امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
چهارشنبه, ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۴۹ ق.ظ

شهید وحید یحیوی

☀️
نام و نام خانوادگی: *وحید یحیوی*
تولد: تبریز.
شهادت: ۱۳۹۹/۱/۱۲، بجنورد.
گلزار شهید: گلزار شهدای وادی رحمت تبریز.
🌻🌻

☀️
📚 *خداحافظ رفیق*
هرچه سعی می‌کرد نمی‌توانست جلوی هق‌هق گریه‌اش را بگیرد. نمی‌خواست هیچ چیزی مانع شنیدن صدای رفیق دیرینه‌اش شود. رفیق که نه، برادرش.
شاید این آخرین کلماتی بود که از زبان رفیقش بیرون می‌آمد.
تنها آرزویش در آن لحظات این بود که بتواند رفیقش را برای آخرین بار در آغوش بگیرد، اما امری محال بود.
   🌻🌻
به خاطر کار پدرش تازه به تبریز آمده بودند و در آن محله غریبه بود.
تحمل غم تنهایی و دوری از دوستان برای یک نوجوان ۱۳ ساله کمی دشوار بود.
فصل تابستان بود و اکثر پسر بچه‌ها در کوچه و یا زمین خاکی بازی می‌کردند، اما مهدی در گوشه‌ای تنها نشسته بود و فقط به بازی بچه‌ها نگاه می‌کرد.
در افکار خودش بود که کسی از پشت، روی شانه‌اش زد.
_سلام آقا پسر، دوست داری با ما بازی کنی؟
_سلام راستش خیلی دوست دارم بازی کنم ولی کسی را نمی‌شناسم.
_اسم من وحیدِ، اسم تو چیه؟
_منم مهدی‌ام. ما تازه به این جا اومدیم و من کسی رو نمی‌شناسم.
_عیب نداره آقا مهدی، کم‌کم با همه دوست می‌شی. حالا بیا بریم بازی، ما یه یار کم داریم.
و این آغاز دوستی و رفاقتشان بود.
🌻🌻

در همان چند دقیقه آخر پشت تلفن، همه لحظات دوستی‌شان را در ذهنش مرور کرد. به اینکه دوستی با وحید نعمتی فرازمینی در زندگی‌اش بود و او آنطور که باید قدر این نعمت را ندانسته و شکرگزارش نبوده.
در آن لحظات مدام جمله مولا علی در وصف دوست در نظرش تداعی می‌شد: "دوستی کسانی که به خاطر خدا دوستند ادامه پیدا می‌کند، چون عامل آن دوستی، دائمی است."
و دوستی آنها از همین جنس بود.
از وقتی با هم دوست شده بودند، افکارش رنگ و بوی دیگری گرفته بود. دیگر خودش را لحظه‌ای بدون رفیقش تصور نمی‌کرد.
همه جا با هم بودند، مدرسه، مسجد، کتابخانه.
به تازگی عضو بسیج محل شده بودند و باهم فعالیت‌های فرهنگی می‌کردند.
انگار همین دیروز بود که در شبستان مسجد با هم عهد اخوت بستند. همانجا بود که وحید آرزوهایش را برای دوستش فاش کرده بود.
_مهدی جان! حالا که با هم برادر شدیم می‌خوام مهمترین و بزرگترین آرزوی زندگیم که تا به حال به کسی نگفته‌ام رو بهت بگم.
_سراپا گوشم رفیق.
_آرزو دارم شهید بشم.
_شهید؟! چی میگی برادر؟! الان که جنگ تموم شده چطوری می‌خوای شهید بشی؟
_برای خدا کار نشد نداره. آرزو هم بر جوانان عیب نیست. این رو فقط به تو گفتم. این خط، این نشون، من به آرزوم می‌رسم.
به راستی در همه امور و برنامه‌هایش همین اندازه محکم و مصمم بود.
زمانی که نتایج کنکور اعلام شد و هر دو در رشته پزشکی پذیرفته شدند رو به دوستش گفت: «رفیق جبهه ما مشخص شد بسم الله.»
یادآوری خاطرات خوب گذشته، همچون خوردن عسل در آن لحظات سخت و طاقت‌فرسا، کام ذهنش را شیرین می‌کرد. روزی را به یاد آورد که از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدند.
بعد از پایان مراسم، در راه بازگشت به خانه، به او گفت:
_برادر من نذر کرده‌ام بعد از فارغ‌التحصیلی به پابوس آقا علی ابن موسی الرضا بروم و دانش و تخصصم را تقدیم ساحت مقدس ایشان کنم. با من همراه می‌شی؟
_البته؛ هر جا تو بروی من هم هستم تا قیامت هم بیخ ریشتم رفیق.
تا به حال چند باری از طرف بسیج باهم همسفر زیارت مشهد شده بودند، اما این زیارت فرق داشت.
همیشه باادب و احترام خاصی از امام رضا حرف می‌زد و همیشه عبارت امام رئوف را در مورد حضرتش به کار می‌برد.
هربار که با هم همسفر زیارت مشهد می‌شدند به او می‌گفت: «یه روزی امام رئوف زیارت‌های ما رو به ما برمی‌گردونه»...
دیگر از دایره رفاقت خارج شده بودند.
حالا یکی از آنها مرید بود و دیگری مراد.
البته مهدی مثل هر مریدی بعضی از اوقات اعمال و رفتار مرادش را درک نمی‌کرد و در لباس رفاقت گاهی به رفیقش خرده می‌گرفت.
_آقا وحید! اینطوری هم درست نیست برادر جان که همیشه حق را به دیگران بدهی.
_رفیق روایتی از امام حسن مجتبی همیشه در ذهنم مثل ساعت کوکی زنگ می‌زند. ایشان فرموده‌اند: "خداوند عبدش را در خَلقش مخفی کرده است." مثل شب قدر که در سه شب مستتر است و باید هر سه شب را ارج نهاد. پس ما هم باید به همه خلق احترام بگذاریم شاید به عبد خدا برخورد کردیم.
و واقعا در عمل همین‌گونه بود. همیشه حق دیگران را بر خود مقدم می‌دانست.
با اینکه بعد از فارغ‌التحصیلی به همراه بعضی از همکلاسی‌هایش توانست طرحی جالب و منحصر به فرد را برای اولین بار در ایران ارائه کند و به واسطه همین موضوع فرصت گذراندن طرح در مناطق بهتر و یا حتی ادامه تحصیل در بهترین دانشگاه‌های کشور را داشت، برای گذراندن طرح یکی از مناطق محروم خراسان شمالی را انتخاب کرد.
حالا دیگر هر چند وقت یکبار، می‌توانستند همدیگر را‌ ببیند در واقع به نوعی راهشان از هم جدا شده بود.
چند سال بعد، وحید برای شرکت در همایش پزشکی به تبریز آمده بود و بعد از سال‌ها دوری از رفیقی که با او عهد اخوت بسته بود، می‌توانست دیداری با او تازه کند.

_برادر بالا می‌پری، رفیق زیر پات رو هم نگاه کن.
_تو تاج سری مهدی جان. ببخش مشغله‌های کاریم روز به روز بیشتر می‌شه. دلتنگت بودم، خدا رو شکر فرصتی پیش آمد بتونم از نزدیک ببینمت. راستی حالا که فوق تخصص گرفته‌ام قصد سفر دارم، پایه‌ای مثل ایام جوانی با هم به زیارت بریم؟
_زیارت امام‌ رضا؟ صد در صد پایه‌ام رفیق.
_نه دوستِ من! اینبار زیارت سیدالشهدا.
_راست می‌گی وحید جان؟! من که قبلا هم گفتم تا قیامت بیخ ریشتم. هر جا تو بروی من هم با توام.
_پس کارهایت را سر و سامان بده، ان‌شاءالله تا ده روز دیگه عازمیم.
بعد از مدت‌ها فرصتی پیش آمده بود تا دوباره چند صباحی را به دور از روزمرگی با هم سپری کنند و شاید هم موهبتی که نصیب مهدی شده بود تا بار دیگر بتواند در کنار رفاقتِ ناب با وحید نکته‌های اخلاقی را از وی بیاموزد.
پایشان که به کربلا رسید وحید بی‌درنگ وسایلش را در هتل گذاشت و پای پیاده عازم حرم شد. رفیقش با آنکه خسته بود و ترجیح می‌داد بعد از کمی استراحت به زیارت برود، اما با مرادش همراه شد.
قبلا دوبار به زیارت کربلا رفته بود اما این‌بار برای او بسیار متفاوت بود.
دیدن عشق بازی‌های رفیقش با سیدالشهدا برای او حکم گذراندن کلاس درس را داشت.
شب جمعه اول ماه رجب بود و حرم بسیار شلوغ.
جای سوزن انداختن هم نبود، اما آن‌ها چون چند ساعتی زودتر قصد رفتن به حرم را کرده بودند جای بسیار خوبی مقابل ضریح شش گوشه سیدالشهدا نصیبشان شده بود تا بتوانند اعمال و نمازهای آن شب را در قطعه‌ای از بهشت به جا آورند.
در این اثنا پیرمردی قد خمیده با لهجه شیرین کرمانی به آنها گفت: «عزیزان کمرم بسیار درد می‌کند و هیچ جایی حتی برای ایستادن ندارم. کدامیک از شما می‌توانید لحظه‌ای جای خود را به من بدهید تا بتوانم نفسی تازه کنم؟» وحید به محض دیدن پیرمرد از جایش بلند شد و با احترام پیرمرد را به جای خودش دعوت کرد و گفت: «پدر جان اینجا را اصلا برای شما نگه داشته بودم و بی‌درنگ از آنجا دور شد.
مهدی مات و مبهوت رفیقش را می‌نگریست که با آن همه عشق و صفا و به امید زیارت و خواندن نماز در شب لیلةالرغائب چطور از آن موقعیت به راحتی گذشت.
🌻🌻

مرور این خاطرات در آن لحظاتِ آخر باور و یقینِ مهدی را به آرزویی که در شرف تحقق بود، بیشتر می‌کرد.
باور به این جمله‌ی دوستش که "برای خدا کار نشد نداره" به این عبارت که "رفیق جبهه ما مشخص شد" و هزاران جمله‌ای که در ایام رفاقت با وحید بارها از او درباره شهادت شنیده بود.
رفیقش عاشق شهادت بود. زمانی که بحث دفاع از حرم آل‌الله مطرح شده بود مثل مرغ پر کنده شده بود؛ اما در مسیر گرفتن فوق تخصص بود و نمی‌توانست از انجام این مسئولیت شانه خالی کند. عاشق و دلداده سردار سلیمانی بود. همیشه به رفیقش می‌گفت: «سردار سلیمانی و یارانش مدافع حرم اهل بیت هستند و کسانی که نمی‌توانند در این جبهه باشند، مدافع مکتب اهل‌بیت.»
بعد از شهادت سردار سلیمانی وحید بسیار بی‌تاب شده بود تا اینکه اراده پروردگار درب پذیرش شهادت را در جبهه‌ای که او سال‌ها پیش با عشق، در آن قدم گذاشته بود باز کرد.
حالا دکتر وحید یحیوی، فوق تخصص خون و سرطان بالغین، در همان بیمارستانی که سال‌ها با عشق مراجعینش را درمان می‌کرد و در اکثر اوقات بیش از نیمی از هزینه‌های درمان بیمارانش را تقبل می‌کرد، روی یکی از تخت‌های بخش آی سی یو، نفس‌های آخر را می‌کشید.
به سختی بعد از سرفه‌های ممتد و کشنده خطاب به رفیقش گفت:
_مهدی جان هنوز پشت خطی؟
مهدی که به زور جلوی هق‌هق گریه‌اش را گرفته بود گفت: «به گوشم برادر» ...
_مهدی جان دیدی به آرزوم رسیدم. در همه این سال‌ها از خدا خواسته‌ام خستگی‌های مولایم امام زمان و احیانا امراض اگر خدای نکرده بخواهد ایشان را اذیت کند به جان قبول کنم و چه لذتی دارد اگر بدانم خداوند، مرا به جای مولایم انتخاب کرده است.» راستی مهدی جان به یاد داری در آخرین سفر زیارتی مشترکمان به مشهد گفتم امام رئوف، یه روزی زیارت‌های ما رو به ما برمی‌گردونه......
🌻🌻

روح بلند شهید وحید یحیوی و همه شهدای جبهه سلامت در مبارزه با ویروس کرونا، شاد، و یادشان گرامی باد.
یاعلی

✍🏻مرضیه جلالوند ۱۳۹۹/۲/۹
🌻🌻

☀️
در روزهای سخت قرنطینه و شیوع ویروس کرونا، شاهد از دست دادن عاشقانی از جنس باران بودیم، آنان که چون قطره‌ای زلال، سبک و آرام، با لحن باران بر سرزمینشان، گهر ایثار پاشیدند. از جمله آن‌ها طبیب بجنوردی بود که از درد بیماران، سینه‌اش تنگ شد و به شهادت رسید تا آلام و درد را از ریه‌های هم نوعانش، بزداید.

🕯دکتر وحید یحیوی، چهل سال از بهار زندگی‌اش گذشته بود، که با حمله کرونا، به کارزار با این ویروس رفت و زندگی خود را در بیمارستان امام حسن(ع) بجنورد فدای دیگران کرد.

🕯او زاده شهر تبریز بود. در سال ۸۴، در رشته دکترای پزشکی عمومی از دانشگاه علوم پزشکی تبریز دانش‌آموخته شد و از سال ۸۵ تا ۸۸، طرح خود را در دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی گذراند و در همین مدت، مدیر گروه رشته فوریت‌های پزشکی در دانشکده پرستاری و مامایی دانشگاه بود.

🎓شهریور ۹۴ از دانشگاه علوم پزشکی مشهد در رشته تخصصی داخلی، دانش‌آموخته شد. او از دستیاران بااخلاق و متعهد گروه داخلی بود و برای مدت کوتاهی پس از آن، برای خدمت تحت عنوان پزشک متخصص ضریب k، مجددا به خراسان شمالی بازگشت.

🕯همکاران دکتر یحیوی می گویند، او هیچ گاه در طول زندگی خود از تحصیل علم دست نکشید.
 رشته خون و سرطان بالغین را برای ادامه تحصیل در سطح فوق‌تخصص برگزید و در آذرماه پارسال، از دانشگاه علوم پزشکی تهران دانش‌آموخته شد و بلافاصله در دانشگاه علوم پزشکی خراسان شمالی به عنوان عضو هیات علمی در مرتبه استادیاری مشغول به خدمت به مردم استان شد. وی همچنین در درمانگاه سرطان بیمارستان امام علی(علیه‌السلام) به ویزیت و معالجه بیماران سرطانی استان مشغول بود.

🌡دکتر یحیوی، ۲۱ اسفندماه ۱۳۹۸، با نتیجه تست مثبت ابتلا به بیماری کرونا در بیمارستان امام حسن(علیه‌السلام) بستری شد و در ۲۷ همان ماه، به درخواست خانواده ایشان به مشهد اعزام شد ولی متأسفانه پس از ۱۶ روز مبارزه با بیماری کرونا دیده از جهان فرو بست.

🕯دکتر یحیوی، عمری را در راه خدمت به درمان مردم گذراند و جانش را برای درمان بیماران گذاشت. او پس از فارغ‌التحصیلی در رشته پزشکی عمومی از دانشگاه علوم پزشکی تبریز در بیمارستان‌های بجنورد مشغول به خدمت بود، پس از اتمام تحصیل در تخصص داخلی نیز با دانشگاه علوم پزشکی استان همکاری داشت، بعدها، با دریافت مدرک فوق تخصصی خون و سرطان بالغین از دانشگاه علوم پزشکی تهران، با وجود اینکه می‌توانست پله‌های ترقی را در تهران زودتر طی کند، اما به خراسان شمالی بازگشت.

🕯این شهید، در مدت تحصیل در دانشگاه تبریز، دبیر کانون قرآن و عترت دانشگاه نیز بود و ارادت خاصی به ساحت قرآن و اهل‌بیت(علیهم‌السلام) داشت و در سال ۹۵ برای اولین بار، کوریکولوم رشته هماتولوژی را با کمک دوستانش نوشت.

🕯پزشک حاذقی که هم در دانشگاه و هم در حوزه در محضر پزشکان و علمای بزرگ اخلاق و عرفان درس آموخته بود که ماحصل تلاشش، شخصیتی شد که میوه‌هایش طبابت همراه باادب و محبت به بیماران و برخورد همراه باکرامت با همکاران شد.

🕯دغدغه همیشگی‌اش در بیمارستان، درمان بیمارانش بود و حتی بیمارانش شاهد بودند که بخش زیادی از درآمدش را هزینه آزمایشات بیماران سرطانی که بضاعت مالی نداشتند، می‌کرد.
🌻🌻

☀️

یکی از همکارانش می‌گوید: 🎤
روزهای آخر، نگران بیماران بود. می‌گفت: ۱۰ روزی است بیمار مشکوک به کرونا در آی. سی. یو دارم که به صورت روزانه به مدت یکی دو ساعت ویزیت می‌کنم، اما متاسفانه سی. تی. اسکن ریه بیمار به شدت درگیر است. گرچه که امید چندانی به بهبودش نبود و این شهید می‌توانست همکاران متخصص دیگر را به جای خود که وضعیت حالی نامناسبی داشت، برای ویزیت بفرستد اما می‌گفت: «بهتر است خودم بیمارم را ویزیت کنم.»

یکی از همکاران دیگر این پزشک شهید هم گفت:🎤
«دکتر یحیوی، شبی، با من تماس گرفت درحالی که مدام سرفه می‌کرد و صدایش داد می‌زد که حالش خوب نبود و به سختی نفس می‌کشید، گفت که برای خودش زنگ نزده، تماس گرفته که سفارش بیمارش را به من بکند.
دکتر، شب قبل از شهادتش وقتی که آی. سی. یو بود، از یک دعایی از آیت ا ... فاطمی نیا شنیده بود، صحبت کرد و گفت که: «خودم شنیدم که سفارش کردند به دعا برای فرج، *من از خدا خواسته‌ام خستگی‌های مولایم امام زمان و احیانا امراضی اگر خدای نکرده بخواهد ایشان را اذیت کند به جان قبول کنم و چه لذتی دارد اگر بدانم خداوند، مرا به جای مولایم انتخاب کرده است.»*

و این شرح حال آخرین روز کاری مردی بود که همه عشقش خدمت به بیماران بود، عکسی که از او به یادگار ماند، شرح تمام خستگی‌های این شهید را در خود نهفته دارد.

 🌻🌻

شهید والامقام دکتر وحید یحیوی، جهادگر سفیدپوشی بود که بدون لحظه‌ای استراحت به بیماران کرونایی بیمارستان بجنورد خدمت می‌کرد و از فرط خستگی چند ساعته، وقتی چشمانش را برای لحظه‌ای بست، عکس ماندگار او با دوربین همکارانش ثبت شد.📸
 🌻🌻

از فعالین دانشگاه تبریز بود، همان‌هایی که از هیچ لحظه‌ای برای خدمت‌رسانی و فعالیت دست نمی‌کشند و خسته نمی‌شود.

حالا که به خواب ابدی رفته باید بگوییم از این بزرگمردی که روحیه پرکار و خستگی‌ناپذیرش زبانزد بود، اما از همان اول هم مظلوم و غریب بود؛ تا وقتی خبرش نرسیده بود، هیچکس شناختی از او نداشت، حتی تبریزی بودنش را هم بعد از شهادت به گوشمان رساندند.

از آن بسیجیان پرو پا قرصی بود که تا آخر پای وطن ماند، فعال فرهنگی انجمن اسلامی دانشکده پزشکی بود، مسئول کانون قرآن و فعال در اجرای مراسمات و جلسات مذهبی و با شهدا مانوس بود، گویی روحش را پیش‌تر از این‌ها به بهشت فرستاده بود.
 رسالتش را حفظ کرده بود، تا جان انسان‌ها را زندگی بخشد، ماند تا مردم بجنورد دردش را پیشش ببرند و درمان را با استعانت از خدایش، بر مردم درمانده ببخشد.
رئیس سابق شبکه بهداشت و درمان و رئیس بیمارستان امام حسین(ع) هشترود، از آن دکترهای بامرام و معرفتی که فداکارانه بعد از تلاش‌های فراوان در قالب کمک‌رسانی به مبتلایان به ویروس کرونا، خودش را به قافله شهدای سلامت رساند.
همان مدرس علمی جلسات موسسه سحاب اندیشه و سخنران هیأت مشتاقان ظهور تبریز؛ ماند تا به همه اثبات کند که این فداکاری و قدرت و ایمان نشأت گرفته از یک تفکر است، تفکری به نام اندیشه مقاومت، که در روزهای سخت دفاع مقدس و زیر هجمه‌ها، برای مقابله با ادوات دشمن در دوران دفاع مقدس شروع شد و امروز همان انسان، با فعالیت در کادر پزشکی؛ با این نوع شهادت ثابت کرد که تمامی مولفه‌های قدرت و پایداری نظام ما نشأت گرفته از دفاع مقدس است.

پیکر آن شهید والامقام که از او به عنوان اولین شهید راه سلامت جامعه پزشکی استان خراسان شمالی، در مقابله با بیماری کرونا یاد می‌شود، پنجشنبه ۱۵ فروردین۱۳۹۹، مظلومانه و غریبانه در خاک وادی رحمت تبریز آرام گرفت تا روز ظهور با قافله شهدا برگردد ان‌شاءالله.
🌻🌻

پایان این کارزار سخت، تبسمی شیرین است که بر لب این شهیدان، ترنم عشق می‌خواند.
کسانی‌که نفس کشیدن خود را، برای نجات دیگران رها کردند.
🌻🌻

☀️
پاشو رفیق! من تو را به لبخند‌های دائمی روی صورتت، سلام‌های گرم و دلچسبت شناخته‌ام.

پاشو و مثل همیشه قشنگ در چشمانم بنگر و حرف‌هایم را گوش کن. مثل همیشه با حواس جمع و توجه کامل به فکر حل مشکلم باش. مثل همیشه رسا و قرص و باصلابت، از روی محبت خیرخواه و نصیحت گویم باش.

تو و خواب! بعید است. چرا مَرد؟ مَرد برای تو وصف ناچیزی است. باید بگویم جوانمرد، بعید است که اطرافیان و مراجعانت در مشکل باشند و چشمان تو را خواب برباید.

برخیز جوانمرد. مگر ممکن است کسی حاجتی داشته باشد و تو غافل شوی؟! مگر ممکن است کسی مغموم باشد و تو به احوالپرسی، حالش را خوب نکنی؟! مگر می‌شود دردی باشد و تو دنبال درمان صاحب درد نباشی؟!
بارها گفتم وقت استراحت خود را معطل کارها نکن این کارهای درمانی تمامی ندارد و هر بار تو گفتی وقت تنگ است و فرصت محدود.
شب تا صبح هروقت، هرکس، هرجا بخواهد، من آماده باشم. دانشجویی، تخصص، مسوولیت فرقی برایت نداشت. تو همیشه پذیرای نعمت حوائج مردم بودی و اکنون برای چند لحظه خواب ربوده چشمانت را. پاشو وحید خسته من.

همه چیز از قرائت‌خانه مسجد شروع شد. آنجا که به سیمای دل‌ربایت شناختمت. با آن محاسن زیبا و صورت گشاده. همانجا که تست‌های دشوار کنکور پزشکی را زیر پرچم اهل‌بیت(علیهم السلام) مرور می‌کردی و به ندای اذان، روح لطیفت آزمون بندگی می‌داد. بنده‌ای همیشه حاضر.

دوران دانشجویی یادت هست که در اوج تحولات سیاسی جامعه، تو قرص و محکم از عقیده‌ات دفاع می‌کردی. اما دافعه‌ای در کار نبود، خیلی‌ها که روحیه جاذبت را می‌دیدند، عاشق مرام سیاسیت می‌شدند و آن‌ها که از این مرام شناخت صحیحی نداشتن، جذب مرام ایمانیت می‌شدند. همه با تو بودند، چرا که تو تلنگری بودی برایشان برای گرفتن رنگ الهی.

نمرات خوب و سطح درسی بالا هیچگاه باعث غفلت از فعالیت‌های جانبی‌ات نشد که به قول خودت اصل این‌ها بود و درس فرع.
نمازت، روزه‌ات، قرآنت، هیئت و زیارت و دعا و... همه چیز سر وقت و جای خود.

روابط اجتماعیت نیز بی‌نظیر. همیشه خوش‌پوش و خوشرو و خوش مشرب، آری نشان مومن همین است که بشره فی‌وجه و حزنه فی قلبه. فدای غم‌های دلت وحید جان. هیچکس را باخبر نکردی از حزن و اندوه دلت تا معذب نشوند و دلگیر نگردند.
با لمس فقر بزرگ شدی اما نیاز همسایه، دوست و همکلاسی، برایت می‌شد غمی جانسوز؛ با دین عجین بودی و از شیطان به دور، اما بی‌حجابی جامعه، کم الطفاتی به دین در دانشگاه، کم‌کاری متوالیان در انظار عموم، برایت همیشه دغدغه بود. بعدها این غم‌ها رفته‌رفته افزون و افزون‌تر شد. به قول خودت، علم بیشتر، درد و مسوؤلیت افزون‌تر. بخواب، شاید فشار بر قلب نازنینت کاهش یابد.

یادت هست، روی تخت بیمارستان وقتی قلبت از تحمل فشارها خسته و زنگ خطرش به صدا درآمده بود، دستم را محکم فشردی و چه گفتی؟! گفتی: *«رفیق دعاکن، دعاکن شهادت نصیبم شود.»* شهادت همان آرزویی که از نوجوانی همراهت بود و تا همین چندماه پیش بعد از رفتن سردار، ورد زبانت. اینقدر طلب شهادت مگر می‌شود؟!
دوران طرح و تخصص باهمه اذیت‌هایی که از طرف دوست و غریبه تو را در برگرفته بود اما یک آن از توکلت کاسته نشد. با همان لبخند همیشگی، برکنار از ناامیدی، می‌گفتی خدا خودش بهتر می‌داند مصلحت‌مان را، توکل برخدا. ما فقط موظف به تلاشیم، تلاشی که ثمرش تحلیل رفتن جسم بود و توکلی که اثرش، بالا و بالاتر رفتن برای روح. آنقدر صعود کردی در عالم علم، که علمت با عمل توام و مراتب موفقیت‌های مرتب بارزتر شد.

ریاست برای تو غیر از افزایش غم و غصه‌ مسوؤلیت، چیزی نبود که منش بزرگان همین است.
تو که عاشق خدمت بودی به معنای واقعی و دور از قدرت حال، چه پشت میز و با مسوؤلیت و چه با غیر آن، اما برای همکارانت ریاست تو، معنای دیگری داشت.

در دوران مسوؤلیتت از شمال‌غرب تا شمال‌شرق، یک امر مسلم بود و آن اینکه زیردستانت مفهوم رئیس رفیق و شفیق و همراه را برای خود در فرهنگ‌لغت کاری معنی نمودند.

اما این خدمت در عرصه‌ای دیگر نیز جلوه داشت. رفیق، دعای عهد صبحگاهانت و دعاهای کمیل جمعه شب و دعاهای ندبه‌ات در روز‌های جمعه، مگر یادمان می‌رود؟ ارادت در زیارت حرمین و آن همه عشق‌ورزی به اهل بیت(ع) مگر فراموش شدنی است؟ وای از ایوان طلایی نجف، یادت هست وحید؟! آنجا هم دیگران را در دعا برخود مقدم می‌داشتی، راحتی سایر زائران را ارجح.

این خواب با عهدت سازگار نیست جوانمرد؛ می‌دانم که می‌توانستی نیایی و وارد این ماجرای منحوس نشوی. می‌دانم که این همه وقت گذاشتن برای بیمارانت در این شرایط، در وظایفت تعریف نشده بود اما مرام وحید، مکتب وحید، مسلک وحید یعنی همین؛ یعنی ورود به بطن ماجرا، نه برای عکس و تقدیر و نقش اسم بر دفتر، بلکه با تمام وجود ،با ذره‌ذره جسم و کلیت روح، برای نجات یک نه، دو نه‌ بلکه هرچند نیازمندی که به نفسی درمانگر نیازمند باشد.

سرفه‌های آخرت یادم نمی‌رود.‌ پشت تلفن قول دادی برگردی، گفتی زمین خواهی زد این ویروس را، گفتی همکارانت منتظر باشند و دعاگو.
دعاگویت هستم، دعامی‌کنم حال که به آرزویت رسیدی و شهد شیرین شهادت را نوش‌جان نمودی، حال که نزد پروردگارت متنعم خوان نعمت‌الهی هستی، حال که عوض همه زیارت‌های خاضعانه در پیشگاه امام رئوف را، داری به چشم می‌بینی، می‌توانی نشان سربازیت را از پیام‌آور کربلا بستانی که زینب(س) را بسیار دوست می‌داشتی و اشک بسیاری در مصائبش ریخته بودی،چ. می‌توانی نام سردار را بر زبان جاری سازی که او مدافع حرم زینب(س) بود و تو مدافع مکتبش.  

جایی خواندم که زیر عکس خسته‌ات نوشته بود: او را می‌شناسید؟ می‌گویم نه، ما وحید یحیوی را نمی‌شناسیم چون طالب شناخته شدن، نبود؛ ناشناسی که شاید آن‌طرف شناخته‌تر باشد.

روحت شاد و راهت مستدام و پررهرو باد...

دل‌نوشته‌ای از دوست صمیمی شهید. منبع: فارس نیوز
🌻🌻

شادی روح همه شهدای مدافع سلامت در جریان مقابله با ویروس منحوس کرونا صلوات🌻🌻

مرد خدمت را ببین وقتش که شد،اعجاز کرد
با خلوص نیتش ، راه شهادت باز کرد
سالها با عشق جان دادن به جانان جهد کرد
‌میوه عشقش رسید و سوی حق پرواز کرد

#شهید وحید یحیوی🌷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی