شهیدان دانش آموز روستای پیشبر خراسان جنوبی
حرف دل :
اینجا آسمان صاف و آبی است.
به دور از هیاهو و تعلقات مادی زندگی.
یکی از همراهان سی روز سی شهید ما را به اینجا خوانده است.
به روستای پیشبر، حدود ۱۲۰ کیلومتر در شرق شهرستان قائن در خراسان جنوبی. از توابع شهرستان زیرکوه.
۹۰ خانوار در این روستای باصفا زندگی میکنند.
روستایی که ۴ شهید دانشآموز، تقدیم اسلام و انقلاب نموده است.
از دورنگیها و روزمرگیها و همهمه شهر دور میشویم.
چشم میدوزیم به آسمانی که انگار به زمین دوخته شده.
صدای بال زدن فرشتهها را میشود شنید.
دور قبور مقدس این چهار شهید حلقه زدهاند.
ما نیز به دعوت سرکار خانم رضایی یکی از اهالی خونگرم و صمیمی این روستا و اعضای خوب سی روز سی شهید، میهمان بزم این فرشتگان خدایی خواهیم شد.
نام و نام خانوادگی: رمضان براتی
تولد: ۱۳۴۵/۳/۴، روستای پیشبر، شهرستان زیرکوه، بیرجند، استان خراسان جنوبی.
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳، عملیات بدر، منطقه هورالهویزه.
گلزار شهید: آرامستان روستای پیشبر.
رمضان براتی پیشبر به تاریخ ۴ خرداد ۱۳۴۵ در روستای پیشبر از توابع شهرستان زیرکوه متولد و در تاریخ ۲۳ اسفندماه ۱۳۶۳ حین عملیات بدر، در منطقه هورالهویزه به درجه رفیع شهادت نائل شد.
💠
شهید رمضان براتی پیشبر، روستازادهای باصفا و فرزند رعیتی زحمتکش، بود.
دوران ابتدائی را به پایان رسانید و به شغل جوشکاری روی آورد. در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، وارد بسیج شد و قهرمانانه برای اعزام به جنگ و دفاع از حریم مقدس جمهوری اسلامی، لباس رزم به تن خود بیاراست.
او که دلاورانه و با شجاعت هرچه تمامتر به رزم با دشمن بعثی رفته بود، عاقبت در منطقه عملیاتی بدر، واقع در هورالهویزه، لباس پوسیده دنیایی از تن در آورده و لباس سرخ شهادت را به تن خود بیاراست. پیکر مطهرش همانجا ماند و هرگز به وطن بازنگشت. در زادگاهش قبری نمادین به یادش بنا شد تا دلاورمردیهایش برای همیشه در اذهان باقی بماند.
در فرازهائی از وصیتنامهاش چنین میگوید:📝
« بارخدایا! تو را شکر میکنیم که به ما شرکت در صف رزمندگان اسلام را عنایت کردی، رزمندگانی که فقط یک هدف در دل دارند و آن هم رضایت خاطر توست.
بارالها! در این راه ما را ثابت قدم نگهدار و بر دشمن کافر پیروزی عنایت فرما.
پیام من به ملت شهید پرور این است که شما ملت باید اسلحه ما رزمندگان را از زمین برگیرید و جبههها و پشت جبهه ها را پرکنید.
امام و تمام خدمتگزاران به اسلام را فراموش نکنید و در وقت نماز برای آنها دعا کنید.»📝
روحش شاد و راهش پر رهرو.
نام و نام خانوادگی: ایوب پری
تولد: ۱۳۵۰/۵/۲۰، روستای پیشبر، شهرستان زیرکوه، بیرجند، استان خراسان جنوبی.
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، شلمچه.
گلزار شهید: آرامستان روستای پیشبر
روستای پیشبر از توابع شهرستان قائنات، در ایام گرم تابستان و روز بیستم مرداد ماه سال ۱۳۵۰، در همان روزهایی که مردم روستا در حال برداشت محصولات باغات و مزارع خویش بودند، شاهد و گواه بر تولد نوزادی است که بعدها برای پاسداری از حریم و ناموس وطن و مبارزه با دشمنان متجاوز این مرز و بوم، تا پای جان ایستادگی نموده و برای اهالی زادگاه خویش و خانواده محترمش، افتخارآفرین میشود.
