امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
يكشنبه, ۵ بهمن ۱۳۹۹، ۰۱:۱۹ ب.ظ

شهید مهدی مهری

حرف دل :

مردان خدا پرده پندار دریدند
یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند
و بیست و پنجمین روز میهمانی الهی‌مان را به نور مردی از تبار خورشید روشن می‌کنیم.
همو که امروز سالروز میلادش است. دستان تمنای ما را به خدا خواهد رساند و به پاس این همراهی، پیمانه‌های خالیمان را از مهر به حضرت حق پر خواهد کرد.
از زبان خواهر زاده عزیزش سرکار خانم "فاطمه رفیعی" بیشتر پی به وجود نورانیش خواهیم برد.

نام و نام خانوادگی: مهدی مهری
تولد: ۱۳۲۹/۳/۲۰، روستای بزج، شهرستان طالقان.
شهادت: ۱۳۶۱/۷/۱۵، سومار، عملیات مسلم‌ بن‌عقیل.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای بزج.

در روز طلوع شهید مهدی مهری برگی کوتاه از زندگی خدایی ایشان رو مرور می‌کنیم تا با یاری خدا و عنایت شهید از ادامه دهندگان راه ناتمامش باشیم...
💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋💠🦋💠
🔆مهدی مهری در روز ۲۰ خرداد سال ۱۳۲۹، مصادف با ۲۳ شعبان در روستای بزج شهرستان طالقان دیده به این جهان گشود.
 
🔆فرزند اول خانواده بود.
شغل پدرش کشاورزی و دامداری بود.
دوران ابتدایی را در مدرسه روستای بزج با معدل بالا گذراند. اوقات فراغتش را به صورت خودجوش کار می‌کرد تا استقلال مالی داشته باشد و خانواده متحمل هزینه تحصیلش نشود.
 
🔆بعد از اتمام دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل و همچنین اشتغال به هشتگرد رفت و در یکی از مغازه های اقوام مشغول به کار شد. اما به دلیل کار زیاد فرصتی برای ادامه تحصیل نداشت...
 
🔆بعد از چند سال کار در هشتگرد، به تهران رفت و در کارخانه کاشی ایرانا مشغول به کار شد... آنقدر کارش خوب بود که بعد از مدتی مدیر لعاب سازی کارخانه کاشی ایرانا شد.
 
🔆همزمان هم در کارخانه کار می‌کرد و هم در دبیرستان قدس، سرویس مدارس بود.
سربازی که رفت، آنقدر ممتاز بود که ارشد گروهان شد و آنقدر فرمانده‌اش به ایشان علاقه‌مند بود که وقتی به تهران آمد، مهدی را هم با خود آورد.
 
🔆در تهران در دوران سربازی چتربازی را یاد گرفت و همچنین تمام علوم و فنون نظامی را...
 
🔆بعد از ازدواجش در آزمون استخدامی بانک مرکزی قبول شد و همزمان هم در بانک کار می‌کرد هم در کارخانه...
صبح تا عصر در بانک و عصر تا شب کارخانه...
بعد از ۶ ماه کار، در کارخانه را رها کرد و مجدد سرویس مدرسه دبیرستان قدس شد.
در بانک مرکزی در اداره دبیرخانه مرکزی و امور اسناد مشغول به کار شد و در زمان شهادتش در اداره روابط عمومی کار می‌کرد. در بانک مرکزی بعد از پیروزی انقلاب و تشکیل انجمن اسلامی از اولین افرادی بود که به عضویت این انجمن درآمد.
 
🔆بعد از انقلاب برای ادامه تحصیلش به مدرسه شبانه رفت و تا مرز دیپلم ادامه داد. که همان وقت به جبهه اعزام شد و در آغوش خدا مدرکش را گرفت.
 
🔆با شروع جنگ تحمیلی از رییس بانک مرکزی با اصرار مرخصی گرفت و در آذرماه سال ۵۹ به مدت ۳ ماه به جبهه رفت.
 
🔆آخرین بار هم در سال ۶۱ با تعهد به رییس بانک(آقای نوربخش) مبنی بر اینکه آخرین بار اعزام به جبهه‌اش است و دیگر درخواست اعزام نمی‌کند، عازم جبهه شد و ۳ ماه بعد در روز پنجشنبه ۱۵ مهر سال ۱۳۶۱، مصادف با عید غدیر، مزد تلاش‌های خالصانه‌اش را گرفت و به مقام راضیة مرضیه رسید.
 
در عملیات‌های آزادسازی خرمشهر و رمضان و مسلم بن عقیل حضوری فعال داشت.

 

ویژگی‌های اخلاقی شهید:
خیلی بشاش بود. هر جا می‌رفت و در هر جمعی شرکت می‌کرد سعی می‌کرد آن جمع را بخنداند.
بسیار منظم و دقیق بود.
با این حال که دو جا کار می‌کرد اما همیشه سر وقت به سرکار می‌رفت.
 
اهل تقوا بود و رعایت حلال و حرام می‌کرد.
از دست هرکسی چیزی نمی‌خورد و خیلی اهل دقت بود.
در مغازه هشتگرد که کار می‌کرد، یک روز رفته بود پول‌های مردم که نسیه گرفته بودند را از روستاها جمع کند که توی جوی آب افتاد.
به صاحب‌کارش چیزی نگفت، چون می‌دانست اگه چیزی بگوید حتما می‌بخشد و پول را از او نمی‌گیرد.
گفت خودم این مبلغ را برداشتم و به صاحبکار پول را داد.
 
اهل رسیدگی به همسر و پدر و مادرش بود.
به تمام اقوام حواسش بود و خیلی اهل صله رحم بود.
 
از افرادی که بیحال و کم حوصله بودند خوشش نمی‌آمد.
اگر کسی در مسائل نماز و روزه و عبادت و همچنین مسائل علمی و مدرسه کوتاهی می‌کرد، ناراحت می‌شد.
 
بسیار اهل کار و تلاش خالصانه بود. [درهمه ی کارها فقط رضای خدا را در نظر می‌گرفت] و مصداق این سخن حاج احمد متوسلیان بود که ای بسیجی! هر وقت پرچم محمد رسول الله(ص) را در افق نصب کردی حق داری استراحت کنی.
 
استراحتش را گذاشت برای بعد از شهادتش...
 
💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠💠
نویسنده: [اما هنوز هم استراحت نمی‌کند و دست‌های ما را گرفته است و باز هم حواسش به همه هست و مزارش مأمن دل‌های بیقرار شده است].

📍فعالیت‌های فرهنگی و سیاسی:
فعالیت‌های فرهنگی‌اش را از همان دوران کودکی به صورت خودجوش شروع کرده بود.
 
از همان بچگی نماز می‌خواند و روزه می‌گرفت.
زمانی‌ که در هشتگرد بود به فعالیت‌های فرهنگی مسجد هم مشغول بود. موذن مسجد بود.
با حوزه علمیه قم مکاتبه می‌کرد و مجلات  نوارهای سخنرانی آیت‌الله‌ مکارم را از قم سفارش می‌داد و در مسجد پخش می‌کرد.
 
علیه فرقه‌های انحرافی روشنگری می کرد و مبلغ دینی مسجد جامع هشتگرد بود.
زمانیکه به تهران آمد، قبل از انقلاب، در جلسات قرآن شرکت می‌کرد. با صوت، قرآن می‌خواند و نوارهای قرآن گوش می‌داد.
 
در زمان انقلاب، اعلامیه پخش می‌کرد و در تظاهرات شرکت می‌کرد و مردم را سازماندهی می‌کرد.
روز اول بعد پیروزی انقلاب، شیرینی و نقل و شکلات در بانک پخش کرد و وقتی رییس بانک می‌خواست  وارد بانک شود با همکارانش جلوی رییس را گرفتند و گفتند که الان دیگر مسئول نیستی و باید دولت موقت رییس تعیین کند.
برای  ورود امام به ایران به طالقان رفت تا گوسفند بیاورد و برای امام قربانی کند.
که به دلیل سرمای شدید موتور ماشینش خراب شد. می‌گفت ماشین فدای سر امام، گوسفندها را چه جوری بیاورم؟!
که بالاخره به طریقی گوسفندها را آورد و در بهشت زهرا به همراه خانواده‌اش به استقبال امام رفت.
 
کتب شهید مطهری و شهید دستغیب را مطالعه می‌کرد.
در جلسات دعای کمیل و سخنرانی مرحوم کافی در مهدیه تهران به همراه همسر و فرزندانش شرکت می‌کردند.
نوار مرحوم کافی را در خانه‌اش می‌گذاشت.
نمازهایش را تا می‌توانست در مسجد می‌خواند.
 
بعد از پیروزی انقلاب برای کمک به محرومان در جهادسازندگی رفت و حامی محرومان شد.
آنقدر دست خطش خوب بود  و حساب کتابش دقیق بود که در جبهه منشی گردان بود و در عملیات‌ها هم تک تیرانداز بود.

 

 

روایتی از مادر شهید:
🖍استقامتِ زینبی
 
یک روز یک اعلامیه آورد به مادرش نشون داد... اعلامیه‌ی یک شهیدی همنام خودش بود...شهید مهدی مهری
گفت مامان یه روز اعلامیه منو میارن، شما چکار می‌کنید؟
گفت از خدا گرفتم، به خدا هم می‌سپارم...
 
❣وقتی خبر شهادت رو به مادر دادند، گریه نکرد...
گفت خودم فرستادمش ..اگر گریه کنم اجرش میره...
 
نویسنده: [صبر و استقامت مادر شهید آنقدر سنگین هست که هرکسی قادر به درکش نیست و فقط کسانی که خدا را در زندگی بیشتر از همه دوست دارند درکش می‌کنند].

 

 

روایتی از پدرشهید:
🖍راه حسین علیه السلام
برای شهادت فرزندم خیلی متأثر شدم اما گریه نکردم.
خداوند به ما استقامت داد. ما سرلوحه‌مان حضرت اباعبدالله‌الحسین(ع) است.
ما در برابر عظمت آنها هیچ هستیم.
 
 
نویسنده: [من عظمت خدا را در چشمان پدر شهید دیدم... چشمانی که برای رضای خدا گریه نکرد].

 

روایتی از برادر شهید:
🖍ایجاد انگیزه
تازه قرآن خواندن یاد گرفته بودم.
آنقدر مرا تشویق کرد.
مرا هیئت برد و گفت برای همه قرآن بخوان.
برایم هدیه خرید.
 
هم خودش انگیزه داشت و هم برای دیگران انگیزه ایجاد می‌کرد.‌

 

روایتی از خواهر شهید:
🖍تهاجم فرهنگی
آمده بودم تهران، خانه برادرم.(آن موقع مجرد بود و زمان شاه بود).
یک روز یک بلوز خریدم که جدید بود و با ذوق رفتم به برادرم نشان دادم.
 
گفت: "می‌خوای این رو بپوشی"؟!!!
گفتم: "آره، چطور مگه"؟
گفت: "اینا برای فرهنگ غربه. برو پسش بده.
 
بعد از اصرار من، گفت: "بپوش ولی وقتی روستا رفتی به کسی نشون نده. این بدآموزی داره".
گفتم: "باشه".
 
🖍تقلب
مراقب جلسه امتحان ما بود.
سر جلسه داشت از کنارم رد می‌شد، یواش به او گفتم: "بهم برسون".
گفت: "خودت بنویس" و به من تقلب نرساند.

نامه‌ای از شهید به خواهرش💌

 

نامه دیگری از شهید به خواهرش

 

روایتی از همسر شهید:
🖍خواستگاری
تابستان سال ۵۲ به خواستگاریم آمد. هم‌خدمتی دائیم در دوران سربازی بود. جواب رد دادم.
چون ۱۸ سالم بود و قصدی برای ازدواج نداشتم.
شش ماه بعد خوابی دیدم.
خواب دیدم که در زدند. رفتم در را باز کردم. دیدم دو نفر آقا با یک اسب بزرگ و سفید که خیلی خوشگل بود به من گفتند: "خانم زبیده مولایی کیه"؟
گفتم: "من هستم، چیه مگه"؟
گفتن: "ما اومدیم شما رو ببریم".
بدون این که به من دستی بزنند، من سوار اسب شدم انگار نیرویی مرا سوار اسب کرد.
مرا بردند، می‌خواستم داد بزنم که  دارند مرا می‌برند ولی نمی‌توانستم.
بهشون گفتم کجا دارید منو میبرید؟ اگه بابام بفهمه ...!
از خواب بیدار شدم.
تعبیر خواب را پرسیدم، گفتند یک بخت خیلی خوب قسمتت خواهد شد.
۲ یا ۳ روز از این ماجرا گذشت، که دوباره آمدند خواستگاریم.
یاد خوابم افتادم، گفتم خدایا من فهمیدم که ایشان را شما فرستادید
و به خاطر خدا قبول کردم.
 
دوم بهمن سال ۵۲ مصادف با شب اول محرم عقد کردیم.
که حاصلش دو فرزند به نام‌های محمد و محسن هست.
 
در اول محرم سال ۶۱ هم تشییع شد.
موقع شهادت همسرم محمد ۷ سالش بود و محسن ۳ سال و نیم.

 

روایتی از همسر شهید:
🖍 می‌خواستم برای ناهار بروم منزل خواهرم مهمانی.
مثل همیشه بشاش و بدون ناراحتی گفت بروید و خودش تا ایستگاه اتوبوس ما را رساند.
 
محمد در حیاط خانه خواهرم با دوچرخه خواهرزاده‌ام بازی می‌کرد. چون دوچرخه برای محمد بزرگ بود، نتوانست خودش را کنترل کند و مستقیم به دیوار خورد و بین دو ابرویش شکافت.
خواهرم صورتش را باندپیچی کرد. چون آن زمان آنجا درمانگاه نبود نتوانستیم او را به درمانگاه برسانیم.
به خانه برگشتم. توی راه در اتوبوس، همش دلهره داشتم که نکند به من بگوید چرا حواست به بچه نبود و... با این حال که اصلا اهل دعوا نبود و همیشه خوش اخلاق بود، اما من بازهم دلهره داشتم.
رسیدیم، سلام کردیم و همین که محمد را دید با محمد شوخی کرد که چکار کردی؟ بازم شیطونی کردی؟
گفتم مهدی باید ببریمش دکتر، بین دو ابرویش قاچ خورده.
گفتم: "ولش کن خودش خوب میشه. این بچه‌اس. زخمش جوش میخوره ، چیز مهمی نیست.
گفت: "نه باید ببریم، خوب نمیشه". محمد را به دکتر برد و سرش را بخیه زد.
اما چیزی به من نگفت.

 

روایتی از همسر شهید:
🖍خداحافظی و عمل به قول
آخرین باری که می‌خواست برود وقتی با بچه‌ها خداحافظی می‌کرد، بچه کوچکترم که سه سال و نیمش بود، نمی‌توانست از پدرش دل بکند.
گریه می‌کرد که بابا نرو.
آقا مهدی به او گفت: "بابا می‌خوام برم سربازای صدام رو بکشم"
محسن می‌گفت: "اگه سربازای صدام رو بکشی اونوقت بچه‌هاشون بی‌بابا می‌شن.
 
منقلب شد و گفت: "می‌خوام خود صدام رو بکشم".
می‌گفت: "بابا برام پفک بخر". می‌گفت: "چشم بابا برات خوراکی می‌خره".
چند بار خداحافظی کرد و چند صد متر رفت و باز محسن صداش کرد و برگشت.
بالاخره رفت.
 
روزی که خبر شهادتش را دادند، شبش خواب دیدم که مهدی آمده و محسن را بغل کرده و به شیرینی فروشی سر کوچه‌مان برده است. خیلی هم خوشحال است. دائم بچه را ناز می‌داد. برایش قاقالی خریده بود. یک خوراکی دست محسن داده بود. بقیه‌اش را به من داد و گفت: "این‌ها را بعدا به او بده".
بعد هم محسن را به بغل من داد و گفت: "دارم می‌رم". محسن زد زیر گریه و گفت: "بابا نرو"... و از گریه محسن بیدار شدم.
همان روز تشییع این خواب را دیدم.
 
او به قولی که به محسن داده بود، عمل کرد.

 

روایتی از همسر شهید:
🖍عشقِ خدایی
دختر عمه‌ام خواب مهدی را دیده بود.
می‌گفت: "دیدم سر مزار شهید آمده‌ام و برایش فاتحه می‌خوانم.
بالای مزارش شیشه‌ای بود و آقا مهدی آنجا خوابیده و قشنگ مشخص بود.
من هم داشتم فاتحه‌ می‌خواندم.
تا مرا دید بلند شد و گفت: "زبیده حالش چطوره؟ خوبه"؟
گفتم: "آره خوبه، شما چرا اینجا خوابیدی"؟ انگار در خواب نمی‌دانستم شهید شده‌.
سریع‌ شاخه‌ای رز قرمز خیلی قشنگ به من داد که عطر خوشی هم داشت.
گفت: "این گل را می‌خواهم به همسرم بدهم، هر چه فکر کردم چطور به دستش برسانم! حالا که تو آمدی به تو می‌دهم، تو به زبیده بده"...
 
نویسنده: [جنس عشق اگر خدایی باشد حتی اگر یک دنیا فاصله هم داشته باشی بازم راه پیدا می‌کنی تا به عشقت بگویی که دوستت دارم].

 

روایتی از برادرخانم شهید:
🖍خوشحال کردن دیگران
یک روز ایشان به منزل ما آمد و دید که من اخم‌هایم درهم است.
از من سوال کرد که چه مسئله‌ای پیش آمده که اینقدر مرا ناراحت کرده است؟
گفتم: "یه دوچرخه‌ای هست که می‌خوام بخرم ولی پولم نمیرسه" گفت: "چنده مگه"؟ گفتم:  "۵۰۰ تومن" گفت: "خب خودت چقدر پول داری"؟ گفتم: "۱۰۰ تومن دارم".
گفت: "من ۴۰۰ تومن بهت میدم برو دوچرخه رو بخر".
آن زمان مبلغ ۴۰۰ تومان مبلغ قابل ملاحظه‌ای بود و من هم تو در مقطع سنی بودم(حدود۱۴ سال) که اصلا فکر نمی‌کردم ایشان این پیشنهاد را به من بدهد.
 
بعد هم گفتم اگر شما این پول را به من بدهی من نمی‌تونم برگردانم، در جوابم گفت: "اشکالی نداره هر زمان که داشتی این کار رو بکن".

 

روایتی از باجناق شهید:
🖍مقام خانواده شهدا
خواهرزاده‌ام تازه شهید شده بود.
مهدی یک دفعه آمد منزل ما. من و پدر شهید و عموی شهید در حیاط خانه بودیم.
یک دفعه دیدم که مهدی آمد دست و صورت و پای ما رو بوسید.
من گفتم:  "چرا این‌کار رو می‌کنی"؟
گفت: "شما می‌دونید امروز به چه مقامی رسیدید؟! می‌دونید چقدر این شهید شما، شما رو به خدا نزدیک کرده"؟!

 

روایتی از یکی از آشنایان شهید:
🖍حج مقبول 🕋
به حج رفته بودم.
در حجر حضرت اسماعیل، مشغول دعا و نماز بودم که مهدی را دیدم که دور خونه خدا طواف می‌کرد و می‌خندید.
یک دفعه گفتم: "حاجی ما با هم فامیل بودیم، خب به ما می‌گفتی، باهمدیگه می‌اومدیم اینجا".
پایین‌تر از ناودون طلا دور می‌زد.
باز هم دیدمش. می‌خندید.
بعد از طواف یادم آمد که مهدی شهید شده...
نویسنده: [بیشتر باور کنیم زنده بودن شهدا را و بیشتر با شهدا زندگی کنیم].

 

روایتی از پدرخانم شهید:
🖍سرکوب نفس
در مهمانی‌ها وقتی میوه می‌آوردند، فقط یک میوه برمی‌داشت.
و در پوست کندش آنقدر با میوه بازی بازی می‌کرد تا مردم بخورند و سیر شوند بعد آن را بخورد.
به او گفتم: "خب چرا اینجوری می‌کنی! اینو خدا داده و اینا هم زحمت کشیدن آوردن تا بخوری"!
گفت: "شکم زیر دست است. نباید آدم شکمشو بالای دستش قرار بده".
 
🖍خداحافظیِ آخر
آمد از من خداحافظی کند تا برود.
گفت آمده‌ام خداحافظی. می‌خواهم بروم.
گفتم: "نرو. بچه‌هات کوچیکن، گریه می‌کنن، اینا پدر می‌خوان، زنت جوونه".
گفت: "اینا هم خدایی دارن"
بعد زد زیر گریه...

 

🌹نحوه شهادت
در عملیات مسلم بن عقیل، در منطقه سومار به شهادت رسید.
بعد از عملیات، رزمنده‌ها مشغول استراحت بودند که دشمن پاتک زد و منطقه را بمباران کرد.
پیکر شهید حدودا ده روز در منطقه ماند و بعد از آن توانستند پیکرهای شهدا را به عقب برگردانند.
در روز اول محرم تشییع شد.
و در زادگاهش به خاک سپرده شد.

 

وصیت‌نامه شهید📝
 
بسم رب الشّهدا و الصّدیقین
یا ایتها النفس المطمئنه، ارجعی الی ربک راضیه مرضیه، فادخلی فی عبادی، و ادخلی جنتی
 
ای نفس مطمئن و آرام(به یاد خدا)، امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود(به نعمت‌های ابدی او) و او، راضی از(اعمال نیک) تو است. باز آی و در صف بندگان خاص من درآی و به بهشت(رضوان) من داخل شو. قرآن مجید سوره فجر آیه ۲۶.🌺
 
اول سلام و درود بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی و ابراهیم زمان و نجات دهنده اسلام و انسان و رونده راه سرخ حسین(ع) که یزیدیان تاریخ را یکی پس از دیگری از صحنه روزگار راند و خود نیز همچنان کوهی عظیم و استوار که از صدر اسلام تا امروز کم دیده شده است .
 
سلام و درود بر روان پاک شهیدان اسلام از هابیل تا حسین(ع) و از حسین(ع) تا امروز که در راه تشییع علوی و امامت که با خون پاکشان درخت تنومند اسلام را آبیاری کرده‌اند تا منافقین و مسلمان‌نماهای اموی و عباسی و سلطنتی، مثل موریانه آن را نتوانند ازهم متلاشی نمایند و کافران نتوانند با تبر تیزی که برای بریدن اسلام عزیز همیشه آماده کرده‌اند ببرند.
 
و سلام و درود بر امت حزب الله که همیشه به فرمان رهبرشان لبیک گفته و صحنه میدان را چه در جبهه و چه در پشت جبهه محکم و استوار ایستاده و چنان مشتی بر دهان کوفی مسلکان و ابوسفیان‌ها و یزید صفتان تاریخ زده‌اند و خواهند زد که هیچ وقت حرص و خیال باطل بر سرشان نپرورانند.
 
و سلام درود به پدرومادرم که با روزی حلال و شیری پاک و تربیتی انسانی و اسلامی که آنچه در توانشان بود بر اینجانب منّت گذاشتند و افتخاری بسیار بزرگ و ارزنده برایم می‌باشد که در چنین خانواده‌ای تربیت و بزرگ شده‌ام و امیدوارم که از من راضی باشند چون نتوانستم آن خدمت و دِینی که بر من بود نسبت به ایشان ادا نمایم و خداوند صبر اسلامی را به ایشان عنایت فرماید.
 
و درود بر همسرم که همچنان در پیروی از شیرزنان اسلام درس مقاومت و پایداری و بردباری آموخته و نیز الگوئی از راه و روش اسلام عزیز می‌باشد.
بلی: همسرم اکنون که این وصیت‌نامه را برایت می‌نویسم قرار است حمله امشب ۱۳۶۱/۷/۹ شروع شود و شاید خدای بزرگ بر من حقیر بی مقدار رحمی نماید و آرزویم برآورده شود و شهادت را در آغوش بگیرم.
همسرم تو خوب می‌دانی که من هدفی جز اسلام علوی ندارم و تو خوب می‌دانی که من فقط طالب رضای پروردگارم می‌باشم. (این وصیت نامه را درصورت شهادت در مجلس ختم و در مواقع احتیاج به رسانه‌های گروهی و اگر برای بانک مرکزی خواستند، بدهید بخوانند و یا بنویسند).
تا بدانند که ما فقط خواستار اسلام عزیز و قرآن مجید هستیم و به رهبری بزرگ مرد اسلام در این برهه از زمان امام خمینی بت شکن تاریخ را به جان خریداریم تا منافقین و مسلمان نماها و ضداسلامیان بدانند.
 
همسرم، اگر چه در زندگی برای تو همسری آنگونه که تو قابل بودی من نبودم. اگرچه آنچه لازم همسرداری بود بجا نیاوردم ولی مطمئن باش که در آن دنیا در بهشت خوب خواهی بود و از خدا برایت سعادت آرزو می‌کنم و نیز جز به خداوند به چیز دیگری فکر نکن و راه امام خمینی همان راهی است که هیچ وقت از خداوند و اسلام راستین(که همان تشیع علوی می باشد) نیست و فرزندانم را با قرآن آشنا کن و راه پدرشان را همیشه به یاد آنها بیاور و بیاموز.

چند کلمه برای امت حزب الله
خب چه سفارشی می‌توانم برای شما بنمایم! این شما بودید که ماها را پرورش دادید و این شماها بودید که ما را مشوق و راهنما بودید، این شماها بودید که ما را در ادامه راه امید می‌دادید و اکنون این خون‌ها چه ارزشی دارد که در راه شما که همان راه الله است، که راه هستی مطلق است ریخته شود.
و ای اسلامیان! برخروشید و به رهبری این رهبر کبیر پرچم اسلام را در سرتاسر جهان بر پا کنید.
 
ای جوان ها! همه مسئولید در برابر ملتهای تحت ستم، فلسطین، لبنان، عراق، افغانستان، عربستان، مصر، اردن و تمام ملت‌های اسلام که در زیر اختناق و شکنجه و تجاوز و زور قرار گرفته‌اند، برخیزید و بکوشید تا به یاری(الله) آنها را از زیر یوغ چپاولگران نجات دهید.
ای مردم! بی‌تفاوت نباشید و هرکدام به دست خود تا می‌توانید بکوشید، کشاورزان در کشتزارها، سربازان در جبهه‌ها، معلمان عزیز و شاگردان در مدرسه، روحانیون متعهد در اجتماع، کارگران غیرتمند در کارخانه‌ها و کارمندان شرافتمند در ادارات و کاسب در کسب و همه مردم در صحنه هرکدام تا می‌توانید فعالیت کنید تا این انقلاب اسلامی عزیز را به پیروزی کامل برسانید که مقدمه برای انقلاب جهانی حضرت بقیه‌الله‌الاعظم ارواحنا له الفداء می‌باشد و در این راه از هیچ کس نهراسید.
ای جوانان! نکند در رختخواب ذلت بمیرید که امام حسین‌(ع) و یارانش در میدان نبرد شهید شدند.
ای مادران! مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردا در محضر خداوند تبارک و تعالی جواب حضرت زینب کبری(س) را بدهید که تحمل ۷۲ شهید کربلا و اسارت یزید ملعون را نمود و در صدر اسلام نمونه‌های دیگری هم داریم مانند خانواده(وهب) و جوانانتان را به جبهه‌های نبرد بفروشید.
و ای اقوام و خویشاوندان! بر من اشک تمساح نریزید اگر واقعا مرا دوست داشتید حالا راهم را ادامه دهید و با شرکت در جبهه‌ها و کمک‌های مالی پشت جبهه‌های اسلام را یاری کنید وگرنه من نمی‌خواهم بگوئید بدبخت شد و فلان شد، من به بهترین راه‌ها رفتم و به آرزوهایم رسیدم و این قابل درک نیست مگر برای آنانکه خدا را از همه چیز بیشتر دوست دارند و از همه آشنایان و دوستان و بستگان رضایت می‌طلبم.
البته وقت نبود و این را تندتند نوشتم و کامل هم نشده در خاتمه باز هم از همه رضایت می‌طلبم و حضرت امام را از دعا فراموش نفرمایید.
 
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.
مهدی مهری📝  
شب حمله ۱۳۶۱/۷/۹

 

ویدئو متن وصیت نامه شهید مهدی مهری

 

 

پدر بزرگوار شهید
و امسال اولین سالی است که خانواده مهری بدون حضور او به مهمانی ماه خدا وارد شدند. شادی روحش صلوات🌸

 

۲۰ خرداد ۹۷
شصت و هشتمین سالگرد تولد
شهید مهدی مهری
و نوه های شهید

 

 

کلیپ اهدایی از یکی از اعضای سی روز سی شهید، که به روح ملکوتی شهید مهدی مهری تقدیم شد.

 

عاشقان می‌روند سوی او
بس کن این جستجو...
 
به روح مطهر شهید مهدی مهری، در سالروز میلادش
و به روح بلند مادر و پدر والامقامش فاتحه و صلوات هدیه کنیم.

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی