امامزادگان عشق

بگذار اغیار درنیابند که این قلبهای ما از چه اشتیاق و شور و نشاطی مالامال است و روح ما در چه ملکوتی شادمانه سر می کند و سرِ ما در هوای کدامین یار خود را از پا نمی شناسد.بگذار اغیار هرگز درنیابند.چه روزگار شگفتی !
سه شنبه, ۱۶ فروردين ۱۴۰۱، ۰۶:۲۵ ب.ظ

شهید اسدالله ابراهیمی

🦋🌹🕯
نام و نام خانوادگی شهید: اسدالله ابراهیمی
تولد: فروردین ۱۳۵۱، تهران‌.
شهادت: ۱۳۹۵/۳/۲۷، حلب، سوریه‌.
گلزار شهید: جاویدالاثر
یادمان شهید: بهشت زهرا سلام‌الله علیها، تهران، قطعه ۵۰.

🇮🇷

🦋🌹🕯

📚 به خدا می‌سپارمت

_ حسین!... حسین!...
صدای اسدالله توی راه‌پله پیچید. حسین با خوشحالی توپش را به طرفی پرتاب کرد و به سمت در دوید و پرید در آغوش اسدالله. چنان عاشقانه قربان صدقه حسین می‌رفت و صورتش را می‌بوسید که حس حسادتی ته قلبم را قلقلک می‌داد.
 سلام کردم. بعد از ساعتی بازی با حسین و نوازش دختر کوچکمان کنارم نشست و گفت: «خانم! من فردا اعزام می‌شم!»
قلبم ایستاد. انگار دنیا روی سرم خراب شد. مهربان به چشم‌هایم نگاه کرد و گفت:
«خب حالا چی کار کنیم؟ کجا بریم؟!»
می‌دانستم خسته است اما رفتیم بیرون و او آرام و شاد با بچه‌ها بازی و شوخی می‌کرد ولی در دل من غوغایی بود. بی‌مقدمه گفتم: «چرا الان می‌خوای بری؟ قرار بود با هم بریم کربلا!»
برایم از وظیفه‌اش گفت. وظیفه پاسداری از حرم و اینکه الان نیاز به نیرو هست.
قلبم آرام گرفت. اما با بغضی که در گلویم مانده بود پرسیدم: «عزیزم! منو به کی می‌سپاری؟!»
با لحنی مطمئن و آرام گفت: «به خدا.»
گفتم: «یک خانم تنها با دو تا بچه! خیلی سخته می‌دونی؟!»
گفت: «آره می‌دونم. ولی دنیا خیلی کوتاهه خانم. در عوض تو پیش حضرت زینب روسفید هستی که همه زندگیتو دادی...»
او رفت. شادمان و خوشحال؛ و من ماندم به امید حرف آخرش...

✍🏻 زهرا دشتیار ۱۴۰۰/۱۱/۲۷ @z_dashtyar
👩🏻‍💻طراح کلیپ: مطهره سادات میرکاظمی
🎧🎼تدوین و صداگذاری: زهرا فرح‌پور @z_farahpour
🎙با صدای: سارا کاظمی‌وفا @sk.vafa
🇮🇷

🦋🌹🕯

🔅اسدالله ابراهیمی سال ۱۳۵۱ در تهران دیده به جهان گشود.
🔅۱۶ سال بیشتر نداشت که برای حضور در دفاع مقدس با دستکاری شناسنامه‌اش راهی جبهه شد.
🔅او وقتی که فهمید خواهرش به بیماری کلیوی مبتلا شده و نیاز به پیوند کلیه دارد، خودش را از جبهه به بیمارستان رساند و یک کلیه‌اش را به خواهرش اهدا کرد.
🔅با تمام شدن جنگ تحمیلی همواره حسرت دوری از یاران شهیدش را می‌خورد.
🔅پس از جنگ در برنامه‌های فرهنگی و اعتقادی از مربیان مسجد محل(مهرآباد جنوبی؛ شهرک فردوس) بود و از هیچ خدمتی در سنگر مسجد کوتاهی نمی‌کرد. او در جاهای مختلف پایه‌گذار حرکت‌های فرهنگی بزرگی بود بدون آن که اثری از نام خود بر جای گذارد. سال ۷۴ معاون فرهنگی پایگاه بسیج شد.
🔅سال ۱۳۸۱ ازدواج کرد که حاصل این ازدواج ۲ فرزند به نام‌های حسین و زینب است.
🔅وی از جمله کسانی بود که در فتنه ۸۸ در خط مقدم دفاع از انقلاب و رهبری در میدان حاضر شد.
🔅اسدالله ابراهیمی با رتبه سه رقمی در رشته حسابداری دانشگاه تهران پذیرفته شد و تحصیلاتش را تا مقطع لیسانس ادامه داد. او در کارخانه پارس خودرو مشغول به کار بود که با آغاز جنگ سوریه تمام تلاشش را برای حضور در سوریه کرد تا اینکه در بهمن ماه سال ۹۴ به این کشور اعزام شد. با وجودی که از فرماندهان لشکر فاطمیون در منطقه بود اما آنقدر متواضع بود که حتی همکارانش در شرکت پارس خودرو تا لحظه شهادت نمی‌دانستند که ایشان از فرماندهان ایرانی تیپ فاطمیون مدافعان حرم در سوریه بوده است. نام وی به عنوان اولین شهید مدافع حرم گروه سایپا از شرکت پارس خودرو ثبت شد.
🔅اسدالله ابراهیمی سرانجام در ۲۷ خردادماه سال ۹۵ در شهر حلب سوریه به شهادت رسید؛ در حالی که پیکرش برای همیشه در منطقه ماند و تنها مزار یادبودی به نام وی در قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران اختصاص یافت.
🇮🇷

🦋🌹🕯
دور مادرم می‌چرخید 🦋👩🏻‍🦽

بیش از آنکه دامادِ مادرم باشد، پسرش بود.
می‌گفت: «مادران شهدا بر گردن ما حق بزرگی دارند؛ نزد خدا مقام بالایی دارند و ما باید گوشه‌ای از زحماتشان را جبران کنیم.»
مادرم اواخر عمر شش سال در بستر بیماری بود و نیاز به مراقبت‌های ویژه‌ای داشت. اسدالله هر کاری از دستش بر می‌آمد انجام می‌داد.
با اینکه من برادر و خواهر دارم اما او می‌گفت: «خودم می‌خواهم به مادرت خدمت کنم.» مثل یک پروانه دور مادرم می‌چرخید.
🇮🇷

🦋🌹🕯
در محضر علما 📚 ☀️

بعد از عروسی‌مان چهارشنبه‌ها مرتب در جلسه اخلاق حاج آقا مجتبی تهرانی(ره) شرکت می‌کردیم. آقا اسد مبلّغ خوبی هم برای این جلسات بود و به واسطه او پای صدها نفر از اهالی محل به این جلسات باز شد.
با رحلت حاج آقا مجتبی (ره) در جلسات حاج آقا خوشوقت (ره) شرکت می‌کردیم و بعد از رحلت ایشان هم به جلسات سخنرانی حاج آقا پناهیان و هیئت حاج میثم مطیعی می‌رفتیم‌.
اسدالله عقیده داشت هر مجلسی که حرف ولایت و شهدا در آن باشد نور دارد.
🇮🇷

🦋🌹🕯
تو مَرد من هستی! 🧔🏻❤️

بارها اسدالله را در خواب به شکل پدرم می‌دیدم. مثل پدر حامی‌ من بود و مرا بدعادت کرده بود.
 بهمن سال ۹۴ از ما خداحافظی کرد و برای اولین بار به سوریه اعزام شد. نمی‌دانستم بدون اسد چطور از پس مشکلات زندگی بربیایم؟!
 نوروز ۹۵ را هرطور بود بدون او گذراندیم. ۲۱ فروردین ساعت ۳ نیمه شب زنگ خانه به صدا درآمد. هول کردم. در را که بازکردم باورم نمی‌شد اسدالله روبرویم ایستاده و با لبخند زیبایش سلام می‌کند!
اشک‌های مزاحم چشمم نمی‌گذاشت خوب تماشایش کنم.
🇮🇷

🦋🌹🕯
آخرین صحبت 📞

ماه رمضان بود. می‌دانست دلتنگش هستم.
برای آرام کردنم خیلی تماس می‌گرفت.
_ اسدالله جایت خالی است؛ موقع افطار و سحری خیلی نبودنت را حس می‌کنم. دلم برایت تنگ شده. ای کاش اینجا بودی...
_ توکلت به خدا باشد عزیزم. از حضرت زینب برایت صبر خواسته‌ام. من شرمنده‌ات هستم که تنهایی بچه‌ها را بزرگ می‌کنی؛ خداوند خود جبران می‌کند حلالم کن.
دو روز قبل از شهادتش تماس گرفت، با صدای بلند و سرحال گفت: «چه خبر؟! با ماه رمضان چه می‌کنی؟ بچه‌ها خوب هستند؟»
آرام گفتم: «مسجد هستم. نمی‌توانم صحبت کنم بعداً تماس بگیر...»
قطع کردم. دوباره تماس گرفت و گفت: «باید گوشی را خاموش کنم و شاید تا چند روز نتوانم تماس بگیرم. اینجا منطقه جنگی است به دلت بد راه نده اما حلالم کن.»
گفتم: «تا برنگردی حلالت نمی‌کنم.» آنقدر حرف زد تا حلالش کردم. با خیال راحت خداحافظی کرد. فکر نمی‌کردم شاید این آخرین صحبت من با همه وجودم «اسدالله» باشد.
🇮🇷

🦋🌹🕯
* دستانم یخ کرد!* 😰

از خواب بیدار شدم. عطر خوش اسدالله در خانه پیچیده بود؛ گفتم شاید برگشته اتاق‌ها را نگاه کردم اما خبری از او نبود. دلشوره داشتم. خودم را با تلگرام و خبرهایش مشغول کردم. حسین هم بیدار بود. بنر کوچکی را وسط پذیرایی پهن کرد و گفت: «این بنر شهادت باباست!»
خشکم زد. بنر را جمع کردم و دوباره رفتم داخل تلگرام. خبر شهادت تعدادی از رزمندگان اسلام در سوریه را خواندم. خبر به همراه عکس بود. عکس شهیدی توجه‌ام را جلب کرد. چفیه دور گردنش چقدر شبیه چفیه اسد بود!
زوم کردم. تصویر واضح نبود. متن زیر عکس را که خواندم رنگم پرید و دستانم یخ کرد! زمان ایستاده بود! و بعدش نفهمیدم چه شد...
مدافع حرم اهل بیت علیهم‌السلام اسدالله ابراهیمی ‌به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
🇮🇷

🦋🌹🕯
هر روز بعد از نماز صبح  🌙

فبل از شهادتش حسین را همه جا به همراه خودش می‌برد و داستان و وقایع کربلا را به خوبی با زبان کودکانه برایش تعریف می‌کرد. از شهید و شهادت و جهاد در راه خدا برایش می‌گفت. یقین دارم قصدش از گفتن این حرف‌ها آماده کردن حسین برای پذیریش شهادتش بود.
حسین بعد از شهادت اسدالله اصلاً بی‌قراری و گریه نکرد! خوشحال بود و می‌گفت: «بابا شهید شده و به مقام بزرگی رسیده!» یک روز در ماشین نشسته بودیم که زینب چند دقیقه‌ای در بغلم خوابش برد. وقتی بیدار شد با خوشحالی چند بار گفت: «بابا...بابا...بابا»
برایم عجیب بود که چرا بهانه‌گیری نمی‌کند و مثل سابق مشغول بازیگوشی است! قصد این را داشتم حسین را پیش یک مشاور ببرم که خواهرم خواب اسدالله را دید. او در خواب دیده بود حسین هرجایی که می‌رود اسد کنار اوست و دستش در دستان حسین است. خیالم راحت شد که اسدالله هوای ما را دارد. یک بار هم در خواب گفت: «من هر روز بعد از نماز صبح پیش شما می‌آیم و در کنارتان هستم.»
🇮🇷

🦋🌹🕯
گزیده‌ای از وصیتنامه شهید اسدالله ابراهیمی📝

🔆ای همه کسانی که این پیام به آنها می‌رسد!
بدانید که مردم هر عصر و زمانی با ولایت ولی امر برحق زمان خود آزموده خواهند شد و هرکس به میزان اطاعت‌پذیری از رهبر الهی خود در این آزمون سخت، پذیرفته خواهد شد. پس قدر این نعمت که همان ولایت فقیه و به‌خصوص رهبر عزیز، بصیر و مظلوم‌مان امام خامنه‌ای عزیز است را بدانید و در اطاعت از ایشان کم نگذارید که بدون شک اطاعت و پیروی از ایشان همان پیروی و اطاعت از پیامبر اعظم(ص) و ائمه معصومین(ع) می‌باشد.


🔆ای همه عزیزان!
در راه اسلام ناب قدم بردارید و با قرآن انس داشته باشید و دین خود را از علمای ربانی بگیرید. در طول زندگی، در تهذیب نفس و خودسازی و کسب معارف اعتقادی و اخلاقی بکوشید که فرصت‌ها زودگذر بوده و خیلی زود وقت رفتن فرامی‌رسد. پس زاد و توشه آخرت بگیرید که راه بسیار سخت و دشوار در پیش است. در پایان، از همه کسانی که حقیر را می‌شناسند و حقی برگردنم دارند طلب بخشش و حلالیت می‌کنم و می‌خواهم که از اعماق دلتان ببخشید و حلالم کنید تا با واسطه گذشت شما خداوند رئوف و مهربان نیز از معاصی و خطاهای این بنده  گنهکار خود بگذرد و لطف و رحمت و مغفرت خود را شامل حالم نماید.

🔆در مجالس نورانی و معنوی، به خصوص مجالس ذکر و روضه اهل‌بیت علیهم‌السلام شرکت کنید و برایم دعا کنید و حقیر را هم در عزاداری و گریه‌هایتان شریک کنید.📝

🇮🇷

محبوب من! برو، به خدا می‌سپارمت
دست شفیع روز جزا می‌سپارمت
از آن زمان که روی دلم، دست زینب است
دیگر بدون چون و چرا، می‌سپارمت


شاعر: فاطمه شعرا
🕯🌹🦋

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی