شهید محمد مهدی لطفی نیاسر
حرف دل:
درست که تربیت شده باشی، هدفمند بار میآیی.
برنامهریزیات هم که صحیح و اصولی باشد، همه چیز مهیاست. فقط میماند انتخاب یک الگوی درست و حسابی.
الگو را اگر از شهدا انتخاب کنی یقینا شهید خواهی شد.
در خانوادهای مذهبی و روحانی و فرهیخته و از اهل علم و تقوا به دنیا آمد. با لقمهی حلال و تربیت نیکو بزرگ شد. از وقتی خودش را شناخت و پیدا کرد تکلیفش را با خودش یکسره کرد. تنها به رضای الهی میاندیشید. هرکاری هم که میکرد برای تقرب بیشتر بود در این مسیر.
الگویش هم شهید حسن باقری افشردی بود. و از همانجا نابودی اسرائیل، شد همه آرمانش و آمالش.
تا روزی در خاک سوریه، در نزدیکترین نقطه به اسرائیل به مقام عالی شهادت نائل آید.
زندگیش سراسر درس است. و ما امروز مثالهایی نیکو از آن را باهم از نظر خواهیم گذراند.
نام و نام خانوادگی: *محمدمهدی لطفینیاسر*
تولد: ۱۳۶۱/۱۰/۸، شهر مقدس قم.
شهادت: ۱۳۹۷/۱/۲۰، پایگاه تیفور، حومهی شهر حمص، سوریه.
گلزار شهید: گلزار شهدای آستان حضرت علیبن جعفر علیهالسلام قم
زندگی نامه :
شهید محمدمهدی لطفینیاسر، هشتم دی ۱۳۶۱ در خانوادهای روحانی در شهر مقدس قم به دنیا آمد.
پدرش حجتالاسلام لطفی کاشانی از اساتید حوزه علمیه قم، و مادرش از سلاله سادات و خواهر شهید و دو جانباز است. چهلمین روز تولد وی با شهادت داییاش سیدحسین میرصیفی در عملیات والفجر مقدماتی مصادف شده بود.
او از همان کودکی با هوشی سرشار دورههای تحصیلی را طی کرد؛ دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدارس تیزهوشان قم گذراند و با توجه به علاقه سرشار به فضای ایمانی دانشگاه امام حسین(ع)، در رشته برق این دانشگاه پذیرفته شد.
محمدمهدی از دوره جوانی به حضور در هیأتهای مذهبی و پایگاههای بسیج عشق میورزید. وی دلنوشتههای متعددی را در وصف شهادت و فراق شهیدان نگاشت و با ورود به دانشگاه، با گروههای تفحص شهدای دفاع مقدس پیوند خورد و توانست با تلاش مضاعف دوشادوش دیگر یاران خود به چشم انتظاری بسیاری از خانوادههای شهدا پایان دهد.
این شهید بزرگوار همچنین دورههای مختلف روایتگری شهدا را با موفقیت گذراند و توانست با کسب درجه مربیگری روایتگری دورههای بسیاری را در مناطق جنگی برگزار کند.
ایشان همچنین در مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه شرکت کرد و توانست دانشنامه خود را در این مقطع دریافت کند.
شهید لطفی همزمان با دوران تحصیل، ازدواج کرد و خطبه عقد ایشان توسط مقام معظم رهبری حضرت آیتالله خامنهای خوانده شد. از این شهید بزرگوار، سه فرزند به نامهای فاطمه، زهرا و محمد به یادگار مانده است که در زمان شهادت، به ترتیب ۹ سال، ۵ سال و ۶ ماه داشتهاند.
این شهید والامقام با توجه به قابلیتها و تواناییهای چشمگیر در زمان تحصیل، مفتخر به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و با پیوستن به نهاد انقلابی نیروهای هوا_فضای سپاه، خدمات شایانی در زمینههای مختلف ارائه کرد.
همچنین با توجه به برخورداری از مهارتهای تیراندازی و کسب عناوین مختلف در مسابقات نیروهای نظامی ایران، به عضویت تیم ایران درآمد و به مسابقات ارتشهای جهان به میزبانی کشور هند اعزام گردید.
از آخرین انگیزههای بسیار مهم زندگی این شهید بزرگوار، برنامهریزی برای نابودی رژیم اشغالگر صهیونیستی بود که سرانجام جان پاک خویش را در همین راه فدا کرد و همراه با شش تن از همرزمانش در پایگاه هوایی تیفور سوریه با حمله مستقیم هواپیماهای رژیم جنایتکار اسرائیل در ۲۰ فروردین ۱۳۹۷ به شهادت رسید و «شهید راه نابودی اسرائیل» نام گرفت.
از علاقهمندیهای شخصی این شهید میتوان به مطالعه سرگذشت شهدا، شعر و کتابهای استراتژیک، تدریس در دانشگاه، شرکت در هیأتهای مذهبی، خوشنویسی، معاشرت با خانواده و بازی با فرزندان، تیراندازی و آموختن زبانهای مختلف مانند انگلیسی ، عبری و عربی در گویشهای مختلف عراقی و شامی و... اشاره کرد.
مقام معظم رهبری پس از شهادت ایشان در دیدار خانواده شهید فرمودند: "این جوان را من چندباری دیده بودم، جوانی پویا و سرزنده بودند و ارزش کار ایشان و شهدای مدافع حرم در این است که بر خلاف زمان جنگ تحمیلی که صداوسیما و همه جامعه درباره جنگ صحبت میکردند، الان فضای جنگی در کشور حاکم نیست و صدای توپها شنیده نمیشود ولی این شهید، خانواده و فرزندان کوچکش را رها کرد و جان خود را فدای هدف و دفاع از حرم کرد".
محمدمهدی جان!
لبخند عزیزدل زهرا سلامالله علیهما گوارای وجودت.
دوراهیها همیشه توی زندگی انسان پیش میآید و برای پیدا کردن مسیر معمولا آدمها فکر یا مشورت میکنند، ولی در آخر، براساس معیارهایی که در طول زندگی داشتهاند تصمیم میگیرند.
شهید لطفی هم توی زندگیش بعد از مشورت، تصمیمهای زیاد و مهمی گرفت ولی همواره سه معیار توی تصمیم گیریهایش تاثیرگذار بود؛
*اول اینکه راهی را انتخاب میکرد که به شهدا نزدیکتر بود، دوم اینکه انتخابش همیشه گمنامی و سکوت بود به حدی که نزدیکترین آدمها هم از تلاشهایش چیزی نمیدانستند و سوم اینکه جایی را برای خدمت انتخاب میکرد که به رویارویی با دشمن نزدیکتر باشد* و نتیجه این تصمیمگیریها این شد که در نزدیکترین جا به مرزهای اسرائیل شهید شود در حالی که بسیاری از نزدیکانش ایشان را بسیجی میدانستند.
محل شهادت سرهنگ پاسدار شهید لطفینیاسر و نیروهایشان در پایگاه T4 در حومه شهر حمص کشور سوریه.
دلتنگـــ تر میشویمـ...
با دیدن لبخندهایے ڪہ
جاماندن را بیشتر بہ رخمان مےکشند...
ڪبوتر با ڪبوتر...
باز با بـــاز...
ترس از دشمن، یکی از مهمترین عوامل زمینگیر شدن نیروهای نظامی است و این موضوع را همه یادگاران دفاع مقدس به یاد دارند که اگر در عملیاتی نیروها از حجم آتش دشمن زمینگیر شوند حتما آن عملیات شکست میخورد و تلفات زیادی هم در پی خواهد داشت.
میدان سیاست هم همین است، تمام تلاش دشمن این است که ما دچار اشتباه محاسباتی بشویم و بترسیم آنوقت حتما شکست ما حتمی است.
یکی از همکاران شهید مهدی میگفت: "معمولا شهید لطفی برای توجیه برخی مسئولان رده بالا در خصوص وضعیت منطقه میرفت ولی یک روز به من دستور داده شد بروم. خیلی نگران بودم.
پیش او رفتم و گفتم: "مثل همیشه خودت برو، من نمیدانم دقیقا باید چه بگویم". شهید نگاهی به من کرد و گفت: "دستور این است که شما بروی. فقط یک چیز یادت باشد؛ *تا میتوانی به این آقایان بگو نترسند. ما از دشمنان بسیار قویتریم. اگر مسئولان سیاسی نترسند ما حتما آمریکا و اسرائیل را درهم میشکنیم."*
شهید بارها به نزدیکانش گفته بود: *"من صدای خرد شدن استخوانهای اسرائیل را میشنوم، ما پیروزیم به شرط اینکه عدهای دچار اشتباه محاسباتی نشوند".*
یکی از همکاران شهید محمدمهدی لطفینیاسر میگفت: "دختر دوم مهدی تازه به دنیا آمده بود و خیلی ذوق داشت که زود برود خانه. بعد از ساعتها کار مدام، که گاهی ناهار هم نمیخوردیم، موقع رفتن به خانه، من ماشین نداشتم ولی میآمد و من را تا مترو میرساند. به او میگفتم: "مهدی تو وقت زیادی نداری تا خانوادهات را ببینی چرا اینقدر وقت میگذاری و سوخت مصرف میکنی تا من را برسانی"؟!
شهید لطفی میگفت:
"همون طوری که مدیر به گردن نیرو حق داره و باید دستورات و کارهایی که میگه درست انجام بده؛ نیرو هم به گردن مدیر حق داره که به فکر رفاهش باشه، اگر الان من تو رو نرسونم، تو فردا خسته به محل کار میآیی و از طرف دیگه فردا هم تا آخر وقت به این فکر میکنی چطور توی سرما و گرما خودتو به خونه برسونی، اینطوری نه من به دردت میخورم و نه تو به درد من".
🎤اخوی بزرگ مهدی میگوید: ی
ادش به خیر! من روی مهدی تمرین پدر بودن میکردم، یک روز مهدی کارنامهاش را آورد، برخلاف همیشه نمرههایش خیلی خوب نشده نبود، خجالت میکشید آن را به بابا بدهد و سرش را پایین انداخته بود. کارنامه را آورد توی زیرزمین پیش من، نگاهی کردم و با تعجب گفتم: "مال خودته"؟! گفت: "آره" میخواست بنشیند که به او گفتم: "نَشین، با این نمرهها میخواهی روی زمین هم بنشینی"!
اون هم ایستاد و زیر چشمی نگاهم کرد، میخواستم مثل ناظمها بگویم یک پایت را هم بالا ببر ولی دلم نیامد. آخر خیلی چهرهٔ مظلومی داشت.
کمی که گذشت، خسته شد و گفت: "چقدر وایسم"؟
گفتم: "تا بفهمی این نمرهها رو نباید بگیری". کمی که گذشت گفت: "داداش فهمیدم. حالا چکار کنم"؟
گفتم: "باید تعهد بدی" گفت: "یعنی چی"؟!
گفتم بنشین و بنویس. "من محمدمهدی لطفی تعهد میدهم که از این به بعد درسم را بخوانم و اگر این بار نمرهٔ بد گرفتم، کلاس تکواندو نروم و اگر باز هم نمره بد گرفتم"...
دیگر یادم نیست بقیهاش را که چه نوشت ولی امضا کرد و داد به من به شرط اینکه بابا نمرههایش را نبیند.
یادم است چند سال پیش، بعد از ۲۰ سال، هنوز آن برگه تعهد را داشت و توی خانواده نشانمان داد.
مهدی به تعهدی که داد همیشه پایبند ماند و آخر هم در بهترین جای عالم، گلزار شهدا پذیرفته شد ولی ما چه؟!!!
دست نوشته شهید لطفینیاسر در سررسید خود به تاریخ ۹ ربیعالاول سال ۱۴۲۵ (۱۵ سال پیش):
به نام خدای فاطمه سلاماللهعلیها
خدایا میگویند که این روز که اولین روز امامت حضرت حجت(عج) است، روزی است که شاد کردن دل، در آن توصیه شده است؛ پس خدایا دل ما را که شاد خواهد کرد؟!
"نمیدانم اما فقط میدانم که من بیصاحب نیستم".
آری مولایی دارم که با ظهورش دل مشرک و کافر را شاد میکند، پس ببین با دل ما چه میکند؟
"خدایا سلامش را برسان"
گم نشدن در عناوین دنیایی دل دریایی میخواهد و به تعبیر بزرگان اخلاق، ابتدا باید آدم شد بعد در اجتماع مسئولیتی را قبول کرد.
یکی از دوستان بخش تبلیغات تعریف میکرد یک روز در حال نصب بنر بودیم که بنده خدایی با لباس شخصی به ما نزدیک شد و گفت: "اگر بنر را طرف دیگر بزنید بهتر است".
همکارمان که خسته شده بود با لحن بدی گفت: "خودمان بهتر میدانیم کجا بزنیم"! آن شخص هم لبخندی زد و رفت.
یک بنده خدایی آنجا بود. از او سوال کردم: "این کی بود"؟ گفت: "فرمانده همین بخش است حاج مهدی لطفی".
خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم: "چرا اینجوری صحبت کردی؟! حسابی دردسر درست کردی:.
یک دفعه یک نفر از پشت سر صدا زد: "برادرا"! برگشتم. خشکم زد. آقا مهدی بود، یک سینی چایی دستش بود، با لبخند دوباره گفت: "برادرا خسته شدید بفرمایید چایی".☕️
تربیت فرزند در دامان اهلبیت علیهمالسلام، بهترین نوع تربیت است که باعث میشود تمام ابعاد کودک در جهت مناسب رشد پیدا کند! اما این امر یک زمینه میخواهد. بچهها را باید علاقمند به فضاهای مذهبی کرد. با زور و بیحوصلگی نباید آنها را از محیطهای مذهبی، زده کنیم.
🎤 یادم میآید محرم سال ۹۶، مهدی را در پارکینگ دانشگاه امام صادق علیهالسلام دیدم. دست دختر کوچکش زهرا خانم توی دستش بود و میرفت هیئت میثاق با شهدا. وقتی به هم رسیدیم دخترش یک سلام و علیک نازی کرد که کیف کردم از نوع تربیتش و باهم رفتیم روی تخت کنار حوض دانشگاه نشستیم. دخترش در کیفش را باز کرد. داخلش کشمش و بادام و دفتر نقاشی و مداد رنگیهایش بود.
نشست کنار مهدی و شروع به نقاشی کرد. گفتم: "داخل نمیروی"؟ گفت: "نه بچه اذیت میشه". مهدی خیلی حواسش بود که مثل برخی از ما که دست بچههایمان را میگیریم و به زور مینشانیم در مجالس و بچه کلافه میشود و بعدها به کل از جلسات روضه زده میشود، نشود به هدفش رسیده بود! یک شوقی توی چشمهای زهرا خانم بود که اصلا قابل توصیف نیست و واقعا لذت میبرد از فضای هیئت!
نقاشی زهرا نازدانهی شهید لطفی نیاسر😭
💚السلام علیک یا حسن بن علی💚
شهید لطفینیاسر هر وقت به اسم امام حسن مجتبی میرسید سراسر وجودش گریه میشد.
وقتی روضهها به کوچههای بنی هاشم میرسید، از خود بی خود و صورتش برافروخته میشد و رگ غیرتش باد میکرد.
خواهر شهید میگفت یک روز رسیدم خانه بابا و دیدم چشمهای مهدی پر از اشک شده و بغضی توی گلویش هست.
گفتم: "چی شده مهدی"؟!
گفت: "امروز پسر سقط شدهام رو بهم دادن. منم رفتم دفنش کردم. میخواستم اسمش رو محمدحسن بزارم".
شهید لطفی به واسطه ارادتش به سبط اکبر میخواست اسم فرزندش را از نام مبارک ایشان بگیرد. ولی یکبار که به ماموریت برون مرزی رفته بود و چند روزی نتوانسته بود به خانواده خبر بدهد، خانواده از حال ایشان بیخبر بودند و به واسطه شدت استرس فرزندش را از دست داد.
ولی عزم و ارادش برای رسیدن به هدف را نه.
🎤برادر شهید لطفی تعریف میگوید: با خانواده برای خواندن خطبهی عقد مهدی به تهران و بیت رهبری مشرف شدیم. حضرت آیتالله مومن هم بهعنوان پدربزرگ عروس خانم تشریف آورده بودند.
از آنجائی که حضرت آقا ارادت خاصی به آیتالله مومن داشتند به ایشان تعارف کردند که شما خطبه عقد را بخوانید. آیتالله مومن با همان صراحت لهجه و شوخ طبعی خاصی که داشتند فرمودند: "ما که قم بودیم عروس و داماد هم قم بودند اگر میخواستند من بخوانم که تهران نمیآمدیم". و باهم خنده شیرینی کردند و حضرت آقا شروع به خواندن خطبه عقد کردند.
دستخط شهید لطفی در ۲۱ سالگی📝
📣"در راهیان نور از هوایی تنفس میکنید که بوی خون شهدا میدهد، در زمینی راه میروید که از خون شهدا گلگون است. پس موقعیتیست تا کمی به فکر باشیم"...
روایتگری شهید لطفی نیاسر در منطقه عملیاتی چزابه سال۱۳۸۳
یادش بخیر
پارسال همین روزها بود(هفته دوم تعطیلات عید). تلفنم صبح زنگ زد و قبل از پاسخ دادنم، قطع شد. شماره بدون نام بود و من معمولا با اینجور شمارهها تماس نمیگیرم.
ناگهان دلم لرزید، زنگ زدم به برادر کوچکمان حسین، و شماره را برایش خواندم و گفتم شاید شمارهی تو باشد که دوباره خطت را عوض کردهای! داداش حسین تایید کرد و گفت تو از سوریه برگشتهای! تعجب کردم و فورا با تو تماس گرفتم، گوشی را برداشتی و با صدای گرم همیشگیت گفتی:
"به به! سلام اخوی، نایبالزیارهام پیش امام رضا علیهالسلام".
گفتم: "خیلی دعا کن، کی اومدی؟! کی میآیی قم، ببینیمت"؟!
گفتی: "فقط مرخصی گرفتم خانواده را بیاورم پابوس آقا، این دفعه وقتم کمه و امکان نداره ببینمتون، اگه عمری بود به زودی میآیم قم میبینمتون".
گفتم: "به سلامت، سلام ما را هم برسان".
نمیدانستم این آخرین سلام و خداحافظی است.
آخرین همکلامی من با تو پیش امام رضا بود، دعا کن اولین دیدار ما هم پیش امام رضا باشد.
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی ز گناهم بده
پیامبر رحمت صلی الله علیه و آله و سلم میفرمایند:
دعاى پدر براى فرزندش، همانند دعاى پیامبر براى امّتش است.
پدر شهید لطفی در مراسم تشیع فرزندش گفت:
"امروز از همیشه من به مسیر مصممترم و از همه بیشتر نسبت به اسرائیل دشمنترم...
اگر خبر برسد که مقام معظم رهبری دستور دادند که به سمت اسرائیل حرکت کنید، به ولله پسرم را دفن نکرده به سمت سرزمینهای اشغالی حرکت میکنم...
یادش بخیر
یک روز مهدی کارتونی را برای فاطمه خانم پخش میکرد، دخترش میخندید و مهدی هم میخندید ولی دیرتر از فاطمه ...
گفتم: "چرا دیر میخندی"؟! گفت: "خدا وکیلی این کارتونه خنده نداره و از خنده بچم میخندم"...
فاطمه جان ...
بابا اون بالاست ...
بازم داره بهت لبخند میزنه
صلّی الله علیک یا رقیه بنت الحسین
ممنون مهدی جان...
چه لبخند زیبایی را برایمان به یادگار گذاشتی...
تا دلتنگیمان را با دیدنش کمی التیام بخشیم...
پ.ن: محمد، پسر شهید لطفی نیاسر.
خدا به همرات ...
تصاویری از شهید محمدمهدی لطفی نیاسر
دیروز...
عبور تو در کوچهها وزید...
و هنوز...
راستی!
اگر تو نبودی...
این کوچه...
با کدام بهانه بیدار میشد؟!
و این شب...
با کدام قصه میخوابید؟!
شهید لطفینیاسر در یادداشت روزانهاش در تاریخ عقد در محضر مقام معظم رهبری، ضمن تشکر از خدا، وجود یک همسر را نعمت الهی در زندگی میدانست و قدر این نعمت را هم به جا میآورد.
خواهر شهید نقل میکند: مهدی یک بار که آمده بود قم، خانهی بابا دور هم جمع بودیم. تعریف میکرد یک روز بعدازظهر بعد از ماموریت خارج از کشور، پروازمان در بندرعباس به زمین نشست. دیدم یکی دو ساعت وقت دارم تا پروازم به تهران، بنابراین رفتم بازار کمی میگو خریدم و برگشتم فرودگاه. تقریبا ساعت یازده شب رسیدم تهران.
دیدم خانمم چند روزی که نبودهام با بچهها بوده و دست تنها خیلی خسته شده بود. به او گفتم خانم شما برو استراحت کن خودم شام درست میکنم. میگفت تقریبا ساعت دو نصف شب شام آماده شد. صدایش زدم. از خواب بیدار شد و باهم شام خوردیم.
در رفتارش با خانمش همه چیز را رعایت میکرد و اعتقاد داشت وقتی که هست باید جبران روزهایی را که نیست بکند و از هیچ کاری برای شادکردن همسرش کوتاهی نمیکرد.
برگرفته از دستخط شهید لطفی📝
دعایی که مستجاب شد ولی...
یادش بخیر پدربزرگ شهید محمدمهدی لطفینیاسر همیشه یک شعر میخواند: "برادر پشت، برادرزاده هم پشت درخت بی برادر کی کند رشد"؟
نیمه دوم اسفندماه ۱۳۹۶ بود که عمو مشکل قلبی پیدا کرد و دکترها خیلی امیدوار نبودند، بلاخره قرار شد عمل قلب باز بشود، برادرزادهاش(شهید مهدی) به جهت شدت علاقه، تو این مدت هر وقت از ماموریت میآمد با یکی از دخترهایش میرفت دیدن عمو، بیشتر در مورد گذشته و کودکی با هم صحبت میکردند.
عمو میگوید: وقت خداحافظی در گوشم گفت: "دعا کن آخرین دیدار نباشه"، بعد رفتنش چون حالت معنویش را دیدم، فکر کردم آثار فوت را در من دیده اما نمیدانستم که...
عمو و برادرزاده آخرین دیدارشان نبود چون یک ماه بعد توی حرم بالای سر پیکر مطهر مهدی آخرین دیدار حاصل شد.
آیت الله حائری شیرازی رضوان الله علیه:
*"مرگ، پژمردگی است و شهادت، چیدن است".*
شهید آوینی:
شهادت یک لباس تک سایز است.
هروقت و هرزمان اندازهات را به لباس شهادت رساندی، هر جا که باشی با شهادت از دنیا میروی ...
بَرای مَن لبخَندت
چشم نَوازتَرین منظَرهی دُنیاست...
وقتی که میگویم نگاهَت
را به دوربین بده حالا بِخند!
بیوقفه بِخند!
تُو فقط بَرایم بخَند
مَن خودم از هِزاران زاویه
ثَبتَش میکُنم... 📷
شنیدهایم هرسال اربعین زائر کربلای حسین علیهالسلام بودهای.
تو را به عشقت به بانوی دمشق، برات کربلای اربعین امسال جمعمان را نزد امام رضا علیهالسلام تو شفیع باش.
تنها رفتی... تنها ماندم...
✍🏻فرموده بودی:
*"شهدا را با خواندن زیارتنامهشان زیارت کنید".*
آنقدر خودت سلامشان دادی تا به خیل کثیرشان پیوستی و ما را در جهل و ظلمت نفس تنها گذاشتی.
به امید نیمنگاهت، همصدا هزاران درود و سلاممان نثار روح ملکوتیت باد.
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ🌷
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ🌷
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ🌷
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم🌷
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا🌷
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌷
با شاخه گلهای حمد و اخلاص و صلوات پیکر مطهرت را گلباران میکنیم.🌺🌸🌼
شهدا قبل از شهادت هم چیزهایی میبینند که مردم عادی از فهم آن عاجزند...
انشاءالله امسال سال ظهور باشد و ما لیاقت دیدن روی ماه امام خود را داشته باشیم...
پیامک تبریک نوروزی شهید لطفینیاسر به برادرش در نوروز ۱۳۹۷