شهید جانی بت اوشانا
🖇
همیشه وقتی مادر پدرهای قد خمیده با صورتهای تکیده از رنج انتظار، که به دنبال چند پاره استخوان فرزندشان، در راهروهای ستاد معراج، بالا و پایین میروند را تصور میکنم، دلم هزار بار در خود مچاله میشود.
ما جوانان جنگندیده، تصویر همیشگیمان از مادران شهدای مفقودالاثر دفاع مقدس، پیرزنی با چادر نماز گلدار است که یک طرفش را میان دهانش گرفته و سمت دیگرش را زیر بغل گذاشته است.
توی دستش هم عکس جوانش است و مدام قربان صدقه قدوبالایی میرود که معلوم نیست در دل خاک است یا عمق آب، یا همراه آتش، به خاکستری مقدس تبدیل شده است.
خیلیهایمان ممکن است در تشییع شهدای گمنام شهرمان، پا به پای این مادران قدم برداشتهایم و گریستهایم. نه برای جاودانگی شهید، بلکه برای ثانیههای انتظار مادرانشان و فرآیند زایش دلتنگی از این دوری و آوار شدنش روی دل مادران شهدای مفقودالاثر.
حالا جوانی را آوردهاند که میگویند مادرش از چشمانتظاری دق کرده و پدرش از غصهی انتظار آب شده. جوان شهیدمان بیکس و کار، بعد از ۳۸ سال برگشته و یک امت، شدهاند همهی کس و کارش!
مادران شهدا برایش زبان گرفتهاند و پدران شهدا با تسبیح شاهمقصودشان ذکرگویان آمدهاند.
شهری برایش خواهری کردهاند و جوانان، زیر تابوتش را گرفتهاند و نگذاشتهاند غریب بماند.
کاری به این نداشتهاند که «جانی»، آشوری بوده؛
جان او را عاشورایی بدرقه آغوش مادرش کردهاند تا برایش بار دیگر لالایی بخواند.
مادر لالا لالا لالا بکن خوابی
مادر همه خوابن تو بیداری...
✍🏻الهه قهرمانی
🎁🌲
نام و نام خانوادگی شهید: جانیبت اوشانا
تولد: ۱۳۴۳/۶/۱۵، تهران.
شهادت: ۱۳۶۳/۱۲/۲۳، عملیات بدر، شرق دجله.
گلزار شهید: آرامستان آشوریان اسلامشهر.
⚰️
🎁🌲
📚 هدیهی کریسمس
پیرزن به همراه پسرانش ایستاده و جمعیت را نگاه میکند.
همه جمعند و گلهای پرپر شده و نقل بر سر دختر جوان و عمویش میریزند. ملیکا محکمتر عمو را در آغوش میگیرد و با خودش زمزمه میکند: «بعد این همه سال صبر کردهای تا امروز که درمان درد یتیمیام شوی؟! آمدهای که مرهم تمام جراحات قلب من شوی؟! عزیز دلم! خوشآمدی. ببین عمو"جان!" این همه خانم آمده تا برایت مادری کنند و تو برایم پدری؛ ممنونم عموی من.»
بعد رو به آسمان میکند و میگوید: «ممنونم مادربزرگ! برای هدیهای که بعد این همه سال به من دادی!»
مادربزرگ میخندد؛ یکی از پسران، دست روی شانهی مادرش میگذارد و میگوید: «برویم، حالا ملیکایمان تنها نیست؛ جایی دارد که دست بر آن بگذارد و تکیهگاهش باشد.»
✍🏻زهرا فرحپور ۱۴۰۲/۱۱/۱۰
👩🏻💻طراح: منا بلندیان
🎙با صدای: فاطمه گنجی
🎞تدوین: زهرا فرحپور
⚰️
🎁🌲
جانی بت اوشانا، یکی از شهدای آشوری دفاع مقدس است که در اسفند ۱۴۰۱ پس از ۳۸ سال دوری از خانه و خانواده، توسط نیروهای تفحص شناسایی و از طریق آزمایش DNA، هویتش محرز شد.
او سرباز تیپ ۵۵ هوابرد ارتش جمهوری اسلامی ایران بود که در سال ۱۳۶۳ در شرق دجله و در منطقه عملیاتی بدر به شهادت رسید اما پیکرش در منطقه دشمن برجای ماند و این شهید عزیز، مفقودالاثر شد.
شهید اوشانا دیپلم ادبیات داشت و متولد و بزرگشده محله کمالی مخصوص تهران بود. شهید از نظر ایمان، اخلاق، درس و دانش، زبانزد دوست و آشنا بود.
سالها پدر و مادرش چشم به در خانه داشتند تا شاید خبری از جگرگوشهشان به آنها برسد اما جانی بتاوشانا وقتی به خانه رسید که دیگر خیلی دیر شده بود. کسی اینجا به انتظارش ننشسته بود.
⚰️
🎁🌲
برادر فقید شهید: 🎤
«ژانی»، در حالی که دو ماه مانده بود سربازیاش تمام بشود، در جبهه، در یک جایی به اسم «هورالهویزه» شهید شد؛ اما پیکرش را برای ما نیاوردند. گفتند مفقودالاثر شده.
از همان زمان که این خبر را به ما دادند، مادر همیشه منتظر بود و چشمش به در. یک روز مادر خواب دیده بود که ژانی برگشته. تا آنروز، خوابِ برگشتنِ ژانی را ندیده بود.
به خودش امید میداد که حتماً خبری میشود!
دل توی دلمان نبود و آرام و قرار نداشتیم. جمعه بود و همه در خانه بودند. ساعت دوازده و نیم ظهر، زنگِ خانه را زدند.
از پشت پنجره اتاق، بیرون را نگاه کردم ببینم چه خبر است! جانسون ایستاده بود و با یک نفر که از پشت پنجره دیده نمیشد، حرف میزد. حرفشان چند دقیقه طول کشید. فکر کنم یکی از دوستانش بود اما مطمئن نبودم. شاید هم آنکه پشت در است، ارتباطی با ژانی داشت!
در همین فکرها بودم که جانسون در را بست. یک پاکت نامه در دستش بود. دستش را بالا آورد و از همان حیاط، بریده بریده، داد زد: «ما... ما... مامان... مامان... ژا... ژا... ژانی... ژانی!»
مادر پاکت نامه را گرفت. چسباند به قلبش، و هایهای گریه کرد. خواب دیشبش با همین پاکت نامه تعبیر شده بود! یکی از رفقای آشوریِ ژانی در جبهه، این نامه را برایمان آورده بود. ژانی یک روز قبل از شهادتش، پاکتی به او داده و گفته بود: «این وصیتنامه من است. این را به خانوادهام برسان.» ولی رفیقش مجروح شده و نتوانسته بود بیاورد، تا آنروز!
فضای خانه، عطر و بوی داداش ژانی را گرفته بود. انگار واقعاً برگشته بود.
⚰️
🌲🎁
کتاب «مسیح در شب قدر» به روایت دیدار مقام معظّم رهبری با خانواده این شهید معزّز که در دیماه سال ۶۵ و در زمان ریاست جمهوری ایشان صورت گرفته پرداخته است.
قسمتی از آن را باهم مرور میکنیم.
مادر با شنیدن نام «آقای خامنهای» سراسیمه از جا بلند میشود و به طرف در میرود. ما هم پشت سر او به طرف در میدویم. در پاگرد پلهها مادر به حاج آقا خامنهای میرسد، خوشامد میگوید...
من و چارلی نیز در راهرو با ایشان سلام علیک کرده و به داخل خانه تعارفشان میکنیم. من، چارلی، مادر و حاج آقا پشت میز ناهارخوری مینشینیم و ایشان شروع میکنند به خوش و بش کردن...
حاج آقا عکسهای روی طاقچه را نگاه میکنند و با اشاره به یکی از قابها میپرسند این عکس شهید است؟ من سریع بلند میشوم و قاب عکس ژانی را از روی طاقچه به دست حاج آقا میدهم. ایشان به قاب عکس خیره میشوند و مادر شروع میکند از ژانی تعریف کردن.
_ وقتی میگویم ژانی بهترین بود میگویند به خاطر حس مادریاش است؛ ولی به همه میگویم این ربطی به مادر بودنم ندارد. ژانیِ من در کل فامیل از همه لحاظ تک بود، از نظر ایمان، از نظر اخلاق، از نظر درس؛ زبانزد دوست و آشنا بود. کلیسایش ترک نمیشد و هر هفته مقید بود به عبادت در کلیسا.
جای پدر و جانسون در خانه خیلی خالی است. پدر، راننده کامیون است و دیشب باری را برای کرمان برد. جانسون هم برای درس خواندن، دو ماه پیش به آلمان رفت و حالا نیست تا آقای خامنهای را از نزدیک ببیند.
حاج آقا بعد از دلداری دادن مادر و صحبت از مقام بالای شهدا پیش خداوند، با من و چارلی حرف میزنند؛ از اینکه مشغول درس خواندنیم یا کار کردن. مادر خیلی خیلی خوشحال است از حضور حاج آقا در منزلمان.
چارلی بلند میشود و میرود چای میآورد. مادر برای ایام عید شیرینی پخته و دو بشقاب از این شیرینیها هم روی میز است. وقتی مادر به حاج آقا تعارف میکنند، ایشان با مهربانی تکههای شیرینی را با دستشان به ما میدهند و بعد هم برای خودشان برمیدارند. شیرینی این شیرینی به جانم مینشیند!
⚰️
🎁🌲
بخشی از وصیت نامه شهید📝
به نام خدا
خانواده عزیزتر از جانم!
هنگامی که این کاغذها را در دست دارید، امیدوارم که حالتان خوب باشد و در کنار هم آن زندگی خوش و خرمی را که همواره در نظر من بوده است، داشته باشید و از عنایات ایزد یکتا و حضرت عیسی مسیح (ع) و حضرت مریم (س) که تنها حامیان مسیحیان به خصوص خانواده ما میباشند بهرهمند باشید. این سطور را در لحظههای قبل از حرکت برای بازپسگیری حق و خاک کشورمان به سوی دشمن متجاوز، برایتان مینویسم.📝
⚰️
با دم عیساییاش آمد شجاع و پرغرور
مهربان و مخلص و مؤمن، فداکار و صبور
روز رجعت بازگردد دست در دست مسیح
تا که سربازی کند در خیل مردان ظهور
✍🏻ملیحه بلندیان ۱۴۰۲/۱۲/۲۷
🌲🎁⚰️