جانباز شیمیایی بهروز بیات
حرف دل :
و بالاخره به آخرین برگ از دفتر هشتم سی روز سی شهید رسیدیم.
برگی که حکایت از زندگی مظلومترین و گمنامترین افراد جامعه دارد. از جانگذشتگانی که "جانباز" لقب گرفتهاند. شهدای زندهای که چون شمع آب میشوند تا به خیل عظیم دوستان شهیدشان بپیوندند.
و در این میان جانبازان شیمیایی مظلومترینند. چرا که با دیدن ظاهرشان کسی از دردهای پنهان وجودشان باخبر نمیشود.
بانی امروز برای آشنایی ما با یکی از این ستارههای گمنام، شهید زنده آقا سید نور خداموسوی و همسر گرانقدر او سرکار خانم حافظی است.
خودش برایتان از عاشقانههایش با آقا سیدنورخدا خواهد گفت.
آنچه را که از نظر خواهید گذراند، مصاحبهای است که با یکی از خبرگزاریها انجام داده و با درخواست یکی از اعضای صمیمی و همیشه همراه گروه سرکار خانم وحیده حلمی، برای سی روز سی شهید ارسال کرده است.
با جانباز شیمیایی "بهروز بیات" از زبان خودش بیشتر آشنا شویم.
مصاحبه با جانباز و بیان خاطرات :
با کپسول اکسیژنی که شبیه یک ساک دستی بود و ماسکی که در دستش بود دعوت ما را پذیرفت و به دفتر "شهیدخبر" آمد.
روبه رویم نشسته، به سختی نفس میکشد. ماسک را به صورتش میزند و چند نفس میکشد. قفسهی سینهاش دیگر خیلی بالا و پایین نمیرود، کمی آرام گرفته است.
با تردید میپرسم حالتان بهتر است؟ شروع کنیم؟ با حرکت سرش تایید میکند. برای شنیدن حرفهایش عجله دارم، بلافاصله میپرسم، در ابتدا خودتان را معرفی کنید و از خانوادهتان بگویید.
ماسک را از صورتش برمیدارد و با لبخند میگوید: "بهروز بیات، جانباز شیمیایی، مدافع حرم و در حال حاضر کارمند آتش نشانی هستم.
پدرم در سال ۴۲ فرمانده پاسگاه کازرون شیراز بود. در همان سالها قضایای اصلاحات عرضی مطرح شد و ایل قشقایی نسبت به این موضوع اعتراض کرد. دستور مقابله با اعتراضات صادر شد. پدرم که مفهوم لباس خدمت را برای نیروهای تحت امرش به خوبی تفسیر کرده بود از این دستور تمرّد کرد و به سمت مردم تیراندازی نکرد. نیروهایش نیز به دستور فرمانده خود عمل کردند.
پدرم در دادگاه نظامی به صورت غیابی محکوم به اعدام صحرایی شد. او تا سال ۱۳۵۲ به مدت ۱۰ سال بهصورت پنهانی زندگی میکرد، چون خانواده را در رنج و زحمت میدید از سال ۱۳۴۵ به تهران آمد و روبروی اداره ساواک، در سبزه میدان فعلی، مغازه کفاشی راه انداخت. او معتقد بود کسی به مغازههای نزدیک ساواک شک نمیکند. اما در سال ۱۳۴۸ او را دستگیر و با مواد سمی مسموم کردند. بیماری سرطان ناشی از مسمومیت منجر به فوت پدر در ۲۸ خرداد ۱۳۵۲ شد.
ماسک را بر زمین میگذارد و با حالتی که معلوم است به یاد گذشته افتاده، ادامه میدهد: در سال ۵۶ که زمزمه انقلاب بلند شد در خانه ما نیز صحبت مبارزه و انقلاب بود. ۴ سال داشتم که به همراه برادر بزرگترم به مسجد "محمدیه" محلهمان در جوادیه میرفتم. مکبر مسجد بودم. حضورم در مسجد طوری بود که نمازگزاران من را جانشین حاج آقا طاهری، پیش نماز مسجد، خطاب میکردند.
سال ۵۷ دانش آموز کلاس دوم دبستان "یمین" بودم.
در این سال که زمزمههای انقلاب هر روز بلندتر میشد نقش فعالی در تعطیلی مدرسه و هماهنگی حضور دانش آموزان مدارس در راهپیمایی داشتم.
پس از پیروزی انقلاب و با شروع جنگ تحمیلی در پایگاه بسیج فتحالمبین محله جوادیه فعالیت داشتم. تقریبا همه خانواده و اقوام ما که در جبهه بودند، اشتیاق من به حضور در جبهه را میدانستند."
پسر داییم قول داد که در عید مرا به جبهه ببرد ولی قبل از آن شهید شد.
یادم میآید در سال ۱۳۶۰، یک روز پسر داییم، شهید "تقی موسوی"، که برای مداوای مجروحیتش به تهران آمده بود، به خانه ما آمد. با دیدن اشتیاق من قول داد برای تعطیلات عید من را با خود به جبهه ببرد. او سالها در لبنان میجنگید و بعد از آن همراه شهید چمران به کردستان آمده و فرمانده آتشبار غرب شده بود. اما قبل از رسیدن تعطیلات عید در عملیات والفجر مقدماتی به شهادت رسید.
در سالهای ۶۱ تا ۶۴ یعنی از سن ۱۱ تا ۱۴ سالگی، چون مسئولین پایگاهها همه در جبهه بودند، معاون تبلیغات پایگاه بودم. آن زمان در گروه سنی ما، سِمت معاونت بالاترین سمت در بسیج بود. مسئول تبلیغات بسیج، شهید "همایون مخلص آبادی" ،معاون گردان عمار و مسئول تبلیغات پایگاه شهید "فراهانی" بود.
خاطرات خوبی از آن دوران دارم. کار ما سرکشی به خانوادههای شهداء و برگزاری مراسم شهداء بود. به عنوان مثال به دیدن خانواده جواهری که پدر خانواده در سال ۴۲ به شهادت رسیده و پسر خانواده هم شهید شده بود، و همسر و دو دختر از شهید به یادگار مانده بودند رفتیم.
یکی دیگر از وظایف ما برگزاری مراسم دهه فجر بود. هیچ وقت فراموش نمیکنم که شهید فراهانی مسئول تبلیغات پایگاه با فروش موتور خود مخارج فیلمبرداری مراسم را تأمین کرد. آن سالها به دلیل جنگ، مردم وضعیت مالی مناسبی نداشتند. این محرومیت باعث بروز خلاقیت میشد. مثلاً در یکی از برنامهها، در ابتکاری که داشتیم تقدیر نامههایی را برای بچههای پایگاه تهیه کردیم، که رنگ آمیزی آن کار خودمان بود. در واقع، انگیزه و علاقه باعث ظهور استعدادها میشد."
در میان صحبتهایش بارها نفسش به شماره میافتد و من خس خس را به وضوح در میان نفس کشیدنش میشنوم. خواستم بگویم اگر نمیتوانید ادامه دهید، کمی استراحت کنید، اما انگار او هم اشتیاق من برای شنیدن ادامهی حرفهایش را در نگاهم دیده و میگوید: خوبم، ادامه بدهیم:
از سال ۱۳۶۴ که من ۱۴ ساله بودم، حضور دو برادر بزرگترم در جبهه و تشییع شهدای محله باعث شده بود تا هر روز اشتیاق من برای رفتن به جبهه بیشتر شود.
بالاخره با دستکاری در شناسنامه برای اعزام ثبت نام کردم. تاریخ اعزامم ۲۰ بهمن ماه ۱۳۶۴ بود، از پایگاه ابوذر.
وقتی برادر بزرگترم که رزمنده بود، متوجه شد، جلوی اعزام من را در پایگاه ابوذر گرفت. اما من تسلیم نشدم. به کمک دوست جانباز اهوازیم، توانستم ۲۱ بهمن ۶۴ راهی جبهه شوم. هفت صبح روز بیستم که از خواب بلند شدم، به خانواده اطلاع دادم راهی جبهه هستم. آنها که میدانستند اعزام من از پایگاه ابوذر منتفی شده حرف من را جدی نگرفتند.
با پس انداز ۵۰ تومان راهی اهواز شدم. در اهواز خودم را به لشکر ۷ ولیعصر(عج) معرفی کردم. وارد یگان دریایی شدم. ۴۰ روز بود که در جزیره مجنون بودم که فرمانده از من خواست تا نامهای به خانواده بنویسم. من هم که هنوز از دست آنها دلخور بودم و از طرفی از عکسالعمل آنها میترسیدم و دوست نداشتم به تهران برگردم، از نوشتن نامه طفره رفتم ولی عاقبت با اصرار فرمانده مجبور شدم نامهای بنویسم.
در نامه نوشتم: "بسم الله الرحمن الرحیم. سلام. من زندهام. خداحافظ."
وقتی تعجب را در نگاهم میبیند مانند کسی که میخواهد موضوع صحبت را عوض کند میگوید: خب دیگر از کجا بگویم؟ و من که هنوز در فکر نامهی یک خطی به اصرار فرماندهاش هستم میگویم: از هرجا که دوست دارید.
نفسی عمیق میکشد، به گمانم نفس یاریاش نمیکند، جرعهای آب مینوشد و با کمی مکث ادامه میدهد: از سال ۱۳۶۶ وارد گردانهای کمیل و انصار، لشکر ۲۷ محمد رسول الله شدم، آذر ۶۶ در منطقه شلمچه خط پدافندی داشتیم. در آنجا با سیدی آشنا شدم که سپاهی بود. بیشتر تجربیات جنگ و زندگیم را مدیون "سید رامین" هستم.
تا بعد از جنگ نیز در جبهه بودم. با وجود قبول قطعنامه، هنوز شیطنتهایی از سوی دشمن انجام میشد. تا سال ۶۹ در مرز ایران و عراق بودم. در سالهایی که نه حالت جنگ بود و نه صلح. بعد از رحلت حضرت امام خمینی(ره) تا اربعین امام در ستاد مشترک سپاه خدمت کردم و بعد از آن به حفاظت ارتش منتقل شدم. پس از آن ۷ سال در حراست دانشگاه تهران بودم.
از سال ۱۳۸۷ به دلیل شدت عوارض شیمیایی دیگر نتوانستم مثل گذشته فعالیت کنم. ترکشی که در سرم هست و سابقه دو بار سکته، امکان فعالیت مثل قبل را از من گرفته است. اسفند ۱۳۸۳ وارد سازمان آتشنشانی شدم. ۱۳ سال است که در سمت مسئول ارتباطات سازمان آتش نشانی، خدمت میکنم.
سرفههای سینهاش دوباره به سراغش میآیند، و پس از چند سرفه که آرام شد، میگویم زندگیتان را گفتید، اما از دلیل سرفهتان چیزی نگفتید. چطور شیمیایی شدید؟ با تک سرفهای ادامه میدهد:
در طول جنگ ۵ بار شیمیایی شدم. یکبار در جزیره مجنون، دو بار در شلمچه، یکبار در پاسگاه زید و یکبار در شاخ شمیران.
اولین بار در اسفند ۶۴، جزیره مجنون، دومین بار اردیبهشت ۶۵، سومین بار آذر ۶۶، چهارمین بار اردیبهشت ۶۷ و پنجمین بار مرداد ۶۷ در مناطقی که گفتم شیمیایی شدم.
استراتژی دشمن طوری بود که برای پیشروی خود را به زحمت نمیانداخت. معمولا از بمبهای شیمیایی استفاده میکرد.
عوامل شیمیایی چند نوع است. عامل اعصاب، عامل خون، عامل خفه کننده و عامل خردل.
عامل اعصاب باعث آب شدن مغز شده و مغز از چشم، گوش، بینی و دهان بیرون میآید. در عامل خون، بطنهای چپ و راست قلب به مرور زمان از هم فاصله میگیرد و باعث مرگ میشود. در عامل خفه کننده، ریهها پر از گاز شیمیایی شده و انسان را خفه میکند. در عامل خردل، گاز خردل باعث سوزش چشم، قرمزی پوست و تاول ریز میشود که با گذشت زمان تاولها درشت میشوند. تقریباً شش ساعت بعد فرد دچار فلج موقت میشود...
از عوارض دیگر گاز شیمیایی خردل، اختلال در حافظه کوتاه مدت، خشکی چشم، خشک شدن حنجره و اختلال در سیستم بدن است. بیشترین آسیب به سیستم اعصاب وارد میشود. دشمن در ۶ ماه پایانی جنگ از عاملی بنام وی.ایکس استفاده کرد که پایه خردل بود.
استفاده همزمان بمبهای شیمیایی عوارض آن را خنثی میکرد. ولی عامل وی.ایکس این طور نبود. این نوع بمب، تمام عوامل را داشت. در دوز پایین میزد که نه دود داشت نه بو و نه تظاهرات بالینی. لباسها و ماسکها پوشیدگی لازم را نداشت. به همین دلیل ناحیه گردن بیشتر رزمندگانی که در معرض عوارض شیمیایی بودند تیره است. بعضی از عوارض مثل سرطان و سرایت به فرزندان هنوز از نظر علمی ثابت نشده است اما فراوانی آن را میبینیم.
به این عوارض، خطر سکته و حرکت ترکشهای باقیمانده در بدن جانبازان را نیز اضافه کنید.
تا ۱۹ اردیبهشت ۸۱ آمار جانبازان شیمیایی اعلام شده در بنیاد شهید و امور ایثارگران، ۴۷۰۰ نفر بوده است. این آمار بدون در نظر گرفتن سایر عوارض شیمیایی اثبات نشده، است.
من که از عامل وی.ایکس چیزی نمیدانستم، از شدت ناراحتی و ترس از نام این عامل شیمیایی دیگر صدایش را نمیشنیدم و فقط حرکت لبهایش را میدیدم. با خودم گفتم واقعا چه دیده بودند که به خاطرش از جانشان هم میگذشتند؟ صدای سرفهاش من را به خود میآورد و سریع میپرسم: عوارض ثابت نشده یعنی چه؟ در جواب سوال ناگهانیم میگوید: پس بگذار داستان اهدای ریهام برای تحقیق را برایتان بگویم که هم خاطرهای گفته باشم و هم مفهوم عوارض اثبات نشده را.
"در آذر ۷۵ نمونهبرداری برونوسکوپی به طول ۳ میلیمتر از ریهام، انجام شد. نتیجه این نمونهبرداری اعلام تمارض بود.
نتیجهای که به دلیل نبود آگاهی و علم پزشکی به اشتباه اعلام شد و باعث خروج از ارتش و بیکاریم شد.
در طی سالها، عوارض ثانویه شیمیایی، هم به سراغم آمد. زمانی که ریه نتواند به خوبی اکسیژنرسانی کند، قلب بیشتر میتپد این عمل باعث میشود تا قلب عضلانی شود و به اصطلاح میگویند قلب بزرگ شده است. هنوز بسیاری از عوارض شیمیایی به دلیل عدم اثبات علمی، از سوی بنیاد پذیرفته نمیشد. از جمله بزرگ شدن قلب. یک جانباز شمیایی در طول روز به زحمت ۳ ساعت میخوابد. آن هم نه یک خواب کامل، بلکه هر ۲۰ دقیقه با خفگی بیدار میشود.
در سال ۱۳۸۰ طرح تحقیقی در بیمارستان امام خمینی(ره) انجام شد. برای این تحقیق نیاز به اهدای ریه جانباز شیمیایی زنده داشتند. من داوطلب شدم. این داوطلبی من برای همه کارها در میان دوستانم، به "ریای خالصانه" شهرت داشت. ۵مرتبه به اتاق عمل رفتم ولی کسی قبول نمیکرد ریه را خارج کند. میگفتند برای این عمل خیلی جوانی. عمل بسیار پرریسک و احتمال زنده ماندنت پایین است. بالاخره دوم مهر ماه ۸۰، ریه من را خارج کردند و برای تحقیقات حتی قسمتهایی از آن را به کشورهای آلمان، ژاپن، بلژیک و آمریکا فرستادند.
نهایتاً نوع ضایعه شیمیایی شناسایی و دارویی که تخریب ریه را کمتر کند تجویز شد. به عبارتی تا قبل از سال ۸۰ همه درمانها مسکن بود و درمان جدی ریه از آن سال به بعد شروع شد.
خوب به خاطر دارم که در شهریور ۸۰ به همراه جراح معالجم در "کنفرانس جراحان ریه ایران" شرکت کردیم.
زمانیکه پزشک، پرونده من و طرح آزمایشی درمان عوارض شیمیایی ریه را خواند، مورد تمسخر حاضرین قرار گرفتیم. ولی بعد از عمل، در مهر ماه، وقتی جواب پاتولوژی آمد و در کنگره ماهانه جراحان ریه ایران نتایج را اعلام کردیم، با استقبال کم نظیر حاضرین روبرو شدیم.
لحظهای سکوت میکند، انگار میخواهد کلمهای را به خاطر بیاورد، اما نمیتواند. با لبخندی معنا دار میگوید: ببخشید، این ضعف حافظهی کوتاه مدت هم از عوارض شیمیایی است. چشمهایش را میبندد و سعی دارد به خاطر بیاورد و میگوید بگذریم...
"جانباز ۲۵ درصد اعصاب و روان، به اندازه جانباز ۷۰ درصد قطع عضو مشکل دارد. جانبازان شیمیایی، نیازمند دستگاههای اکسیژن هستند و با این وضعیت آلودگی هوا، مشکلات زندگی و هزینههای کمرشکن تهیه دارو، نیازمند حمایت از سوی مسئولین هستند. سرکشی مسئولین و پیگیری مشکلات جانبازان میتواند بخشی از مشکلات آنها را حل کند. من با وجود مشکلات جسمی هر هفته به خانوادههای شهداء و جانبازان سرمیزنم. حتی اگر در شهرستان باشند. البته من در پیگیری مشکلات جانبازان بنیاد را مقصر نمیدانم.
به نظر من بنیاد برای پوشش عوارض جانبی جنگ چون بمباران شهرها مسئولیت دارد. همانطور که ارتش و سپاه مسئول نیروهای تحت پوشش خود هستند. نیروهای یگان اعزام شده در جنگ نیز باید تحت پوشش یگان اعزامی خود یعنی بسیج قرار میگرفتند. در حال حاضر طبق قانون مصوبه سال ۱۳۹۲، سپاه مکلف است حقوق ۹هزار نفر از جانبازان را پرداخت نماید ولی هم اکنون با گذشت سه سال، از اجرای این قانون خبری نیست.
بیست و هشتم آذر ماه سال ۱۳۸۰ نامهای را تقدیم حضرت آقا کردم. در نامه ضمن ابراز ارادت به ایشان مشکلات جانبازان شیمیایی را توضیح دادم. ایشان طی امریهای در هفدهم بهمن ماه خطاب به سران سه قوه، رئیس ستاد کل نیروهای مسلح و رئیس بنیاد خواستار شکلگیری تشکیلاتی فراجناحی و فراقوهای شدند. این دستور حضرت آقا باعث تشکیل "انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی" شد. انجمنی که در حال حاضر بسیار فعال است و در تهران با نام "موزه صلح" شناخته میشود.
استراتژی ما در این انجمن این بود که در عین ارائه بهترین خدمات، با جانباز شیمیایی روبرو نشویم. چون نمیخواستیم توان مالی انجمن را فقط صرف کمک مالی کنیم. در واقع استراتژی ما همانطور که در اساسنامه ذکر شده است: کمک به بهبود معیشت و درمان جانبازان از طریق کمک به نهادهای مسئول است.
به عنوان مثال ما با دانشگاههای علوم پزشکی شیراز، تهران، بیمارستان رازی و دانشگاههای وابسته به سپاه قرارداد بستیم تا تمامی هزینه پایان نامه دانشجویان مقطع دکترا با موضوع درمان جانبازان شیمیایی را پرداخت نماییم. در این راستا هیچ هزینهای از وزارت بهداشت و یا ارگانی دیگر پرداخت نمیشود و تمامی هزینهها توسط انجمن تأمین میشود.
این انجمن در طرح مباحث حقوقی و پیگیری دادخواست و شکایتهای جانبازان شیمیایی در سطح جهانی نیز فعال است. تمامی عوامل مجموعه طوری کار میکنند که بدون مراجعه جانبازان عزیز و برخورد حضوری، نتیجه کار برای جانبازان محسوس باشد.
نگاهی به عکس شهدایی که روی دیوار نصب است میاندازد و به روبرو خیره میشود. کاش میدانستم به چه فکر میکند. خودش بدون آنکه چیزی بپرسم، بدون مقدمه میگوید: من دفاع از ارزشهای اسلامی و مذهبی را از دوران دفاع مقدس و حتی قبل از آن آموخته بودم. همه برادرانم جانباز هستند.
یکی از برادران جانبازم که در کربلای یک مجروح شده بود، در سال ۱۳۷۹ به شهادت رسید. من از برادران و دوستان شهیدم آموختهام که عشق به خداوند، اسلام، اهل بیت، عدالت و آرمانهای امام(ره) حد و مرز ندارد. بعد از سالهای دفاع مقدس نتوانستم به محلهمان برگردم، آنجا کوچههایی هست که ۱۳ شهید را برای دفاع از میهن اهدا کردهاند. کوچههایی چون نصراللهی و موسوی پایدار.
جنگ این خاصیت را دارد که شخصیت انسان را تغییر نمیدهد اما به شخصیت انسان جهت میدهد. من بچه شلوغ و پرتحرکی بودم. به عبارتی نه خانواده از دستم در امان بودند و نه همسایه. اما با ورود به دفاع مقدس شخصیتم جهت پیدا کرد. مردم آزاری، به دشمن آزاری تبدیل شد. دیگر استعداد و خلاقیتهایم برای غلبه بر دشمن استفاده میکردم. دفاع مقدس بینش را بالا میبرد به ما یاد میدهد "رحماءبینهم " باشیم.
در این دایره همه هستند و فقط کسانی که عامدانه جلوی نظام ایستادهاند از این دایره بیرونند. اغلب کسانی که در جنگ بودند انسانهایی مهربان هستند. از طرفی دفاع مقدس به ما میآموزد "اشداء علی الکفار" و در برابر دشمنان سختترین باشیم. اینکه حضرت آقا تعبیر "انقلابی" و "غیر انقلابی" را به کار بردند، در واقع همین مفهوم را دارد.
من از ۶ سالگی نماز خوانده بودم و در ۱۰ سالگی کتاب "صلح امام حسن" و "ولایت فقیه" را تمام کرده بودم .اغلب دعاها و چهل حدیث را بلد بودم. اما تعبیر همه آنها و اوج عبودیت را در دفاع مقدس در رزمندهها و شهدا دیدم. رزمندهها آنطور که در بعضی از فیلمها میبینیم نبودند، به جز چند فیلم، بقیه آثار سینمایی یا رزمنده را در حد یک موجود دست نیافتنی بالا برده و یا برای جذب مخاطب، رزمندگان را آدمهایی لوده، معتاد و ریاکار معرفی کرده است. این حقیقت دفاع مقدس نبود.
دفاع مقدس انسان ساز بود، به شخصیت جهت میداد. کتاب "سر رسید ۶۱" را بخوانید. این کتاب روایت تحول شخصیت یک راننده کامیون در دوران دفاع مقدس است. این تحول از انسانی جاهل شروع میشود تا به میانداری هیأت میرسد و عاقبت به شهادت ختم میشود. ما در جنگ، امدادهای غیبی را به چشم میدیدیم.
گاهی آسمان آرام و ماه شب چهارده، در لحظه عملیات تبدیل به رگبارهایی از باران و برف بر سر دشمن میشدند، و یا در کنار یک عراقی قدم برمیداشتیم و او ما را نمیدید. اینها جز با توسل و توکل بچهها حاصل نمیشد. رزمندگان فرشته نبودند، انسانهایی عادی بودند که تا مرز انسان کامل پیش میرفتند. ببینید، هر ساله عده زیادی به زیارت ائمه(علیهمالسلام) میروند ولی تعداد کمی حاجت میگیرند. چرا!؟ این فقط یک دلیل دارد، اعتقاداتی که ریشه در یقین دارد.
خاطرات بسیاری از مدت حضور ۴ ماههاش در بوسنی و هرزگوین دارد. علیرغم وجود کارخانه تسلیحاتی در یوگسلاوی، نیروهای جوان، علم استفاده از این سلاحها را نداشتند. و اینجا بود که جانباز شیمیایی دفاع مقدس، مدرس رزمندگانی شد که شاید اگر هم مسلمان نبودند اما حداقل آزاده بودند. به هر "هل من ناصر، ینصرنی" مظلومی لبیک گفت.
گاه در قضیه قرهباغ و جنگ میان آذربایجان و ارمنستان و گاه در جنگ چچن و روسیه. گاه در افغانستان و گاه در عراق. گاه در لبنان و گاه در سوریه.
و در این سالها فقط لبنان و سوریه تداعیکننده خاطرات سالهای پر شور دفاع مقدس بودند.
میگوید: این روزها سوریه برایم خاطرات سالهای دفاع مقدس را یادآوری میکند. در آنجا هم شاهد همان محرومیتها هستیم، شاید هم بیشتر. در شرایط سخت جنگ، گاهی مدافعین حتی غذا و لباسشان را به مردم میبخشند.
سوریه محل تضارب قدرتهای جهانی است. آمریکا و تفالههایش یعنی عربستان و ترکیه فقط به فکر منافع خودشان هستند. عربستان به دلیل ترس از فروپاشی و ترکیه به دلیل توهمات امپراطوری عثمانی و ترس از اکراد(کردهای عراق و سوریه و ترکیه) به دنبال تفرقه انداختن هستند که البته نقششان خیلی کمرنگ شده است.
سه چهار سال پیش نشست جهانی حل بحران سوریه، مذاکرات ژنو یک و دو، به دلیل کارشکنی آمریکا و عربستان بر عدم حضور ایران، عقب افتاد. در حالیکه یک ماه پیش مذاکراتی در آستانه برگزار شد که اصلاً عربستان و آمریکا به این نشست دعوت نشدند. به یاری خدا، چشم انداز خوبی را برای سوریه و عراق میبینم.
به قول همرزمانش «ریایی خالصانه» دارد. از ۴ سالگی که مکبر مسجد محلشان شده بود و به قولی جانشین پیش نماز مسجد، تا ۱۴ سالگی که اسلحه به دوش گرفت، تا پایان جنگ که توانسته بود عطر تند خردل را با تمام وجود استشمام کند. از جزیره مجنون، شلمچه، شاخ شمیران و پاسگاه زید تا سربرنیتسا، گراژده، زاگرب، قره باغ. از چچن، لبنان، افغانستان تا عراق و سوریه. از سالهای بعد از پذیرش قطعنامه تا دو مهر ۸۰ که خود را روی مینهای آزمایشی پزشکان انداخت، به امید پیدا شدن مرهمی برای دردهای دوستان هم دردش.
گاهی دست به قلم میبرد، تا با خلق شعر و داستانهای دفاع مقدس در عرصه جنگ نرم نیز کوشیده باشد. حضور او در کربلای ایران در هشت سال دفاع مقدس به او آموخت تا به درستی "اشداء علی الکفار، رحماء بینهم" را تفسیر کند. او به پیروی از دوستان و برادران شهید و جانبازش میداند هرچه در برابر کفر و ظلم قاطعتر باشی، به همان میزان در برابر دین و حقانیت اسلام مهربانتر خواهی بود.
مراسم تجلیل از اهدای ریه توسط مدیر کل بنیاد شهید تهران اردیبهشت سال ۹۷
مراسم تجلیل از اهدای ریه توسط مدیر کل بنیاد شهید تهران اردیبهشت سال ۹۷
مراسم تجلیل از اهدای ریه توسط مدیر کل بنیاد شهید تهران اردیبهشت سال ۹۷
مراسم تجلیل از اهدای ریه توسط مدیر کل بنیاد شهید تهران اردیبهشت سال ۹۷
📝دلنوشته جانباز شیمیایی بهروز بیات برای شهید زنده جانباز صددرصد سیدنورخدا موسوی
به نام خداوند سبحان
حدود چهار سال پیش با سید نورخدا موسوی آشنا شدم.
شهید زندهای که در هفده اسفند ۱۳۸۷ در هنگام درگیری با گروهک تروریستی ریگی از ناحیهی سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از آن زمان تاکنون در آستانهی بهشت در حالت کما به سر میبرد.
از آن جایی که یکی از تعهداتم بخودم سرکشی و بازدید از جانبازان معزز است در پی فرصتی بودم که از نزدیک خدمت این سردار دلاور انقلاب برسم.
اما انگار باید از صافیهایی عبور میکردم تا این دیدار محقق شود.
این عنایت بیبی دو عالم شامل حالم شد که با همسر مکرمهی سید نورخدا آشنا شدم. و تازه فهمیدم که اگر قرار است سید را بشناسم باید ابتدا سنگ صبور و پرستار و دلدار او را بشناسم.
شیرزنی که در عین پرستاری از آقا سید نورخدا وظیفه تربیت فرزندان و پذیرایی از سیل مشتاقان دیدار با شهید زندهاش را هم بر عهده دارد.
شیرزن عالمی که ملجاء و پناه جوانان بسیاری است که در تمام زمینهها توقع پاسخگویی از او دارند.
هرچه بیشتر زمان میگذشت متوجه شدم آقا سیدنورخدا تا قبل از اثبات مظلومیت و ایثارگری همسر مکرمهاش به من که مدعی حمایت از ایثارگران هستم اجازه دیدار نخواهد داد.
پس از آشنایی با آن بانوی فاضلهی مؤمنهی عفیفه و مجاهد و ایثارگر و شناخت محدود رنجها و سختیهایش لطف خدا شامل حالم شد و با عنایت بیبی دو عالم از طریق فضای مجازی با همکاری و هدایت همسر مکرمهی شهید زنده آقاسیدنورخدا سرکار خانم حافظی (ایدهاللهتعالی) اقدام به راهاندازی کانال شهید زنده سید نورخدا کردیم و در مدت کوتاهی از اقصی نقاط کشور سیل مشتاقان آقا سید جذب کانال شدند و در نهایت منجر به تشکیل چند گروه و کانال تخصصی به نام سید نورخدا موسوی گردید.
پس از طی این مراحل دلم گواهی داد که سید نورخدا اجازهی دیدار را صادر کرده است.
شاید باور این مطلب سخت باشد اما سرکار خانم حافظی شاهد هستند چندین مرتبه برای زیارت آقا سید اقدام کردم. اما هربار به دلایلی سفرم کنسل شد.
بهرحال دوره انتظار به سرآمد و توانستم بلیط سفر را تهیه کنم. شب قبل از سفر هرچه کردم از شوق دیدار سید نتوانستم بخوابم. دل در سینهام قرار و آرام نداشت و عطش دیدار سردار دلاور مدافع حریم ولایت شهید زنده آقاسیدنورخدا موسوی و اسطورهی ایثار و گذشت پیامآور صبور و مکمل رشادتهای او همسرمکرمهاش سرکار خانم حافظی لحظه به لحظه بر اشتیاقم میافزود.
بالاخره فراق بسر آمد و من در منزل این دو یار جدانشدنی بودم. لحظهای که مدتها آرزویش را داشتم و بارها در نجواهای شبانهام از بیبی دوعالم توفیق آن را خواسته بودم.
سرکار خانم حافظی مرا به اتاق آقا سید نور خدا راهنمایی کرد.
چه لحظهی با شکوه و پر فضیلتی بود آنگاه که در کنارش قرار گرفتم و دست برسینهی پرشور و چشم بر نگاه عمیق و گرمش دوختم.
اینجا حرم اهل دل بود مگر نه این که معمار کبیر انقلاب امام راحل فرمود:
شهدا امام زادگان عشقند.
آری مدتی چشم در چشم او دوختم و آقاسید نورخدا از اعماق چشمانش روشنش که متصل به ملکوت است انوار قدسی را به جانم تزریق کرد.
خدای سبحان شاهد این مدعاست که آنچه در این نگاه گذشت غیرقابل وصف است.
در مقابلم شیرمردی روی تخت آرمیده بود که اینک بنابر مصلحت الهی همچون حضرت موسی کلیم الله که با یاری برادرش هارون تبلیغ دین خدا را مینمود.
با همیاری همسرش مأموریت یافته است دلهای پاک را که آئینهی ضمیرشان غبارآلود شده است را صیقل دهند.
هنگامی که یک دستم بر قلبش و دست دیگرم بر سرش و نگاهم در نگاهش دوخته بود، بر یقینم افزوده شد و شهد شیرین محبت به درگاه اهلبیت علیهمالسلام به توسط او در جانم تزریق شد و آتش شور محبتشان در قلبم بیش از پیش زبانه کشید.
همانطور که وقت دیدار را خود شهید زنده آقا سید نورخدا تعیین کرد در کمال شگفتیام لحظهی وداع را هم او تعیین کرد. علیرغم رزرو بلیط بازگشت بنا به اراده او سفرم به تعویق افتاد تا شوریدگیام تکمیل شود.
خداوند ذوالجلال را شاهد میگیرم به آنچه که بیان میکنم از اعماق وجودم ایمان دارم.
هرکس این دل نوشته من به او میرسد بداند شهید زنده آقا سید نور خدا و همسر مکرمهاش سرکار خانم حافظی عطیهای الهی برای تقرب ما به اهل بیت علیه السلام هستند که شناخت و درک زندگی عاشقانه و عارفانهی آنها درک مقام آلالله را تسهیل میکند.
در آخر از محضر این دو اسوهی ایثار و فداکاری بابت درک پایین من و نقصان کلام و لرزش قلمم که قادر به ادای حقشان نشدم از صمیم قلب پوزش و حلالیت میطلبم.
خوانندهی گرامی و با فضیلت تو خود بخوان حدیث مفصل از این مجمل . . .
یاحق
ارادتمند و دعاگو و خاکپای محبین اهل بیت
بهروز بیات📝
هنوز هم دوست شهیدش "غلامرضا سرمدی" به قولش وفا میکند و به خوابش میآید و از حقیقت وقایع و آینده خبر میدهد. شهیدان به او نوید شهادت دادهاند. و چه زیبا این نوید را به رشتهی شعر درآورده است...
پیغام شهیدا!
شبی در فکر و در اندیشه بودم
به یاد دوستان جبهه بودم
گذر کردم من از شهر و بیابان
بدیدم خود به ناگه در بیابان
رسیدم بیدرنگ در وادی بکر
به لطف گفتن الله و چند ذکر
بدیدم چند شبح بنشسته آن دور
مرا خواندند با هم، با دو صد شور
که ای جا مانده از خیل شهیدان
بیا اینجاست مأوای شهیدان
نگه کن کوزران، کرخه، فاطمیون
شلمچه، دوپازا، فکه، هور، مجنون
برو بوکان و سقز، بانه، پاوه
کانیمانگا، بمو، اورامان، سماوه
به ماووت، کله قندی، حاج عمران
به مهران و سنندج، شاخ شمیران
هنوز افتاده اینجا، این بدنهای شهیدان
به بر، بحر، دشت، کوه و بیابان
هلا ای زخم خورده با شهیدان
کجا شد عهد و پیمان با شهیدان
ببین جاری است خون ما به دوران
تو هستی در کجا؟ در یاد تهران
چرا از یاد بردی جبههها را
طلب کردی ز حق، تو خانهها را
ببین این دشت زیبا کمترین است
از آن پاداش کز بهر شهید است
بکن دل از دو دنیا، با خدا باش
تو حافظ، بهر خون بچهها باش
قدم کن استوار در راه ایمان
بده جان در ره یزدان و ایران
رسان پیغام خون ما شهیدان
به مردم، این جوانان و دلیران
که ما رفتیم بهر یاری دین
نگهداری کنیم از ملک و از دین
ندای یاری از دین چون که آمد
بدان که وقت عشرت هم سر آمد
بباید چشم چون بر کار بستن
نباید بیتفاوت هم نشستن
به یک دم یاد دستور علی کن
خودت تسلیم فرمان ولی کن
ولی دین بود هم نائب او
دهد فرمان به تو از جانب او
عزیزان یک زمان باید که خون داد
به فرمان خدا باید که خون داد
که گردد شاد و آزاد ملک ایران
که با اسلام جاوید است ایران
چو آزادی و امنیت در آید
زمان غصه و هجران سر آید
جهادی نو شود تکلیف یاران
مسلح گشت باید، با علم فراوان
ز سنگرهای خاکی چون که رفتی
به دانشگاه و حوزه هم نرفتی
به فکر دانش و فناوری باش
جهاد با نفس هم یادآوری باش
بگو اب مردمان نیک اندیش
مسلح گشته دشمن بیش از پیش
دفاع کردن به هر دوران به نوعی است
ولی با اسلحه یا علم فوری است
اگر خواهید استقلال و ایمان
فداکاری کنید در راه ایران
که ایران قلب اسلام است اینک
تجلیگاه ایمان است اینک
قوی باید شود جمهوری ما
به دنیا سر شود جمهوری ما
کند آماده دنیا بهر آن روز
که منجی جهان گردد پیروز
بیاید یوسف زهرا ز کعبه
منور این جهان گردد ز کعبه
بگیرد انتقام مومنین را
به ذلت میکشد این کافرین را
به درگاه الهی، ما شهیدان
همه، پشت سر پیر جماران
نشسته صف به صف با آه و زاری
به تعجیل فرج دعا کرده ز باری
بخواهیم تا فرج گردد محقق
کنیم رجعت بهر یاری حق
چو دادند این پیغام، آن شهیدان
برفتند باز هم در جمع یاران
ولی دادند بر من یک بشارت
که قسمت میشود بر تو شهادت
شنیدی چون پیام این شهیدان
بخوان تو فاتحه، بر آن عزیزان
📝""دلنوشتهای از جامانده قافله عشق به مناسبت آزادسازی حلب""
بسم رب الشهداء والصدیقین
ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم
خبری که مدتها منتظر شنیدنش بودیم بالاخره خوانده شد:
شهر مقاومت؛ شهر خونین کفنان؛ شهر لالههای پرپر "حلب" آزاد شد.
آنان که از اوضاع سوریه اطلاع دارند همگان متفقالقول، حلب را خونین شهر سوریه میدانند.
اشغال حلب توسط تروریستهای تحت حمایت کشورهای غربی، تهدید بزرگ نه تنها برای دولت سوریه بلکه برای محور مقاومت علیه اسرائیل بود.
حلب دومین شهر بزرگ و پایتخت اقتصادی سوریه موقعیت استراتژیکی در منطقه دارد.
و جا دارد که امروز سرود آزادی خرمشهر (محمد نبودی ببینی شهر آزاد گشته) را این بار برای شهیدان گلگون کفن و جاویدالاثری که برای آزادی حلب به فوض عظمای شهادت رسیدند بخوانیم.
برای شهیدان مدافع حرم:
محرم ترک
عبدالله اسکندری
هادی باغبانی
رضا کارگر بزری
حاج اسماعیل حیدری
حاج عباس عبداللهی
علی سلطان مرادی
روزبه هلیسائی
هادی کجباف
حسین بادپا
سید جاسم نوری
حاج حسین همدانی
سید مصطفی صدر زاده
علی اصغر شیردل
مرتضی عطایی
شهدای لشگر ۲۵ کربلا
شهدای تیپ نوهد
علی تمام زاده
و همه شهدای مدافع از لشگر فاطمیون و تیپ زینبیون و تیپ نبویون و حزب الله لبنان و حزب الله عراق که برای وجب به وجب آزادی حلب در خون خود غلطیدند.
آری این روزها مدافعین حرم از هر دیار و تباری وقتی محله به محله حلب را آزاد میکنند یاد و خاطره مجاهدتها و رشادتها و مظلومیتهای بیش از چهار هزار شهید مدافع حرم در مقابل دیدگانشان تداعی و زنده میشود.
یاد نوحههای حاج اسماعیل حیدری
یاد فیلمبرداریهای هادی باغبانی
یاد تلههای ابتکاری رضا کارگر برزی
یاد شناساییهای حاج عباس عبداللهی و علی سلطان مرادی
یاد تخلیه اطلاعاتی تروریستها توسط سید جاسم نوری
و.......
حلب خونین شهر سوریه و محور مقاومت است.
آه باید در ورودی شهر حتما این تابلو نصب شود:
🌷با وضو وارد شوید شهر آغشته به خون شهیدان است🌷
امروز هم لبخند بر لب داریم برای آزادی حلب و هم چشمانمان اشکبار است از فقدان بهترین عزیزانمان غیور مردان شجاعی که نائب بر حق امام زمان روحی فداه؛ امام خامنهای حفظهاللهتعالی درباره ایشان فرمود: شهدای مدافع حرم در زندگی از اولیاءالله بودند و در قیامت بر سر دست شهدای دفاع مقدس وارد محشر میشوند.
الله اکبر از این درجه و مرتبه شهدای مدافع حرم.
و این پیروزی فقط با رشادت، صلابت، کیاست، مقاومت و نثار خونهای پاک به دست آمد و بار دیگر وعده الهی که در ابتدای این دل نوشته آمد: ان تنصروالله ینصرکم و یثبت اقدامکم محقق شد.
درود و سلام بیکران بر شهدا و جانبازان مدافع حرم.
سلام و دست مریزاد خدمت رزمندگان جان بر کف و شجاع محور مقاومت که در بدترین شرایط جوّی پیروز شدند.
و عرض تبریک محضر مولانا و صاحبنا حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف و امام امت حضرت سیدعلی الخامنه ای روحی فداه و پدران و مادران و همسران و فرزندان شهدای مدافع حرم.
به امید پیروزی حق بر باطل و نابودی استکبار و آزادی قدس شریف.
۲۳ آذر ۱۳۹۵
ارادتمند و دعاگویتان
جانباز شیمیائی بهروز بیات📝
جهت سلامتی و عزت همه جانبازان سرافراز، شهیدان زنده اسلام و ایران و همسران فداکارشان صلوات🌸