شهید جواد تیموری
حرف دل :
عقد عهدی مبارک
آغاز یک پیوند
طلوع یک زندگی
شروع یک عشق
بهار دلدادگی
عشقی بیپایان که احدی را یارای گسستنش نیست.
حتی پستترین موجود عالم، داعشی ملعون.
صدای یک گلوله
آغاز یک فریاد
بی امان
عروج یک عاشق
فراق و اشک یک معشوق
شروع یک جاودانگی
💠
و مسافری که حالا بار سفر بسته است
برای رفتن به بهشت
برای رسیدن به معشوق
برای پرگشودن با همسفرش
برای وصال
به لقاءالله
شب و روز نمیشناسد
برای پرکشیدن
تپشهای دل بی قرار
دلتنگی
بغض
تلاطم
اشک
حسرت
امان از درد بیدرمان دلتنگی...
و امروز درست یک سال است که همهی اینها، روی دلش سنگینی میکند.
ای بزرگ بانوی میهنم
گرامیت باد همسری مردی بهشتی که هماکنون به انتظارت نشسته است.
💠💠💠
به یاد عشقهایی که در آسمانها جاودانه شد.
و تقدیم به سرکار خانم "عاطفه دلاوری"، یگانه همسفر شهید "جواد تیموری"
نام و نام خانوادگی: جواد تیموری
تولد: ۱۳۷۰/۵/۱۷، تهران.
شهادت: ۱۳۹۶/۳/۱۷، مجلس شورای اسلامی درگیری با گروهک ملعون تروریستی داعش.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا(س)، قطعه ۲۸، ردیف ۲۴، شماره ۳.
شهید جواد تیموری متولد سال ۱۳۷۰ و از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود که مسئولیت حفاظت از مجلس شورای اسلامی را بهعهده داشت. او سال ۹۰ وارد سپاه انصار شد. شهید تیموری اولین شهید مجلس است. برادرش «شهید رضا تیموری» سال ۶۷ در عملیات مرصاد بهدست کوردلان منافق به شهادت رسید و حالا بعد از گذشت ۲۹ سال از شهادت برادر بزرگش، او نیز توسط عدهای دیگر از ضدانقلابان کوردل و تروریستهای تکفیری و وهابی در ۲۶ سالگی شهید شده و به سوی برادرش میرود.
سه سال از ازدواجش میگذشت که همزمان با سالروز مراسم عقدش با زبان روزه توسط تروریستهای تکفیری مهاجم در مجلس شورای اسلامی به شهادت رسید.
بانگ زدم صبح دمان کیست در این خانه ی دل
گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل
محسن تیموری برادر شهیدان محمدرضا و جواد تیموری:
جواد در رسیدن به برادر بزرگتر از همه ما سبقت گرفت. اگر پسر بزرگ خانواده در عملیات مرصاد توسط منافقان شهید شده بود، برادر کوچک ما هم توسط منافقان در شهر تهران و در مجلس شورای اسلامی در دفاع از امنیت کشور و امنیت مردم شهر شهید شد.
هر دو برادر در حمله غافلگیرانه دشمن از ناحیه صورت شهید شدند.
برادر بزرگ ما محمدرضا، در درگیری با منافقان در جاده خرمشهر ــ اهواز در عملیات مرصاد مثل جواد غافلگیر شد و به شهادت رسید. شهادت هر دو برادر هم یکجورهایی شبیه به هم بود. برادر بزرگ من گلوله آرپیجی مستقیم به سرش خورده بود و عمل نکرده بود و جواد هم تیر به صورتش خورده بود، هر جفتشان به حضرت زهرا(س) اقتدا کردند، مبارکشان باشد.
برادر شهید ادامه میدهد:
آنطور که دوستانش گفتند، جواد در حین بازرسی مردمی بود که تروریستهای داعش وارد مجلس شده و از پشت به مردم تیراندازی میکنند، رسمشان ناجوانمردانگی است، اینها از زمان یزید هم همینگونه بودند. این تروریستهای تکفیری از همان دار و دسته یزیدند، از پشت به جمعیت تیراندازی کردند، همان لحظه کسی را که بازرسی میشده میزنند و بعد هم برادر من و خیلی از دوستانش را میزنند. برادر من چون بر اثر جراحت به زمین میافتد، بالای سرش رفته و برای تیر خلاصی به سرش هم شلیک میکنند.
داعشیها با این کارهایشان نشان دادند که به آخر خط رسیدند.
اینها مرد نیستند، مثل همان یزید و شمر که با نامردی امام حسین(ع) را شهید کردند، نامردند، برادر ما هم فدای راه امام حسین(ع) و راه حضرت علی اکبر(ع). مگر خون ما رنگینتر از خون امام حسین(ع) است؟ خود ما هم یک روزی میرویم. من در وداع با پیکر جواد در معراج شهدا به جواد گفتم: «داداش، آفرین! منتظر باش ما هم میآییم».
داعشیها و وهابیها با این کارهایشان نشان دادند که به آخر خط رسیدند و به حول و قوه الهی و به قول حضرت آقا به زودی ریشه آنها کنده میشود. تکفیریها پست و حقیرند. بهقول آقا کلکشان را میکنیم. بهزودی همه مردم دنیا بهلطف خدا و یاری آقا امام زمان(عج) آزاد میشوند.
تا دست هیچ کس نرسد تا ابد به من
میخواستم که گم بشوم در حصار تو...
... خیلی بامعرفت و مهربان بود. خیلی با هم خاطره داریم. با همه خوشاخلاق بود، گاهی میگفت: «بالاخره من یک روز برای دفاع از حرم، میروم سوریه» و بعد هم کمی مکث میکرد و میگفت: «نگرانم مادر نتواند رفتن من را تحمل کند»، ولی بالاخره به آرزویش رسید. همیشه تلاش میکرد که هیأت و روضه بگیریم، مداح بود و برای اهل بیت(ع) مداحی میکرد. گاهی اوقات تمام کارهای هیأت را میکرد ولی اصلاً خودش در آن هیأت نمیخواند، همه میخواندند ولی خودش با تواضع فقط بهعنوان یک عزادار گوشهای میایستاد.
اصلاً فکر نمیکردیم شهید شود، مثل همان شعر معروفی که حضرت آقا خواندند باید گفت: «ما مدعیان صف اول بودیم، از آخر مجلس شهدا را چیدند...»، جواد ما را از آخر مجلس چیدند. جواد ما خیلی بیادعا بود، خوش به حالش.
اسیر زمان شدهایم!
مرکب شهادت از افق میآید تا سوار خویش را به سفر ابدی کربلا ببرد.
اما واماندگان وادی حیرانی
هنوز بین عقل و عشق! جاماندهاند.
اگر اسیر زمان نشوی!
به یقین زمان شهادتت فرا خواهد رسید
«یک نفر آمده بود جلوی در مجلس، خیلی به مسئولین اعتراض داشت. آمده بود جلو و داد و بیداد می کرد. من جلو رفته بودم تا او را آرام کنم، اما او مرا میزد...»، اینها را پاسدار شهید جواد تیموری برای برادرش تعریف کرده بود، محافظ بیادعایی که ساعتها با مردمی سر و کله میزد که از راههای دور و نزدیک برای دیدار با نمایندگان و حل مشکلاتشان به مجلس میآمدند، همه تلاشش را میکرد تا هم مراعات حال مردم گرفتار را بکند و هم اصولی از حفاظت زیر پا نرود، محافظی که از «شخصیت نظام» حفاظت میکرد...
صدای تو نُت موسیقیست
برای آرامش روحم
چشمهای تو طوفانیست
برای جانِ دریاییم
نگاهِ تو مدیست
برای شعرهایم
من بدون تو کجا بگریزم
خاطرات همسر شهید :
و حالا همنشین قلب عاشقی میشویم که این روزها بیقرار، در تب و تاب رسیدن به همسفر مسیر زندگی و بندگیش روزگار میگذراند.
بانویی به غایت پرصلابت و استوار، در راهی که آگاهانه برگزیده و به انتظار روزهای رهایی نشسته است.
و چه شیرین و گواراست که اهالی سی روز سی شهید را میهمان آلام و لحظات دلتنگیش نموده است...
باهم شاهد بیان دلنشین و قلم زیبا و وصفناپذیر سرکار خانم "عاطفه دلاوری" همسر شهید میشویم...
"ما زندگی بسیار معنوی و در عین حال مفرح و شادی داشتیم،☺️
همسر بزرگوار بنده، مردی بسیار حسینی، شجاع، نترس، و با روحیهای شهادت طلبانه بود.
از آرزوها و دعاهای بزرگوار، این بود که روزی با داعش مقابله کنند.
که الحمدلله برای ایشان فراهم شد.
💠💠💠
"شهادت همسرم را به او تبریک میگویم، چون میدانم یکی از آرزوهای بزرگش این بود که شهید شود و قبل از شهادتش هم من خواب شهادت او را دیده بودم. این صحنههای امروز را در خواب دیده بودم و میدانم که الآن خوشحال است. او به حق و در راه حق شهید شد.
خواب دیدم تابوتش را آوردهاند و رویش پرچم جمهوری اسلامی ایران کشیدهاند و من هم کنار تابوتش نشسته و با او درددل میکنم. همین صحنه، امروز اینجا در معراج شهدا اتفاق افتاد و موضوع این خواب را همین امروز کنار پیکرش برایش گفتم و تعریف کردم...
اولین باری که باهم بعد از صیغه بیرون رفتیم، سر مزار برادرشهیدشون بود. اونجا کنار آقا رضا با هم عهد بستیم که همیشه کنار هم باشیم. آقا جواد گفتن: "بانو من نظامی هستم آماده برای سر دادن من هم گفتم شما سرداری. سردار عشق...
چون خیلی در حال و هوای شهادت بود، فکر میکردم شهید شود. اصلاً انگار برای اینجا نبود. گاهی از آینده که صحبت میکردم، میگفت: «حالا اگر من شهید شدم و نبودم چی؟...» انگار میدانست ممکن است دیگر نباشد. خیلی دوست داشت به سوریه برود و از حرم اهل بیت(ع) در آنجا دفاع کند اما من، آن موقع، خیلی موافق رفتنش نبودم. ولی چون شهادتش، شهادت حقی بود و به این راه دعوت شده بود، بالاخره به آن چیزی که میخواست در همینجا رسید.
سرکار خانم دلاوری از تعهد و مسئولیتپذیری همسرش میگوید که نحوه شهادتش هم نمایانگر همین موضوع بود و میگوید: تمام همکاران و دوستانی که آنجا بودند، وقتی از نحوه شهادت همسرم تعریف میکنند، میگویند که شرایط بهگونهای بوده که جواد میتوانسته فرار کند و یا حداقل گوشهای بنشیند تا گلوله نخورد اما او این کار را نکرد. او به وظیفهاش عمل میکرد و در این راستا تمام بدنش گلولهباران شد، صورتش از بین رفت و با زبان روزه و لب تشنه شهید شد.
او معتقد است کسانی که همسرش را میشناسند باید امروز راه حق او را باور داشته باشند. و در این باره میگوید: اجر تمام کسانی را که راه همسر من را حق میدانند به خود شهید میسپارم تا انشاءالله شفاعت این شهید شامل حالشان شود، ولی کسانی را که شک و شبههای در شهادت همسر من دارند به رگهای بریده امام حسین(ع) و دستهای بریده حضرت ابوالفضل(ع) میسپارم.
او همچنین به شرایط غافلگیرانه حمله تروریستها به مجلس اشاره میکند و امکانات اعضای تیم حفاظت، و میگوید: اگر همسر من سلاحهای مناسبتری داشت، یکتنه میتوانست این تروریستهای داعش را نابود و با خاک یکسان کند حالا هم کسانی هستند که راهش را ادامه بدهند.
یک روز که از کوچه باغهای دماوند میگذشتیم، آقا جواد جلوتر رفتند و به حالت خداحافظی دست تکان دادند و گفتند عکس من رو بگیر و بعد از شهادتم این عکس رو برای پروفایل بگذار.
از روزی که باهم ازدواج کردیم، چهرهشون خیلی جلب توجه میکرد😉
گاهی تو خیابون حس میکردم نگاهش میکنن، گاهی تو رستوران...😡
همش غیرتی میشدم 😄
اما حق داشتند، خودمم همیشه بهشون میگفتم حاج آقا شبیه شهدای خیلی خوشگل هستی شبیه شهدای کربلا...
گاهی شبها که میخوابیدن تا چند ساعت بیدار میموندم بدون اینکه متوجه گذر زمان بشم و به چهرهشون نگاه میکردم و این آخریها خیلی خیلی بیشتر نگاهشون میکردم.😍
روزی هم که مزین به کفن کربلا شده بود و مثل فرشته خوابیده بود باز در همون فرصت کم، اول یک دل سیر نگاهشون کردم😍
و بعد...
دلتنگی یعنی
غروب باشد، دِلَت گرفته باشد؛ او نباشد
و تو
جای او هم به تماشا نشسته باشی!
قسمت این بود
که من
با تو معاصر باشم
تا در این قصهی پر حادثه
حاضر باشم...
فاصلهای میان مدافعین حرم و وطن نیست .
هردو رفتند تا ثابت کنند غیرتشان غیرت عباسبنعلی است.
امروز، پایان کار داعش، توسط مدافعین حرم، به نام یک مدافع وطن رقم خورد.
یکی از موشکهای عملیات چریکی در بوکمال به روح پاک مدافع امنیت شهید جواد تیموری تقدیم شد.
📝 پیام همسر شهید جواد تیموری
شهید حادثه ترور مجلس،
به مناسبت تبریک آزادی بوکمال،
و در راستای تشکر از شلیک موشکی با نام شهید تیموری، و همدردی با خانواده شهدای بوکمال به این شرح است:
🌸بسم رب الشهدا 🌸
سردار آسمانیام!
قلم به دست گرفته تا برایت از روزهای مهم جهان بنویسم.
بنویسم از حس و حال غریبم، زمانی که از سپاه خبر رسید عملیات آزادسازی بوکمال باشلیک موشک به نام شهید مدافع امنیت جواد تیموری رقم خورد. 💪
بنویسم از تویی که آرزویت فدایی حرم بیبی شدن بود اما خداوند جور دیگری تو را خرید، با نام شهید مدافع امنیت.
مینویسم از حال شوق و شعف هزاران همسر زینبی که عشقشان در خاک سوریه افتاد.
از بریریها، رجایی فردها، بلباسیها...
سلام میدهم بر خانوادههای شهدای بوکمال و بر شهدای مطهر بوکمال...
سلام من به دشت بوکمال
که پر شده از عطر وصال
سلام به سالار شهیدان به رقیه، به بیبی حرم
سلام به شهیدی که گفت یا سر یا بیبی بیحرم!
سلام به شهید مرتضی عبداللهی
سلام به خیرالله صمدی
سلام به مهدی موحدنیا
سلام به علیرضا نظری
سلام به بابک نوری هریس
سلام به عارف کاید خورده
سلام به علیرضا جیلان بروجنی
سلام به حمید ضیائی
سلام به خیل شهیدان
سلام به مادری که تا آخرین لحظه عمر باید منتظر بماند.
تا کنون دیگر حتما تیتر یک جهان این است #از_لحاظ_نظامی_داعشی_دیگر_وجود_ندارد 💪👌
دیگر تمام جهان فهمیدند: #سید_علی_حسینی_خامنه_ای قدرتمندترین مرد جهان است. ❤️
حالا فهمیدند که مدافع حرم و وطن یکی است 😊
#پیام_همسر_شهید
#شهید_جواد_تیموری
#شهید_مدافع_امنیت
#عاطفه_دلاوری
۹۶/۸/۳۰
#پایان_داعش
دل نوشته های همسر شهید :
آرام جانم سلام...❤️
دیشب را به یاد روزهای با تو نخوابیدم،
چهره مهربانت راتجسم می کردم،...
آن چشمهای زیبا را که خداوند با تمام حوصله در صورتت نقاشی کرده بود....
آرزوی شهادتت، قلبم را میلرزاند و به تپش میانداخت،
نمیدانم چرا سکوت میکردم و ذرهای شک به دلم راه نمیدادم.
انگار از همان روز اول باید به خودم تسکین میدادم که تو را خدا همسفری برای بهشت برایم فرستاده است...
و چه شیرین بود زندگی با تو ای عشق....
چه لذت بخش بود کنار مردی بهشتی نفس کشیدن....❤️❤️
چه تفاهمی داریم ما
تو دل کندی
من جان...
دلنوشته همسر شهید در پنجمین ماه پس از شهادت شهید جواد تیموری📝
بسم رب الشهدا
سلام عشق آسمانی من!
امروز پنجمین ماهگرد شهادت توست.
پنجمین ماه از عروج آسمانیت میگذرد، و باز هم ثانیه پس از ثانیه قلبم بیشتر و بیشتر میکوبد از عشق تو...
میگویند رفتهای و نمیشود هر روز عاشقتر شد مگر دیوانه باشی...
من این دیوانگی را دوست دارم.
مثل عطر بهار نارنج
مثل نم باران
بارانی که بارها به زیرش قدم زدیم و دویدیم....و نگاه تو باران را عاشقانهترین حس دنیا کرد❤️.
تو عاشق اربابت حسین علیه السلام بودی و مجنون برای سر دادن در راهش... مرا هم با رسم عاشقی برای ارباب آشنا کردی.
سه سال حضورت را با چشم سر دیدم و حال با دل لمست میکنم.
مگر ضرب المثل نداریم
جگر شیر نداری سفرعشق مرو
آری دلاور مرد من،
کنارت جگر شیر یافتم و با تو هم نفس و هم قدم شدم
با ذکر یا علی بر لبمان
جوادم😭😭
سردار عشق من
پنج ماه است یک لقب پرافتخار پیشوند نامم شده است...
همسر شهید تیموری
چه زیبا لقبی است که بر نامم نهادی
پنجمین ماه شهادتت، را تبریک میگویم عشق بیپایان من❤️
از وقتی تو را دوست دارم
لابه لاے شعــرهایم
باران میبارد...
خاطرات همسر شهید :
دلم برای امام رضا خیلی تنگ شده.😭
برای وقتایی که با آقا جواد مشهد میرفتیم.😍
یه دورهای از زندگی، من بخاطر یک مسئلهای خیلی ناراحت بودم...
هیچی انگار آرومم نمیکرد...😔
یه روز آقا جواد گفتن:
حاج خانوم اینطوری نمیشه، باید ببرمت مشهد.😍
دل تو رو فقط آقا آروم میکنه...
راست میگفتن، آخه به امام رضا علاقه خاصی دارم.❤️
رفتیم مشهد، با قطار،
تو قطار همش مراقبم بود...
تو همه حال، بعد خدا، آقا جواد مراقبم بودن و هستن...😊
رسیدیم مشهد و رفتیم حرم....😍
صحن آزادی....
هوای پاییزی.....
صدای نقاره خونه....
هیاهوی مردم .....
توی ورودی صحن، داخل بقعه ایستاده بودم، روبه ضریح، پشت فوارهها...
تو چشمام پر از اشک بود...😭
آقا جواد کنارم ایستاد و دستام رو گرفت و گفت: "سلام آقا جان، حاج خانومم دلش گرفته، مثل هوای پاییز....☺️
دلم به دلش وصله اقا...❤️
تحویل خودتون...
آروم که شد میبرمش"...
همون موقع بارون گرفت...🌧
فرشهای داخل حیاط داشت خیس میشد. آقا جواد گفت: "آقا! یعنی من غریبهام دیگه" ...😒
متوجه نشدم منظورش چیه 😕
نگاش کردم. یه لبخند آروم زد ☺️
و گفت: "هوا بارونی شد حاج خانومم😊
فرشها داره خیس میشه، آقا میخواد با خودت تنها باشه. من میرم فرشها رو جمع کنم".
بدو بدو دوید سمت فرشها...
عاشقانه نگاهش کردم...😍
یه نگاه به عشقم آقا جواد و یه نگاه به عشقم امام رضا،😍
بغضم ترکید😭
راست میگفت آقا جوادم،
دلم رو آقا امام رضا آروم کردن.😌
نگاه به ضریحش کردم...
آمدهام...
آمدم ای شاه پناهم بده...😭
تو دلم گفتم: یا امام رضا! جوادم رو دوستش دارم، مراقبش باش،
ممنونم ازت آقا، ممنونم که دارمش...🙏🏻»
آمدم ای شاه پناهم بده
خطّ امانی ز گناهم بده...
ای حرمت ملجاء درماندگان...
دور مران از در و راهم بده...😭😭😭
و حالا هر بار که میرم مشهد
بقعه...
صجن آزادی....
من و بغض....
و سرداری که نیست...
هست
اما من لایق دیدارش نیستم...😭
هرچه گفتم که بمان...
فایده انگار نداشت !
رفتنت؛
رفتن جان است....
خودت میدانی!
هر وقت مسئلهای پیش میاومد یا از ناملایمات مردم یا اتفاقات زندگی کمی ناراحت میشدم، کنارم مینشست و با لبخند پر از آرامشش، برام این جمله رو زمزمه میکرد:
"نگران نباش خانوم، خدا با ماست،
تا خدا نخواد یک برگ هم از درخت نمیافته،
اصلا خدا برای کسی سرنوشت بد رقم نمیزنه،
اگر کسی از بندگان خدا هم چیزی میگه، فقط تو دلت بگو ما هم خدایی داریم، دلت رو بده به خدا و با همون بنده مهربونی کن،🙂
شاید خدا تو رو واسطه کرده، تا یکی از بندههاش به تو تندی کنه و تو مهربونی کنی و اون مهربونی رو از تو یاد بگیره...
همیشه به این فکر کن که تو یک انسان ویژه هستی! چرا ک حب اهل بیت تو دلت داری❤️
لا تَحْزَن،
إنَّ اللهَ مَعَنا".
اندوه به خود راه مده، خدا با ماست.
سوره توبه. آیه ۴۰📖
مصلحت نیستـ😌
قیاست بکنم با دریا🌊
تـو همانـ💚ـ
امنترین ساحـ🏖ـل
دنیـاے منـے😍
قبل از ماه محرم، شور عجیبی داشتند.😍
آقا جواد، بیقرار محرم بودند.😢
محرم که میآمد مثل بچههای مادر از دست داده بودیم،😭
مدام در مسیر هیئت و مسجد،
آقا جواد در بسیاری از هیئتها کمک میکردند و خادم بودند.☺️
ما هر سال، در ماه صفر، پنج شب اول را در منزلمان هیئت برپا میکردیم، با کمک همدیگر خانه را سیاه پوش میکردیم، منزلی که داشتیم را هم به نام مبارک حضرت زهرا(سلاماللهعلیها) نامگذاری کرده بودیم،❤️
و با شوق برای ارباب خدمت میکردیم.
آقا جواد تمام تلاششان را میکردند که این پنج شب مجلس ارباب به خوبی برگزار بشود،
بیت الزهرای ما ❤️پنج شب صفر مزین میشد به قدمهای مبارک زائرین روضه ارباب و از همه مهمتر قدمهای مبارک امام حسین و اهل بیتشان،
بله...
ما مطمئن بودیم که در بیت الزهرای ما، حضور پیدا میکنند چرا که بسیار خوابها دیدند و دیدهاند که بانو حضرت زهرا سلامالله علیها در منزل ما حضور داشته و گریه میکنند.😭😭
آقا جواد، علاقه بسیاری به مسائل مذهبی داشت و از کودکی در مسجد محله فعالیت چشمگیری از خود نشان میداد و مدام پیگیر بود. اکثر دوستان این شهید بزرگوار، دوستانی بودند که شهید از کودکی در مسجد، سعادت آشنایی با آنها را داشت و با اکثر آنها صیغه اخوت خوانده بود.🤝😊
شهید کنار دوستانش لحظات شادی را سپری میکرد، اصلا بحث این نبود که چون مذهبی است شادیهای خاص نداشته باشد. کاملا بالعکس بود و شهید بسیار انسان شادی بود. پارک، سینما، شهربازی، و اردوهای گروهی از جمله تفریحات شهید در کنار دوستان باوفایش بود.
تنها من ماندم و خانهای که
این روزها
- در نبود تو -
مرا گردگیری میکند...
روایتی از یکی از دوستداران شهید تیموری
هر شب برای پسر دلبندم، از زندگی یکی از شهدای بزرگوار قصهای روایت میکنم تا با شهیدان آشنا باشد و در راه این بزرگواران قدم بردارد، و هنگام خواب فرشتگان آسمانی و دلاوران زمینی را ببیند.☺️
از وقتی پاسدار شهید جواد تیموری را شناختم، دائم شبها برای دلبندم از شهید تیموری قصه میگویم، قصه روز حادثه، قصه دلاوری و شجاعت بی اندازه شهید را بازگو میکنم، با بغضی عجیب توام با حس قدرت...
فرزندم عکس شهید تیموری را بغل میگیرد و با بغض میگوید مامان این شهید خیلی قوی بوده و برای همه از شهید تعریف میکند، امیدوارم راهش را ادمه دهیم.❤️
تو رفتی،
اما من هنوز شاعرم!
چون قافیه تاب دل بریدن را نداشت،
از آن روز که آهنگش
نام تو شد...
خاطرات دوست شهید :
چند وقتی است با حرم حضرت معصومه کار میکنم.
راستش قضیه برمیگردد به زمانیکه هماهنگ کردم پرچم حرم را بیاورند شمال.
از آن به بعد یک دل نه، صد دل عاشق اینکار شدم.😍
به مسئول فرهنگی حرم گفتم: میشود من هم خادم خانم باشم؟!😩
گفت کمی دردسر دارد ولی میشود کاری کرد. ولی باید هر دو هفته یکبار در حرم باشید.
من هم چون دیدم راهم خیلی دور است قبول نکردم.😔
یعنی شرایط هر دو هفته یکبار رفتن را نداشتم.
تا اینکه به من گفتند اشکال ندارد پیگیر کارهای زائر اولیهای خانم بشوید. این هم نوعی خادمی خانم است فرقی نمیکند
من هم گفتم باشد و قبول کردم. 😍
یک کاروان دو سه هفته پیش بردم، یک کاروان هم پنجشنبه همین هفته خواهم برد.
از وقتی اعلام کردم در سطح شهر و روستاها خیلی مراجعه کردند اما خیلیها حتی پول رفتنشان را هم نداشتند که بروند 😭
آخر در حرم فقط غذا و اسکانشان را فراهم میکنند و چون تعداد زائر زیاد است نمیتوانند مخارج اتوبوس را هم بدهند. و مخارج برایشان سنگین میشود.
.امروز دسته عزاداری داشتیم رفتیم در یک امام زاده.
از خود امام زاده خواستم تا کمکم کند که شرمنده زوار خانم حضرت معصومه نشوم و کسانی که توانایی دادن حتی کرایه اتوبوس را ندارند برای زیارت به حرم بیاورم.
خیلی گریهام گرفته بود😭 که چرا نمیتوانم ببرمشان. دنبال یک خیّر میگشتم. ناگهان فکری به خاطرم رسید که در یک گروهی اعلام کنم که کسانیکه میتوانند کمک کنند و مخارج این زوّار را بدهند در حرم خانم به من مراجعه کنند.
ناگهان دیدم در گوشیم پیامی آمد و من مخارج ۱۲ نفر از ۴۵ نفر از زائرین خانم حضرت معصومه را میدهم☺️
گفتم: شما کی هستید؟ فقط گفتند به آنها بگویید این یک هدیه از طرف شهید تیموری است. مرا هم دعا کنید😭😭
از خاطرات اعضای کانال شهید جواد تیموری📖
بہ مرگ داخل بستــر
نمیشود دل بست
خداڪند که" شهادت "
به داد مـا برسد
خاطرات همسر شهید :
هفدهم خرداد، مصادف با روز مبعث حضرت رسول «ص»، سال ۱۳۹۲.
ساعت چهار بعد از ظهر، قرار ما بود برای عقد آسمانیمان.
پارت اول🎬
از صبح در هیاهوی آمادگی عقد بودم، به انتخابم شک نداشتم.
لباسهای سفیدم رو آماده کرده بودم و با شوق مرتبشون میکردم.
هر یک ساعت، جوادم با من تماس میگرفت. نمیتونم اون روز رو وصف کنم که چ شوقی داشتیم.
پارت دوم🎬
ساعت سه و نیم بعد از ظهر بود.
صدای زنگ موبایل به گوشم رسید، ته دلم قند آب شد.
جوادم بود. با همون لحن مهربون اما پر انرژی که داشت سلام و احوالپرسی کرد،
انگار نه انگار که همین یک ربع پیش از هم خداحافظی کردیم و تلفن رو قطع کردیم.
گفت حاج خانوم آمادهای؟
گفتم بله بله.
گفت پایین دم در هستم.
پیراهن آبی، کت و شلوار نقرهای، محاسن مرتب و عطری که مخصوص سردار بود.
پارت سوم🎬
از خونه تا محضر، هر دو حس خاصی داشتیم. اولش یک سکوت حکم فرما بود، من پیش قدم شدم و این سکوت رو شکستم.
_میشه بگی به چی فکر میکنی؟
_مگه میذاری به چیزی فکر کنم؟😁
_عع😐
_به این که خوشبختت کنم، میدونی حاج خانوم خوشبختی تو پول و این چیزا نیستا، به این هست که، انقدر مردونه سر بچه شیعه بودنم وایسم و یک زندگی حضرت زهرایی واست درست کنم، که دلت قرص باشه.
_دلم قرصه حضرت یار...
پارت چهارم🎬
ساعت ۱۶:۱۰
یک سفره عقد زیبا، یک جفت آیینه و شمعدان و تصویر من با چادر سفیدی که به انتخاب من و سردار خریده شده بود.
و تصویر یک مرد شجاع، با چشمانی پر از میل به شهادت در قاب آیینه.
ساعت به وقت عشق❤️
۱۶:۳۰
پارچهای سفید بالای سرمان و صدای ساییدن قند،
زمزمههای صلوات
دستهای پدر و مادرم،
دستهای پدر و مادر سردار، به درگاه خدا بالا بود،
و زمزمههایی از الحمدللههایشان فضا را پر کرده بود.
اشک شوق در چشمان مادرانمان خبر از خوشبختی ما میداد...
خطبه برای بار سوم خوانده شد،
آیا وکیلم؟؟
نگاهم گره شد به چشمهایش، بینظیر بود این چشمها، با فشار دستش روی دستم مصمم و باافتخار جواب دادم.
_با نظر آقا امام زمان و کسب اجازه از خانواده شهدا، پدر و مادرم بله...
پارت پنجم🎬
امروز مبعث سال ۱۳۹۷
باز هم سالگرد ازدواج ما به قمری فرا رسیده،
حالا هم کنار تو هستم،
به چشمانت در قاب عکس زل زدهام.
گلهای رز قرمز هم در دست دارم.
شاید کنارم نشستهای و هنوز هم دستانم را گرفتهای با فشار دستم مصمم ترم میکنی...
حقا که زندگی با تو خوشبختی به تمام معنا بود و هست...
دلم که می گیرد
راهم را میگیرم
و میآیم به سمت تو
کنار سنگ روسپید مزارت دنجترین جای عالم است.
فرقے نداشٺ
دیشب و امشب براے من
جز این ڪہ
در نبود ٺو،
یڪ شب اضافه شد...
امروز
۳۰ فروردین ۹۷
کنار پنجره نشستهام و صدای مولودی که از تلویزیون پخش میشه گوشم رو پر کرده، میلاد امام حسین...
کمد قهوهای رنگ شیشهای مقابلم، پر شده از یک سری یادگاری...
یک کلاه نظامی، ساعت، دوتا انگشتر، یک آرم نظامی، یک شانه...
حواسم رو که جمع میکنم یادم میآد که پارسال همچین روزی بود که این کلاه و ساعت و آرم نظامی رو، روی سر و دست و سینه جوادم دیدم.
بازم یادآوری روزای با تو بودن...
«روز شنبه، اردیبهشت سال ۹۶»
صبح که در خونه رو بستی، پشت سرت و مثل هر روز چند تا سوره قرآن بدرقه راحت کردم.
امروز میلاد امام حسین و روز پاسدار، باید برات سنگ تموم بزارم سردارم.😌
زودی آماده شدم و از خونه زدم بیرون، تو مسیر راهم یاد روز خواستگاری افتادم، وقتی که گفتی من یک پاسدارم، تو دلم ذوق کردم.
آخه، خدا میدونه که چقدر دعا دعا میکردم که همسر آیندم یک نظامی باشه.
یک پاسدار.
یک کیک خوش رنگ و به نظر خوشمزه سفارش دادم، با صدای فروشنده چشم از شیرینی خامهایها گرفتم.
_خانوم روی کیک چیزی بنویسم؟!
_بله، بنویسید روز پاسدار، بر پاسدار ویژه من مبارک
_باشه.
_یهو یادم افتاد که...
«نه نه ننویسین ننویسن»! ...
خونه رو مرتب کردم و یک عالمه بادکنک روی دیوارها زدم، یک ملودی قشنگ از حاج محمود فضای خونه رو پر کرده بود، روی میز کیک و چند شاخه گل رز🌹🌹🌹...
در زد، وقتی در رو باز کردم کلی خوشحال شد، و گفت:
_"به به مولودی گرفتی حاج خانوم! احسنت".
بعد کلاه نظامیش رو از کیفش درآورد و گذاشت روی سرش و یک احترام نظامی گرفت. منم خندیدمو گفتم راحت باش سرباز😉
_"خانوم جان درسته فرمانده مایی ولی احترام نظامی مال امام حسین بود"،☺️
کلاه رو روی سر من گذاشت و رفت سمت کیک، ساعتش رو درآورد و کنار انگشترهاش روی میز گذاشت.
تا چشمش به نوشته روی کیک افتاد گفت "باریکلا همین درسته"،
روی کیک نوشته شده بود:
«میلاد امام حسین «ع» بر پاسدار ویژه من مبارک».
اعتقادش این بود که اول باید میلاد امام رو
تبریک گفت بعد مناسبات تقویمی رو.
براش پیامک تبریک اومد، بلند برام خوندش،
نوشته: تیموری جان روز پاسدار مبارک، کی شهید میشی خیالمون رو راحت کنی؟ بعدش بلند خندید گفت ان شاااااءالله .
من که خندم نگرفت. 😒
متوجه شد و گفت: "بابا غصه نخور فوقش روز پاسدار که شد از اون دنیا میام پیشت، چون روح هستم از کیک بهشتیم نمیتونم بهت بدم، میشینم جلو چشمات، خودم یک عالمه کیک بهشتی میخورم.😁
امروز روز میلاد امام حسین«ع»و روز پاسداره.
از صبح چشم انتظارم اما...
عاطفه دلاوری همسر شهید📝
یادم نمیکنی و ز یادم نمیروی...
یادت بخیر
یار فراموشکار من...
دل نوشته های سی روز سی شهید برای شهید :
پاسدار یعنی پرواز پیش کبوترهای عاشق📝
وقتی در ۲۰ سالگی لباس سبز پاسداری رو به تن کردی
شاید کمتر کسی فکر میکرد که این لباس روزی رخت شهادتت میشه!
شاید وقتی محل خدمتت شد مجلس شورای اسلامی، ته دلت یه غمی اومد که ...
مجلس کجا و میدون جهاد و شهادت کجا؟
وقتی دل دل میکردی برای اعزام به سوریه
شاید حتی به ذهن خودت هم خطور نکرد که داعش و تکفیری تو همین ساختمان مجلس! کنار کسایی که بعضا غرق دنیاشون شدن! برای حفاظت از جان کسانی که بعضیهاشون هر تهمتی رو بهتون بستن! تندرو! خشونت طلب و ...خطابت کردن
رخت شهادت به تن کنی
شهید جواد عزیز
شاید الان کسانی که تو هِرَم مجلس
از راهرویی عبور میکنن که خون پاک شما ریخته شد
و پا روی خونتون میذارن با نطقها و آرا و ...
و رو صندلیهای گرم و نرمشون نشستن بهتر بفهمن معنی این جمله رو که: "برای هر صندلیشون چه خونهایی که ریخته نشده" !
و حتما هم لباسها و هم سنگرانت
معنی این حرف رو قشنگتر حس کنن:
اگر این لباس سبز پاسداری رو با چشم دل نگاه کنی، خون خیلی از شهدامون ازش چکه میکنه.
این روزها تو سطح شهر کمتر نگاه بدی رو به بچههای امنیتیمون دیدم !!!
شاید فهمیدن که ...
کاش حداقل بعد از این، قدر شما رو بیشتر و بهتر بدونیم.
برادر شهیدم!
شهید شدن در قلب تهران
تو اوج مظلومیت
طلبیدهشدنی خاصتر میطلبه
خاص طلبیده شدی و به قافله کربلائیان رسوندی خودتو
و الان همسنگر برادر بزرگترت شدی
شهادتت مبارک
دست جامونده ها رو هم بگیر.
برای تنهایی رهبرمون کاری بکنید که ما بیلیاقتتر از این هستیم که عمار رهبرمون باشیم...
جهان با خندههایت
صورت زیباترے دارد ...
بخند این خنده هاے ماه
کلے مشترے دارد...
دستنوشتهی همسر شهید در شب قدر و اولین سالگرد شهید جواد تیموری📝
۲۳ ماه رمضان ۹۵ جوشن کبیر را زمزمه میکردیم.
فراز آخر دعا، به کلمه یا جَواداً لایَبخَل که رسیدیم از گوشه چشمش بهم نگاه کرد و لبخندی زد. میخواست بگوید اسم من در دعای جوشن کبیر هست.
امشب وقتی در صحن مسجد مقدس جمکران به این فراز از دعا رسیدم بی اختیار کنارم را نگاه کردم...
نبود و چشمم بی اختیار وجودش را بین جمعیت دنبال میکرد.
پلاکی متبرک به نام حضرت زهرا(س) بود و همیشه همراه خودش داشت, حتی لحظه شهادت.
آن را برداشتم و همراه با آن پلاک، جوشن کبیر را به پایان رساندم.
🌸🌸 ای شهیـــد
اے طراوت همیـشہ
دوست دارانت را دریاب
مـا آن بےدِلانیم ڪہ دلِ خود را
در افـقهای آبےات مےجوییم❤️
نوایی از شهید جواد تیموری🎙
شاخهگلهای حمد و توحید و صلواتمان را به بلندای ابدیت نثارش میکنیم.🕊🌸🌸🌸
یاد و خاطره شهدای حمله تروریستی به مجلس شورای اسلامی و حرم امام خمینی(ره) گرامی باد.