شهید سید مصطفی صدرزاده
حرف دل :
عزیز شد.
بزرگ شد.
علمدار شد.
شهید شد.
شاخص شد.
جایش شد روی چشم خیلیها.
و چیست راز اینهمه عزت و بزرگی و مردانگی؟!
🔆🔆🔆
مدتی بود نشان از هر شهید و فدایی دفاع از حریم حرم بیبی را که میگرفتم بالاخره یک جایی میرسیدم به "سید ابراهیم". شهید نام آشنایی که اکثر شهدا با او خاطره دارند...
شهید قاسمی، شهید عطایی، شهید تمام زاده، شهید درستی، شهید صابری، و....
همین مرا ترغیب کرد تا به او بپردازم که چرا یک نفر بین دوستانش اینقدر عزیز میشود و خواستنی؟!
و گذشت تا با مرور و پرداختن به هرآنچه که در وصف این مرد آسمانی بود این جمله از او مرا به جواب سوالم رساند:
"خودم و زنم و بچههام و دار و ندارم و هفت جد و آبادم فدای یک کاشی حرم حضرت زینب"...
صدایش مثل زنگ چندین بار در سرم پیچید.
حجت بر من تمام شد.
این بود راز عزت و عظمت مقامش.
آری! غلام ادب عباس شدن جز این نیست که خود و عزیزدردانههایت را از کاشی حرم خواهرش هم کمتر ببینی تا علمدار ارباب در روز تاسوعا خریدار جان شیرینت باشد.
🔆🔆🔆
و امروز دقایقی از لحظات میهمانی خداییمان را زیر سایه مادر مهربانش، با نور وجود او آذین میبخشیم.
نام و نام خانوادگی: مصطفی صدرزاده با نام جهادی سیدابراهیم
تولد: ۱۹ شهریور ۱۳۶۵، شوشتر، خوزستان.
شهادت: ۱ آبان ۱۳۹۴، حلب، سوریه، برابر با تاسوعای حسینی.
گلزار شهید: گلزار شهدای بهشت رضوان کهنز شهریار.
مصطفی صدر زاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمد. پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات بود.
مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید.
ایشان دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئتهای مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کرد.
در دوران جوانی در حوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شد، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و... برای آنان بود.
نتیجه ازدواج ایشان در سال ۸۶، دختری به نام فاطمه و پسری به نام محمدعلی است.
مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بیبی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن در درگیری با داعش، ظهر روز تاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم در حومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت.
دیدهام را که گشودم تو نمایان گشتی
مژه بر هم ننهم دیدهام آزرده شود...
شهید صدرزاده به روایت "غلامرضا صابری" پدر شهید "مهدی صابری"
💠سیدابراهیم مانند پسرم بود
غلامرضا صابری پدر شهید مهدی صابری، ساکن قم و اهل افغانستان است که به واسطه دوستی پسرش با سیدمصطفی صدرزاده آشنا بود. درباره او میگوید: مهدی و سیدابراهیم با هم بسیار صمیمی بودند، به قدری که یکدیگر را داداش صدا میکردند و بسیار با هم در ارتباط بودند.
نوع رفاقت و جنس دوستیشان خیلی معنوی و زیبا بود. من گاهی که از چرایی این همه ارتباط سؤال میکردم، پسرم مهدی میگفت پدر جان سیدابراهیم فرمانده گردان عمار لشکر فاطمیون است و من هم زیر دستش.
مهدی آن زمان فرماندهی یکی از گروهانها را بر عهده داشت.
بعد از شهادت مهدی، رفتوآمدهای سیدابراهیم به خانه ما بیشتر شد. ایشان من را پدر و همسرم را مادر خطاب میکرد. من هم مانند مهدی وابسته منش و رفتار سیدابراهیم شده بودم و تعلق خاطر خاصی به سید داشتم و به داشتن فرزند دیگری چون سیدابراهیم افتخار میکردم. او مانند پسرم مهدی بود که توانست مدتها جای خالی او را برایم پر کند.
آنچه در خصوصیات اخلاقی سیدابراهیم بیش از هر چیزی نمایان بود، تبعیت محض از ولایت فقیه بود. ایمان و تقوای سیدابراهیم مثالزدنی بود. شهید مهدی یک هیئت به نام هیئت علیاکبر داشت که سیدابراهیم میآمد و در آنجا برای جوانان صحبت میکرد.
سید خطاب به جوانان میگفت اگر بخواهیم به جایی برسیم باید کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا را در جامعه محقق کنیم. باید از ولایت تبعیت کنیم زیرا در این صورت است که به پیروزی خواهیم رسید.
یک ماه قبل از شهادت سیدابراهیم به سفر زیارتی سوریه مشرف شدیم. در حرم حضرت زینب(س) خلوت کرده بودم و حال عجیبی داشتم. سیدابراهیم در حالی که پسرش محمدعلی شش ماهه را در آغوش داشت، کنارم آمد و گفت پدر در حق من دعا کن بروم پیش سیدمهدی.
دعای خاص کن. به سید ابرهیم گفتم برایم سخت است که این دعا را بر زبانم جاری کنم. برایت همان را میخواهم که در بینالحرمین برای پسر شهیدم از امام حسین خواستم. از آقا خواستم که هر چه به صلاح دنیا و آخرت است خداوند پیش پایش قرار دهد.
💠 دلم برای صدایش تنگ شده است.
شب ششم ماه محرم بود که به سیدابراهیم پیام دادم که «پسرم دلم برای صدایت تنگ شده، اگر امکان دارد با من تماس بگیر. یک شب بعد، تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت دعا کن من بروم پیش داداش مهدی، دلم برایش تنگ شده است. من هم گفتم پسرم دعا میکنم پیروز شوید. ساعت ۱۲ شب بود که خبر دادند سید هم رفت. شنیدن خبر شهادت سیدابراهیم برایم دشوارتر از شنیدن خبر شهادت مهدی بود.
بیتابیهایشان آنها را به قافله کربلاییان رساند.
ما شیعه هستیم و پیرو ولایت علی، گاهی از چرایی حضور دردانههایمان میپرسند و طعنههای تلخ و گزندهای میزنند. خطاب به آنها باید بگویم، ما خط قرمزهایی داریم که اگر احساس کنیم این خط قرمزها مورد هتک حرمت قرار گرفته است، وظیفه داریم به عنوان شیعه وارد عمل شویم و از حقمان دفاع کنیم.
خط قرمز برای ما خط قرمز است، فرقی نمیکند سوریه باشد یا عراق. اگر شیعه علیبنابیطالب(ع) باشیم و پیرو واقعیاش، باید برویم و از اسلام در هر جایی که باشد دفاع کنیم.
پسرم شهید مهدی صابری تک پسر خانه من بود. او نسبت به اهلبیت(ع) حساسیت داشت و همواره میگفت مگر میشود ما آرام بمانیم و تکفیریها بیایند و به حرم عمهمان جسارت کنند. عمهمان مگر در سال ۶۱ هجری کم عذاب دیدند. مهدی و سیدابراهیم آنقدر بیتابی کردند تا درنهایت خودشان را به قافله کربلائیان رساندند.
روحشان با همانان محشور باد.🌷🌷
به آسمان که رسیدند رو به ما گفتند
زمین چقدر حقیر است آی خاکیها
معرفی کتاب درباره شهید :
سرباز روز نهم
روایتی از زندگی شهید مدافع حرم
مصطفی صدرزاده
محقق: محمدمهدی رحیمی
تدوین و بازنویسی: نوید نوروزی
دفتر نشر معارف اسلامی
🎥قولی که شهید عطایی و شهید صدرزاده به یکدیگر دادند..
🔺اونا تو فکر چی بودن و ما تو فکر چی...😔
خواستگاری 📖
آقا مصطفی فرمانده پایگاه نوجوانان بسیج مسجدمان بود، هرکجا که میرفت ما را هم با خودش میبرد، راهیان نور، مشهد، شمال و....
دیگه ما رو به اسم نوجوونهای آقامصطفی میشناختن، از بس که همیشه دورش میچرخیدیم.
آقا مصطفی ۲۰ سالش شده بود.
یک شب با بچهها توی مسجد بودیم که یکی از بچهها، بدو اومد و گفت:
آقا مصطفی رفته خواستگاری خونه فلانی.
ما پاشدیم و رفتیم درب خونه همسر ایشون، گویا مراسم خواستگاری تموم شده و آقا مصطفی اینا رفتن خونه خودشون و ما دیر رسیدیم.
بعدا، متوجه شدیم که این جلسه فقط یه جلسه آشنایی بوده و هنوز جوابی بین طرفین رد و بدل نشده بود.
ما توی کوچه نیم ساعتی منتظر بودیم تا جلسه خواستگاری تموم بشه و آقا مصطفی رو ببینیم
و....
هرچه منتظر شدیم نیومدن!
یکی از بچهها زنگ خونه پدر زن آقا مصطفی رو زد و گفت: سلام آقا مصطفی این جاست؟!
اون بنده خدا شوکه شد و گفت یه لحظه صبر کنید، اومد دم در خونه ولی همین که پدرخانوم آقا مصطفی رو دیدیم شروع کردیم به فرار کردن.
🔹فرداش دیدیم آقامصطفی داره با خنده میاد
بعد بهمون گفت؛
آبرومو بردید، بزارید حداقل من جواب بله رو بگیرم بعد برید درب خونشون سراغ منو بگیرید.
🔹این خاطره رو همیشه خودش با خنده برای دیگران تعریف میکرد.
شادی روحش صلوات🌸
⛅
کاری کن ای شهید
بعضی وقتها نمیدانم در گرد و غبار این دنیا چه کنم! مرا جدا کن از زمین.
دستم را بگیر
میخواهم در دنیای تو آرام بگیرم
📖خاطره
روزی که محمدعلی متولد شد، آقا مصطفی برای چندمین بار مجروح و در همان بیمارستان بستری شده بود. آقاسید با شوخ طبعی همیشگی خود و برای فرار از نگاه پرستاران که نگران سلامت ایشان بودند و با پهلویی تیر خورده نزدیک هفت طبقه به سمت طبقات بالای بیمارستان قدم برمیداشت تا محبت همیشگی خود را نثار همسرش کند. ❤️❤️
و او قریب به هشت بار در راه دفاع از حریم اهل بیت علیهمالسلام با مجروحیت جسمش، حریم حضرت زینب را علمدار بود.
بابایِ زیبا و جوان من
اینجا بدون تو پر از درد است
ای کاش قدری تو بدانی که
خانه بدون تو چقد سرد است
بابا تو گفتی عاشقم هستی
شاید به عشقت، دیده لایق نیست
ای ماهِ پشت هالهای از ابر
مفقود ماندن رسم عاشق نیست
بابای من بر بیبیام زینب
آیا رساندی تو سلامم را؟
گفتی که دیدارش طلب دارم
دادی قسم بر مادرش زهرا؟!
بابا خیالت تخت و آسوده
اینجا برای مادرم مَردم
دیدی که امروزم بجای تو
اشک از رخ او پاک میکردم
قلبم گرفت از صحبت مردم
این قلبها اینجا چقدر سنگ است
گفتند بهر پول میجنگید
بابا مگر خون قیمتش چند است؟!!!
قیمت ندارد جان تو بابا
قیمت ندارد نالهی مادر
هرچه دلار و درهم دنیاست
یک جا فدای خندهی آخر
خاطراتی از دوستان شهید📖
🌀منبعد خودت با صدای خوش تحریرت اذان بگو
یکی از خصوصیتهای بارز شهید صدرزاده، تاکید بر نماز اول وقت بود.
همیشه اذان نماز صبح مقر را، سید ابراهیم میگفت. ما به دلیل اینکه بحث تبلیغ را انجام میدادیم و مستمر به نقاط مختلف سفر میکردیم نمیتوانستیم روزه بگیریم اما او روزه میگرفت و برای سحری بیدار میشد.
یک روز نماز صبح را با صدای سید بیدار شدم، توی مقر قدم میزد و لابهلای هر بند از اذانش فریاد میزد و میگفت: "برادرها وقت نماز شده برپا! دلاورا بلند شید وقت نمازه". ما هم از آن به بعد سر به سرش میگذاشتیم و با اینکه صدای خوبی هم نداشت(با خنده) میگفتیم بعد از این با صدای خوش خودت اذان بگو!
🌀علاقه عجیب به روضه داشت
همیشه به بحث معنویات عنایت خاص داشت. خصوصا روضه.
کاری هم به مستمعین متنوع نداشت خودش تنهایی برای خودش میخواند. اغلب اوقات که در ماشین هممسیر میشدیم میگفت شیخ یک روضه و یا مدح مولا را برایم بخوان.
🌀خوابی که برای سید ابراهیم دیدم
شب تاسوعای امسال برای تبلیغ رفته بودم جایی. چند ساعت قبل از شهادت سید، خوابش را دیدم گفت: "شیخ برایم روضه بخوان" و در خواب از یکی از رفقای مداح درخواست کردم روضه علمدار را برای سید بخواند. صبح سر سفره صبحانه این خواب را برای بچهها تعریف کردم و بعد هم زنگ زدم به همان رفیقی که در خواب مداحی کرده بود، گفتم برادر این روضه را برای این بنده خدا بخوان و او هم قبول کرد و قرار شد حتما بخواند.
🌀از تیپ و قیافهاش معلوم بود بچه تهران است.
با ماشین فرمانده تیپ آمده بود توی مقر و برای اولین بار او را دیدم. از تیپ و قیافهاش معلوم بود که بچه تهران است و به بچههای تیپ فاطمیون نمیخورد. از همان لحظه عاشق سید شدم و رویش را بوسیدم. تکیهکلامهای خاصی داشت، یک تسبیح هم در دستش بود که همیشه همراهش بود، آن تسبیح را هدیه گرفتم و گفتم حاجی من مطمئنم که شما شهید میشوید این را میخواهم به یادگار داشته باشم، در جواب گفت: من رو سیاه کجا و شهادت کجا و حرف را عوض کرد.📿
🌀شهید صدرزاده همه جوره با خدا معامله کرده بود
هر کاری میکرد خدا را در نظر میگرفت. اصلا همه جوره با خدا معامله کرده بود و در اکثر کارهایی که قصد انجام داشت استخاره میزد حتی کاری که در ظاهر به نفعش هم بود اگر استخاره بد میآمد انجام نمیداد.
🌀عکس سه نفره شهید صدرزاده با مداح معروف
حاج مهدی سلحشور برای روضه خوانی به سوریه آمده بود، شهید صدرزاده که این را شنید گفت: من حتما باید در مراسم حاج مهدی شرکت کنم. با ماشین رفتیم. آن قدر تند و سریع و با استرس حرکت کرد، اما به آخر مراسم رسیدیم و دم در با آقا مهدی یک عکس ۳ نفره هم انداختیم.
🌀سید ابراهیم در قله ایمان ایستاده است
استاد اخلاقی داشتیم که شهید صدرزاده و شهید مهدی صابری خیلی با این بزرگوار صمیمی بودند، این استاد اخلاق در یکی از جلساتش گفته بود حدیثی داریم که میگویند ایمان دارای مراتبی است و من یک جوان بسیجی به نام" سید ابراهیم "میشناسم که در قله ایمان ایستاده است.
برادر شهید حسن قاسمی که با سید ابراهیم صدرزاده رفیق بود تعریف میکرد: بعد از شهادت داداش حسن، آقا سید آمد خانهمان چادر مادرم را بوسید، ظرف میشست و خلاصه در آن چند روزی که مهمان ما بود حسابی کمک میکرد.
چه غریبانه دلم
میل
تو
دارد
این صبح...
سید مصطفی صدر زاده
شهید شاخص سال ۱۳۹۷
خاطره📖
من سر یه قضیهای تصمیم گرفته بودم دیگه با مصطفی حرف نزنم.
چند بار با این که من کوچیکتر بودم، مصطفی بهم سلام کرد، ولی من جوابش رو ندادم.
ولی کم کم و به مرور رابطمون دوباره با هم خوب شد.
رفته بودیم اعتکاف، توی مسجدامیرالمومنین، سر قضیه صفویه با هم بحث کردیم و مصطفی با این بهونه باب آشتی رو باز کرد و از همون جا دوباره رابطهمون با هم خوب شد.
و من باز برگشتم به کار فرهنگی و همیشه مصطفی برای من مشوّق بود.
سه تا خاصیت مهم مصطفی این ها بود:
1⃣یکی این که اصلا غیبت نمیکرد.
2⃣ دوم این که دست و دل باز بود.
3⃣و سوم این که دو به هم زن نبود.
از زبان دوستان شهید
یڪ لحظه
چشم دیدن خود را
به من ببخش
آیینههای روشن خود را
به من ببخش
پـرواز را
تو تجربه ڪردی
مبارکت
حالا پرِ پریدن خود را
بہ من ببخش...
روایتی کوتاه از شهید سیدابراهیم صدرزاده 🌷
از زبان سردار حاج قاسم سلیمانی🎤
روایتی از خواب مادربزرگ شهید
در منزل تنها بودم. در اتاقم.
مصطفی با لبانی خندان و سرشار از خوشحالی و با تعداد زیادی سربند رنگی نوشته شده، پیش من آمد. همه سربندها روی شانه او بودند. انگار که میخواست به همه، سربند اهدا کند.
شهید صدرزاده! یک دنیا معرفت.
و اما چقدر از تو نوشتن سخت است که سرمشق از انوار الهی معصومین داشتی. شجاعت بیحد تو درس گرفته از علمداری بود که تو فدایی زینبش شدی.
وجودت مملو از عشق و احترام به پدر عزیز و مادر مهربانت، اخلاص عجیبت در کارها و رفتارت زبانزد همگان بود و در نهایت همهی وجودت را برای عمهجان سادات خرج یک کاشی حرم بیبی کردی. ای شهید!
کنار تو از همــــیــــشه آرامترم ...
دوست شهید بامعرفتم...
مرا دریاب...
دست نوشته شهید :
بسم رب الشهدا و الصدیقین
درود خدا بر محمد و خاندان پاکش.
دوستان با معرفت، همرزمای بسیجیم!
میدونم وقتی این نامه رو براتون میخونن از بنده دلخور میشید و به بنده تکخور و یا ... میگید چون می دونم شماها همتون عاشق جنگ با دشمنان خدا هستید، می دونم عاشق شهادتید...
داداشای عزیزم ببخشید که فرمانده خوبی براتون نبودم اونجوری که لیاقت داشتید نوکری نکردم... به شما قول میدم اگر دستم به دامان حسینبنعلی(علیهالسلام) برسد نام شما را پیش او ببرم...
چند نکته را به حسب وظیفه به شما سفارش می کنم:
۱_ وقتی کار فرهنگی را شروع میکنید با اولین چیزی که باید بجنگیم خودمان هستیم. اولین مشکل، مشکل تنبلی و سهلانگاری است.
۲_ وقتی که کارتان میگیرد و دورتان شلوغ میشود تازه اول مبارزه است زیرا شیطان به سراغتان میآید اگر فکر کردهاید که شیطان میگذارد شما به راحتی برای حزب الله نیرو جذب کنید، هرگز...
۳_ تا جایی که میتوانید از تفرقه فرار کنید. عامل تفرقه غیبت و خبرچینی [ناخوانا] است.
۴_ اگر میخواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید سعی کنید در روحیه خود شهادتطلبی را پرورش دهید ...
۵_ سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار میکند و راه درست را نشانتان میدهد.
۶_ دعای ندبه و هیئت چهارشنبه را محکم بچسبید.
۷_ خودسازی دغدغه اصلی شما باشد.
سید ابراهیم صدر زاده📝
دو بیتی که بر لبانش جاری بود:
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانهی تو هر دو جهان را چه کند
متن وصیتنامه شهید سید مصطفی صدرزاده📝
بسم رب الشهداء و الصّدیقین
خدایا بر محمد و آل محمد درود فرست.
سپاس خدایی را که بر سر ما منت نهاد و از میان این همه مخلوق، ما را انسان خلق کرد.
شکر خدایی را که از میان اینهمه انسان ما را در خاکی مقدس به نام ایران قرار داد.
و شکر خدایی را که به بنده پدر و مادر و همسر صالح عطا کرد.
و شکر بیپایان خدایی را که محبت شهدا و امام شهدا را در دلم انداخت و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم.
خدایا از تو ممنونم بیاندازه که در دل ما محبت سید علیخامنهای را انداختی تا بیاموزد درس ایستادگی را، درس اینکه یزیدهای دوران را بشناسیم و جلوی آنها سر خم نکنیم.
از تمام دوستان و آشنایان در ابتدای وصیتنامه خویش تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش دهند تا گمراه نشوند؛ زیرا ایشان بهترین دوستشناس و دشمنشناس است.
از پدر و خانواده عزیزم تقاضا دارم برای بنده بیتابی و ناراحتی بیش از حد نکنند و اشکها و گریههای خود را نثار اباعبدالله و فرزندان آن بزرگوار کنند.
پدر و مادر و همسرم و دخترم از شما تقاضا میکنم بنده را ببخشید و از خدا بخواهید بنده را ببخشد چقدر در حق پدر و مادر کوتاهی کردم چقدر شما را به دردسر انداختم فقط خدا شاهد تلاش شما بود که در زمان جنگ باید سختی و مشقت از من نگهداری کردید و بعد از جنگ هم برای درسخواندن من چقدر سختی کشیدید. فقط خدا میداند که چقدر نگران کردهام اذیت کردهام و شما تحمل کردید زیرا تلاش میکردید تا فرزندتان عاقبت به خیر شود.
از شما ممنونم که همیشه انتخاب را به عهده خودم گذاشتید. حتی وقتی در نوجوانی میخواستم به نجف برای تحصیل بروم مخالفت نکرده و از اینکه همیشه به نظر من احترام گذاشتید ممنونم. حالا هم از شما خواهش میکنم یکبار دیگر و برای آخرین بار به نظرم احترام بگذارید و از هیچکس و از هیچ نهادی دلخور نباشید مبارزه با دشمنان خود آرزوی بنده بود و فقط خدا میداند برای این آرزو چقدر ضجه زدم و التماس کردم. ممکن است بعضیها به شما طعنه بزنند اما اهمیت ندهید بنده به راهی که رفتم یقین داشتم.
از همسر عزیزم میخواهم که بنده را ببخشد زیرا که همسر خوبی برای او نبودم. به همسر عزیزم میگویم میدانم که بعد از بنده دخترم یتیم میشود و شما اذیت میشوید اما یادت باشد که رسول خدا فرموده: هرکس که یتیم شود خدا سرپرست اوست ایمان داشته باش که خدا همیشه با توست.
آرزو دارم که دخترم فاطمه، فاطمی تربیت شود یعنی مدافع سرسخت ولایت، از دوستان، آشنایان و فامیل و هرکس که حقی گردن ما دارد تقاضا میکنم بنده حقیر را ببخشد زیرا میدانم که اخلاق و رفتار من آنقدر خوب نبود که توفیق شهادت داشته باشم و این شما حتی که نصیب ما شد لطف و کرم و هدیه خدا بوده و مردم عزیز ایران یادمان باشد که به خاطر وجب به وجب این سرزمین و دین اسلام چقدر خون دادیم چقدر بچههای ما یتیم شدند، زنها بیوه، مادرها مجنون، پدرها گریان فقط و فقط برای خدا بود.
در این ماه مبارک رمضان دل ما شکست، دل امام زمان بیشتر و بیشتر که در مملکت شهدا حرمت ماه خدا توسط بعضیها نگهداشته نشد و برادران و خواهران من ماهواره و فرهنگ کثیف غرب مقصدی به جز آتش دوزخ ندارد.
از ما گفتن ما که رفتیم...
آنکس که تو را شناخت جان را چه کند
فرزند و عیال و خانمان را چه کند
دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
بیبی زینب(س) آن زمانی که شما در شام غریب بودید گذشت. دیگر به احدی اجازه نمیدهیم به شما و به سلاله حسین (ع) بیاحترامی کند. دیگر دوران مظلومیت شیعه تمام شده.
بیبیجان! انی سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم، بیبی عزیزم مرا قاسم خطاب کن مرا قاسم خطاب کن روی خون ناقابل من هم حساب کن.
و منالله توفیق
مصطفی صدرزاده
۴ مرداد۱۳۹۲📝
مستند ملازمان حرم
شهید سید مصطفی صدرزاده🌹
به روایت همسرش سمیه ابراهیمپور🦋
تعجیل در فرج منتقم خون شهدا و شادی روح شهید والامقام سید مصطفی صدر زاده صلوات🌸