شهید محرم ترک
حرف دل :
و خدا میخواست که تو اولین باشی!
وقتی در صف بهترین بندگانش، که برای ملکوتی شدن بال میگشودند تا از معارج آسمانها به بلندای بینهایتش پرواز کنند؛ تو، بال در بال ملائک، از دیگران سبقت گرفتی، تا نام "اولین شهید مدافع حرم آل الله" بر تارک پیشانیت بدرخشد و تا ابد ماندگار بماند...
نامت بلند باد ای آموزگار عشق...
نام و نام خانوادگی: محرم ترک
تولد: ۱۳۵۷/۱۰/۱۹، شهرستان ازنا، استان لرستان.
شهادت: ۱۳۹۰/۱۰/۲۹ سوریه.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلاماللهعلیها، قطعه ۵۳، ردیف ۸۷، شماره ۳
زندگی نامه :
سرگرد شهید محرم ترک، متولد دی ماه سال ۱۳۵۷، و اصالتا اهل شهرستان ازنا از استان لرستان بود. وی در سال ۱۳۷۷ وارد سپاه شد و در زمره پاسداران انقلاب اسلامی و مشخصا از اعضای نیروی قدس و نیروهای برون مرزی سپاه انقلاب اسلامی به شمار میآمد.
از آنجایی که شهید محرم ترک، مربی تخریب و استاد دانشکده.... بود، در ماموریتهای برون مرزی زیادی شرکت نمود که از جمله آخرین آن، حضور در میان نیروهای دفاع ملی سوریه و آموزش این نیروها بود.
آخرین لحظات را اینگونه ترسیم نمودهاند:
..... همه سوار ماشین بودیم برای حرکت به سمت فرودگاه دمشق، که محرم از کلاس بیرون آمد و اجازه گرفت برای اینکه لباسهای نظامی را عوض کند و بعدا بیاید.
در همین حین، دو نفر از بچههای سوری آمدند و سراغ محرم ترک (البته با اسم مستعار) را گرفتند که سوال داریم و.... بچهها اتاق محرم را نشان دادند و این دو نفر رفتند و رفتن آنها به اتاق محرم، محرم را آسمانی کرد.🕊
انفجار یک بسته انفجاری باعث شهادت محرم ترک شد و لقب اولین شهید مدافع حرم را برای ایشان جاودان کرد.
به گفته دوستانش، او از بسیجیان مخلص و دلسوزی بود که در عرصه آموزشی و رزمی نیز فعالیت داشت و همواره توان خود را برای تقویت نظام اسلامی به کار میبست. همراهان وی در بسیج، ایشان را از نظر اخلاقی و رفتاری، فردی بسیار با تقوا و هیئتی میدانستند که همیشه در مراسم سوگواری ائمهاطهار(ع) حضوری فعال داشته است. شهید محرم ترک در دیماه ۱۳۹۰ با کولهباری پر از خدمت به نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و در راه دفاع از حریم حرم به دیدار حق شتافت.
کسانی که ایشان را میشناسند میدانند که ایشان استاد بسیاری از مدافعین حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها بوده است که از جمله میتوان به افراد زیر اشاره نمود:
الف: شهید بیضایی
ب: شهید شهریاری
ج: شهید کارگر برزی
د: شهید عزیزی
ه: شهید خلیلی
و: شهید محمدخانی
و راه استاد ادامه دارد....
با لالہ شهیدِ عشق را این سخن اسٺ
اے لالہ تُرا طراوٺ از خون من اسٺ
سر دادن و جان بہ دیگران بخشیدن
این شیوه عاشقان گلگون ڪفن اسٺ
و بشنویم از بیان شیرین همسر آن والامقام آسمانی:
ما سال ۱۳۸۲ ازدواج کردیم و من تا لحظه شهادت یعنی سال ۱۳۹۰ در کنار ایشان بودم.
حاصل زندگی ۸ ساله ما، دو فرزند به نامهای فاطمه و محمدحسین است. فاطمه زمان شهادت پدرش، هفت سال و محمدحسین یک سال داشت.
ایشان به شدت به این اصل معتقد بودند که «هر جا ظلمی اتفاق میافتد و به مظلومی ظلم شده و این وظیفه ماست تا از آن مظلوم در برابر ظالم دفاع کنیم». همچنین اندیشه مهمتری که وی را برای رفتن به سوریه ترغیب کرد دفاع از حرم بود.
او به عشق دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفت. در طول زندگی یکی از مهمترین آرزوهای ایشان شهادت بود و همیشه در دعاهایش از خدا شهادت را طلب میکرد. لذا زمانی که آماده رفتن به سوریه بود نه تنها از شهادت هراسی نداشت بلکه شهادت را معشوق خود میدانست.
با توجه به اینکه ایشان هم نظامی و هم مربی تخریب بودند، به واسطه شغلشان مأموریت زیاد میرفتند و کمتر کنار ما بودند. پیش میآمد که ایشان ماهها را در سفر باشد و از حالش بیخبر باشیم. تنها کاری که من میکردم این بود که برایش دعا کنم تا سالم بازگردد و برای سفر به سوریه هم از رفتنش استقبال کردم.
شهید ترک با من درباره خطرات احتمالی در سوریه و دلایل رفتنش صحبت کرد و شاید آخرین جملهای که برای جلب رضایت من گفتند این بود که خانم (زینب کبری سلام الله علیها)طلبیده ...
محرم هدفش را انتخاب کرده بود و من هم که بنای مخالفت با نظرات ایشان را نداشتم از این تصمیم استقبال کردم چرا که هدفشان مقدس بود و من هم دوست داشتم که ایشان به آن هدفی که در دل دارند برسند و بتوانند برنامههایشان را اجرا کنند.
آقا محرم با توجه به اینکه مربی تخریب بودند و در عملیاتهای زیادی شرکت میکردند و همچنین به خاطر مأموریتهایی که میرفتند همیشه این احتمال را میدادند که در این مأموریتها به شهادت برسند و من هم همیشه این نگرانی را داشتم که نکند ایشان را از دست بدهم برایشان نذر و دعا میکردم که سالم به خانه برگردند. بنابراین زمانی که به سوریه میرفتند اولین باری نبود که من با احتمال شهادتشان روبهرو میشدم. در مورد سفرشان به سوریه و شهادتشان، هم من و هم آقا محرم میدانستیم شرایط به گونهای است که امکان خطر وجود دارد ولی او این مسئله را یک نوع طلبیده شدن تلقی میکرد و زمان رفتن به من گفتند که خانم حضرت زینب(س) من را طلبیدهاند و شما هم به رفتن من رضایت بده تا من به این سفر بروم. رضایت من برایش خیلی مهم بود و من فقط برای او آرزوی موفقیت و سلامتی میکردم.
آن چیزی که من در او دیده بودم عشق و علاقه به رهبری بود و شهید، پیرو رهبری بود. صحبتهای ایشان را دنبال میکرد. حتی یکی از اهدافش برای دفاع از حرمین، صحبتهای حضرت آقا بود.
من فکر میکنم که این عشق و علاقه دو طرفه بوده و این برداشت را از این جمله مقام معظم رهبری دارم، که فرمودند شهدای مدافع حرم هم مجاهد هستند و هم مدافع و این ارجحیت را به شهدای حرمین دادند که نشان از عشق دو طرفه رهبر انقلاب به شهدا و شهدا به رهبر معظم انقلاب اسلامی است.
وقتی حضرت آقا جملهای میگفتند برای محرم هدف بود و حجت را تمام میکرد. چه در عرصه داخلی و چه در عرصههای خارجی. یکی از بهترین و شیرینترین لحظات طول عمر محرم این لحظاتی بود که میگفت: "در یکی از ملاقاتهایی که با حضرت آقا داشتم و در صفهای جلو بودم من به ایشان احترام گذاشتم و ایشان برای من دست تکان دادند. همیشه این لحظات تا آخرین روزهای زندگی جلوی چشمشان بود"...
اخلاق شهیدانه:
"کمک به خانواده"
... با وجود اینکه به خاطر شغلش، برخی ماهها ماموریت بود و در خانه نبود ولی رابطهاش با فاطمه زبانزد همه بود و بینهایت به فاطمه وابسته و فاطمه هم به او وابسته بود.
روزی که بنا بود ماموریت برود فاطمه خیلی بیقرار بود که محرم نرود و پیش او بماند و گریه میکرد، اما برخورد همسرم این بود که برای فاطمه توضیح میداد و به او آرامش میداد و میگفت تا تو اولین کارنامهات را بگیری من برگشتهام...
برایش توضیح میداد که بچههای همسن تو در سوریه وضعیت خیلی بدی دارند و من باید به آنها کمک کنم و یا داستان حضرت رقیه(س) را تعریف میکرد و میگفت باید از حرم ایشان دفاع کنم.
محمدحسین که زمان شهادت ایشان خیلی کوچک بود همیشه تا سه و چهار صبح در خانه بیقراری میکرد اما همسرم بدون توجه به این مسئله که باید ساعت ۵ از خانه به محل کار برود پا به پای من بیدار میماند و محمدحسین را بغل و نوازش میکرد، با او حرف میزد و احساس خستگی نمیکرد.
در مورد فاطمه هم باید بگویم که ارتباط محرّم با فاطمه از همه بهتر بود. با او بازی میکرد، برایش قصه میگفت، با او حرف میزد و بیرون میرفتند و همیشه نکات تربیتی را هم لابهلای همین حرفها و بازیها به فاطمه آموزش میداد. مثلاً به او حین بازی یاد میداد که اسباببازیهایش را ببخشد و یا بحثهایی مثل حجاب و قرآن خواندنش را در ارتباطهای عاطفی خوبی که با فاطمه میگرفت لابهلای بازیها به فاطمه یاد میداد. یکی از تأکیدهای همیشگی محرّم این بود که بچهها قرآن یاد بگیرند(مخصوصا حفظ قرآن) و من هم در حد توان، این مساله و دغدغه محرم را پیگیری میکنم.
در بحث حجاب مسائلی را به فاطمه و حتی به من یاد داده است که من همیشه به خاطر خواهم داشت و سعی میکنم که برای دخترم هم همین درسها را به کار ببندم.
فاطمه به گفته خودش هر روز دعا میکند که خدایا مراقبم باش که همیشه به یاد پدرم باشم و همیشه هم به یاد پدرش است. با وجود وابستگیهای خیلی شدیدی که قبل از شهادت محرّم به او داشت خیلی فاطمه آرامتر شده و با این قضیه کنار آمده است. و چیزی که در این قضیه تأثیر زیادی داشته، خوابی بود که فاطمه شب قبل از شهادت محرم دیده بود. شب شهادت محرم و قبل از اینکه به ما خبر شهادتش را بدهند فاطمه پدرش را در خواب میبیند که به او میگوید: من شهید شدهام و دیگر برنمیگردم و از این به بعد تو مراقب خودت، مادر و برادرت باش. وقتی خبر شهادت پدرش را شنید گفت من میدانستم خود بابا به من گفته بود و همین حرف های محرم به فاطمه آرامش داده است.
دخترمان دلنوشتههای زیادی دارد دلنوشتههایی که وقت ناراحتی و دلتنگی برای پدرش مینویسد. هر چند هنوز هر وقت کلیپی از پدرش پخش میکنند اشک میریزد و گریه میکند؛ وقتی بر سر مزار محرم میرویم با او حرف میزند اما به نظرم با تمام علاقه و وابستگیهایش الان آرامش خوبی دارد...
دلنوشته دختر اولین شهید مدافع حرم شهید محرم ترک
بسم رب الشهدا و الصدیقین
«و لاتحسبن الذین قتلوا فی السبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون...» «هرگز گمان مبرید کسانی که در راه خدا کشته میشوند مردهاند؛! بلکه آنان زنده هستند و نزد خداوند متعال در حال ارتزاق هستند»، «السابقون السابقون اولئک المقربون» «...و باز خداوند در قرآن میفرماید کسانی که السابقون و پیشی گیرندگان بودند نزد خدا از مقربترینها هستند».
امروز میخواهم از کسی صحبت کنم که همیشه با من است. عدهای فکر میکنند که بابای من مرده است ولی میدانم که من هم مثل همه شما پدر دارم. با او حرف میزنم. مشورت میکنم نگاهش میکنم با او بیرون میروم و گاهی هم مثل همه شما با او بازی میکنم. البته تنها یک فرق کوچک با شما دارم و آن فرق این است که پدر من عکسی است که در کنار طاقچه ما است.
در یک روز سرد زمستانی، که همه مهیای استقبال از «بابا محرم» بودند تلفن به صدا درآمد؛ مادر تلفن را برداشت و بعد از چند ثانیه صحبت کردن تلفن از دستش رها شد؛ با صدایی لرزان گفت: «فاطمه جان! پدر آمد». آری «پدر» واژهای بس غریبانه است. شب قبل از شهادتش در خواب دیدم که با لباس سفید و کولهباری در دست، با من خداحافظی میکند و وصیت و سفارش «محمدحسین» و «مادر» را به من میکرد. و ما ادراک ماالمادر! من گریه میکردم و او مرا سفارشها میکرد و از آن روز به بعد حتی در خواب هم او را ندیدم.
او هیچوقت طاقت دوری مرا نداشت و من هم هیچوقت طاقت فراقش را نداشتم شاید فقط کسانی بتوانند درک کنند که داستان کرب و بلا و داستان غریبی و اسیری حضرت رقیه(س) را خوانده باشند داستان درخواست بابا و آوردن غذا به خرابه... بگذارید نگویم تحملش سخت است... حتی تصورش هم برای شما سخت است. من ماندهام اگر بابا دست مسیحایی بر سرم نکشیده بود الان چگونه میتوانستم با شما مردم خوب صحبت کنم؟ درد و دلها بسیار است و وقت کم بگذاریم و بگذریم.
اما از محبوب خویش بگویم که شهدا که بودند و چه کردند و از ما چه میخواهند؟ به قول امام خوبیها حضرت روحالله، «شهدا در قهقهه مستانه خویش عند ربهم یرزقون هستند، شهدا تبلور همه خوبیها هستند». بابا میگفت: «هرجا ظلمی به مظلومی در هرجای کره زمین شود باید در مقابل آن ظالم ایستاد و آخر هم در همین راه، خون خود را تقدیم امام زمان نمود و نام خود را در زمره سابقون از مدافعان حرم حضرت زینب(س) به یادگار گذاشت».
شاید شهدا از من به عنوان دختر شهید رسالت زینبی، صبر عفاف و حجاب و از شما زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا را بخواهند امروز در شهر گشتی بزنید و ببینید چقدر یاد و خاطره شهدا را زنده کردهایم؟ مقایسهای بین نام کوچهها کنید و قضاوت کنید که چقدر ارادتمان را به سوسن و نسترن نشان دادهایم و چقدر به نام شهدا؟ در پایان حرفهایم خودم را با صحبتهای امام و مقتدای خویش حضرت امام خامنهای به پایان میبرم امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست...
با همان آبی که من پشت سر تو ریختم
سوختم رحمی کن و خاکسترم را جمع کن
وقت رفتن کوه بودی حال تابوت و پلاک
حسرت چشمان خیس دخترت را جمع کن
بابای خوبم
امـروز ڪہ میروے ڪوچڪم!
اما فـردا...
چگونه بنویسم:
بابا آب داد
وقتے حتے مدرسہ رفتنم را
نیستے ڪہ ببینــے
شاگرد اولیم را براے ڪہ ذوق ڪنم؟
انگار که یک کوه، سفر کرده از این دشت
آنقدر که خالی شده بعد از تو جهانم...
دست نوشته های شهید محرم ترک📖
امروز از ساعت چهار عصر به یکباره دلم گرفت، به یاد دخترم فاطمه و همسرم که امروز تقریبا هشتاد روز است که آنها را ندیدهام افتادم.
عکسها و فیلمهایی که از فاطمه داشتم را نگاه میکردم و در دلم به یاد حضرت رقیه افتادم و این که چه کشید این خانم سه ساله!!!
در همین حال بودم که یکباره تلفن به صدا درآمد. با صدای تلفن حدس زدم حتما همسرم هست که تماس گرفته، حدسم درست بود، ولی بدون این که صحبتی کند گوشی را به دخترم داد. دیدم که گریه امانش نمیده، بهش گفتم چی شده خانم طلا، باباجانی، دختر بابا چی شده چرا گریه میکنی؟!
گفت بابایی دلم برات سوخته😭
کی میایی؟ من دوسِت دارم، بیا بابایی...
دیدم فاطمه حالش خیلی بده شروع کردم به نوازش فاطمه. خواستم حواسش رو پرت کنم گفتم برای بابایی شعر می خونی؟
در حالی که فاطمه متوجه نشه آروم اشک میریختم، اشک من برای سه ساله امام حسین بود برای وقتی که بهانه بابا رو گرفت و سر پدر رو براش آوردن😭😭
محرّم...
نامت را مینویسم
یک تشدید بالای سرش میگذارم
سه نقطه، در ادامهاش
تا تو، مؤکد بیپایان من بمانی...
فرازی از دلنوشتههای شهید محرم ترک 📝
رفتن خود را جهاد در راه خدا میدانم
میخواهم که شما همیشه سرافراز باشید و اخمی و ترسی بر چهره شما نبینم.
امیدوارم خداوند شهادت را روزی من گرداند و در قیامت در صف شیعیان واقعی امیرالمومنین علی (ع) قرار دهد.
🍂غالبا آن گذری که خطرش بیشتر است
🍂میشود قسمت آن که جگرش بیشتر است
تقدیم به همسر عزیزم شهید محرم ترک🌷📝
گاهی چه زود دیر میشود!
گاهی چه زود فقط باید با یک یاد و خاطره، روزهای پر از دلتنگیات را به شب برسانی!
گاهی دلتنگیها از بغض و اشک هم گذر میکنند.
دوست داری فریاد بزنی همه دوریهایت را! اماسکوت میکنی و صبر را ذره ذره نوش جان میکنی تا زیباترین جواب برای دلتنگی باشد.
به سال و ماه تقویمی خیلی دور است. اما به دل من انگار همین دیروز بود که با محرم در صحن انقلاب روبهروی گنبد طلای آقا نشسته بودیم. محرّم همان طور که چشم به گنبد دوخته بود میگفت: "آقا خیلی خوب زن میدهد. من شما رو از اقا طلب کردم. و چه زیبا جواب طلب های گاه و بی گاه من را با هدیه دادن تو به من داد".
به محض ورودمان از درهای اصلی حرم، محرّم دستهایش را به سینه میگذاشت و آرام آرام اشک میریخت و گریه میکرد. غروبها روبهروی گنبد مینشستیم و گاهی سکوت و گاهی زیارت نامه میخواندیم.
محرم اما فقط سکوت میکرد و دانههای اشک سر میخورد از گونههایش بر روی سنگ فرشهای حرم.
اولین مسافرت هرکدام از بچهها، مشهد برای عهد بستن با آقا بود که فرزندانمان را در راه دین و اهل بیت(ع) تربیت کنیم.
شفای فاطمه مان را از آقا گرفتیم.
پنج سال برای زمینیان، برای من پنج قرن نه هزار قرن است دوری محرم! و بدون محرم به مشهد رفتن...
امروز نایب الزیاره ات هستم محرم عزیزتر از جانم
☘بس که دلتنگتم اگر گریه کنم میگویند
قطرهای قصد نشان دادن دریا دارد
عشق رازی ست که تنها به خدا باید گفت
چه سخنها که خدا با من تنها دارد☘
و کلام پایانی از همسر شهید
...امروز وظیفه ماست که در قبال خون شهدا بی تفاوت نباشیم چرا که شهدا رسالت خودشان را انجام دادند و تمام هستی خودشان را تقدیم امام زمان'عج' و رهبری و ملت نمودند و آن مسیری را که باید روشن میکردند، روشن کردند. حال وظیفه ما نیز ادامه همین راه و حفظ استقلال و آرامش در کشورمان است.
جایی که همسرم هدف و ارزش رفتن به سوریه و دفاع از حرمین را در کنار تعلق و علایقشان به دخترشان گذاشتند برای من خیلی دوستداشتنی است. وقتی که میگویند فاطمه، من شما را خیلی دوست دارم ولی مسئولیت سنگینتر از آن نیز بر دوشم هست که همان دفاع از حرمین است.
خانوادهی شهدا که افتخارشان تقدیم شهدا به نظام و انقلاب و رهبری است و برای چیزی که در راه خدا دادهاند هیچ توقعی ندارند و بلکه باز هم خود را مدیون امام و مقتدای خویش امام خامنهای میدانند؛ ولی بسیار علاقهمندم با فاطمه و محمدحسین خدمت حضرت آقا شرفیاب شویم. در پایان درخواستم از مسئولین و مردم این است که شهدا را به مردم، جوانان و .... معرفی نمایند چرا که مومنین واقعی شهدا بودند و شهدا مانند چراغی در تاریکی های آخرالزمان میدرخشند و هدایتگرند...🌞
مثل شہــدا من اهــل پــرواز شدم
در معــرض پایان، ولــے آغاز شدم
مـا را بہ ڪجا ڪشیده عشـق حــرمتــ
ایرانیــم و ســوریہ سـربـــاز شدم!
تصویری که به خواست خود شهید توسط همسرش از او گرفته شد تا بعد از شهادتش منتشر شود.
شرح شهادت :
از آنجایی که شهید محرم ترک، مربی تخریب و استاد دانشکده…. بود، در ماموریتهای برون مرزی زیادی شرکت نمود که از جمله آخرین آن، حضور در میان نیروهای دفاع ملی سوریه و آموزش این نیروها بود.
آخرین لحظات را اینگونه ترسیم نمودهاند:
….. همه سوار ماشین بودیم برای حرکت به سمت فرودگاه دمشق، که محرم از کلاس بیرون آمد و اجازه گرفت برای اینکه لباسهای نظامی را عوض کند و بعدا بیاید.
در همین حین، دو نفر از بچههای سوری آمدند و سراغ محرم ترک (البته با اسم مستعار) را گرفتند که سوال داریم و…. بچهها اتاق محرم را نشان دادند و این دو نفر رفتند و رفتن آنها به اتاق محرم، محرم را آسمانی کرد.
انفجار یک بسته انفجاری باعث شهادت محرم ترک شد و لقب اولین شهید مدافع حرم را برای ایشان جاودان کرد.
دوست دارم حرفهاے ناگفتهام را در ڪوچه پس ڪوچۀ دلتنگے تو فریاد بزنم. نگاهت را از من نگیر.
شادی روح آسمانیش صلوات🌸
با تشکر از همراهی صمیمانه سرکار خانم فهیمه اکبری همسر آن والامقام💐
تقدیم شد به بانویی که بیش از همه طعنه شنید، بیش از همه درد تنهایی کشید و بیش از همه صبر کرد.
به همسر اولین شهید مدافع حرم
سرکار خانم فهیمه اکبری