شهید محسن اشراقی
حرف دل:
مبارزه و جهاد با کفر و الحاد و شرک، نه مرز میشناسد و نه مکان. نه حد و حدود جغرافیا و نه زمان.
فقط مرد میخواهد. مردی که از دوردستترین نقطهی عالم، صدای مظلومیت و معصومیت کودکی بیپناه، که در چنگال مشتی از پستترین و رذلترین موجودات کره خاکی، اسیر شده و فریاد استغاثه سر داده را میشنود. از هست و نیستش میگذرد، و به یاریش میشتابد. در دفاع از مظلوم در برابر ظالم، سینه سپر میکند، شجاعانه میایستد و جان ناقابلش را تقدیم معبود میکند.
ما به جبر زمانه، در قرن ظلم و جور بیحد ستمگرانی زندگی میکنیم که وحشیگری و رذالت را به نهایت ممکن رسانده و هیچ منجی جز منتقم آخرالزمان را، یارای مقابله با آنان نیست.
و از بیلیاقتی ماست وقتی که خورشید راهمان در پس ابرهای غیبت، سالهاست در انتظار دعاهای راستین فرج ما مانده است برای طلوعی دوباره...
حال در روز جهانی قدس شریف، مشتهای گره کردهمان را بر سر ظالمان صهیونیست فرود میآوریم و همراه با آزادیخواهان عالم، فریاد *"اللهم عجل لولیک الفرج"* سر میدهیم. ✊🏻 🤲🏻
نام و نام خانوادگی: *محسن اشراقی*
تولد: ۱۳۳۵/۲/۱، تهران.
شهادت: ۱۳۵۹/۴/۲۶، جنوب لبنان.
گلزار شهید: تهران، بهشت زهرا سلاماللهعلیها، قطعه ۲۴، ردیف۳۳، شماره ۴۱
محسن اشراقی، اولین شهید از کشور اسلامی ایران، در راه آزادی قدس عزیز است.
به سال ۱۳۳۵ در تهران به دنیا آمد.
پدرش اسدالله، استوار یکم شهربانی و پلیس بود و مادرش، فخرالسادات نام داشت.
پس از اخذ مدرک سیکل، به خدمت سربازی رفت. همان نظاموظیفهای که امام امت از پاریس دستور داده بود تا سربازانش از سربازخانهها فرار کنند که محسن هم بهجای خدمت در آن محیط ضدمردمی و اسلامی به انقلابیون پیوست.
پس از اینکه انقلاب اسلامی به رهبری امام امت، و با ایثار و فداکاری مردم و توفیقات الهی به ثمر رسید، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی تشکیل شد و او به عضویت آن نهاد انقلابی درآمد. در سال ۵۸ برای مبارزه با امپریالیسم و صهیونیسم با گروهی راهی فلسطین شد که رهبری این گروه پانصد نفری را شهید بزرگوار دکتر چمران به عهده داشت. اما همینکه مزدوران بعثی به ایران اسلامی تجاوز نمودند شهید چمران برای سرپرستی آن گروه، محسن را که تا آن زمان شایستگی زیادی از خود نشان داده بود تعیین نموده و خود به ایران بازگشت.
از آنجا با اینکه درآمد ناچیزی داشت، با همان سعی کرد محلی را برای بچههای بیسرپرست تهیه و علاوه بر ترمیم آن خانه در تهیه لباس و غذای آن بیسرپرستان نیز کوشا باشد. گویا برایشان پدری فداکار و مهربان بود و آنان هم وی را "ابوجهاد" مینامیدند.
سرانجام در بیست و ششم تیرماه ۱۳۵۹ هجری شمسی برابر 1980/7/17 میلادی بر اثر بمباران منطقه النبطیه واقع در جنوب لبنان توسط اسرائیل غاصب، به اتفاق پنج تن از برادران مبارز فلسطینیاش، به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مومیائی شدهاش به ایران فرستاده شد.
طی تشریفات باشکوهی با حضور مردم شهیدپرور تهران، در بهشت زهرا سلامالله علیها در کنار سایر شهیدان گلگون کفن به خاک سپرده شد و از طرف سازمان آزادیبخش فلسطین هم توسط یاسر عرفات، لوح مقدس قدس به مادر فداکارش تقدیم گشت.
قبل از شهادت نامهای برای پدر و مادرش نوشته و در آن چنین آورده است:💌📑
...ما بعد از گذراندن دورههای مقدماتی از سوریه، به جنوب لبنان رفته تا به سرزمین خون و شهادت در میان برادران فلسطینی رسیدیم و اینکه در اردوگاههای آنان به فراگیری کامل دورههای چریکی مشغول هستیم. صبح که از خواب بیدار میشویم پس از نماز حدود ۱۵ کیلومتر میدویم. سپس یک ساعت هم ورزشهای دیگر میکنیم آنگاه صبحانه میخوریم و بعد برنامههای چریکی که شامل دورههای کامل انفجارات و ضربتی میباشد با گروههای ۸ نفری شروع میگردد. این ۸ نفر با گذراندن دورهها به قلب اسرائیل میروند ضربه میزنند و خرابکاری میکنند و آنگاه برمیگردند. دورههای کامل اسلحهشناسی و سایر فنون نظامی را هم بزودی خواهیم دید.
پس از نماز جماعت و ناهار، کلاسهای عقیدتی و سیاسی داریم که بعد از آن شام میخوریم. پس از صرف شام که معمولاً هم خیلی ساده است به استراحت میپردازیم. در ۲۴ ساعت شبانهروز بیش از چهار ساعت نمیخوابیم زیرا اینجا منطقه حساسی است و به پاسداری زیادتری(مخصوصاً هنگام شب) نیاز دارد. از آمدن ایرانیان به آنجا فلسطینیها خیلی خوشحال هستند. از پادگانهای دیگر هم برای دیدار ما به اینجا میآیند و افتخار میکنند که مسلمانان ایرانی هم در میان آنان باشند. هر وسیلهای هم که لازم داشته باشیم در اختیارمان میگذارند. ما زیر نظر سازمان "الفتح" هستیم و مرا هم "ابوجهاد" صدا میکنند. خلاصه در میان دلاورانی قرار گرفتهایم که با خون سرخ خود کوهستانهای پوشیده از برف سفید را قرمز رنگ نمودهاند و چندین سال است که با قدرتمندترین دشمن خود یعنی آمریکا و اسرائیل که با مدرنترین سلاحها هواپیماها و تانکها مجهز هستند میجنگند، در حالیکه تنها سلاحشان هم نیروی ایمان و ارادههای بچههای ۱۲ تا ۱۶ سالهشان میباشد.📝
در جواب یکی از نامههای برادرش هم خطاب به پدر مینویسد:📝
توجه کن! من و بسیاری از مردم دیگر، در زمان شاه، از نظر فکری عقب نگه داشته شده بودیم؛ یعنی مسیر فکری ما غلط بود و در نتیجه خطاهائی از من و امثال من سر میزد و این خواست شاه و اربابان وی بود تا ما را از نظر فکری عقب نگهدارند که خود بتوانند با خیال راحت به جنایات خویش ادامه دهند. حال که ما از خواب خرگوشی بیدار گشتهایم، اگر باز هم دست روی دست بگذاریم و کاری که میتوانیم از نظر انسانی و اسلامی برای همنوعان خود انجام دهیم به انجام نرسانیم(کوچک باشد یا بزرگ) پس چه فرقی با قبل از انقلاب کردهایم؟!
اگر اینجا بودید و این مردم فقیر و جنگزده را میدیدید و مشاهده میکردید که جنگ و صهیونیسم چه بر سر آنان آورده است و در چه بدبختی به سر میبرند، آن وقت به جای گریه، هرچه در توان داشتید به آنان خدمت میکردید. آری! اگر همه مسلمانان باهم متحد و همفکر شوند، آمریکا و متحدانش خیلی زود نابود خواهند شد. ولی افسوس و صد افسوس تا زمانیکه مسئولان آن کشورها به همین روش که رفتار میکنند ادامه دهند، وضع موجود نیز به همین منوال باقی خواهد ماند.
در این گوشه از جهان مردمی هستند که احتیاج به کمک زیادی دارند. اگر مردان آنان در جنگ کشته شدهاند و هر روز هم بر سرشان بمب میریزند و مرتب کشته و کشته میدهند، *تنها، نیروی ایمان، آنان را پایدار نگه داشته است.*
برای مادرش هم نوشته است:💌📝
این مردم محتاج به کمکند و خداوند متعال هم در قرآن کریم میفرماید اگر فریاد درخواستی برای کمک، از هر نقطه جهان بلند شود و به آنان کمک نکنیم مسلمان نیستیم. پس بر هر انسانی واجب است که به فریاد اینان برسد. مادرم آیا میدانی انسان برای چه به دنیا آمده است؟ آیا هدف این است که تا میتواند پول جمع کند؟ آیا برای این است که فقط به فکر خودش باشد؟ یا برای آن است که در راحتی همنوع خویش بکوشد؟! بدان تا زمانی که من، جان در بدن دارم و قدرت دارم برای کمک به انسانها یک لحظه هم آرام نمیگیرم. (مثل اینکه این جمله استاد شهید مرتضی مطهری را نصبالعین خود قرار داده بوده است که فرمودند: منطق شهید منطق سوختن و روش کردن است. منطق حل شدن و جذب شدن در جامعه برای احیای جامعه است. منطق دمیدن روح به اندام مرده ارزشهای انسانی است. منطق حماسه آفرینی است.)
یادم میآید که بارها میگفتی چرا لباس کهنه میخرم و میپوشم؟ چرا لباس نو نمیخرم و نمیپوشم؟ آن موقع چیزی نمیگفتم، ولی حالا دلیل این کار را برایتان میگویم. *نمیتوانم ببینم عدهای گرسنه هستند و من سیر، گروهی لباس ندارند ولی من لباس نو و خوب به تن کنم.*
مختصری از وصیتنامه شهید:📝
...این جنگ، همانطور که امام امت فرمودند برای ما خیلی خوب بود زیرا ما را از سستی و کاهلی نجات داد و میرویم تا به مزدوران، کافران و استکبار جهانی نشان دهیم که تا زمانیکه یک سرباز اسلام (یا امام زمان) در دنیا وجود دارد قادر نخواهند بود که به اسلام ضربه بزنند. *هدف من، فقط خداست وسیله من برای رسیدن من به خدا، اسلام است.* ای ملت ایران من میروم تا با مزدوران شرق و غرب بجنگم و *از شما توقع دارم که جز به اسلام به چیزی فکر نکنید همان اسلامی که ولیفقیه آن امام خمینی است.* اسلامی که سازمانهای جاسوسی شرق و غرب با کامپیوترهای سرسامآورشان نتوانستند از قبل در مورد انتشار آن پیشگیری نمایند. *از ولایت فقیه و روحانیون متعهد پشتیبانی کنید و از هیچ گروهی جز حزبالله طرفداری مکنید.*
به پدر و مادرم توصیه میکنم اگر شهید شدم هیچ ناراحت نشوند، اصلاً راضی نیستم که کسی در مرگ من گریه کند (مخصوصاً اطرافیان نزدیکم) *اگر سعادت داشتم کشته و شهید در راه خدا بودم و امام زمان (عج) ظهور کرد و به شما گفت در راه اسلام چه کردید؟ چه خدمتی کردهاید؟ میتوانید بگوئید یک پسر ناقابل را در راه اسلام فدا کردم* بالای قبرم هم یک قطعه عکس از امام و یارانش نصب و بالای عکس هم بنویسید: "یا حجتابن الحسن ادرکنی".
درود بر ولایتفقیه و امام خمینی
درود بر روحانیت متعهد و مسئول
درود بر حزبالله پیشمرگ روح الله
*به خواهرانم توصیه میکنم که ادامه دهنده راه زینب سلامالله علیها باشند و از زینبیان روزگار پیروی کنند.* 📝
روحش شاد و راه و خاطرش گرامی و پررهرو باد. با اهدای شاخه گلهای صلوات.🕊