امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
شنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۹، ۰۴:۲۶ ب.ظ

شهید عباس یزدان پناه

حرف دل :

در گوشه‌ای از این شهر، مسجد کوچکی است اما با آدم‌های بزرگ. خیلی بزرگ.
آن‌هایی که برای دفاع از اسلام شریف، جان‌های عزیزشان را با دل و جان در طبق اخلاص گذاشتند و خود را به قافله‌ی عشق رساندند. چرا که برایشان این جمله نصب‌العین بود: "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا".
در زمان جنگ تحمیلی با حضور در جبهه‌های نبرد غرب و جنوب و هم‌اینک در عراق و شام...
💠                       💠                       💠
هر سال سی روز سی شهید، مفتخر به حضور و میزبانی یکی از این بزرگمردان است.
 
و امروز با سیدالشهدای شهدای مسجد شریفیه در محله‌ی نظام آباد تهران، آشنا خواهیم شد.
🇮🇷شهید عباس یزدان پناه🌷
 
باتشکر فراوان از آقایان قاسم حبیبی، مصطفی خزلی، و سرکار خانم فاطمه رضاپور و همسر محترمشان جهت ارسال مطالب شهید.

نام و نام خانوادگی: عباس یزدان‌پناه
تولد: ۱۳۳۱/۱/۱، تهران.
شهادت: ۱۳۶۰/۶/۱۷، تهران، محله‌ی گیشا. ترور به دست منافقین.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا(س)، مقبره‌ی شهدای ۷۲ تن.

زندگی نامه :

عباس یزدان‌پناه، در سال ۱۳۳۱ در خانواده‌ای متدین در تهران دیده به جهان گشود.
دوران کودکی‌اش را در محله‌ی نظام‌آباد، سپری کرد.
از همان کودکی صفاتی در وی مشاهده می‌شد که نشان دهنده آینده‌ی درخشان او بود. او اراده‌ای محکم و عزمی راسخ داشت و برای کمک به مردم هیچ فرصتی را از دست نمی‌داد و همین خصوصیات زبان‌زد همه کسانی بود که وی را از دوران کودکی‌اش می‌شناختند.
 
همچون دیگر همسالان به مدرسه رفت. از‌‌ همان زمان خطی خوش و زیبا داشت و به تعلیمات دینی و تحصیل احکام اسلام اهمیتی فراوان می‌داد و می‌کوشید از این دریای بی‌کران هستی بخش جرعه‌هایی گوارا بنوشد.

با آغاز اولین حرکات انقلابی در بستر توفنده انقلاب اسلامی به صفوف این نهضت پیوست و ضمن شرکت در راهپیمایی‌ها و بهره‌گیری از مجالس روحانیون معظم، با استفاده از استعداد خدادادی‌اش با خطی زیبا شعارهای کوبنده انقلاب را بر دیوار‌ها می‌نوشت و نقش ایثار و فداکاری امت اسلام را بر شط زمان به یادگار گذاشت که آثار آن هنوز نیز باقی است.
 
بسیاری از پلاکاردهایی که مردم در راهپیمایی‌ها به دست می‌گرفتند به خط او بود و بدین‌ترتیب هم‌زمان با بازگشت پیروزمندانه امام امت به میهن اسلامی، عضو کمیته استقبال از حضرت امام گردید و سپس نیز در مدرسه رفاه به فعالیت‌های سازنده خود در زمینه خطاطی و نوشتن شعار‌ها و پلاکارد‌ها ادامه داد و به سهم خود در تسریع پیروزی انقلاب کوشید...

پس از پیروزی انقلاب، از اولین کسانی بود که به حزب جمهوری‌اسلامی پیوست و در بخش فرهنگی و واحد تبلیغات حزب به کار پرداخت.
 
علی‌رغم آنکه شبانه‌روز کار می‌کرد؛ اما روح پرفتوحش سیراب نمی‌شد و عرصه‌های نوینی را طلب می‌کرد.
 
در سال ۱۳۵۹ جهت کمک به هم‌وطنان محروم کُرد، عازم کردستان گردید و در‌‌ همان شب ورود به کردستان به اسارت گروهک‌های مزدور در آمد و مدت ۶ ماه در زندان گروهک‌ها اسیر بود و سختی‌های بسیار دید و تجارب بسیار اندوخت و با ایمانی راسخ‌تر و عزمی جزم در شهریور ۱۳۵۹ از چنگال عمال آمریکا رهایی یافت تا به خدمات خود جهت اعتلای کلمه حق ادامه دهد.
 
پس از بازگشت به تهران، ضمن ادامه همکاری با حزب جمهوری‌اسلامی، به طور داوطلبانه با دیگر نهادهای انقلابی مانند کمیته‌های انقلاب اسلامی همکاری داشت و تا پاسی از شب از کار و فعالیت نمی‌آسود.

شهید یزدان‌پناه همواره آماده بود تا هر کجا نیاز افتد در خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی قدم پیش گذارد. او در روز ۱۷‌ شهریور ‌۱۳۶۰، به همراه چند تن از یارانش در کمیته انقلاب‌اسلامی به منظور دستگیر نمودن تعدادی از تروریست‌ها وارد یکی از خانه‌های فساد تیمی منافقین شد.

شهید یزدان‌پناه پس از تسخیر خانه فساد تیمی با یکی از تروریست‌ها که مسلح به سلاح کمری بود، مواجه شده و مورد هدف گلوله قرار گرفت. گرچه وی از ناحیه سینه زخمی شده بود با این حال به تعقیب تروریست جنایت‌کار پرداخت، لیکن در بین راه در اثر شدت جراحت و خون‌ریزی ناشی از آن به لقاء‌الله پیوست.

 

برادر "قاسم حبیبی"، فرمانده پایگاه بسیج مسجد شریفیه و از دوستان نزدیک و همرزمان شهید "عباس یزدان‌پناه" از شهید برای ما این‌ چنین می‌گوید:🎤
 "عباس یزدان‌پناه، سیدالشهدای مسجدمان است.
با شهید بزرگوار آیت‌الله دکتر بهشتی ارتباط داشت و از طریق ایشان وارد حزب جمهوری اسلامی شد و مسئولیت تبلیغات آن را به عهده گرفت.
پارچه نویسی‌های حزب را انجام می‌داد به طوری که بعد از شهادتش، مرحوم آقای رفسنجانی در خطبه‌های نماز جمعه به این مطلب اشاره کردند که ۷۰ درصد تبلیغات پارچه نویسی را ایشان انجام می‌دادند. و به این ترتیب، با تبلیغات گسترده‌ای که انجام می‌داد نقش بسیار مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی داشت.
 
در محل و مسجد هم در همین زمینه فعالیت می‌کرد. وقتی از او خواستم که این کار را انجام دهد از ما خواست که یک توپ پارچه‌ی دیوارنویسی را دور حیاط مدرسه‌ی مشفق نصب کنیم تا بیاید و کارش را شروع کند.
باور کردنی نبود، من همین طور که پارچه را به دیوار نصب می‌کردم او دیوار نویسی می‌کرد و حتی به من هم کمک می‌کرد و توانست طی یک ساعت، ۱۰۰ متر پارچه‌نویسی کند.
دوستان قدیمی مسجد به خاطر دارند که ما چگونه ده روز، زمان می‌گذاشتیم تا دیوارها را رنگ کنیم و عباس یزدان‌پناه، یک شبه با مطالب مختلف آن‌ها را پر می‌نمود.

ورزشکار بود و روابط عمومی بسیار بالایی داشت. باشخصیت بود و ابهت و جذبه‌ی خاصی هم داشت. طوری‌که احترام همگان را برمی‌انگیخت. حزب‌اللهی و خلافکار برایش ارزش و احترام قائل بودند.
 
شهید یزدان‌پناه به یکی ازدوستان می‌گفت: "من از اینکه همه مردم چه خوب و چه بد به من احترام میذارن ناراحتم چون احساس می‌کنم یه جای کارم میلنگه". علی(ع) جاذبه و دافعه داشتند.شاید منظورشان این بود.
در انتهای خیابان شهید بخشی‌فر فعلی محله‌ی نظام‌آباد، همان‌جایی که الان پارک مریم احداث شده، در آن زمان زمین خاکی بود که در آن فوتبال بازی می‌کردند. مسابقات زیادی در آن مکان انجام می‌شد و بازیکنان سرشناسی هم در شرکت می‌کردند. اما اکثرا آخر بازی به نزاع و چاقوکشی کشیده می‌شد.

زمانی که عباس یزدان‌پناه داور مسابقه می‌شد هیچ‌کس حتی جرات نمی‌کرد ناسزا بگوید.
به خاطر دارم شبی را که در حال نصیحت دو نفر از معتادان محله بود. به آنها گفته بود که حاضرم در منزل شخصی‌ام با مراقبت خودم، اعتیادتان را ترک بدهم. همین کار را هم کرد. یکی از آنها اعتیادش را، با کمک عباس ترک کرده بود و بعد هم با حضور در جبهه به شهادت رسید.
عباس یزدان‌پناه یک استاد اخلاق به تمام معنا بود.

📖در زمان حمله گارد جاویدان شاهنشاهی به ستاد نیروی هوایی در خیابان تهران‌نو و خیابان پیروزی در واپسین روزهای حکومت طاغوت، شهید یزدان‌پناه همافرهای نیروی هوایی را به منزل آورده و با پوشاندن لباس‌های خود به تن آنان، ایشان را از مهلکه فراری می‌دادند.

شهید عباس یزدان‌پناه، با شروع غائله‌ی کردستان، جهت مبارزه با کردهای کومله، به همراه آقای حسین فریدون به کردستان رفت و در حین عملیات مبارزه با اشرار کومله، توسط کومله‌ها دستگیر و اسیر شد و بعد از شش‌ماه اسارت از زندان، اقدام به فرار کرد.

متاسفانه در حین فرار از ناحیه پا مجروح شد اما در این خصوص شهید به هیچکس، حتی پدر و مادرش هم، چیزی نگفت، تا یک روز که گمان می‌کرد در منزلشان کسی نیست، در حال تعویض پانسمان، مادر گرامیش رسیده و متوجه مجروحیت شهید شده بود...

برادر قاسم حبیبی در مورد نحوه شهادت ایشان هم اینگونه می‌فرماید:
کمیته‌ی انقلاب اسلامی، یک گروه از منافقین را در محله‌ی گیشا شناسایی و محل استقرار آن‌ها را زیر نظر گرفته بود.
عباس یزدان‌پناه و همراهانش جهت بررسی مجدد و آماده‌سازی بستر برای انجام عملیات ورود به خانه تیمی، به محل اعزام شدند.
طی این عملیات، ۸ نفر از منافقین را دستگیر کرده و منتظر مانده تا نیروهای لازم جهت انتقال منافقین از راه برسند.
عباس یزدان‌پناه از فرصت استفاده کرده و این افراد را نصیحت کرد. در همین حین، یک فرد منافق دیگر از ساختمان مجاور وارد شد. متوجه دستگیری هم‌دستانش شده و سمت عباس اسلحه کشید. به تذکرات و حرف‌های او هم اعتنایی نکرد و به قلب عباس شلیک کرد.
آنها از پشت بام فرار می‌کنند و شهید با آن وضع وخیم و خونریزی شدید آنها را تعقیب کرده و در پشت‌بام ساختمان به شهادت رسید.
                             💠
نکته حائز اهمیت، نوع رفتار و اخلاق عملی شهید یزدان‌پناه بود که در کنار اقدامات سلبی، اقدام به توجیه و روشنگری جوانان و افراد فریب خورده می نمود.
یعنی در کنار دستگیری و برخورد، دست‌گیری و نجات افراد را مدنظر داشت.
 
روحش شاد 🌷

📖 برادر مهدی حق‌گو از بسیجی‌های مسجد شریفیه می‌گوید:
شهید عباس یزدان‌پناه از دوستان بسیار نزدیک عموها و پدرم بود. از پدرم در مورد او اینطور شنیده‌ام:
"به مسائل دینی بسیار پایبند بود. تا جایی که حتی در دوران طاغوت از خوردن ساندویچ کالباس به علت شبهه‌ی گوشت خوک داشتن دوری می‌کرد.
بسیار مردم‌دار و کار راه‌انداز بود. از مزاحمت‌هایی که در برابر نوامیس مردم می‌شد ناراحت شده و امر به معروف و نهی از منکر می‌کرد.
یک موتور تریل داشت. نصف شب‌ها وقتی از ایست بازرسی برمی‌گشتیم از سر خیابان موتورش را خاموش می‌کرد تا صدایی ایجاد نکند. هروقت هم از خانه بیرون می‌رفت تا سر خیابان موتور خاموش را هل می‌داد تا برای کسی مزاحمتی ایجاد نشود.
 
در محل از ارزش و احترام خاصی برخوردار بود. همه دوستش داشتند. خلق محمدی داشت. یاد ندارم در سلام کردن کسی از او پیشی گرفته باشد"...
 
طوری که بعد از گذشت سی و چند سال از شهادتش، هنوز در محل از او به نیکی یاد می‌کنند.

 

📖 برادر آزاده علی یوسفی از همرزمان و هم‌محلی‌های شهید می‌گوید:
 
تیرماه سال ۶۰ بود که مادرم دار فانی را وداع گفت. آن موقع ۱۵ سالم بود. عباس خیلی هوایم را داشت و مرا دلداری می‌داد تا بار ناراحتی‌ام را کم کند. مرا سوار موتور تریل خود کرده بود و در خیابان می‌گرداند و با من حرف می‌زد.
راستش من کمی ترسیده بودم و پشت موتور سفت بغلش کرده بودم تا به در خانه برسیم.
  💠                       💠                     💠
خواهرزاده‌ی عباس هم شهید شد. شهید مدافع حرم. شهید محمود هاشمی🌹
روح آن‌ها شاد.

روحش شاد و یاد و خاطره‌اش زنده و جاوید باد.🌹
شادی روحش و فرج مولا صاحب‌الزمان(عج) و رفع حاجات شیعیان جهان صلوات.

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی