امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۰۳:۵۹ ب.ظ

شهید محسن درخشش فر

حرف دل :

محله‌ی "میدان‌ کهنه" قدیمی‌ترین و بزرگترین محله‌ی شهر بود و وابسته‌ترین محل به رژیم طاغوت و ساواک.
افراد مذهبی چندانی هم نداشت. انگشت شمار بودند خانه‌هایی که در آن بویی از خدا و معنویت به مشام برسد.
خفقان عجیبی بر این محل سایه افکنده بود.
خلاصه که هرگز از این محله انتظار نمی‌رفت تا روزی بشود پایگاه و خواستگاه جوانان پرشوری که خیلی زودتر از سنشان مرد شوند، و وقتی که هنوز یک مو در صورتشان نروئیده باشد در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل مردانه بجنگند و دلاورانه در خون خون بغلطند.
 
اولین شهدای دارالمومنین"کاشان" از این محل به اسلام عزیز تقدیم شد.
محسن عبدالشاهی‌ها، حمّامی‌ها، علیزاده‌ها، رمضانی‌ها و دقیقی‌ها و غلامزاده‌ها... و ده‌ها شهید و رزمنده و جانباز دیگر.
 
و شهید عزیز "محسن درخشش" یکی از همین نوجوانان نیک شهر بود.🌷
از همان بچه انقلابی‌هایی که کمتر در میان مذهبی‌ها پیدا می‌شد...

نام و نام خانوادگی: محسن درخشش‌فر
تولد: ۱۳۴۴/۴/۱۷، کاشان.
شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶، پاسگاه زید.
گلزار شهید: دارالسلام گلابچی کاشان

زندگی نامه :

محسن درخشش‌فر در سال ۱۳۴۴ در خانواده‌ای متوسط و مذهبی، در کاشان زاده شد.
آخرین پسر خانواده بود و تحت تربیت پدر دلسوزش حاج مهدی که مردی زحمتکش و معلم قرآن بود و مادر مهربان و فداکارش که تمام همّ و غمش به ثمر رسیدن فرزندان و همراهی با همسر بود، قرار گرفت.
 
قبل از تولد محسن، زندگیشان به سختی می‌گذشت.
مادر در زیرزمین خانه، صبح تا شب قالی‌بافی می‌بافت و در اقتصاد خانواده کمک‌حال پدر بود.
تار و پود قالی، گواه این حقیقت بود که چگونه دستان نرم و لطیفش در کشاکش چله‌ها زمخت و زبر و زخمی شدند و چگونه گیسوان مشکینش پای دار قالی، به رنگ چله‌های بوم قالی درآمدند.
پدر هم در کارگاه تنگ و تاریک شَعربافی*، کار می‌کرد. با سختی و مشقت زیاد و با وجود بیماری‌هایی که داشت، باز غیرت کار در وجودش موج می‌زد.
اما با تولد محسن، رحمت و برکت به خانواده روی‌ آورد و یک کار دولتی خوب برای پدر خانواده فراهم شد. دیگر خبری از آن فشار و تحمل آن شرایط سخت شغلی نبود.
محسن در دامان پرمهر مادر و پدرش رشد کرد تا به سن دبستان رسید. در مدرسه‌ی گوهرمراد محله‌ی میدان کهنه‌ی کاشان مشغول به تحصیل شد و دوران ابتدایی را به پایان رساند.
با دوستانش بسیار مهربان بود و حس همدلی و کمک به هم‌نوع در وجودش موج می‌زد.
یکی از هم‌کلاسی‌هایش که از ناحیه پا معلولیت داشت را هر روز با ملاطفت و مهربانی و تواضع، بی هیچ توقع چهار بار سوار بر دوچرخه‌اش می‌کرد و به مدرسه می‌برد و به خانه بازمی‌گرداند...
 
*شَعربافی: تولید نوعی پارچه نخی.

محسن در فعا‌لیت‌های ورزشی هم کوشا بود و علاقه فراوانی به فوتبال داشت.
در تیم محله و مدرسه بازی می‌کرد و همراه با دوستان و خواهرزاده شهیدش "علی‌رضا رمضانی" در اردوهای تابستانی شرکت می‌کردند و مثل دو یار جدا نشدنی و صمیمی کنار هم بودند.
محسن ۱۳ ساله بود که موج انقلاب خروشیدن گرفت و او همراه دوستانش در تظاهرات خیابانی شرکت می‌کردند و شعار می‌دادند.
انقلاب که پیروز شد وارد مقطع راهنمایی شده بود که جنگ تحمیلی شروع شد.
با وجودی که درسش هنوز تمام نشده بود اما دیگر آرام و قرار نداشت.
با شهادت اولین شهید فامیل، حمید دقیقی بی‌تاب‌تر شده بود. شهادت حمید عزیز در بین فامیل مانند شراره‌ی آتش دامنگیر همه به خصوص جوانان غیور فامیل شد.
همه کوس جنگ نواختند تا انتقام حمید و دیگر شهدا را بگیرند.
محسن عزم رفتن کرد و مخالفت اطرافیان، منوط به سن کمش اثری در وی نداشت.
کیف مدرسه را گذاشت و کوله پشتی جبهه را بر آن ترجیح داد، درس را رها کرد و عازم میدان جنگ شد.
از گیلانغرب شروع کرد. بعد به دارخوین رفت و در دیگر مناطق جنگی نیز انجام وظیفه کرد.

فعالیت در جبهه، روح و روانش را پرورش می‌داد و او را از نظر معنوی و روحی بالنده می‌کرد.
محسن در واحد اطلاعات عملیات لشگر امام حسین علیه‌السلام، مشغول به خدمت بود و مخلصانه خود را وقف این امر نموده بود.
با وجود سن کمی که داشت هروقت از او می‌پرسیدیم تا کی می‌خواهی در جبهه بمانی می‌گفت: "ما وقف جبهه هستیم تا ابد"...
هروقت هم که برای مرخصی به شهرش برمی‌گشت، یا برای سوگواری همرزمانش بود و یا زخمی شده بود.
یک بار در جبهه گیلانغرب از ناحیه سر، بار دیگر در شوش از ناحیه دست و یکبار هم در دشت عباس، زخمی شده که وقتی برای مرخصی و درمان به کاشان آمد هنوز خوب نشده دوباره عزم جبهه کرد.
وقتی از او می‌پرسیدیم شما در جبهه چه کار می‌کنی و چه نقش و مسئولیتی داری، در جواب لبخند ملیحی بر لب می‌نشاند و می‌گفت: "من آنجا کار خاصی ندارم، برای رزمنده‌ها چای درست می‌کنم و کارهای دم دستی را انجام می‌دهم".

در صورتی که در نوشته‌های پرسشنامه‌اش متوجه شدیم که در عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس تیربارچی بوده و در عملیات رمضان مسئول دسته. و همچنین در عملیات محرم مسئول اطلاعات دسته بوده است.
محسن در فروتنی و تواضع بی‌نظیر بود. این را هروقت به دیدار خانواده می‌آمد در نوع برخورد با والدینش به وضوح می‌شد دید.
به عکاسی هم خیلی علاقه داشت و صبر و حوصله زیادی برای یاد گرفتن این حرفه از خود نشان می‌داد.
یکی از عکس‌هایش در مسابقه بهترین عکس در مجله روز سال ۶۲، برنده شد و به چاپ رسید.
ناگفته نماند که او در جبهه هم از هنر مورد علاقه‌اش دست نکشید و عکس‌های هنری زیادی از همرزمانش گرفته بود...

محسن آنقدر معصومانه عازم جبهه می‌شد که هیچ کس متوجه رفتنش نمی‌شد تا او را مشایعت کند.
بارها همانطور که مادرم پشت دار قالی بود محسن نزدش می‌رفت و حتی اجازه نمی‌داد مادر از جایش بلند شود.
بوسه‌ای از روی مادر می‌گرفت و با طلب عفو و بخشش علی‌اکبر وار از پدر و مادر خداحافظی می‌کرد. آنها نیز مظلومانه با نگاه مهربانشان او را مشایعت می‌کردند و با سلام و صلوات به خدایش می‌سپردند.
هرگز ندیدم لب به شِکوِه باز کنند و یا او را از رفتن بازدارند. گرچه که برای هر پدر و مادری فراق و جدایی از فرزند سخت و جانکاه است اما پای اسلام و قرآن که درمیان باشد تحمل و صبر آدمی زیاد می‌شود و خداوند خود کفایت کننده بندگانش است.

محسن در اواخر حیات گرانقدرش در نامه‌ای خطاب به مادرش نوشت: "شما باید قید مرا بزنید و می‌دانم مادر که تو بیدی نیستی که با این بادها بلرزی".
 

شرح شهادت :
او که شاهد شهادت صدها تن از دوستان و هم‌سنگران و هم‌رزمانش بود، دیگر قرار ماندن از کف داد، و پس از سه سال مبارزه جوانمردانه، سرانجام در شانزدهمین روز از اسفندماه ۱۳۶۲ در پادگان زید از ناحیه سر مورد ترکش خمپاره قرار گرفت و پس از انتقال به بیمارستان دعوت حق را لبیک گفت و در ۱۸ سالگی به دیدار معبودش شتافت و سرانجام به آرزوی دیرینه‌اش رسید.
روحش شاد و نام و خاطره‌اش زنده و جاودان باد.

 

گزیده‌ای از وصیت‌نامه شهید محسن درخشش📝
 
...پدر و مادر عزیزم!
شهدا به خدا پیوستند و من رسالت بزرگ آنها را  بر دوش خود احساس کردم و قدم به راه آنها گذاشتم که آن راه، راه خدا و انبیا بوده و هست. و من جان خود را که بهترین سرمایه انسان است در این راه برای دفاع از اسلام عزیز و نابود کردن کفار و دشمنان جمهوری اسلامی ایثار کردم.
و خدا را شکر کنید که ثمره‌ی زندگیتان در راه حق شهید شد نه در راه ضلالت.
شهادت مرگی است پرافتخار که چند باری به آن نزدیک شدم ولی نصیبم نشد. چرا؟! چون لایق شهید شدن نبودم زیرا که شهید مقامی والا دارد و من فردی گناهکار و خوارم.
اینک با یاری خدا به جبهه می‌رویم نه برای انتقام، بلکه به منظور احیای دینم و تداوم انقلابم و امنیت وطنم پای در پوتین می‌کنم و خدا را به یاری می‌طلبم و از او می‌خواهم که هدایتم کند ان‌شاءالله.
 
پدر و مادر عزیزم! من راهم را شناخته و دنبالش رفتم. خوشحالم. من امروز احساس می‌کنم که دوباره جریان کربلا تکرار می‌شود و حسین زمان روح‌الله هل من ناصر ینصرنی را فریاد می‌زند. آیا می‌شود جواب نه داد؟ والله نه‌. و من مردن را بهتر از زندگی ذلت بار می‌دانم و در جواب حسین زمانم می‌گویم لبیک لبیک.
اما دشمن باید بداند که ما گور شیطان بزرگ یعنی آمریکا و دیگر شیطان‌ها را با نثار خون خود خواهیم کند و شعار توحید را با تمام ابعادش در سراسر جهان فریاد خواهیم زد.
 
خب بر حسب وظیفه شرعی که بر دوش دارم چند جمله به عنوان وصیت برای خانواده‌ام می‌نویسم. در مرحله اول از شما خانواده عزیزم مخصوصا پدر و مادر، خواهر و برادران عزیز و گرامیم می‌خواهم که برای من هیچ ناراحت نباشید چرا که همه ما نزد شماها امانتی از طرف خدا بیش نبودیم و در صورت شهادت به صاحب اصلی خود بازگشته‌ایم...
...پدر و مادر عزیز! برادران و خواهران گرامیم از همه شماها حلالیت می‌طلبم و از شماها می‌خواهم که از قول من از خویشاوندان و همسایگان و دوستان حلالیت بطلبید. امیدوارم مرا ببخشید و حلال کنید. چند جمله‌ای هم دعا می‌کنم و از همه شما التماس دعا دارم.
بارخداوندا! راه جهاد را بر عاشقان مشتاقت بنمای تا هرچه زودتر از این عذاب فراق یعنی دوری از تو خلاصی یابند و به درگاهت تقرب جویند.
خدایا! امام و پیشوای ما را نصرت عنایت فرما و انقلاب ما را به انقلاب مقدس و جهانی امام زمان‌(عج) متصل فرما.
خدایا! معلولین و مجروحین و مرضای اسلام را شفای عاجل عنایت فرما.
بارپروردگارا! ما را جزو شهدای راهت و صالحین و مقربان درگاهت قرار بده...
به امید فتح قدس از طریق کربلا
خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار، از عمر ما بکاه و بر عمر او بیفزای.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
محسن درخشش📝

با اهدای شاخه گل‌های صلوات روح ملکوتیش را تا ملکوت مشایعت می‌کنیم.🌸🌸
 
شادی روح پدر و مادر سفرکرده‌اش هم صلواتی تقدیم کنیم.🌸🌸

 

یک عمر برای تو غزل گفتم و افسوس
شعری که سزاوار تو باشد نسرودم
✨🌞
با تشکر از همراهی سرکار خانم لیلا درخشش‌فر، خواهر بزرگوار آن شهید آسمانی💐

 

 

 

 

 

 

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی