگیرش در منطقه، به فرماندهی گردان مقداد لشگر ۲۷ حضرت محمد رسولالله صلیاللهعلیهوآلهوسلم منصوب گردید.
بعد از شهادت شهید رضا چراغی، حاج احمد را به عنوان فرماندهی لشگر پیشنهاد کردند که مورد قبول او قرار نگرفت.
تا زمان شهادتش، هیچکس حتی خانوادهاش نمیدانستند ایشان کجا خدمت میکند و مسئولیتش چیست!
او فردی با اخلاق و متواضع و در برخورد با بزرگترها همیشه سر به زیر بود. در سلام کردن به کوچک و بزرگ پیشقدم بود. در نماز اول وقت پیشتاز بود. انشاءالله شهید احمد نوزاد، دستگیر ما باشند.
خدا رحمت کند ایشان و پدر و مادر بزرگوارشان را.
رهرو شهدا باشیم صلوات