شهید ایوب پری پیشبر، در خانوادهای مذهبی و متدین متولد شد. پدر ایوب کشاورز بود و از این راه خرج و مخارج خویش و خانوادهاش را تأمین میکرد. دوران طفولیت ایوب، در آغوش گرم خانواده سپری شد تا این که وارد دبستان شده و مقطع ابتدایی را با موفقیت به پایان رسانید. با توجه به اشتیاق و علاقهاش به درس، با پشتکار و جدیت، دوره راهنمایی را هم پشت سر گذاشت. اوقات فراغتش را با کمک به پدر در امر کشارزی پر مینمود. تا سال اول متوسطه بیشتر درس نخواند و مشکلات پیش رو، او را از ادامه تحصیل بازداشت.
شهید ایوب پری پیشبر، با توجه به سن کم و عدم وجود شرایط لازم برای اعزام به جبهه، نتوانست در اوایل جنگ، سهم خود را برای مشارکت در مبارزه با دشمن بعثی ادا کند. به همین دلیل در سال هفتم نزاع جنگی با دشمن تا دندان مسلح، برای اولین بار از طریق بسیج به جبهه اعزام شد تا اینکه سرانجام در منطقه شلمچه، به فیض شهادت نائل شد و این دنیای خاکی را برای همیشه ترک نمود. روحش شاد و یادش گرامی.
از زبان یکی از اهالی پیشبر درباره شهید ایوب پری بشنویم:
سالها پیش، ساعتی را میهمان خانه پدر و مادر شهید "ایوب پری" شدم.
در نوجوانی و زمانی که هنوز در پیشبر، ساکن بودم، هر روز وقتی به حیاط منزل پدرم میآمدم مزار ایوب و پرچم سه رنگ زیبای ایران اسلامی را از دور میدیدم. یا گاهی که از کنار مزار شهید ایوب پری میگذشتم لحظهای درنگ میکردم تا فاتحهای نثار روح پاکش کنم.
همیشه کنجکاو بودم چرا یک دانش آموز در حین درس و مدرسه به جبهه میرود؟! سوالاتی درباره این شهید در ذهنم داشتم و میخواستم بیشتر دربارهاش بدانم اما بر سنگ مزارش فقط تاریخ تولد و شهادتش در منطقه عملیاتی شلمچه نوشته شده بود.
نمیدانستم ایوب چگونه آدمی بوده اما کم و بیش از مردم شنیده بودم که او پسری مظلوم و باوقار بوده است.
درست یادم نمیآید از چه سالی، ولی از زمانی که یادم میآید، پدر شهید را همیشه خنده رو و بشاش با شوخیهایی به جا، به خاطر داشتم. ولی آن روز پدر شهید آن طور نبود، راستش وقتی او را دیدم دلم خیلی گرفت، چون اصلا دوست نداشتم او را با این حال و روز ببینم، تصویری که از پدر شهید داشتم کاملا تغییر کرده بود. خیلی افسوس خوردم که چرا در چند سال گذشته که حالش بهتر بود سراغی از او نگرفته بودم.
او حتی بعد از چندین سال، دوستان و آشنایان را هم به سختی به خاطر میآورد اما یک چیز را خوب به خاطر داشت "ایوب فرزند شهیدش را".
وقتی از محمد پری، پدر شهید درباره فرزندش سوال کردم بغض گلویش را گرفت و اشک در گوشهی چشمانش جمع شد. با مکثی طولانی و سکوتی سنگین خاطراتش را مرور میکرد و از روزهایی میگفت که ایوب راه رفتن را آغاز کرد، قد کشید و بزرگ شد، به دبستان راهنمایی و دبیرستان رفت تا این که جوان رعنایی شد برای پرواز عاشقانه در آغوش خاک.
میگفت: ایوب حیف بود، حیف بود که شهید نشود هر چند اگر این جا بود عصای دست پیریام بود ولی خودش میخواست که در راه خدا برای کشور شهید شود.
پدر درباره ویژگی فرزندش هم میگفت:
او هیچ انتظاری نداشت. کمتوقع و قناعتگر بود و سرش به کتاب و درس و مدرسه گرم بود.
او در وصیتنامهاش نوشته بود: پدر و مادرم! برایم گریه و ناله نکنید امانتی بودم که...
"آسیه خراشادی" مادر شهید بعد از حدود ۲۸ سال، هنوز داغدار فرزندش بود، او از روزهایی میگفت که ایوب هوای جبهه رفتن کرده بود. از روزهایی که "ایوب" غزل خداحافظی را خوانده بود و منتظر اجازه پدر و مادر بود تا به قربانگاه برود. مادر متوجه تغییر رفتار و گفتار جوانش شده بود، به گفته مادر ایوب، گاهی گوشهای خلوت میکرد و نوحهای زمزمه میکرد و گاهی هم ملحفهای سفید رویش میکشید و نوحهخوانی میکرد.
از خانواده شهید سوال کردم دستخطی هم از ایوب دارید که مادر شهید گفت: یک نامه از ایوب داشتیم که همیشه پدر شهید آن را در جیبش نگه میداشت. یک روز که لباسهای پدرش را شسته بودم نامه از بین رفته بود. چند دقیقه بعد مادر شهید به اتاق دیگری رفت و برگشت و گفت: البته یک دفترچه دست نوشته از ایوب داریم که در آن از ما خواسته شده پس از شهادتش گریه و زاری نکنیم. ایوب خاطراتی را در این دفترچه نوشته و تاکید کرده است که بانوان به خاطر خون شهدا هم که شده حجاب خود را رعایت کنند.
شهید آخرین روزها تلاش داشت هر طور شده رضایت مادر را برای رفتن به جبهه جلب کند، مادر میگفت: ۱۷۰کیلو گردو داشتیم و قرار بود گردوها را پوست بکنیم. ایوب برای این که رضایت ما را بگیرد و به جبهه برود همه را به تنهایی پوست کند و گفت: مادر حالا اجازه میدهی بروم؟!
موقعی که ایوب میرفت با همه روبوسی کرد، دست من و پدرش را بوسید، رفتارش تغییر کرده بود. وقتی از او پرسیدم که ایوب چه شده که با همه روبوسی میکنی، خداحافظی میکنی؟! گفت: مادر! این آخرین دیدار است.
ایوب یک همراه و همدل هم داشت که آن طور که نقل میکنند تا آخرین لحظات با هم بودهاند؛ شهید "مهدی میری" دانش آموزی پیشبری بود که با ایوب به جبهه اعزام شده بود و آن طور که مهدی در نامهای برای "محمد عزیزی" یکی از هم کلاسیهایش در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۹ نوشته در لحظهی نوشتن نامه نیز، در کنار هم بودهاند. مهدی نوشته که: "ایوب دیگران را سلام زیاد میرساند".
۱۰ روز بعد از این نامه، ایوب و مهدی در عملیات کربلای ۵، در شلمچه شهید شدند و اکنون نیز مزارشان در کنار یکدیگر است.
🌷🌷
سالهاست پدر ایوب، میرمحمد پری به لقاءالله نائل شده و کنار فرزند نازنینش از جام وصل مینوشد.
🖥 منبع: وبلاگ پیشبریها
پدر و مادر داغدار ایوب🥀🌸🥀
وصیتنامه دانش آموز شهید ایوب پری
با درود و سلام بر یگانه منجی عالم بشیریت مهدی موعود و نایب برحقش خمینی بتشکن و با درود و سلام به شهیدان راه حق به خصوص شهیدان این جنگ تحمیلی و درود به مفقودین و اسرای جنگ تحمیلی.
خدایا! از تو طلب آمرزش مینمایم که به من توفیق خدمت به اسلام و مسلمین عنایت فرمودی. خدایا در سنگر نشستهام میخواهم چند سطری وصیتنامه بنویسم.
باران خمپاره و توپهای دشمن بر سرم باریدن گرفته است، احساس میکنم که به تو خیلی نزدیکتر شدهام و بسیار امیدوارم که گناهانم را ببخشی و مرا که قدم در راهت گذاشتم بپذیری.
خدایا! تو میدانی که من به خاطر تو به جبهه آمدم. تنها به این نیت که کاری در راه تو و برای تو کرده باشم و اما دشمنان داخلی و خارجی باید بدانند که مرا اگر قطعه قطعه کنند و به دریا بریزند باز از اعماق دریا بانگ برخواهم آورد که اسلام پیروز است.
و اما ای مادر دلسوز و مهربان! دوست دارم که بعد از شهادتم سر به خاک بگذاری و سجده شکر بجای بیاوری. اگر چه میدانم ناراحت میشوی و گریه میکنی پس مادرم موهایت را پریشان مکن و اشک را در چشمانت حبس کن.
و اما ای پدر مهربانم! از شما تقاضا دارم که مرا ببخشی و حلالم کنی.
و اما برادران و خواهران مهربانم! از شما میخواهم که برایم گریه نکنید و لباس سیاه نپوشید.
و تو ای مادر و خواهران عزیزم! شما باید مانند زینب(ع) صبر و بردباری داشته باشید که غم مادر پهلو شکسته و برادر بیسرش و جدش رسول اکرم را تحمل کرد.
و در آخر از کلیه دوستان و خویشانم میخواهم مرا حلال کنید و همیشه پشتیبان امام امت باشید.
و السلام علیکم و الرحمه الله
دوستدارتان ایوب پری پیشبر📝
نام و نام خانوادگی: مهدی میری
تولد: ۱۳۵۰/۱/۲، روستای پیشبر
شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۲۱، شلمچه. عملیات کربلای ۵.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای پیشبر
وصیتنامه دانشآموز شهید مهدی میری📝
و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیا عند ربهم یرزقون.
گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند؛ بلکه زندهاند و نزد پروردگارشان روزی میخورند.
با عرض سلام به پیشگاه مقدس آقا امام زمان مهدی موعود عج و نایب بر حقش امام امت این ابراهیم زمان، قلب تپنده ملت ایران ،و سلام بر شهدای ایران از صدر اسلام تاکنون و سلام بر رزمندگان غیور. اکنون که عملیات سرنوشت ساز را شروع میکنیم باید چند کلمه را به عنوان وصیتنامه بنویسم.
در همین اول از خداوند بزرگ مسئلت میکنم مرا ببخشد و به من توانایی بدهد تا ضربت نیرومند و قاطعی که کف از دهان دشمن بیرون بریزد، بر سر آنان فرود آورم. یا آن که ضربت کشندهای بر من اصابت کند و جام شهادت در کفم نهد تا هرکس بر مزارم بگذرد بر من رحمت فرستد.
از این که لطف خداوند کریم شامل ما شد و ما را به سوی جبهه راهنمایی و هدایت فرمود، خداوند را سپاسگزارم.
ای جان! با خود سوگند یاد کردم که روانه بهشت گردم. ای جان چرا رو گردانی!
و اما ای مادر گرامیم! از تو میخواهم که مرا حلال نمایی و تو نیز خوشحال باشی که در روز قیامت فاطمه الزهرا(س) از تو گله ندارد. مادرم به یاد دارم که موقعی که میخواستم بروم به جبهه به من فرمودی یادت نرود بیهوده کشته نشوی و در سنگر بودم و این جمله از یادم نمیرفت خداوند نگهدارش باد.
و اما ای خواهر! امیدوارم که اگر شهید شوم همانطور موقعی که به مرخصی آمدم از خوشحالی غش کردی در موقع تشیع جنازهام غش نکنی. هیچ ناراحتی نداشته باشید و در سوگ من اصلا گریه نکنید و از برادرانم میخواهم که خوشحال باشند و میخواهم که مرا حلال نمایند و مرا ببخشند و در آخر از ملت ایران میخواهم که جبهه را گرم نگه دارند.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
مهدی میری پیشبر 📝۱۳۶۵/۹/۲۸
نام و نام خانوادگی: محمد کلوخ احمدی
تولد: ۱۳۴۵/۱/۳، روستای پیشبر.
شهادت: ۱۳۶۲/۱/۲۵، اندیمشک.
گلزار شهید: گلزار شهدای روستای پیشبر
وصیتنامهی شهید محمد کلوخ احمدی📝
با درود به رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران، امام خمینی و با سلام بر شهیدان از صدر اسلام تاکنون، و سلام بر تو رزمنده که در جبهههای نور علیه ظلمت به نبرد پرداختهای و میروی تا کربلا و قدس را با خون خود آزاد سازی و نهال اسلام را آبیاری نمایی. هم اکنون که من عازم جبهههای حق علیه باطل میباشم، بر خود لازم دیدم تا چند سطری به عنوان وصیتنامه بنویسم.
از تمام مردم حزب الله میخواهم که در پشت جبهه با اتحاد و یکپارچگی خود نگذارند که منافقین بیش از این، افراد در خط امام را ترور کنند که به آن هدف پلید خود دست یابند و من که هم اکنون عازم جبهه هستم راه را خودم خوب شناختهام و آگاهانه عمل میکنم، زیرا راهی را میروم که امام ما، حسینبنعلی(ع) رفت و راهی که علی اکبر حسین رفت.
و من که در زندگیم نتوانستم به اسلام و مسلمین کمکی کرده باشم عازم جبهه میشوم تا با نثار خون خود به اسلام و مسلمین کمک کنم .در پایان از تمام اقوام و خویشان، بهخصوص از پدر و مادر و برادران و خواهرانم میخواهم که مرا ببخشند و هیچ گونه ناراحت نباشند؛ زیرا من به جز یک امانتی بیش در دست شما نیستم و از شما مردم حزب الله میخواهم که امام را تنها نگذارید و امام را دعا کنید و از شما میخواهم که گروههای مقاومت بسیج را پر کنید تا به قول امام امت ارتش بیست میلیونی تشکیل شود.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته
محمد کلوخ احمدی _۶۱/۱۱/۱۱📝
🌻
روحشان شاد و یاد و خاطرهشان زنده و جاوید باد.
نثار روح ملکوتی چهار شهید روستای پیشبر اهدای فاتحه و اخلاص و صلوات