شهید محمد حسین حدادیان
حرف دل :
مادر که باشی دلت میخواهد پاره جگرت را عاقبت بخیر ببینی!
همه آرزویت همین است.
عزیزکردهات جلوی چشمانت که قد میکشد و راه میرود، همراهش آرزوهایت هم بزرگ و بزرگتر میشود.
چه خیالهایی که در سر نمیپرورانی برایش.
دامادش کنی و در بهترین شغل و کسوت ببینیاش.
اما بعضی مادرها با بقیه فرق دارند.
وسعت دیدشان وسیعتر است انگار. آخرت را فراروی دیدگانشان قرار دادهاند.
صلابتی دارند وصف ناشدنی.
وقتی با سرکار خانم تاجیک مادر بزرگوار شهید حدادیان تلفنی صحبت کردم و از ایشان خواهش کردم تا یک روز ما را میهمان سفره اکرام فرزندش کند، پی به این شخصیت عظیم بردم.
آرزویش این بود ای کاش در زمان امام حسین علیهالسلام به دنیا آمده و رکاب سالار شهیدان به شهادت رسیده بود. شِکوه داشت از دیر رسیدنش به صحنه روزگار.
وقتی پیکر چاک چاک فرزندش را مقابل دیدگانش دید، وقتی صورت به صورت دردانهاش گذاشت، وقتی اشکهایش چهرهی زخمی نازنین پسرش را تر کرد، وقتی صورتش به خون صورت جوانش گلگون شد، خدا را هزاران بار شکر کرد؛ از اینکه هرچند خودش به آرزویش نرسید اما پسرش شاگرد اول مکتب فدائیان سیدعلی شد. عاقبت بخیر شد.
ما هم خدا را شاکریم که هنوز چنین مادرانی در این آب و خاک زندگی میکنند که ما همه مدیون این بزرگ زنانیم.
💠
با تشکر از دوست عزیزم سرکار خانم فاطمه حاجیزاده جهت آشنایی ما با این خانواده نورانی✨
نام و نام خانوادگی: محمدحسین حدادیان
تولد: ۱۳۷۴/۱۰/۲۳، تهران.
شهادت: ۱۳۹۶/۱۲/۱، تهران، خیابان پاسداران، گلستان هفتم، به دست دراویش ملعون گنابادی داعش صفت.
گلزار شهید: امامزاده علی اکبر(ع)، محله چیذر، تهران.
ز کودکی خادم این تبار محترمم...
مادر شهید در گفتگو با سی روز سی شهید:
آقا محمدحسین حدادیان، در ٢٣ دی ماه سال ٧٤ که مصادف با ٢٢ شعبان المعظم بود، پا به عرصه وجود گذاشت.
آمدن ایشان با خود برکات فراوانی داشت منجمله که روز تولد ایشان حدود ٢٠ الی ٣٠ سانت برف آمد و این برکات مداومت داشته و دارد.
🦋
دانشجوی علوم سیاسی بود. از ۷ سالگی عضو بسیج بود و در مسجد فعالیت میکرد.
محمد حسین دنیایی نبود و به دنیا تعلق نداشت، پیرو خط ولی فقیه بود و تمام مستحبات و واجبات شرعی و دینی را انجام میداد. در بسیج هم بسیار فعال بود و خالصانه به انقلاب و مردم خدمت میکرد.
در بسیج بسیار خوب رشد کرد. پسرم در خط رهبری بود و غیر از خط رهبری هیچ خطی را قبول نداشت و خدا را شاکریم که تا لحظه مرگش با ولی فقیه بود.
بعد از ٢٢ سال زندگی پرخیر و برکت سرانجام در سحرگاه شهادت بی بی دوعالم یعنی سوم جمادی الثانی(۹۶/۱۲/۱) روح عاشق و ملکوتی ایشان را مادر سادات خریدند و شهادت را که بهای عاشقانه زندگی کردنش بود به او اعطا نمودند و به صورت ویژه در شب شهادت بیبی، مهمان خانم فاطمةالزهرا سلاماللهعلیها شدند.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
تا سوریه رفته و با تروریستهای داعش جنگیده بود. اما اینجا در تهران، امالقرای جهان اسلام شهید شد؛ به دست کسانی که مدعی صلح و دوستی بودند، اما با مأموران تأمین امنیت کشور همان رفتاری را کردند که داعش با مردم سوریه و عراق میکرد.
رفته بود سوریه، جنگیده بود تا نیاز نباشد اینجا در تهران مقابل تروریستها بایستند، اما رد خشونت، جایی وسط همین پایتخت امن غرب آسیا سربرآورد؛ تهران خیابان پاسداران، گلستان هفتم، مقابل منزل نورعلی تابنده، قطب دراویش گنابادی.
مریدان تابنده آمده بودند تا بکشند و بسوزانند. در این مسیر، مجهز به انواع سلاح سرد بودند و سلاحهای گرمشان هم برای استفاده آماده بود که مأموران امنیت دیگر مهلتشان ندادند.
با وجود انواع سلاحی که در دست داشتند، همچون تروریستهای تکفیری، ماشین را هم به عنوان یک ابزار ترور و خشونت به خدمت گرفتند. اتوبوسی را به دل مأموران ناجا زدند و سه نفر را شهید کردند و بعد با یک سمند به سوی حافظان امنیت شهر حمله کردند.
محمدحسین زمین خورد، ماشین از رویش رد شد و ثانیههایی بعد باز به عقب برگشت و برای بار دوم تن زخمیاش را زیر گرفت...
صبح شهادت بانوی دو عالم بود؛ ایستادگی محمدحسین حدادیان مقابل توحش عریان دراویش گنابادی، در خیابان پاسداران تهران، اقتدای عملیاش به سیره حضرت زهرا(س) بود، و جان دادنش هیئت روضه شب شهادت بانو.
پیکر او زخمی و خونآلود، کنار مزار شهیدان مدافع حرم، در امامزاده علیاکبر(ع) چیذر، آرام گرفت تا نمادی باشد بر آنکه این سرزمین با خون همه شهدا ایستاده است؛ از دمشق تا تهران.
منبع: خبرگزاری تسنیم
مادر شهید از فرزند برومندش میگوید:🎤
دو پسر و یک دختر دارم. محمدحسین فرزند وسط بود. ظاهراً خیرالامور اوسطها شد.
بسیار حسرت دوران دفاع مقدس را میخورد و با غبطه میگفت: "ای کاش من هم در آن زمان بودم. خوش به حال شما که بودید. خوش به حال شما که دیدید".
یکی از برنامههای همیشگیاش زیارت کهفالشهدا و قطعه شهدای گمنام بهشت زهرا(س)بود. وقتی پیکر دوستان شهید مدافع حرمش، شهیدان کریمیان و امیر سیاوشی را آوردند و در چیذر به خاک سپردند، حال و هوای عجیبی داشت. ارتباط خاصی با شهدا داشت و همیشه کلام شهدا را نصبالعین خودش قرار میداد. محمد عاشق شهادت بود.
کسی «محمد حسین» را ژولیده ندیده بود. همیشه شیک و آراسته بود. بسیار مؤدب بود و حریم نگه دار و دغدغهاش فقط ولایت بود.
وقتی بحث جبهه مقاومت مطرح شد، همه تلاشش را کرد که به سوریه برود.
محمدحسین خیلی دغدغه رفتن داشت. یک روز آمد و کنارم نشست و گفت: "مامان! اگر من یک زمان بخواهم بروم سوریه، مخالفت میکنید؟! نظرتان چیست"؟ گفتم: "یک عمر است که به اباعبدالله(ع) میگویم: بابی انت و امی و نفسی و اهلی و مالی و اسرتی، آقا جون همه زندگی من به فدات، حالا که وقتش شده، بگویم نه نرو؟ همون خدایی که در اینجا حافظ توست در سوریه هم هست. همه عالم محضر خداست". گفت: "وقتی تو راضی هستی یعنی همه راضیاند".
عاشقانه تلاش کرد برای رفتن، اعزامها خیلی راحت نبود. صبح یک روز جمعه، برای خواندن نماز صبح بیدار شدم که دخترم هراسان آمد و گفت: "مادر محمدحسین ساکش را بسته و میخواهد برود". رفتم و گفتم: "میروی؟ قبل رفتن بیا چندتا عکس با هم بیندازیم". عکسها را که انداختیم، بوسیدمش و راهیاش کردم. وقتی رفت گفتم با شهادت برمیگردد اما مصلحت خدا بر این بود که سالم برگردد.
وقتی از سوریه آمد از اوضاع آنجا برایم گفت، اعتقادش نسبت به حفظ انقلاب و اسلام بیشتر شده بود. میگفت: "مامان نمیدانید چه خبر است؟ خدا نکند آن ناامنی که در سوریه ایجاد شده در ایران پیاده شود". میگفت: "تا زندهایم محال است به این خائنان اجازه بدهیم مملکت ما را مانند سوریه کنند".
محمدحسین، اهل نماز اول وقت، زیارت عاشورا و هیئت بود. سینهزن امام حسین(ع) بود. خیلی اخلاص داشت. بیادعا. هیچ وقت از کارهای خیری که میکرد نمیگفت. به نظرم مزد این اخلاص و بیادعا بودنهایش را با شهادت گرفت.
محمد، دنبال اجرایی کردن فرامین رهبری بود. دغدغه حفظ دستاوردهای نظام را داشت. محمدحسین با سن کمش، بصیرت داشت. جریانهای باطل را خوب میشناخت و آگاه به امور بود. مانند کسی که از ناموسش غیورانه دفاع میکند از انقلاب با غیرت دفاع میکرد. همه عمر بسیجی بود و بسیجی زندگی کرد. میگفت: "مامان بصیرتی که آقا میگویند انشاءالله خدا نصیبمان کند و اگر بصیرت داشته باشیم انشاءالله این انقلاب به انقلاب صاحبالزمان(عج) وصل خواهد شد"...
... من سه تا بچه داشتم. خیلیها میگفتند تو یکجور دیگر به محمدحسین نگاه میکنی. محمدحسین طوری بود که این نگاه ویژه را میطلبید. هر مادری همه بچههایش را دوست دارد، اما پیوند بین من و محمد یک پیوند قلبی، آسمانی بود. من و محمد خیلی به هم وابسته بودیم. حرفهایمان را به هم میزدیم. قبل رابطه مادر و فرزندی، دوست هم بودیم. انگار حرفهای هم را میفهمیدیم. مثل روز برایم روشن بود که محمدحسین ماندنی نیست.
دخترم الان میگوید: مادر الان میفهمم که تو چرا به محمدحسین اینقدر توجه داشتی! در این سالها سعی کردم تا وقتی محمدحسین هست به او خدمت کنم. میدانستم با شهادت میرود اما نه این مدل شهادت.
من همیشه به امام حسین(ع) میگفتم که آقاجان! اگر اجازه میدادید که من در روز عاشورا یاریتان کنم، دوست داشتم جای آن صحابهای باشم که هنگام خواندن نماز برای حفاظت شما با صلابت ایستاد و همه تیرها به سر و صورتش اصابت کرد. این دعای من بود نمیدانم اگر در آن شرایط قرار میگرفتم، میتوانستم یا نه! اما این درخواست را همیشه از امام حسین(ع) داشتم که محافظ ایشان باشم و درد و بلایشان را به جان بخرم.
وقتی به کربلا میرفتم، در کنار مزار شهدای ۷۲ تن میگفتم: من به قربان شما که امام حسین(ع) را یاری کردید و نگذاشتید آقای ما غریبتر از این بشوند. کاش بودیم و فدای شما میشدیم.
آن روز وقتی پیکر محمدحسین را به این شکل دیدم، یاد حرفهای خودم افتادم. آن دعایی که همیشه در سجدههایم از امام حسین(ع) تقاضا داشتم، اجابت شد.
به محمدحسین گفتم: "قربانت بروم من آرزویش را داشتم، اما تو به توفیقش رسیدی. خدا را شکر میکنم که لیاقتش را به محمدحسین داد. ما چیزی از خود نداریم، هر چه هست عنایت آلالله است. از وساطتت آقا امام زمان(عج) است که ایشان واسطه همه رزقهای معنوی و روزیهای دنیایی ما هستند و محمدحسین هم رزق معنوی بود که خداوند به من داد. ۲۲سال یک گلی را به من دادند و من از وجودش لذت بردم بعد هم به سلامت و عافیت به لطف خودشان از ما گرفتند. خدا را شاکرم چه در بودن محمدحسین و چه در شهادتش.
محمدحسین، شب حادثه پیش من بود. به من گفت: "مامان! پاسداران شلوغ شده و تیراندازی است". من گفتم: "شما نرو در دل تیراندازی! مسئولان باید رسیدگی کنند". گفتم: "مامان شما بسیجی هستید، بسیجی همیشه دستش خالی است و سینهاش سپر. با عشق میروند، شما نرو".
اول حرفی نزد. اذان مغرب را که گفتند، وضو گرفت و گفت: "میخواهم بروم هیئت". میدانستم میرود محل درگیری، میشناختمش، محال بود برای دفاع نرود. همیشه میگفت: "همه ما سرباز این نظام هستیم".
وقتی میخواست از در خانه بیرون برود به من نگاه کرد و خندید. گفتم: "محمدحسین من دائم به شما زنگ میزنم". خندید و گفت: "مامان حالا نمیخواهد تند تند زنگ بزنید". گفتم: "مامان نرو" بعد دستش را به احترام روی سینهاش گذاشت و تعظیم کرد. حرفی نزد. حتی یک چشم هم نگفت که با رفتنش به من دروغ گفته باشد. محمدحسین به هیئت رفت. پسرم به عزای آلالله اهمیت میداد. برای عزای اهلبیت لباس مشکی میپوشید. در ایام فاطمیه در هر دو دهه مشکی میپوشید. محرم که از راه میرسید انگار فصل بهار زندگیاش، از راه رسیده باشد. همهاش میگفت دارد محرم میآید.
بعد از شهادت محمدحسین، جوانی که همان شب در هیئت حضرت زهرا(س) با محمدحسین آشنا شده بود به خانه ما آمد و برایم تعریف کرد: "محمدحسین را در هیئت دیدم و همان شب با هم دوست شدیم. سینه زدنها و حال و هوای محمدحسین من را به خودش جذب کرد و شیفتهاش شدم. لباسش خیس عرق بود. ساعت ۱۱ بود که دیدیم محمدحسین میخواهد از هیئت خارج شود، از محمدحسین پرسیدم: فردا شب هم میآیی؟ گفت: بله، حتماً، من هیئت حضرت زهرا(س) را ترک نمیکنم. امروز فهمیدم محمدحسین شهید شده است. من در هیئت با محمد دوست شده بودم اما باورکردنی نبود که محمدحسین ظرف چند ساعت بعد از آشناییمان، شهید شده باشد. او با لباس عزای حضرت زهرا(س) از هیئت خارج شد".
میان هیئت از محمدحسین و دوستانش خواسته میشود که خودشان را به خیابان پاسداران برسانند. محمدحسین با همان عرق عزای خانم زهرا(س) که بر جانش نشسته بود، راهی میشود و بعد هم که شهادت محمدحسین، در نزدیکیهای اذان صبح اول اسفند ماه رقم میخورد.
وقتی پیکر چاک چاک پسرم را دیدم، به عمق فاجعه پی بردم.
البته نگذاشتند همه پیکر را ببینم. وقتی خواستم سینهاش را ببینم نگذاشتند و گفتند دست به چیزی نزنید. همه صورتش سوراخ سوراخ شده بود. نمیدانم با چشمانش چه کرده بودند، بینی محمدحسین شکسته بود، هر جنایتی که از دستشان برمیآمد با پسرم کرده بودند. تمام برجستگیهای بدن و صورت محمد حسین را برایم با پنبه درست کرده بودند. وقتی شنیدم محمدحسین شهید شده، خدا را شکر کردم. محمد آرزو داشت این مدلی به دیدار معبودش برود.
بعدها وقتی لحظه شهادتش را شنیدم یاد آن صحنه عاشورا افتادم که بر پیکر امام حسین(ع) تاختند. شهادتش داستان کربلا را برایم تداعی کرد.
ابتدا با تفنگ شکاری به محمدحسین شلیک میکنند، بعد با همان تفنگ به سر و صورتش میزنند. بعد که محمدحسین دست تنها میماند با قمه و هر چه در دست داشتند به جانش میافتند و در آخر هم با خودرو از روی بچهام رد میشوند و این کار را تکرار میکنند.
اگرچه دراویش وحشی، اسبی برای تاختن به جان محمدحسین نداشتند اما سوار بر خودرو بر بدن چاک چاکش تاختند و شهادت محمدحسین اینگونه غریبانه رقم خورد.
اینها نشاندهنده نفرت و کینه دشمنان اسلام و انقلاب است.
خدا را شاکرم که بعد از ۱۴۰۰ سال، ذرهای، تنها ذرهای از آن دریای مصائب عاشورا را به ما نشان داد.
اصلاً تصور نمیکردم در تهران این اتفاق برای محمدحسینم بیفتد. فکر شهادتش را میکردم اما نه این شکل نه.
اگر این اتفاق برای محمدحسین در سوریه میافتاد برایم عجیب نبود. این همه صدمه و جراحت بر پیکرش، اگر در سوریه و به دست داعش تکفیری اتفاق میافتاد جای تعجب نداشت.
آن روزی که من محمدحسین را به سوریه فرستادم، منتظر بودم. منتظر اسارت، جانبازی و شهادتش. می دانستم آنها رحم ندارند. آمدهاند که اسلام را نابود کنند و شنیده و دیده بودم که چه بلایی سر مدافعان حرم میآورند، اما اینکه یک همچین اتفاقی در ایران، در تهران، در امنترین شهر اسلامی جهان برای پسرم بیفتد، کمی غیرمنتظره بود.
دراویش شقی، با هر چه در دست داشتند به محمدحسین ضربه زده بودند. همه نیزه به دست به جان محمد افتادند. فکرش را نمیکردم در خود تهران، داعشیها این مدلی لانه کرده باشند. البته لانه هم ندارند اینها مانند گرد هستند، مانند کاهی که با یک فوت به فنا میروند. فقط اراده میخواهد. شهادت جوانانمان را در تهران در زمان فتنهها شاهد بودیم، اما این نوع شهادت به این وحشتناکی نداشتهایم.
از معراج شهدا خاک مقدسی را که از تفحص حدود ۳۰۰ شهید ـ به صورت دسته جمعی ـ به دست آمده بود، آوردند و در قبر زیر سر «محمد حسین» گذاشتند. حضرت زهرا (سلام الله علیها) برایش مادری کردند که بالشی از خاک تفحص ۳۰۰ شهید زیر سرش باشد.
خودش هم تربت نابی از مرقد امام حسین(علیهالسلام) داشت که هر چند وقت یکبار آن را باز میکرد، آیاتی را میخواند و آن را میبست.
محمدحسین خیلی روی حجاب تأکید داشت. غیرتی بود. ما تذکر در مورد رعایت حجاب از طرف او نداشتیم اما اگر حتی اقوام را در بیرون از منزل میدید که حجاب درستی نداشتند توجه نمیکرد و گاهی آنها پیش من گله میکردند که محمدحسین ما را در خیابان دید و سلام نداد و توجهی نکرد. من هم میگفتم حجابتان را رعایت کنید تا محمدحسین به شما سلام کند. تا مادامی که اینطور هستید توجه نمیکند.
من به عنوان یک مادر دلشکسته از همه جوانان غیور کشورم عاجزانه درخواست میکنم که ای عزیزان من، فرزندان من، برای اینکه راهمان را گم نکنیم، باید به نوری گره بخوریم و چراغ راه زندگیمان قرار دهیم. حالا خودتان انتخاب کنید. یک بزرگی را، یک بصیری را تا در این دوره که هزاران گروه انحرافی و شیطانی قارچگونه رویش میکنند، از مسیر اصلی زندگیمان خارج نشده و راه را گم نکنیم تا مثل شهدا عاقبت بخیر شویم.
برای مردم کشورم هم پیام دارم. از این اغتشاشات و فتنههای کوچک و بزرگ ترس به دل راه ندهید چون دلاوران غیوری چون فرزند شهید من در این سرزمین وجود دارند که خداوند این انقلاب را زیر سایه امام زمان(عج) از همه بلاها حفظ خواهد کرد و من ایمان دارم که اتفاق خواهد افتاد.
همانطور که امام خامنهای فرمودند: این انقلاب مسیرش را ادامه میدهد و کور باطلها نمیتوانند ببینند. اما این انقلاب در حال رفتن و به کمال رسیدن خودش است.
«فرهاد حدادیان» پدر بزرگوار شهید از فرزند غیورش میگوید:🎤
خدای متعال را بخاطر شهادت «محمدحسین» شاکریم.
طی این چند وقت پس از شهادت محمدحسین، در فضای مجازی، یک سری افراد با حرفهای ناراحتکننده و نامناسب به ما حمله کردند. حسینی ملعون وطنفروش که الان مجری فلان شبکه خارجی است، در چند ثانیه توهینهای بسیاری به شهید کرد. ما خوشحالیم که دشمنان خارجی و داخلی این مملکت دردشان گرفته و تمام اهدافشان نقش بر آب شده که چنین فحاشی میکنند.
یکی از آرزوهای من و همسرم این بوده و هست که در خط این نظام و ولایت جان ناقابل خودمان را فداکنیم که حالا قسمت ما نشد و این مدال عاشقی از آن محمدحسین شد.
ما خداوند متعال را بابت شهادت محمدحسین شاکریم و هیچگونه ناراحتی در اینباره نداریم. درست است که داغ از دست دادن فرزند بسیار سخت است، ولی اینکه بخواهیم برای رفتن پسرمان گریه و زاری کنیم اینگونه نیست. ما یقین داریم که محمدحسین در کنار اهل بیت(ع) و شهدا روزیخور خداوند است. تمام اعضای خانواده به لطف خدا و عنایت ائمهاطهار، خادم امامزاده علی اکبر ع منطقه چیذر هستند. محمدحسین در سال ۸۸ سند خادمی خود را از این آستان دریافت کرد.
محمدحسین از سنین کودکی با بسیج خو گرفت و در زمان رشدش اتفاقات ناگوار در جامعه را دید. او ناامنی و اغتشاشات و فتنه را به چشمانش دید و با تمام وجود این اتفاقات را حس کرده بود.
بسیجیان، دغدغه انقلاب و ولایت دارند. محمدحسین در مقاطعی بهخوبی آتش به اختیار را در حوزه فرهنگی و... انجام میداد. در این موضوع متاسفانه یکسری از افراد این فرمایش گهربار حضرت آقا را بد تعبیر میکنند و نتیجه سوئی را در جامعه انتشار میدهند. من تحلیل فرزند شهیدم را از این عنوان آتش به اختیار برایتان میگویم:
مادر شهید به محمدحسین گفت که وقتی شما بسیجیان بهصورت خودجوش در این صحنهها حضور پیدا میکنید، خدای ناکرده اگر اتفاقی رخ بدهد میخواهید چه کار کنید و چه عکسالعملی نشان دهید؟ که محمدحسین در جوابش گفت: «طبیعتاً عهدهدار این صحنهها نیروی انتظامی است و کار جمعآوری اغتشاشگران بر گردن این نیروست.
حضور ما در کنار آنها بصورت آتش به اختیار است...» که مادرش مجدد سوال کرد آتش به اختیار از نظر شما به چه معناست؟ و او گفت: «اگر شرایطی ایجاد شود و ما در آن لحظه دسترسی به فرمانده نداشته باشیم، با تشخیص منطقی خودمان وارد عمل میشویم و آنچکه صلاح ملت و نظام است را انجام میدهیم...»
فرزند شهیدم معنی آتش به اختیار را بهخوبی درک کرد.
ماجرای سوریه رفتن شهید: 🎤
ماجرای سوریه رفتن محمدحسین از این قرار است که او دو سال پیش با چند تن از دوستانش تصمیم گرفتند به سوریه بروند. خیلی تلاش کردند با گروههای مستشاری به جبهههای مقاومت اعزام شوند که این شرایط برایشان فراهم نشد، تا اینکه با خبر شدند یک گروهی قرار است از مشهد عازم سوریه شوند. از این جهت محمدحسین روز جمعهای بههمراه یکی از دوستان بسیج به سمت مشهد حرکت کردند و از آنجا با گروهی که داشتند بهصورت رسمی و قانونی اعزام میشدند، اینها هم پنهانی وارد گروه شده و به مدت دو هفته در سوریه حضور داشتند. در آن مدت دوست شهید در عملیاتی مجروح میشود و بالاجبار هر دو به ایران بازمیگردند.
باید عرض کنم که بنده و مادر شهید از سوریه رفتن محمدحسین کاملاً باخبر بودیم. وقتی شهید از مادرش سوال کرد که اجازه میدهید به سوریه بروم؟، مادرش در پاسخ گفت: «اگرچه رفتنت برای ما سخت است ولی الان جبهههای مقاومت به حضور شما جوانان نیاز دارد و من و پدرت راضی هستیم...»
آن شب (شب حمله دراویش داعشی به مردم و مامورین) از ساعت ۱۱ شب، اغتشاشگران فراخوان میزدند برای حضور بیشتر افراد و چندین گروه ضد انقلابی تلگرامی در فضای مجازی از این جریان حمایت میکردند و از مردم میخواستند فضای تهران را به آشوب بکشند. اینها داعشیهاییاند با عنوان دراویش، که بهدنبال ضربه زدن به نظام و امنیت مردم عزیزمان هستند. نیروی انتظامی در آن شب با تمام قدرت وارد صحنه شده بود و با آرایش نظامی خوب، تمام خیابانها را بسته و آماده فرمان برای جمعکردن این اغتشاشگران بود. ولی متاسفانه هیچ دستوری به نیروی انتظامی داده نمیشد.
اغتشاشگران گلستان هفتم، که خود را دراویش و حامیان تابنده مینامیدند از یک ماه پیش مهیای اینگونه اغتشاش بودند تا فضای تهران را ملتهب کنند. در مقابل این جماعت رافتی نبود و قطعاً پشت پرده این ماجرا دستهای پنهانی برای حمایت آنها وجود داشت و دارد. بدون تعارف عرض کنم افرادی که باعث بینظمی، آشوب در تهران میشوند و بهدنبال فراخوانی، امنیت مردم را هدف قرار میدهند و با ابزارهای کشنده اعم از سلاح شکاری، قمه، چاقو و... به جان و مال مردم تعرض میکنند، بایستی با رافت از آنها پذیرایی کرد؟!
من خودم آن شب به چشمانم دیدم که گروهی با پشتیبانی تدارکاتی به آنها جیره خوراکی میرساندند و ابزارهای دفاعی و هجومی تزریق میکردند و از مدتها قبل در آن خیابان حضور داشتند. مگر میشود اقدامات آنها در رصد دستگاههای اطلاعاتی کشور نبوده باشد؟ مگر میشود کسی از رفت و آمد این داعشیها با خبر نبوده باشد؟
همهی این رفت آمدها و امکاناتی که آنها برای آشوب آماده کرده بودند کاملاً مشهود بود و مردم آن منطقه به خوبی میدیدند. حالا مگر میشود که یک سیستم اطلاعاتی و دستگاه انتظامی کشور از رصد این اتقاقات دور باشد! قطعاً همه اطلاع داشتند و جمع آوری اطلاعاتی شده بود. ولی نمیدانم چرا هیچ عکسالعملی نشان ندادند و انقدر فضا را برای این دراویش باز گذاشتند.
چگونگی شهادت محمدحسین از زبان پدرش:🎤
اولین کاری که دراویش داعشی با محمدحسین کردند این بود که با سلاح شکاری او را مورد هدف قرار دادند. بیش از ۵۰ تیر به سر و صورت و بدن فرزند شهیدم زدند. بعد از تیر زدن او را همانند کارهای داعشی شکنجه میکنند. گزارش پزشک قانونی در این باره موجود است. جمجمه پسرم را متلاشی کرده بودند و در چشمش میله آهنین فرو بردند و پس از همهی این شکنجهها با خودرو دوبار از روی پیکرش عبور کرده و باز با قمه به جان او افتاده بودند.
این اقدامات چیست واقعاً؟ این کارها منتسب به گروهای داعشی و تکفیری است. من در یک برنامهای پس از شهادت محمدحسین خطاب به رئیس جمهور گفتم که آقای روحانی وقتی پسر شما کشته شد چقدر درد کشیدید؟ چقدر دغدغه داشتید؟ حالا به من بگو که وقتی پسرم را اینگونه شکنجه کردند توکجا بودی و چه میکردی؟ من و خانوادهام بدهکار این نظام هستیم و تا آخر نفس خود جانمان را برای حفظ این نظام و انقلاب فدا میکنیم. اما دلمان از این نوع برخوردها با جماعت دراویش داعشی گرفته است. چرا انقدر رافت خرج کردند؟!
بخاطر بی نظمی و آشوب، دو نفر از این دراویش را بازداشت و روانه زندان اوین کردند. این گروه درویش نما چند شب مقابل اوین تجمع کرده و میگفتند اگر دوستان ما را آزاد نکنیم فلان کار را انجام میدهیم و با پروگریی تمام خواستار آزادی بی قید و شرط آن دو نفر بودند و متاسفانه آزاد شدند. بعد افرادی بر میگردند و میگویند مصلحت نظام بود که آزادشان کنیم. چه مصلحتی؟! مصلحت این بوده است که با آزادی آنها کنار بیایم و بتوانند تهران را به آشوب بکشند و جان چند نفر از نیروهای خدوم و دلسوز این نظام را بگیرند. شما در حال معامله هستید و برایتان جان فرزندان ما مهم نیست.
شما مسئولین اگر گوش به فرمان رهبر عزیزمان باشید، این اتفاقات در جامعه رخ نمیدهد و دست از معاملهگری بر میدارید. بنده امروز عرض میکنم با اعدام دونفر از دراویش دل ما راضی نمیشود و باید حتماً عاملان اصلی این فتنه محاکمه و اعدام شوند. رئیس جمهور و رئیس دستگاه قضایی کشور باید پاسخگوی این خونهای ریخته باشند.
آشوبگران از حدود ۲۰ روز تا یک ماه قبل از غائله آن شب، اتوبوس و ون آورده بودند که در آنها سنگ، بلوکهای خرد شده، چوب، میله فلزی، قمه و... وجود داشت. افرادی که جلوی منزل سرکرده دراویش بودند، علنا در روز روشن چوب و زنجیر دستشان بود و خود را محافظ آن فرد میدانستند. هرکسی جرئت نمیکرد از آن کوچه رد شود.
ما خوشحالیم. برنده این ماجرا ما هستیم. ما امتحانمان را پس دادیم. حالا نوبت قوه قضائیه و مسئولان است که با ریشهیابی و ریشهکنی اینگونه مشکلات امتحانشان را پس دهند و دل حضرت آقا شاد شود با اقدام و عمل.
شهادت بزرگترین آرزوی محمدحسین بود و دیگر اینکه در خدمت ولی فقیه زمانش باشد. از شهادت او خیلی خوشحالیم. محمدحسین پرسنل حقوقبگیر هیچ سازمانی نبود اما برای انجام تکلیف در میدان حاضر شد. از لحظهای که شهید شده کارهایش را اصلا ما انجام نمیدهیم. کار دارد خدایی پیش میرود. عنایت حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) است.
او ادامه میدهد: وصیت نامهاش در گوشی همراهش بود. آن را دو سال قبل و روز تولدش نوشته بود. درست چند روز مانده به اعزامش به سوریه. درباره پدر و مادر فقط یک خط نوشته بود که اگر اذیتتان کردم ببخشید. در ادامه به حضرت صدیقه طاهره(سلاماللهعلیها) متوسل شده و درباره ولایت فقیه و رهبر معظم انقلاب توصیه کرده است.
محمدحسین شب شهادت حضرت فاطمه زهرا(سلامالله علیها) به شهادت رسید
...هنگام سحر! وقتی که حتی نماز واجب به گردنش نبود.
بچه صادقی بود و مطیع امر رهبر و مادر. خطی هم که میگرفت، از رهبر معظم انقلاب بود. سخنرانی ایشان را گوش میکرد و همان راهی را که ایشان میفرمودند ادامه میداد.
اگر مادرش چیزی میگفت، دست بر سینهاش میگذاشت و میگفت: چشم.
شبی که میخواست به خیابان گلستان هفتم پاسداران برود، مادرش گفت؛ آنها اسلحه و چاقو دارند اما آن هنگام استثنائا تنها دست را بر سینه گذاشت بدون اینکه چشم بگوید! سپس ابتدا به هیئت رفت، بعد به آن معرکه. او میخواست هم از ولی فقیه اطاعت کند، هم حرمت مادرش را نگه دارد و دلش را نشکند.
دیدار مقام معظم رهبری از خانواده شهید مدافع وطن محمدحسین حدادیان به روایت تصاویر⏬⏬⏬ 📸
سنگ مزار شهید فاطمیه، محمد حسین حدادیان که در حوادث خیابان پاسداران توسط دراویش آشوبگر گنابادی به شهادت رسید.
حسین هادی، دوست هیئتی و صمیمی شهید «محمدحسین حدادیان»است: 🎤
او زندگیاش را وقف اهل بیت (ع) و خدمتگزاری به مردم کرده بود.
محمدحسین مسیرش را بهدرستی انتخاب کرد و به آرزوی دیرینهاش که عاقبتبخیری و شهادت بود، رسید.
فردی که در این سنِ جوانی از همهی خوشیهای این دنیا به راحتی میگذرد و خوشی باقی و ابدی خودش را در آن دنیا نزد امام حسین(ع) میبیند، قطعاً نظرکرده خداوند متعال است که آخر کارش ختم به شهادت میشود.
بسیجیوار و بدون منت آنچه که در توانش بود برای دیگران کار میکرد.
اعمال و خصوصیات خوب پنهان بندگان خوب خدا زمانی که شهید میشوند یا از دنیا میروند، نمایان میشود. محمدحسین اعمال و خصوصیات بسیار خوبی داشت که بنظر من باید برای هر کدامش ساعتها کلاس درس گذاشت.
سادهزیستی او در زندگی و اینکه مال دنیا در نظرش بیارزش بود یکی از خصوصیات بارز اوست که باید برای نسل جوان بیان شود.
امیدوارم ما جوانها نیز در مسیر «محمدحسین»ها و «حججی»ها گام برداریم و انشاءالله عاقبتمان ختم به شهادت شود. شهادت را به کسی میدهند که این مفهوم مقدس را درک کرده باشد.
محمدحسین، قبل شهادتش پیامی پرمحتوا برای دوستش ارسال کرده بود.📝
«بسیجی خامنهای بودن، از سرباز خمینی بودن سختتر است و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد...
ما نه امام را دیدیم، نه شهدا را؛ با این حال هم پای امام ماندهایم. هم میخواهیم شهید شویم، به این فکر میکنم این شانهها تا به کی تحمل این بار مسؤولیت را خواهند داشت؟ و این قلب تا به کی خون دل خواهد خورد؟!
میدانی؟ غربت بسیجیهای خامنهای را تنها آغوش مهدی(عج) تسکین خواهد بود...»📝
پیام مادر شهید به دراویش گنابادی ملعون داعش صفت:
«جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا» فقط همین یک جمله را به آنها میگویم. باطل رفتنی است. ما اینها را باطل میدانیم که نمیخواهیم از آنها صحبت کنیم. حالا هر از چند گاهی برای خودشان توهماتی ایجاد میکنند و برای این توهمات سروصدا به راه میاندازند که ماندگار نیست. ما اینها را باطل میدانیم.
هدیهی مادر شهید به سی روز سی شهید📝
بسم رب الشهدا و الصدیقین
زند آتش به جان من
نگاه نافذت مادر
همه چیز ما از حسین علیه السلام است و بس، این غربت و مظلومیت و این همه پاکی و صفا، چگونه میشود که از یک عکس منتشر شود؟
آری! وقتی زندگی انسان به عاشورا و مرور شهیدان گره بخورد خاص میشود. حتی عکسها هم این پیوند و عشق را حکایت میکنند.
وقتی با رب الارباب معامله کردی حتی عکس مراسمت را هم خودشان انتخاب میکنند و از قبل تهیه میبینند.
این عکس درست در اولین لحظات بعد از مقاومت آقامحمدحسین عزیز منتشر شد و در حالی که حتی خانواده از وجود این عکس اطلاع نداشتند.
نگاه نافذ او حکایت از غمی جانکاه در وضعیت عظما دارد و دل بیننده روشن ضمیر را میلرزاند.
آری!
غروب عاشورای٩٦، در حالی که تازه از خدمتکاری ارباب، مرخص شده و لباس خادمی را از تن ظاهر برون کرده و عازم منزل میشود، دوستان قبل از رفتنش، پیشنهاد عکس یادگاری میدهند و این گونه میشود که عکس شهادت را در نابترین لحظات زندگی از او گرفته میشود.
این نگاه نافذ چه میگوید مادر:
وای حسین، وای حسین
عکسی که در غروب عاشورای ۹۶ در خاطرههای خانواده حدادیان ثبت شد.
یک عده نشان بینشان را بردند
یک عده نشان این و آن را بردند
آن روز که دلباخته خاک شدیم
این چند پرنده آسمان را بردند
(سعید حدادیان)
حاج محمود کریمی در هیئت رایهالعباس
امامزاده علی اکبر چیذر ع
مراسم شهید حدادیان
تقدیم به شهید فاطمیه
شهید محمدحسین حدادیان
روحش شاد و یاد و خاطرش گرامی باد.
شادی روح ملکوتیش فاتحه و صلوات🌸🌸